عاشورا،روز به دار آویختنِ بهترین فرزندان تبریز
علی مرادی مراغه ای
عاشورای1290ش. در خاطره مردم آذربایجان روزِیست که ننگ و افتخار بهم آمیخت، روزی که تبریزِ مغرور و استوار، داغ خواری را با تمام وجود چشید.
پس از اینکه به اجبار ستارخان و مجاهدین از تبریز خارج و به تهران حرکت کردند، در غیبت مجاهدین،شلیک توپهای روسی به سوی شهر بی دفاع آغاز و ساعتها ادامه یافت، آنوقت، تاراج مردم و دستگیری مجاهدان فرا رسید، سرانجام نوبت به ثقة الاسلام، برجسته ترین شخصیت دینی شهر رسید، وقتی دوستانش از او خواستند از شهر خارج شود امتناع کرد و گفت:
«نمیخواهم مردم را در این لحظات تنها بگذارم»( تاریخ هیجده ساله آذربایجان…ص286.)
🌾سرانجام، ده دی1290ش که مصادف با روز عاشورا بود، ثقة الاسلام را پس از دستگیری،انواع اهانتها و اذیتها کردند، كنسول روس از او میخواست نوشته ای را مهر تایید زند که «جنگ را مجاهدین آغاز كردند نه روسها». و وعده میداد در صورت همکاری،لطف امپراطور روسیه شامل حالش خواهد شد، اما ثقه الاسلام پاسخ داد:
«اينها دروغ است جنگ را شما آغاز كرديد»(همان.ص317)
🌾 مقاومتش خشم روسها را برانگیخت در زیر شکنجه و کتک چنان خرد و خمیرش ساخته بودند که در وقتِ دار زدن، نایِ حرکت نداشت، اما با اینحال، هفت نفر همراهش را که در انتظار مرگ بودند دلداری و قوت قلب میداد!
روز عاشورا در حالیکه مردم شهر مشغول عزاداری بودند در بیخِ گوششان، یزیدیانی دیگر، بهترین فرزندان تبریز را برای دار آماده میساختند کسروی می نویسد:
«در یک سو دو تیری ستون وار بلند کرده و یک تیر افقی بر روی آنها میخکوب ساختند و ریسمانها از آنها می آویختند این داری بود که آماده میکردند و چون با کشتن سران آزادی ایران جشن میگرفتند، تیرها را با پارچه های سه رنگ بیرق روسی می آراستند… »( تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ص10-309)
🌾وقتی که یزیدیان روسی! آزادیخواهان آذربایجان را در شهر خودشان به دار می آویختند «عده ای از مردم تبریز در روز عاشورا قمه به دست (شاخسه ی- واخسه ی… یعنی شاه حسین – واحسین) میگفتند و با قمه به سر خود میزدند…در صورتی که با این جمعیت و همین قمه ها میتوانستند ارتش روس را از کشور بیرون کنند»
اما آنها درمقابل این جنایتِ بیگانگان، سکوت اختیار کرده و همچنان به قمه زنی نه بر سر دشمن که بر سر خود ادامه دادند آنان راهی دیگرگونه برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند!
🌾برای اینکه بیشتر تحقیرش کنند، ریسمانی به گردنِ ثقه الاسلام انداخته تا میدان مشق روی زمین کشیدند، آنها را یک یک در مقابل چشمانِ همدیگر به دار می آویختند تا شاهد جان کندن همدیگر باشند.
همگی شجاعانه با آفتاب و باد وداع گفتند… اما رویارویی دو فرزند کم سن و سال علی مسیو جانگداز بود از آنجا که نتوانسته بودند بر پدر دست یابند برای انتقام از وی، دو پسر وی حسن۱۸ ساله و قدیر ۱۶ساله را گرفته بودند، وقتی به پای دار رسیدند برادر بزرگتر بعد از بد گفتن به روسها و امپراطور، به ترکی گفت:
«زنده باد ایران، زنده باد مشروطیت» سپس ریسمان را خود به گردن خود انداخت(نامه هایی از تبریز…ص97)
اما قدير پسر 16 ساله بخاطر صغر سنی در پایِ دار بی تابی ميكرد، ثقه الاسلام به دلداريش پرداخته گفت:«دو دقیقه بیشتر طول نمیکشد و راحت میشوی»!
اما از بختِ بد،جلاد روسی ناشی بود بهمین خاطر، گره طناب را نه از پشت گردن، بلكه از روبرو انداخته و جان كندنشان به درازا كشید!.
هم از اينروست كه برعكسِ همه بردارشدگان كه به پايين مينگرند، ثقه الاسلام به همراهِ یارانش، بر آسمان مينگرد. گویی جنازه اش نيز سر بر آسمان كرده و آزادی مردمش را دعا میکند…!(عکس زیر)
🌾روسها سپس، صمدخان شجاع الدوله را چون اسب تروا به داخل شهر کشیدند تا کشتار روسها را تکمیل کند، به قول کسروی:«روسیان برای برانداختن ریشه آزادیخواهی،کسی بهتر از صمدخان نیافتند…»(تاریخ هیجده ساله…ص325.)
صمدخان نیز زندان و شکنجه های مخصوص خودش را داشت:در آب خفه میکرد؛ روغن داغ بر سرشان میریخت و یا برای دریدن قربانیان، آنان را با دست و پای بسته به جلوی سگ محبوبش می انداخت!
تقی زاده در نامه ای به ادوارد براون مینویسد:
«از یک طرف روسها بردار میزدند از طرف دیگر هم شجاع الدوله یا سر می بُرید یا شقه کرده به دیوار آویزان میکرد:زلف پریشان یار را، مشاطه یک طرف میکشید و شانه یک طرف!»( نامه هایی از تبریز…ص95-82)
🌾اما این تنها قشون روسی نبود که آزادیخواهان تبریز را به دار میکشید، بلکه همه آن جماعتی که راهی دیگر برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند و یا سکوت کردند در جنایت روسها شریک بودند.
و این حقیقتی مسلم است که انسانها تنها در قبال حرفهایشان مسئول نیستند بلکه در مقابل سکوت شان نیز به همان میزان مسئولند…