دکترمحمد حسین یحیایی ; فرقه دمکرات آذربایجان ( پروژه آزادی ناتمام ) بخش پنجم
حمله نظامی به آذربایجان از ماه ها پیش برنامه ریزی شده بود و برخی از مقامات حکومت ملی به رهبری پیشه وری از آن اطلاع داشتند و متوجه فرصت سوزی « قوام » و ارتجاع حاکم بر تهران بودند ولی همزمان برای پیشبرد مواد 15 گانه موافقتنامه که بین « مظفر فیروز » و پیشه وری به امضاء رسیده بود، تلاش می کردند و اصرار می ورزیدند. حکومت ملی در آذربایجان با آنچه از پایگاه اجتماعی بزرگ و مهمی برخوردار بود و سازماندهی نفرات خود را به راحتی و تا اندازه ای به سادگی پیش برد ولی سرنوشت سیاسی آذربایجان تنها در ان جغرافیا تعیین نمی شد و باید حکومت ملی آذربایجان در مناطق دیگر ایران بویژه در تهران که آذربایجانی ها در آن و مناطق پیرامونی آن و در حاشیه ای شهر های بزرگ در فقر و گرسنگی به سر می بردند به سازماندهی می پرداخت تا در صورت تجاوز به آذربایجان، آنان وارد عمل شوند ( پیشتر ها تعدادی از این زحمتکشان در مسیر راه هیئت نمایندگی آذربایجان قرار گرفته، هشدار داده بودند که قول سیاست پیشگان و حفه بازان تهران را نخورید! ) آذربایجانی ها در تهران و دیگر شهر های بزرگ و پیرامون آنها بویژه در مراکز صنعتی و خدماتی از ظرفیت بزرگی برخوردار بودند که باید سازماندهی می شدند و به هنگام ضرورت در جهت حمایت از حکومت ملی آذربایجان، امنیت رژیم ارتجاعی تهران را به خطر می انداختند.
حمله به آذربایجان از سه محور شروع شد،فرماندهی حمله را سرهنگ « حسین هاشمی » که خود از اهالی آذربایجان بود و در خیانت پیشقدم، به عهده داشت و معاونت فرماندهی به سرهنگ « احمد زنگنه » از جنایتکاران نامی اورمیه سپرده شد تا عقده های سرکوب شده خود را در مخالفت با حکومت ملی آذربایجان با بی رحمی و قساوت به پیش ببرد، محور نخست بعد از کشتار زنجان و حومه که برخی از نظامی ها و نفرات مسلح خوانین را ذوق زده کرده بود به حرکت در آمد، تا در محور زنجان- تبریز با کشتار، تجاوز و سرقت پیش رود، ستون های دیگر محور تکاب- شاهین دژ و آستارا- اردبیل را انتخاب کردند، هدف محاصره آذربایجان از هر طرف بود که کشتار و جنایت بیشتر شود و همچنان راه های فرار و گریز بسته شود.احمد زنگنه در یادداشت های خود می نویسد که دستور حمله را شاه همراه با رزم آرا رئیس ستاد ارتش در 15 آذرماه صادر کرد که هنوز قوام سخن از حفظ و امنیت انتخابات دوره 15 مجلس می گفت، در جلسات هیئت دولت و یا در گفتگو با روزنامه ها و جراید آن را تکرار می کرد، ولی همزمان هواپیمای جنگی به آذربایجان می فرستاد، روزنامه اطلاعات نوشت: تهران 9 هواپیمای جنگی هرکدام با 2 بمب 50 کیلویی، 8 بمب 12 و نیم کیلویی و 500 تیر فشنگ را در 19 آذرماه به منطقه فرستاد تا قافلانکوه را بمباران کنند (. روزنامه اطلاعات، 28 بهمن ماه 3251 ) بنابرین هدف کشتار مردم آذربایجان بود که برای آزادی خود به پا خواسته بودند و برپایی نظم انتخابات یک بهانه بود.
در حمله به شهر های آذربایجان از یک تاکتیک مشخصی استفاده می شد که به نظر می رسد در مراکز و نهاد های مشخصی طراحی شده بود، نخست گروهی را به یک شهر و یا منطقه برای شناسایی به روش و شیوه های گوناگون می فرستادند تا همزمان با شناسایی افراد فرقه، ارازل و اوباش شهر را با وعده و وعید سازمان دهی کنند سپس نفرات مسلح خوانین به آنها می پیوستند و در شهر آشوب، اغتشاش و ناامنی برپا می کردند و کشتار و غارت راه می انداختند تا زمینه را برای ورود ارتش فراهم کنند، با ورود نیرو های ارتش حکومت نظامی برقرار می شد، مراکز فرهنگی که از سوی حکومت ملی و افراد فرقه در مدت کوتاهی به سرعت رشد کرده بود به آتش کشیده می شد که هیچگونه آثاری از آنها باقی نماند، فعالیت های فرهنگی حکومت ملی بسیار گسترده و چشمگیر بود، خبرنگار مجله خواندنیها در این رابطه می نویسد: دمکرات ها به فرهنگ اهمیت فراوانی می دادند، فعالیت آنها در باسواد کردن (سواد آموزی همگانی ) شایان تمجید است، آنها موسسات فرهنگی، باشگاه ها، انجمن های موسیقی، کانون شعرا و هنرمندان و کانون زنان راه اندازی می کردند( خواندنیها، شماره 33، آذرماه 1325 با عنوان ما از زنجان می آئیم ) همزمان برخی از شهر ها برای حفظ هویت فرهنگی و دستآورد های فرقه مقاومت سرسختانه ای از خود نشان می دادند و براحتی تسلیم نمی شدند که این مقاومت ها موجب خشم و کینه بیشتر نظامیان اعزامی از مرکز می شدند، یکی از این شهر ها « میانه » بود که در 25 آبانماه پیش از تشکیل حکومت ملی به دست مردم افتاده بود، غلام یحیی دانشیان کمیته محلی فرقه را بعد از تبریز در این شهر تشکیل داده بود، میانه در مبارزه با استبداد و ارتجاع جایگاه ویژه ای داشت، افرادی مانند دانشیان و عباسعلی پنبه ای در آموزش جوانان زحمات زیادی کشیدند که آگاهی آنان را به سرعت بالا برد، بعد از کشتار زنجان مسیر میانه در پیش گرفته شد و فرماندهی این ستون به گردان « تیمور بختیار » سپرده شد که بعد از
کشتار و ویرانی در شهر مراغه خود را به تبریز برساند.سواران مسلح و بی رحم ذوالفقاری ها در حمله به شهر میانه و روستا های آن پیشرو بودند، آنان با خشونت و بی رحمی همه مراکز فرهنگی را ویران کردند، برخی از آخوند های مرتجع و فرصت طلب تجاوز به مال و ناموس افراد فرقه را حلال و جایز خواندند، که این خود خشونت، تجاوز و کشتار را افزایش داد.
ستون حمله به آذربایجان از آستارا به سوی اردبیل راه افتاد و پیشروی کرد، هواداران مرتجع، تاریک اندیش و شناخته شده اردبیل « سید احمد میر خاص » که با درخواست سرلشگر « ارفع »، دولت صدر با مصوبه ای ماهانه 15 هزار ریال به ایشان پاداش می داد تا علیه حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان تبلیغ کند. ( این شخص مرتجع در دوران حکومت ملی آذربایجان مجبور به ترک آنجا شده بود ) از لانه خود بیرون خزیده، به خیابان ها ریخته، شعار های زشت و زننده خود را همراه با خشونت و برپایی وحشت آغاز کردند، بازهم هدف نخست، مراکز فرهنگی و کلوب های مردمی بود، در این راستا چاپخانه روزنامه « جودت » را به آتش کشیدند، بازهم پای آخوند های مرتجع به میان کشیده شد که برخی از آنها فتوای « قتله » ( مهدورالدم ) صادر کردند، رنگ سفید برف در برخی مناطق به خون قرمز فدائیان آغشته شده، رنگ قرمز بخود گرفته بود، ارتش اعزامی به فرماندهی سرهنگ « بایندور » بعلت بارش برف و سرمای شدید دیرتر از برنامه وارد شهر اردبیل شد، در این مدت برخی از خوانین افراد مسلح خود را برای دستگیری و کشتار نفرات فرقه وارد شهر کرده بودند و تعداد زیادی از هواداران فرقه را در سرمای جان سوز و کشنده اردبیل در فضای آزاد و بدون سرپناه مانند اسرا نگهداشته بودند که برخی از سرما و گرسنگی یخ زدند و برخی دیگر مورد هجوم سگ های گرسنه قرار گرفتند، تا ارتش مهاجم و تجاوزگر به شهر وارد شد، بازهم دادگاه های صحرایی و زمان جنگ که تجدید نظری در آن وجود نداشت آغاز شد، خبرنگار مجله تهرانمصور در گزارش خود با عنوان « ارمغان سفر آذربایجان » می نویسد: با اصرار یک افسر در مرحله نخست فرماندار نظامی با اعدام 17 نفر موافقت کرد و جنازه های آنها روی زمین ماند تا سرهنگ بایندور برای مقتولین پرونده جنایی بسازد ( مجله تهران مصور، شماره 192، 2 اسفند 1325 ).
دشمنی و خشونت در سراب به اوج خود رسید، زیرا تعداد مهاجرین در آن شهر بیشتر بود و شهر هم مقاومت می کرد، یکی از آنان « سریه » باجی بود که بعنوان سمبل مقاومت در تاریخ آذربایجان باقی خواهد ماند و خواهد درخشید، شجاعت و رشادت این زن آذربایجانی زبان زد خاص و عام بود و مادران سال ها آن را برای فرزندان خود تعریف می کردند و در نهایت هم با کاربرد حیله و نیرنگ از سنگرش بیرون کشیدند تا تبرباران کنند، ولی این شیرزن تسلیم نشد و اظهار عجز نکرد و در لحضات آخر، پیش از اجرای حکم تیرباران، با گفتارش حماسه آفرید و با صدای رسا گفت: این برای شما پیروزی و ظفر نیست، تاریخ از شما با نفرت یاد خواهد کرد، فرزندان آذربایجان انتقام مرا خواهند گرفت، درخت آزادی با خون این شهیدان بیشتر میوه خواهد داد، همراه با این کشتار، فهرستی از طرفداران فرقه بویژه مهاجرین تهیه می شد تا در آینده نزدیک به تبعید فرستاده شوند ( مهاجرین به افرادی گفته می شد که خود و یا همراه با پدر و مادر و یا با آشنایان به بخش شمالی آذربایجان و یا قفقاز برای کار رفته بودند و برخی در آنجا آموزش دیده صاحب حرفه و تخصص شده بودند، در سال 1317 و 1318 تغییراتی در شهروندی اتحاد شوروی صورت گرفت و این افراد خواهان برگشت به جنوب و زادگاه خود شدند و شاید هم خواهان بکارگیری تخصص خود در این سو بودند که هر گز مورد قبول و بهره مندی واقع نشد و همواره با نام و عنوان مهاجر خوانده شدند تا حق و حقوقشان پایمال شود و مقامات امنیتی و نظامی با شک و تردید به آنان نگریستند )، در این میان « خلخال » هم مقاومت ستودنی از خود نشان داد، ارتش متجاوز تهران با کشتار و خشونت شهر های کوچک را مانند آستارا، مشکین شهر، اهر، سلماس، ماکو، مرند و.. به ویرانه تبدیل کرد ولی در برخی از شهر ها با شقاوت و بی رحمی غیر قابل وصف عمل کرد.از جمله در مراغه که نیرو های چپ و روشنفکران آزادی خواه در آن پایگاه مردمی داشتند، زیرا افرادی مانند« داداش تقی زاده » بعد از آزادی از زندان قصر به میان مردم بویژه جوانان آمده، آنان را با مفاهیم حق، حقوق و آزادی آشنا کرده بود و همراه با فعالیت های فرهنگی طاق نصرتی نیز ساخته شده بود که نماد اتحاد شمال و جنوب بود، از آن رو بیشتر مورد خشم و کین قرار گرفته، برای نشان دادن انتقام و کینه جنازه اعدام شدگان در مراغه روز ها در خیابان ماندند.
یکی دیگر از شهر های مهم آذربایجان که هم از سوی ارتش متجاوز تهران و هم از سوی عوامل محلی آنان مورد یورش وحشیانه قرار گرفت شهر « خوی » بود، در این شهر تعداد زیادی از گرسنگی و سرما که دستآورد تجاوز ارتش به آذربایجان بود، جان باختند و برخی از خائنین هم برای خوشآیند تهران به کار های رذیلانه ای دست زدند و
3 فدایی را جلو کاروان ارتش سر بریدند، « احمد ساعی» از استادان دانشگاه تهران در گفتگو با ماهنامه « خوی نگار » می گوید:.. بلاخره کامیون های ارتش دیده شد، افسری پیاده شد، تا آن لحظه متوجه نبودم که 3 نفر را با دست های بسته روی زمین خواباندند تا سر ببرند، خونشان روی لباس هایم پاشید، به شدت بر خودم لرزیدم، شب پدرم گفت: یکی از آنها « الهوردی » بود که می شناختیم ( مصاحبه با دکتر احمد ساعی، مجله خوی نگار، شماره 6 ، اسفند ماه 1391 ).
طرح حمله به تبریز با احتیاط و دقت فراوان در اتاق فکر فرماندهان در تهران ریخته شده بود، هرچند تاکتیک، عملکرد و شیوه کار در همه مناطق آذربایجان یکسان بود، به این ترتیب که نخست افراد وابسته به مرکز و یا خوانین محلی را که از ماه ها پیش سازماندهی کرده بودند، وارد شهر کرده ، آشوب و اغتشاش راه می انداختند تا ارازل و اوباش را که در دوران حکومت ملی از صحنه خارج شده بودند با خود همراه سازند. سپس حمله به مراکز فرهنگی، کلوب های فرقه و اتحادیه هنرمندان و غیره شروع می شد..این افراد و گروه های اغتشاشگر با افزایش و گسترش خشونت و رفتار های تحریک آمیز از یک سو افراد فرقه را شناسایی می کردند و از سوی دیگر با ایجاد آتش سوزی و دزدی و شعار های ضد فرقه، نبض شهر را اندازه گیری می کردند، که اگر مقاومتی دیده نشود، ارتش وارد شهر شود، ستون های ارتش متجاوز به فرماندهی حسین هاشمی ساعت 6 بعد از ظهر 22 آذرماه وارد شهر تبریز شدند.با اعلام حکومت نظامی هاشمی بعنوان فرمانده نظامی همه امور نظامی و اداری را در دست گرفت و در اولین اقدام در مقابل ساختمان شهرداری تبریز موافقتنامه حکومت ملی آذربایجان را با حکومت تهران ملغی اعلام کرد تا زمینه سرکوب و دستگیری ها بدون پایبندی به اصولی صورت گیرد و احکام اعدام به سرعت اجرا شود. سرتیپ حسین فردوست که از سوی شاه با مبلغی پول به آذربایجان فرستاده شده بود تا گزارش کشتار را به شاه برساند در خاطرات خود می نویسد: در کنار خیابان ها جسد اعدام شده ها زیاد دیده می شد، 2 تا 3 هزار نفر را اعدام کرده بودند، فرمانده دژبان لیستی تهیه کرده و می گفت 2 هزار نفر تا کنون تیرباران شده، ( خاطرات فردوست، ظهور و سقوط ساطنت پهلوی، جلد یکم، ص 151 ) و خبرنگار « خواندنی ها » که به تبریز اعزام شده بود در یادداشت های خود می نویسد: پیاده رو ها، جوبها مملو از اجساد و مقتولین و جوی خون در سراسر شهر جاری شده بود ( خواندنی ها، شماره 36، سوم دیماه 1325 )
روشنفکران و به اصطلاح آزادی خواهان تهران و دیگر شهر ها با سکوت که گاهی نشانه رضایت داشت از کنار این همه جنایات و کشتار گذشته و مهر سکوت بر لب زدند ، غافل از اینکه استبداد و ارتجاع در حال زورآزمایی بود و می خواست نخست پایگاه و خواستگاه آزادی خواهان را در آذربایجان در هم بکوبد تا در سال های بعد با یاری دوستان و طرفداران ارتجاع و استبداد و دولت های خارجی که خواهان حفظ و گسترش منافع اقتصادی و سیاسی خود در ایران بودند به سراغ و سرکوب آنها برود، در نتیجه سرکوب حکومت ملی و مردمی آذربایجان زمینه را برای گسترش و بی پروایی استبداد و خفقان آماده کرد، همسو با آن افرادی مانند « سید ضیاء طباطبایی » هم در مخالفت با حکومت ملی آذربایجان « جمعیت نجات آذربایجان » را در تهران تشکیل داد تا به تبلیغات زهرآگین خود ادامه دهد.
با حمله به تبریز که هدف نهایی آن نابودی فرهنگی، سیاسی و هویتی آذربایجان بود، همه مراکز فرهنگی و کلوب های فرقه با ساختمان هایشان ویران شدند، دانشگاه را بستند و مدارس را تعطیل کردند، سایه شوم ترور و خفقان بر شهر حاکم شد، روزنامه های آذربایجان، گونش، شفق، مدنیت، یوموروق، دمکرات و ینی شفق که با حکومت ملی به فعالیت پرداخته بودند تعطیل شدند، صدای دلنشین « میرقاسم چشم آذر » با برنامه « دانیشیر تبریز » دیگر شنیده نشد، سکوت مرگبار، غم انگیز و کسل کننده بر شهر حاکم شد، خبرنگار روزنامه « آتش » در گزارش خود نوشت: آذربایجان دیگر روح ندارد، افسرده است، مردم سر خورده و سر به زیر افکنده اند، مردم با خود نیز صحبت نمی کنند « علی منصور » (بعد از حمله به آذربایجان سرتیپ هاشمی سرهنگ باتمانقلیچ را به استان داری گمارد که بعد از مدت کوتاهی علی منصور جایگزین ایشان شد ) دستگاه جاسوسی برپا کرده، شبانه به خانه مردم یورش می برند، برای دزدی و تجاوز، که بیشتر زنان و دختران مهاجرین مورد تجاوز قرار می گیرند… ( حسام مصطفوی، سلطان آذربایجان، روزنامه آتش، 24 اسفند 1326 ) علی منصور که سلطان آذربایجان خوانده می شد رفتار « مستوفی » استاندار منفور رضا شاه را پیش گرفت، به تحقیر مردم پرداخت، با زبان ترکی به شدت مخالفت می کرد، به خانواده ها توصیه می کرد که از نام گذاری فرزندان خود به اسامی ترکی خوداری و پرهیز کنند، به سرعت تابلو های ترکی را از سردر مغازه ها و معابر پایین آورد، دیپلومات های خارجی هم از رفتار منصوبان تهران متعجب می شدند و
گاهی آن را به زبان می آوردند، « دوهر » نایب کنسول ایالات متحده می گفت: آذربایجان بیش از آنچه بعنوان بخشی از ایران تلقی شود با آن به مثابه دشمن مغلوب رفتار شد ( حمید ملازاده، راز های سر به مهر یا ناگفته های وقایع آذربایجان، ص 106 ) لوئیس فاوست هم در کتاب « بحران آذربایجان » به آن اشاره می کند و می نویسد:استقرار دولت مرکزی حال و روز اهالی آذربایجان را بهتر نکرد، کشتار و غارت بیشتر شد، ویلیام داگلاس هم که خود از آذربایجان دیدن کرده بود در کتاب خود با عنوان « سرزمین عجیب با مردمی مهربان » می نویسد:… وقتی ارتش ایران به آذربایجان برگشت، وحشت برپا کرد، سربازان قتل و غارت و تاراج به راه انداختند، آنها ار آنچه بدستشان می رسید و هرچه می خواستند تصاحب می کردند، رفتار سربازان اشغالگر روس بسیار برازنده تر از اعمال وحشیانه سربازان نجات بخش ارتش شاهنشاهی بود، بطوری که خاطره ی فوق العاده زشت و شومی در آذربایجان بجا گذاشت.( به نقل از گذشته چراغ راه آینده است، پژوهش گروهی جامی، ص446 ) با اینهمه جنایت و خیانت به مردم آذربایجان، سال ها است این حمله وحشیانه و تجاوزکارانه که در 21 آذرماه 1325 انجام گرفت و روزی شوم، تاریک و نکبت در تاریخ آذربایجان شمرده می شود از سوی برخی از گروه ها و سازمان ها روز نجات آذربایجان خوانده می شود و هنوز هم برخی از کوته فکران و تاریک اندیشان با بی شرمی آن را تکرار می کنند… ادامه دارد
محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.se