اعتراف دردناک یک شخصیت سیاسی آذربایجانی در مورد انکار هویت و زبان مادری:
اعتراف دردناک یک شخصیت سیاسی آذربایجانی در مورد انکار هویت و زبان مادری:
عباس زریاب میگفت:
«روزی در زمستان ۱۳۴۸ آخرين روزهای حيات مرحوم تقیزاده برای عيادت مشرف شده بودم،
ايشان گفتند بعد از مشروطه كه به طهران آمديم برای انجذاب و قبول خاطر مركزيان ناگزير شديم تا حساب خود را از ستارخان و مشروطهطلبان تبريز منفك كنيم.
زير و روی افكار ما را میكاويدند تا ببينند مثلاً تعلق خاطری حتی ناچيز به شيخ محمد خيابانی داريم يا نه.
همه دوستان و همدورهایها اين اجبار را احساس كردند.
نخستين گام برای اثبات برادری با اخوان نو يافته و نو برآمده ترك كسوت سيادت بود.
ميرزا اسداله ممقانی و ميرزا علی هيئت و ميرزاباقر طليعه و سيد احمد كسروی ديگران يكايك به ترك لباس و حلق لحيه ناگزير شديم.
يكي را داور به وعده مستشاری و قضاوت به ترك لباس برانگيخت و ديگری را تيمورتاش و آن يكي را خود رضاشاه و …. روزی به يكی از رفقای ما گفته بود آقا اگر درزی سراغ نداريد ما بسپاريم برايتان كت و شلوار بدوزند. نهتنها مدارج مستوجب و مستحق از ما بدور بود، بلكه راه معيشت نيز تنگ آمده بود و نمیتوانستيم كرايه منزل تأديه كنيم.
برای افتتاح دفترخانه و محاضر و يا اشتغال در عدليه و ماليه و ديگر ادارات يك يك ناگزير از ترك لباس شديم.
همينطور با درآوردن كسوت پشت كسوت و درآمدن به اين شكل و آن شكل به جائي رسيديم كه ديگر هيچكداممان با اصلمان مطابقت كه لا، بل مشابهتی هم نميیداشتيم.
ما پيشنمازان و پيشنماززادگان و وعاظ ديروز، متكلمين به السنه فرنگی و فوكول و پاپيون بسته و مزاوجت با نسوان عيسوی امروز شديم.
كم كمك راه ترقياتی كه حقمان بود به رويمان گشوده میشد،
اما همچنان اشارات سوالی بر پيشانیمان آويخته بود كه آن ديگر لباس نبود كه بركَنيم و آن زبانمان(تۆرکی) بود.
ما #تورك بوديم.
براي پيراستن از اين عيب و نقيصه جبلی و سرشتی(تۆرک بودن) بايد سعی بسياری میكرديم.
(ترک زبان مادری، تۆرکی) به آسانی بر زمين نهادن عبا و عمامه نبود.
مشق تصحيح لهجه میكرديم.
تا ديروز فارسيان مشق لهجه تركی در تكلم فارسی میكردند و امروز رسم دگرگون شده بود و ما بايد به همان سياقی كه سالها برای اداء خرج ضاد و صاد و ذال كوشيده بوديم و چوب فلك خورده بوديم، امروزه برای تصحيح مخرج قاف به فلك زمانه بسته میشديم تا به جای قندخواری به گندخواری نيافتيم.
ماحصل اينكه روزی چشم گشوديم و ديدیم برای اثبات ایرانیت خودمان آنچنان تند تاختهايم كه از آن سوی بام كلهمعلق افتادهايم.
ديگر منكر زبان مادری(تۆرکی) و فرهنگ و ادبيات و شعر و تاريخ و عادات و آداب آمدهايم.
ديگر عارمان ميآيد كه كسی تۆركمان بخواند و حتی بداند.
آيا همه اين مساعی بر و ثمر داد؟
فاجعه در اين منزل است! لا!
بل خسرالدنيا و الاخره شديم.
تا يك نغمه مخالف خوانديم مغلوب شديم و به تۆركتازی متهم گشتيم. همه ملكوكات را زدوديم الا اين يك لكه تۆرك بودن.
هرگز ما را غير ترك نپذيرفتند. هرچه كرديم باز بيگانه مانديم.
چندی پيش به منزل استادانم در تبريز رفتم و از همان درگاه تا مصطبه استادم گريستم و اين گريه ندامت و شرمناكی از روح آنها بود.
شرم از روح مادر و زادبومم،
شرم از اينكه همه چيز را باختيم و عاقبت مطرود و رجيم مانديم.»