محمد بابایی: هشتگ منوفارسی، آب در خوابگه تمامیتخواهان
مبتکران هشتگ “منوفارسی” با یک حرکت زیبای مدنی آب در خوابگه تمامیتخواهان ریختهاند. خوشبختانه مطالب زیادی پیرامون این هشتگ و پایان تکزبانی نوشته و گفته شد. عکسالعملها بسیار فراگیر بود، امیدوارکننده هم بود. وجدانهای بیدار از بدنه جامعه فارس کشور با آن همدلی نشان دادند.
اما همانطور که انتظار میرفت معرکهگیری زیادهخواهان با فریادهای واطنا و وافارسیا سعی فراوان در آلودگی این فضا کرد. شاهد وحدت کلمه بسیار معناداری هم بودیم. سخنگویان رسمی نظام و بخشی بزرگی از اپوزوسیون برانداز در تقابل با این کمپین دشمنی خود را کنار گذاشتند و یک دل و یک صدا به مخالفت با دشمن اصلی طرز فکر خود یعنی پذیرش تکثر برخاستند. کسانی از درون نظام و از میان دشمنان قسمخورده نظام حتی مسئله را زیر سر انگلیس دیدند.
من در این نوشته نمیخواهم به عنوان یک غیرفارس از تجارب خودم بگویم که منظور این حرکت مدنی است. اتفاقاً میخواهم مخالفان این هشتگ را مخاطب قرار دهم و از بلائی سخن بگویم که ناسیونالیسم ایرانی با محوریت جریان ایرانشهری بر سر زبان فارسی معاصر آورده است. و توجه آنها را به این نکته جلب کنم که وقتی این طرز فکر برای فارسی چنین پیامدی دارد، ناگفته پیداست چه میزان با نفرت آلوده است.
یکی از بهترین راهها بررسی نظرات جامعه مدنی ترکیه و جمهوری آذربایجان و بخشی از فعالان تُرک ایرانی نسبت به زبان فارسی در سالهای اخیر و مشاهده تفاوتهای باورنکردنی است.
طبعاً در این نوشته و هیچ نوشتهای کاری به کار تمامیتخواهان و دشمنان واقعی ایران ندارم. اساساً عدم گفتگو با آنها را عین فضیلیت میدانم. اما میخواهم وجدانهای بیداری را مخاطب قرار دهم که همچنان هر مسئلهای را زیر سر حکومت میدانند، درک درستی از دیگر حرکتها ندارند، منکر سرکوب سیستماتیک صد ساله هستند، هر حرکت هویتطلبانه را نوعی قومگرائی میدانند و آنها را متهم میکنند که آب به آسیات حاکمان میریزند، با تعابیری نظیر اینکه همه ایرانیان به یک اندازه قربانی شرایط موجود هستند ناخواسته قومگرایانهترین مواضع را در تقابل با کسانی میگیرند که اتفاقاً قربانی قومگرائی هستند و به دنبال راهی برای پذیرش تکثر واقعی در پهنه ایران میگردند.
***
جریان ایرانشهری ترکیه را کانون تحرکات به تعبیر خودشان پانتُرکیستی و فارسیستیزانه در ایران میداند. بعضاً با صراحت تمام به همه از جمله رژیم توصیه میکنند دست از دشمنی با امریکا و اسرائیل و چین و روسیه بردارند که همانا دشمن اصلی یعنی ترکیه در کمین نشسته است و مترصد فرصت است.
اما در اینجا با یک پدیده بسیار عجیبی مواجه هستیم. دشوار بتوان زبانی به محبوبیت فارسی در ترکیه یافت. بعید است حتی عربی زبان دین و دانش عالم اسلام هم چنین محبوبیتی در ترکیه داشته باشد.
فارسی در محافل آکادمیک ترکیه با نگاه بسیار مهربانانهای مواجه است. بحثهایی از این دست که مولانا تُرک بود یا فارس اساساً در این کشور محلی از اعراب ندارد. اگر کسی هم چنین موضوعی را مطرح کند بلافاصله این جواب را میدهند که گذشته آنها از دو حوزه عربی و فارسی جدا نیست.
ملیگرایان ترکیه هم زبان فارسی را گرامی میدارند. بسیاری از اسلامگرایان سعی در یاد گرفتن فارسی میکنند. در مدارس بسیار پرتعداد امام خطیب مقدمات فارسی آموزش داده میشود.
اما ستیزی صد ساله در ایران با زبان تُرکی جریان دارد. این ستیز به کتابهای درسی مدارس هم راه یافته است. به میلیونها تُرک ایرانی آشکارا گفته میشود تُرک نیستند و زبان آباء و اجدادی را فراموش کردند. از طرف دیگر ترکیه خود را مرکز جهان تُرک میداند. خیلی هم در دفاع از خودشان علیهالسلام نیستند. و اگر یکی از همین مطالب تُرکستیزانه در کُتب درسی آلمان بود لابد هزار بار اعتراض میکردند. با این حساب عجیبب نیست که با ایران و فارس و زبان فارسی این اندازه مهربان باشند؟
در میان تُرکهای ایران و مشخصاً در میان فعالان تُرک دیگر از این مهربانیها خبری نیست. برعکس! فارسیگریزی هم روز به روز بیشتر رواج پیدا میکند. بعضاً شاهنامه فردوسی را هم که قرنها در میان اندیشمندان تُرک محبوب بود و شاهنامههای تُرکی در استقبال از آن میسرودند، طوری مورد انتقاد قرار میدهند که گوئی شاهنامه منشاء همه تُرکستیزیهای صد سال اخیر است.
در جمهوری آذربایجان هم نگرشی شکل گرفته است که از پایه و اساس در این کشور سابقه نداشت. آخرین بار وقتی کُمدی موزیکال به یاد ماندنی مشدی عباد را از تلویزیون رسمی این کشور دیدم، متوجه شدم جائی که مشدی عباد بیت “من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفائی …” سعدی را میخواند از متن فیلم حذف کردند. بعید است کارهائی از این دست تصادفی باشد.
دلیل این تفاوت نگرش با ترکیه از کجاست؟ اتفاقاً جواب بسیار ساده است. از منظر زبان فارسی ترکیه معاصر به هزار و یک دلیل در تاریخ و جغرافیای عثمانی جا مانده است. آنها زبان فارسی را از کانال سعدی و حافظ و مولانا میشناسد. حوادث قابل توجهی هم طی این صد سال نیفتاده است تا در این نگرش دچار تردید شوند.
بنیانگذاران ناسیونالیسم باستانگرای پارسی در داخل ایران با زبان تُرکی دشمن بودند، اما به هر دلیلی با جمهوری تازه تاسیس ترکیه شاخ به شاخ نشدند. حتی از آنها تئوری یک ملت و یک زبان را هم خوب یاد گرفتند. هیچ تضاد منافعی شکل نگرفت. در زمان رضاشاه این دو کشور روابط بسیار خوبی برقرار کردند. جالب اینجاست که بعدها حکومت فرقه دمکرات آذربایجان هم چندان رابطه حسنهای با ترکیه نداشت.
در عین حال جمهوری ترکیه وارث عثمانی بود که به نوعی همه جهان اسلام را خودی میپنداشت. صدها سال هم از آخرین جنگهای شیعه و سُنّی سپری شده بود. ایران معاصر و نگرش آنها نسبت به ترکیه و زبان تُرکی هم اساساً در مرکز توجه حکومت و جامعه مدنی و کنشگران ترکیه نبود. جمهوری ترکیه دل در گرو اروپا داشت، چندان در پی این نبود که همسایههای از خود گرفتارش چه میگویند. ارتباط میان روشنفکران دو جامعه هم بیشتر تحت تاثیر گفتمان چپ بود و از حرفهای ملیگرایانه خبری نبود.
و خلاصه اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند که اساساً افکار عمومی ترکیه و حتی الیت ترکیه از این همه نفرت ناسیونالیسم ایرانی از تُرک و ترکیه بیخبر بمانند و ایران را همچنان کشور سعدی بپندارند. با این حساب کدام عاقلی بیت سعدی شیرینسخن را میخواند و از زبان او لذت نمیبرد؟
جمهوری آذربایجان با اتفاقی به غایت متفاوت مواجه شد. آذربایجان نگاهی مهربانانهتر از ترکیه به ایران و زبان فارسی داشت. اما بلافاصله بعد از فروپاشی اتحاد شوروی ماجرای قرهباغ اتفاق افتاد و شاخ ناسیونالیسم ایرانی در شکم این کشور فرو رفت. آذربایجانیها در کشور برادر که جز برادری از آن انتظار نداشتند، با ناسیونالیسمی نانجیب و برادرستیز و خودآریائیپندار مواجه شدند که حتی در تصور آنها هم نمیگنجید. ایران پشت متجاوز بیرحمی ایستاد که بیش از یک میلیون آذربایجانی را آواره کرده بود و در چند شهر از جمله خوجالی مرتکب جنایات جنگی شده بود.
کنشگران و نویسندگان و سیاستمداران جمهوری آذربایجان باید خیلی پخمه بوده باشند تا بعد از چند سال بالاخره نفهمند این ایران آن ایران دوستداشتنی نیست که به طور تاریخی شناختهاند. این ایران در رهن کامل ناسیونالیسمی است که منافع قومی خود را عین منافع ایران میداند. تُرک را مهمان ناخوانده و غیرایرانی میخواند. هر اتفاقی هم در همسایگی بیفتد و در راستای منافع این نگرش نباشد، کل ایران را فدای ستیز با آن میکند.
***
همین اتفاق در داخل ایران به شکل بسیار ویرانگرتری افتاد. نسل جوان آذربایجان چشم گشود و دید در مدرسه نه تنها از زبان او هیچ خبری نیست، بلکه این فارسی هم دیگر زبان سعدی و حافظ نیست. زبانی برای آموزش بیگانهپنداری تُرکهای ایران نیز هست.
وقتی از زبانی صدای نفرت شنیده شود، در هر جائی از جهان به بحران و حتی خشونت منتهی خواهد شد. این اتفاق در امریکا هم سابقه دارد. عمده مهاجران اروپائی به امریکا از جزیزه بریتانیا و آلمان بودند. جایگاه و وزن زبان آلمانی در امریکا دستکمی از انگلیسی نداشت. حتی ممکن بود ایالات متحده کشوری آلمانیزبان باشد. در سالهای اول تاسیس این کشور و در مجمعی که برای زبان تصمیم میگرفت، آلمانی فقط یک رای کمتر از انگلیسی کسب کرد.
اما همین ایالات متحده در سالهای بین دو جنگ جهانی اول و دوم دچار آلمانیستیزی توأم با خشونت شد. برای زبان و انجمنهای آلمانی محدودیتهای فراوان و بعضاً خشن وضع شد. یکی از دلایلی اصلی و شاید هم بهانههای اصلی وضعیت کشور آلمان بود. از زبان آلمانی فقط صدای کانت و گوته به گوش نمیرسید. صدای هیتلر از همه بلندتر بود. خشونتهای نژادپرستانه آلمان نازی در اروپا بی حد و حصر بود. تَرکِش این فجایع نصیب جایگاه زبان آلمانی و آلمانیها در امریکا شد. اقدامات آلمانیستیزانه انگلیسیتباران هم توجهی را جلب نکرد.
غیرفارسهای ایران هم صد سال است فقط فارسی سعدی را نمیشنوند، صدای فارسی بعضی اجامر ایرانشهری از همه بلندتر است که رسماً زبان تُرکی را زبان رذیلتها مینامند. بعضاً در کانون نویسندگان کشور هم نویسندههای عربستیز و تُرکستیز جولان میدهند. ایرانشهریها از میراث فارسی قرائت فراداعشی و انتحاری هم برای اهداف تُرکستیزانه خود میکنند که این یکی حقیقتاً نوبر است.
در میراث کلاسیک همه ادیان و فرهنگها و زبانها بخشهائی وجود دارد که با معیارهای امروزی بعضاً دیگرستیزانه و نژادپرستانه است. در میراث اسلامی هم مواردی وجود دارد که مسلمانان معتقد را با کلی اما و اگر مواجه میکند. و یا در فارسی و در همان ابتدای گلستان شریف سعدی گَبر و ترسا دشمن معرفی میشوند.
این موضوع امری فراگیر در متون گذشته است. اما تقریباً پیروان و دوستداران همه آئینها و آثار کلاسیک در توافقی نانوشته دوست دارند حتیالامکان آبروداری کنند و از میراث خود قرائتی مهربانانه داشته باشند و بخشهای دیگرستیز را نادیده بگیرند. دیگران هم این را میپذیرند. چارهای هم جز این نیست، همه در خانه شیشهای نشستهاند. اگر بنا بر استناد به منابع یک آئین یا یک میراث یک زبان برای سرکوب دیگران باشد، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.
البته محافلی هم هستند که گذشته را به همان شکل گذشته دوست دارند و درست میدانند. محمدتقی مصباح یزدی از بردگی دفاع میکرد و میگفت امری پذيرفته شده در اسلام است. داعش وقتی در موصل به قدرت رسید زنان اسیر را به کنیزی گرفت. میگفتند در صدر اسلام بسیاری از بزرگان دین برده و کنیز داشتند. خیلی از این کنیزان هم در جنگها اسیر شده بودند. با این وجود هیچکدام از این محافل مدعی چیزی نیستند که از اساس کذب باشد.
نویسنده: محمد بابائی