کشمکش ترک و فارس در ایران -یوسف عزیزی بنی طرف
نسخه عربی این مقاله با عنوان “ترک ها در ایران: بمبی ساعتی یا خنثی شده؟” در روزنامه ایندپندنت عربی منتشر شده است و بنا به خواست برخی از دوستان به فارسی ترجمه اش کرده ام، با اندکی افزایش و کاهش.
شمار ترک ها حدود یک سوم جمعیت ایران است و عمدتاً در اقلیم آذربایجان سکونت دارند که طبق یک برنامه سیاسی به استان های زنجان، اردبیل، آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی تجزیه شده است. نیز ترکان حدود شصت درصد جمعیت تهران را تشکیل می دهند و در استان فارس وبرخی استان ها و شهرهای دیگر ایران زندگی می کنند.
در حالی که برخی از آنان ادعا می کنند که ترک ها، چهل درصد جمعیت ایران اند، به نظر می رسد ، در نبود یک سرشماری رسمی، توزیع جمعیت در ایران به شکل زیر به صحت نزدیک تر باشد: سی درصد ترک ، سی درصد فارس و چهل درصد سایر ملت ها.
با پیدایش مسئله ملی در ایران در اواخر قرن نوزدهم ، مبارزه با اقتدار استبدادی حاکمیت جایگزین کشمکش میان اقوام ساکن در مملکت های محروسه ایران شد اما این کشمکش ها کاملا از بین نرفت.
اما چرا با وجود دیگر ملت های غیر فارس و مبارزاتشان طی سده گذشته، فقط بر کشمکش ترک و فارس تاکید می کنم؟ علت را باید در ثقل سیاسی، تاریخی و جغرافیایی این دو ملت و اهمیت ترک های آزربایجان در پیکار علیه استبداد و از آن مهمتر در نقش آینده آنان در حل دو معضل ملیت ها و دموکراسی دانست، و این به رغم مبارزاتی است که در کردستان، بلوچستان و عربستان جاری است. در واقع، نه کردها می توانند بدون مشارکت مردمان ترک – به ویژه ملت ترک آذربایجان – وضعیت را به نفع مردمان غیرفارس حل کنند و نه عرب ها و بلوچ ها. بنابراین، پیش بینی می کنم که مردم آذربایجان به مبارزه خود برای حقوق ملی خود ادامه خواهند داد و از آنچه در میان هم تبارانشان در جمهوری آذربایجان و جمهوری ترکیه می گذرد متاثر خواهند شد.
کشمکش ترک و فارس در ایران
در پی فتوحات اسلامی و پس از دو قرن سلطه کامل عرب های مسلمان بر ایران، پارسیان اقتدار سیاسی خودرا از دست دادند. سپس ترکان غزنوی، سلجوقیان، خوارزمیان – که اسماً وابسته به خلافت بغداد بودند – مغولان، صفویان، افشارها و قاجارها حکومت کردند؛ از میانه قرن یازدهم تا سال ۱۹۲۵ میلادی، جز بازه ای کوتاه به مدت پنجاه سال که در آن ‘زندیان’ لر بر ایران فرمان راندند.
طی حدود نهصد سالی که ترک ها در ایران حکومت می کردند، عربی زبان دانش و شریعت، ترکی زبان ارتش و دربار، و فارسی زبان ادب و بوروکراسی بود. ترک ها از تجربه های دستگاه اداری پارسی – که باز مانده قبل از اسلام بود – بهره بردند. نه عرب ها با زبان فارسی دشمنی کردند و نه ترک ها و این زبان از زبان و ادبیات عرب بهره ها گرفت و به عنوان یک زبان ادبی و اداری مورد تشویق امپراتوران ترک قرار گرفت و در دیگر سرزمین ها گسترش یافت.
در واقع کشمکش تاریخی در ایران بیش از آن که مبارزه طبقاتی باشد، مبارزه میان ایل ها و اقوام بوده است که زیر سلطه خاندان های مختلف – و عمدتا ترک (ترکمن) – قرار داشتند . اینان صحرا نشینانی بودند که خاستگاه شان آسیای مرکزی است و جنگجویانی بی باک به شمار می رفتند و بیشینه ساکنان شمال ایران کنونی را تشکیل می دادند. نیز ترک ها – بر خلاف نظریه دروغین زبان آذری احمد کسروی – از قبل از اسلام در ایران می زیستند.
با فرارسیدن قرن نوزدهم میلادی، عامل جدیدی وارد عرصه کشمکش های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران شد و نقش مهمی در موازنه قوای اتنیکی – به ویژه در میان ترک و فارس – بازی کرد و آن شرق شناسی اروپایی است. این پدیده در میان محافل آکادمیک ظاهر شد که ناف اش را از همان آغاز به دوایر استعماری فرانسه، آلمان و بریتانیا بستند. اینان از نظر فکری نظریه نژاد بنیادِ مبتنی بر برتری نژاد آریایی را تدوین و ترویج کردند و از نظر سیاسی عناصری از پارسیان زردشتی هند – که به فرمانروایان انگلیسی هند نزدیک بودند – را روانه ایران کردند. این محافل حتی به درون دربار فتحعلی شاه قاجار نیز نفوذ کردند و با برافراشتن پرچم باستان گرایی و عرب ستیزی، افرادی چون جلال الدین میرزا – فرزند فتحعلى شاه و بنیاد گذار فراماسونری در ایران – را به خود جذب کردند که در نیمه سده نوزدهم به یک جریان روشنفکری مطرح بدل شدند و خودرا به عنوان نمادهای ملی گرایی ایرانی (پارسی) جا زدند. روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده، ممتحن الدوله ، میرزا ملکم خان – و یک دوجین دیگر از نوع آنان – دامنه دشمنی خودرا افزون بر عرب ها شامل ترک ها هم کردند. و جالب این که این پدیده زیر حاکمیت افرادی چون ناصر الدین شاه، مظفر الدین شاه، محمد علی شاه و احمد شاه قاجار صورت می گرفت.
آماج این موریانه که بافت اتنیکی تنیده از صفویه به بعد را هدف قرار داده بود فقط عرب ها نبودند بلکه پس از پیروزی انقلاب مشروطه به جان ترک ها هم افتادند تا آنان را از حاکمیت ایران بیرون برانند و همین هم شد. و این کار – البته – به کمک بیگانگان انجام گرفت.
در اینجا افزون بر نفوذ فکری و سیاسی استمارگران اروپایی، گواه سستی یا افسون شدگی فرمانروایان ترک قاجار در برابر موج پارسی گرایی هستیم. این فرمانروایان یا افسون ساحری شدند که تا ژرفای دربارشان نفوذ کرده بود یا در واقع ترکیت در برابر فارسیت ضعیف شده بود و نمی توانست در برابر این موج و پشتیبانان اروپایی اش مقاومت کند و در نهایت پرچم تسلیم را توسط احمد شاه قاجار به اهتزاز در آورد. آنان، حتی، نکوشیدند تا به زبان مادری شان – زبان ترکی – همان جایگاهی را بدهند که زبان فارسی داشت تا در آینده در کنار زبان فارسی، زبان رسمی ایران شود و زمینه را برای حقوق زبانی دیگر ملت ها فراهم کند. و این کاری بود که تاجیک ها در قرن نوزدهم در افغانستان انجام دادند که بعدها در کنار زبان پشتو به زبان رسمی بدل شد. شاید هم انگلیسیان در آن فرآیند به تاجیکان کمک کردند.
پس از انقلاب مشروطه و هنگام تدوین نخستین قانون اساسی ایران و فروکاهیدگی قدرت دولت قاجار و توطئه قتل ستار خان در باغ اتابک، ترک های آزربایجان احساس خذلان کردند و بوی فرآیند حذف از حاکمیت به مشامشان رسید؛ حاکمیتی که به طور مشترک در دست آنان و فارس ها بود. در اینجا بود که جنبش هایی در آزربایجان پدیدار شدند که خواهان حقوق ترک ها بودند و کار به جایی رسید که کسانی تهدید کردند که اگر تهران به حقوقشان اعتراف نکند آزربایجان را از ایران جدا خواند کرد. از این رو مجلس شورای ملی نو پدید، برخی از مواد خاص حقوق ملت های غیر فارس را در متمم قانون اساسی جا داد. افزون بر اصل نوزده قانون اساسی ، اصل نود در متمم قانون اساسی نیز افزوده شد که بر نظام مملکت های متحد و حراست شده – آزربایجان، عربستان، گیلان، لرستان و کردستان – تاکید می کند. اما این مواد در دوران پهلوی هیچ گاه اجرا نشد، و همین پدیده پس از انقلاب بهمن پنجاه و هفت نیز تکرار شد و طبقه سیاسی و فرهنگی حاکم با اجرای دو سه ماده ساده حقوق فرهنگی ملت ها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مخالفت کردند.
در اینجا بی مناسبت نمی بینم تا به کمک های مالی امیر خزعل – حاکم عربستان در آن هنگام – اشاره کنم که در دوره استبداد صغیر به محاصره شدگان تبریز، و در راس آنان ستارخان و باقرخان عرضه می کرد. و می دانیم که اگر مقاومت تبریز نبود، انقلاب مشروطیت به شکست می انجامید. امیر خزعل کمک های مالی خودرا از طریق بانک های عثمانی در بصره به شکل سند مالی ‘برات’ به استانبول می فرستاد که در آنجا عناصری از آزربایجانی های مقیم استانبول، ‘برات’ را به پول نقد تبدیل و آن را جهت کمک به انقلابیان به تبریز منتقل می کردند.
حذف ترک ها از حاکمیت سیاسی
پنج سال بعد از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که رضا خان قزاق همراه با ضیاء الدین طباطبایی و پشتیبانی بریتانیا علیه احمد شاه قاجار انجام داده بودند، او با نام رضا شاه تاجگذاری کرد. در اینجا بود که گفتمان پارسی ضد ترکان همچون گفتمان عرب ستیز – رایج از نیمه سده نوزدهم – شکل عملی به خود گرفت و فرآیند سرکوب زبان ها و فرهنگ های غیر پارسی کلید خورد تا همگان در بوته یک زبان و یک فرهنگ ذوب شوند. تبریز – مرکز اقلیم آزربایجان اهمیت سیاسی خودرا از دست داد و تدریس به زبان ترکی آزربایجانی در مدارس و در عرصه نشر کتاب و مطبوعات و هنر ممنوع شد.
پس از سقوط رضا شاه و در دهه نخست حکومت محمد رضا شاه، ترکان با توسل به قانون اساسی مشروطه کوشیدند تا یک حاکمیت خودمختار در اقلیم آزربایجان برپا سازند اما هر سه گفتمان قدرتمند آن زمان – محمد رضا شاه و سلطنت طلبان، اسلامگرایان به رهبری آیت الله کاشانی و ناسیونالیست ها به رهبری مصدق – با این امر مخالفت کردند. پس از پیوستن اقلیم کردستان و اعلام جمهوری مهاباد، این مخالفت ها شدیدتر شد و ارتش شاهنشاهی پس از حدود یک سال (کوردها کمتر) این دو حاکمیت خودمختار را در سال ۱۳۲۵به خون کشید و صدها تن – اگر نگوییم هزاران تن – از ترک ها را اعدام کرد یا کشت و کتاب های ترکی را طعمه آتش نمود.
احمد کسروی – ترک تبار و تاریخنگار و نظریه پرداز چیرگی یک ملت بر ملل دیگر در ایران – در دهه بیست شمسی، موضوع جنجال برانگیز ‘زبان آذری’ را مطرح کرد تا به قول خودش ثابت کند که آزربایجانی ها ترک نیستند و زبانشان زبان آذری شاخه ای از زبان پهلوی است و آنان با فارس ها هم تبار اند. مدتی پیش محمدرضا نیکفر پژوهشگر حوزه اندیشه اعلام کرد که این ادعای کسروی دروغی بیش نبود که به قصد جلوگیری از رویارویی میان ترک ها و فارس ها مطرح شد و اساسا چیزی به نام ‘زبان آذری’ وجود ندارد. در واقع زبان ملت ترک در اقلیم آزربایجان، درطول تاریخ همواره ترکی بوده است، از قبل از اسلام تا کنون.
ترک ها در قیام بیست و نهم بهمن ۱۳۵۶ در تبریز شرکت کردند و در تظاهرات گسترده خود ضربه ای کوبنده به رژیم شاه وارد کردند.
پس از انقلاب بهمن
پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ آزربایجان، عرصه حضور أحزاب و سازمان های گوناگون چپ، مجاهدین خلق، نیروهای ناسیونالیست ترک و نیروهای ملی – مذهبی ترک بود. در میان اینها، حزب جمهوری خلق مسلمان – که مختصرا حزب خلق مسلمان نامیده می شد – بیشترین نفوذ و تاثیر را در میان مردم آزربایجان داشت زیرا که وابسته به آیت الله محمد کاظم شریعتمداری یکی از بزرگترین مراجع تقلید شیعیان بود. او ، ترک تبار، لیبرال منش و مخالف اصل یکصد و ده قانون اساسی جمهوری اسلامی – اصل ولایت فقیه مورد حمایت خمینی – بود. به گفته ماشاءالله رزمی، پژوهشگر تاریخ معاصر آزربایجان، در بحبوحه جنبش حزب خلق مسلمان و هواداران شریعتمداری در آذر ۱۳۵۸ و هنگام همه پرسی در باره قانون اساسی جمهوری اسلامی، حدود پنچ ملیون نفر در آزربایجان به این قانون و اصل ولایت فقیه رای منفی دادند. این امر با واکنش خونین و فوری خمینی و سرکوب آزربایجانی ها همراه شد. هوداران خمینی شعار ‘مرگ بر ضد ولایت فقيه’ را علیه آنان مطرح کردند و به ترویج آن پرداختند. و از آن هنگام تبعیض اقتصادی و اجتماعی و سیاسی علیه اقلیم آزربایجان کلید خورد و سرکوب سیاسی با اهمال اقتصادی همراه شد. قلع و قمع هواداران شریعتمداری، سرکوب بازار تبریز را – که از عهد صفویه پرچمدار مبارزه سیاسی بود و از شریعتمداری پشتیبانی می کرد – به دنبال داشت .
رژیم خمینی با سرکوب بازار تبریز، در واقع بورژوازی ملی آزربایجان را که رقیب بازار تهران بود منکوب کرد. اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور پیشین و از مردان با نفوذ جمهوری اسلامی ایران که به عداوت با ترک ها مشهور بود یک بار به شکلی تمسخرآمیز، هنگام سفر به تبریز، این شهر را یک روستای بزرگ توصیف کرد.
می توان استقلال جمهوری آزربایجان در سال ۱۹۹۱ را نقطه عطفی در مبارزات ملت ترک آزربایجان ایران به شمار آورد، زیرا که اعتماد به نفس و امید به آینده را – که داشت خاموش می شد – به آنان بازگرداند. حرکت ملی آزربایجان رو به تعالی گذاشت که البته تفاوتش با دیگر جنبش های ملت ها در ایران، مسالمت آمیز بودن و دوری اش از عملیات قهرآمیز است و بیشتر بر حقوق زبانی و فرهنگی و محیط زیستی ملت ترک در ایران تاکید می کند. گرچه گرایش استقلال طلبانه ترکان را نمی توان نادیده گرفت که البته ارزیابی ثقل و گستردگی این گرایش دشوار است. حرکت ملی آزربایجان در قیاس باجنبش ملی کرد از ضعف سازماندهی رنج می برد و در جهان، نسبت به جنبش های ملی کرد و عرب و بلوچ کمتر شناخته است. نیز حکومت ایران، برخلاف بلوچ ها و کردها و عرب ها، از صدور حکم اعدام علیه فعالان ترک پرهیز می کند زیرا نمی خواهد خشم آنان را برانگیزد. از این رو نرخ اعدام در میان این سه ملت بالاترین نرخ اعدام در ایران است اما هم اکنون صدها زن و مرد ترک به سبب فعالیت های مدنی و فرهنگی خویش در زندان به سر می برند.
آزربایجان در گذشته از پیشاهنگان انقلاب ها و جنبش های ملی در ایران بوده است، از جمله انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن ۵۷. اما پس از استقلال جمهوری آزربایجان و عدم همنوایی اپوزیسیون مرکز مدار با مسایلی که ناقض هویت ترکان است ، اقلیم آزربایجان ایران به تدریج از جنبش های به اصطلاح سراسری فاصله گرفت. به عنوان مثال پس از توهین روزنامه رسمی ایران به ترک ها در سال ۱۳۸۵ش و تظاهرات و اعتراضات مردم اغلب شهرهای آزربایجان به آن توهین، و کشته و زخمی شدن ده ها نفر، مرکز نشینان با آنان همبستگی نشان نداند و این تاثیر به سزایی در این فاصله گیری داشت. از این رو می بینیم که مردم آزربایجان – شامل استان های اردبیل و آزربایجان شرقی و غربی و زنجان – در سال ۱۳۸۸ش در جنبش سبز به رهبری میرحسین موسوی و مهدی کروبی شرکت نکردند و تظاهرات در محدوده تهران – و تا اندازه ای أصفهان و شیراز – باقی ماند. و به نظر می رسد که به رغم مشارکت ملیون ها نفر در اعتراضات علیه نتایج انتخابات ریاست جمهوری در تهران، عدم شرکت مردم آزربایجان (وسایر ملت ها) به شکست جنبش سبز انجامید. در جنبش ‘زن زندگی آزادی’ نیز مشارکت آزربایجان در قیاس با کردستان و بلوچستان و دیگر استان ها و شهرهای ایران، ضعیف بود و به یکی دو ماه اول اعتراضات محدود شد.
افزون بر نظام استعمار داخلی اعمال شده علیه اقلیم آزربایجان و محرومیت ملت ترک از حقوق زبانی و فرهنگی شان، هم اکنون شاهد فاجعه خشک شدن دریاچه اورمیه هستیم که یکی از بزرگترین دریاچه های نمک در دنیاست و پیش بینی می شود که خشک شدن کامل آن به خالی شدن شهرهای بزرگی همچون تبریز و اورمیه بیانجامد. فعالان ترک، حاکمیت ایران را مسوول این فاجعه می دانند و آن را ادامه برنامه های نظریه پردازان نظام پهلوی در باره ضرورت کوچاندن ترک ها (وعرب ها) به مناطق فارس نشین در مرکز ایران و ‘تفریس آنان’ می دانند . ضمنا در ایران با گفتمان نژاد پرستانه ای رو به رو هستیم که موضعی دشمنانه نسبت به ترک ها دارد و زبان و فرهنگ و لهجه آنان را تحقیر می کند و به آنان توهین روا می دارد. گرچه این گفتمان در حدت و شدت و گستره و ژرفا به پای گفتمان عرب ستیز مرکز نشینان نمی رسد اما مشابه آن است.
گرایش های عمده سیاسی در میان ترکان ایران
با توجه به شناختی که از اوضاع اقلیم آزربایجان ایران دارم، گرایش های سیاسی وفکری در میان ترکان فعال در درون و برون ایران را به چهار بخش تقسیم می کنم. نخست، گرایش استقلال خواهانه است که پایگاه عمده اش تبریز – مرکز اقلیم آزربایجان – است. هواداران این گرایش، گاه در ورزشگاه ها، مکنونات قلبی خودرا مبنی بر این که “آزربایجان جنوبی جزو ایران نیست” و شعارهایی نظیر آن نشان می دهند. اما اینان اغلب – به سبب محذورات امنیتی – ترجیح می دهند زیر شعار “آزادلیق، عدالت، ملی حکومت” فعالیت کنند و ‘حکومت ملی’ را به حاکمیت ملی و استقلال تعبیر می کنند. البته این شعار توسط فدرالیست های ترک نیز سر داده می شود و بر خلاف استقلال طلبان، ‘حکومت ملی’ را همان حکومت خودمختار یا حکومت فدرال تفسیر می کنند و آن را به حکومت خودمختار فرقه دموکرات آزربایجان به رهبری جعفر پیشه وری نسبت می دهند که در نیمه های دهه چهل قرن بیستم در آزربایجان برپا بود. در میان فدرال خواهان ترک، گرایشی وجود دارد که شعار “فدرالیسم بر مبنای حق سرنوشت” را مطرح می کند و دو مقوله فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت ملت آزربایجان را جدا ناپذیر می داند. از این رو فدرالیست ها را می توان گرایش دوم قلمداد کرد.
گرایش سوم می گوید که ایران معاصر را – اساسا- ترک ها ساختند و منظور آنان خاندان قاجار است که در سال ۱۳۰۴ پس از صد و اندی سال فروریخت. می گویند که فقط ترک ها بودند که در جنگ های ایران و روس در آغازهای قرن نوزدهم با روس ها جنگیدند. و من می گویم ترک ها بودند که در عهد محمد شاه قاجار ‘محمره’ را اشغال کردند و مملکت عربستان را از یک مملکت مستقل به یک مملکت همپیمان و در چهارچوب اتحاد مملکت های محروسه جا دادند. و البته تا زمانی که قاجارهای ترک در حاکمیت بودند استقلال داخلی عربستان را محترم می شمردند. این گرایش – که من نام اش را ‘همه ایران خواه’ می گذارم – خواهان همزیستی میان ملت آزربایجان و سایر ملت ها در ایران است. عناصر این گرایش اغلب در سازمان های سراسری – عمدتا چپ – فعالیت می کنند و به فدرالیسم یا اشکال دیگری از حقوق ملی باور دارند. گفتنی است که ترک ها از بنیاد گذاران بسیاری از احزاب و سازمان های چپ و دموکرات در ایران هستند.
گرایش چهارم، ضد هویت طلبان ترک است و مُبلغ گفتمان ناسیونالیسم پارسی در جامه ایرانگرایی و به نوعی خواهان فارس شدن ترکان است. از چهره های مشهور این جریان می توان به احمد کسروی در عهد پهلوی و جواد طباطبایی در عهد جمهوری اسلامی اشاره کرد. در عرصه سیاسی نیز گروهی به نام ‘آذری ها’ در آزربایجان فعالیت می کنند که در این گرایش جای می گیرند و گفته می شود از پشتیبانی حکومت و دستگاه های امنیتی برخوردارند و در میان مردم پایگاهی ندارند. در فرهنگ ترکی به این عناصر ‘مانقورت’ می گویند یعنی کسی که مادرش را کشته است.
در پایان باید گفت که به رغم همه کوشش های حاکمیت جمهوری اسلامی ایران برای تضعیف حضور ترکان در ارتش و سپاه و ریشه کنی بورژوازی ترک، اما این بورژوازی – چه تجاری و چه بوروکراتیک – همچنان زنده است و منتظر فرصتی برای ابراز وجود اقتصادی و سیاسی است. در بازار تهران تشخیص بورژوازی ترک از همتای فارس اش دشوار است و ترک ها – در قیاس با همتایان کورد و عرب و بلوچشان – همچنان در اقتصاد ایران نقش بازی می کنند، گرچه ضعیف تر از گذشته. فراموش نکنیم که ترک ها همچون فارس ها، شیعه مذهب اند و همانند آنان مراسمی چون عید نوروز و چهارشنبه سوری و همانند آن را جشن می گیرند. آنان با این سنت های دیرینه فرهنگی با فارس ها پیوند می یابند اما محروم کردن ترکان از آموزش به زبان مادری و تحقیر و توهین به آنان – به شکل جوک و لطیفه و نوشته – و نیز تحمیل عقب ماندگی اقتصادی علیه آزربایجان و عدم حل معضل دریاچه اورمیه باعث دوری آنان از مرکز شده است. مردم آزربایجان ایران خودرا با هم تباران خویش در جمهوری آزربایجان مقایسه می کنند که حاکم بر سرنوشت خویش اند و اقتصاد و فرهنگ و زبان خودرا بدون هر مانع و رادعی پیش می برند و تکامل می بخشند بی آن که نگران باشند هویت مسلط دیگری – همانند هویت پارسی در ایران – بخواهد هویت ملی شان را نابود یا در خود حل کند. از این رو پیش بینی می کنم که تضاد میان ملت ترک آزربایجان از یک سو و حاکمیت تهران از سوی دیگر شدت یابد، اما پیشرفت مبارزه ضد ستم ملی و نژادی آنان تابعی خواهد بود از میزان دوری یا نزدیکی ایران و جمهوری آزربایجان، میزان و گستره تشکل یابی وسازمانگری و تاثیر گروه های سیاسی و مدنی و فرهنگی و رسانه ای بر پیکار ملی و راهبری آن ، و نیز شکل و شمایل تعامل آنان با همسایگان کورد و حل یا کاهش مشکلاتشان با کوردها. موضوع اخیر مانع هرگونه هماهنگی میان ملت های غیر فارس و مبارزه آنها جهت دستیابی به حقوق ملی شان می شود. پایان