ابراهیم ساوالان: توسل رژیم پهلوی به دین و مذهب برای مقابله با آذربایجان
مقدمه
بنا به نوشته احمد کسروی تبریز دوره مشروطه برعکس تهران و اصفهان پیشوایان روحانی مانند طباطبایی و بهبهانی نداشت و در میان ترکها حتی یک روحانی در حد و اندازههای طباطبایی، بهبهانی، آخوند نائینی، آخوند خراسانی، آیتاله شیرازی و فضلاله نوری وجود نداشت. رسول جعفریان نیز در کتاب مستقلی به مقایسه مشروطه خواهی اصفهان و تبریز پرداخته و اولی را ملهم از علمای نجف و دومی را ملهم از سیاسیهای قفقاز میداند.
گستردگی جریانهای اجتماعی غیرمذهبی در آذربایجان از مشروطه تا اوایل دهه 50 ادامه داشت و در حالی که اکثر دانشجویان سیاسی دانشگاه تبریز تا سال 50 از دوستان صمد بهرنگی و کاظم سعادتی بودند، در کمتر از چهارسال برای اولین بار در حیاط دانشگاه تبریز هئیت عزاداری تشکیل شد. همه مداحان بزرگ و شعرای مرثیه در آذربایجان مانند یحیوی، منزوی، ذاکر و انور معاصر همین دوره هستند و در همه تاریخ آذربایجان شاهد تولید این حجم از ادبیات مرثیه نبودهایم.
و نهایتا همزمان با انقلاب 57 تعداد قابل ملاحظهای از مراجع تقلید مانند شریعتمداری، مرعشی نجفی، خویی، حجت کوه کمرهای، محمدتقی جعفری، عبدالحسین امینی ترک بودند و روحانیون میان پایه این دیار نیز برخلاف دوره مشروطه به امور سیاسی وارد شدند که از میان آنها میتوان به موسوی اردبیلی، مشکینی، محمدهادی میلانی، زنجانی، مدنی، قاضی طباطبایی اشاره کرد. چرا؟
اتحاد دولت، ارتش و روحانیت
چراغ اول برای گشودن این گره را صادق هدایت در داستان «حاجیآقا» روشن کرده است. صادق هدایت با نیمنگاهی به حوادث فرقه دمکرات آذربایجان در فصل سوم داستان مینویسد که حاجی ابوتراب، نماینده همه پلیدیها، روحانی وابستهای به نام حجهالشریعه را به خانه خود دعوت کرده و او را جهت مقابله با فرقه دموکرات راهی آذربایجان میکند. او در تشریح این خواسته خود میگوید که «فقط بوسیله شیوع خرافات و تولید بلوا به اسم مذهب میتوانیم جلوی این جنبشهای تازه را که از طرف همسایه شمالی به اینجا سرایت کرده بگیریم» و حجهالشریعه نیز دست حاجی را بوسیده و چک هشتهزار و خردهای تومانی را میگیرد و برای انجام ماموریت راه میافتد.
میدانیم که صادق هدایت برادر زن سرلشگر رزمآرا؛ فرمانده کل ستاد ارتش و پسرعموی سرتیپ عبداله هدایت از فرماندهان ارتش ایران بود و از نزدیک شاهد تکاپو و حربههای آنها و سایر گروههای مرکزی برای ایجاد بلوا در آذربایجان و غلبه بر فرقه دموکرات بوده و شاید این اشاره هدایت ریشه در یک واقعیت تاریخی داشته باشد.
واقعیت تاریخی این است که هیات وزیران در جلسه 21 اسفند 1324 تصویب نموده که به آخوندهای جلیل القدری که در منطقه آذربایجان به تبلیغ اسلام مشغولند 15 هزار ریال از قرار ماهی 3 هزار ریال برای مدت 5 ماه از محل اعتبارات 1324 دولت به شکل پاداش داده شود. یکی از این آخوندها که به احتمال زیاد حجهالشریعه داستان صادق هدایت است سیداحمد میرخاص بود که در اردبیل با حمایت دولت و ارتش به شیوع خرافات و تولید بلوا به اسم مذهب همت گماشت. روزنامه رهبر در 25 اردیبهشت 1325 مینویسد که از طرف نخستوزیری و سرلشگر ارفع؛ رئیس ستاد ارتش، طی بخشنامهای به لشگر سه تبریز دستور داد شده تا به میرخاص جهت انجام تبلیغات اسلامی یاری نمایند. سرلشگر ارفع حمایت خود از میرخاص را به صدور بخشنامه محدود نکرده و سرهنگ منوچهری (بعدها تیمسار آریانا) را مامور کرد که خادمباشی یکی از خانهای اردبیل را به تهران بیاورد. خادمباشی درتهران با دریافت پول و اسلحه از سرلشگر ارفع ماموریت یافت که با تمام قوا به کمک میرخاص بشتابد.
سرتیپ درخشانی حمایتهای تهران از آخوندهایی مانند میرخاص را به شکل دیگری بازگو میکند. روزنامهنگارانی که بعد از واقعه 21 آذر برای بررسی اوضاع به تبریز آمده بودند روز 23 آذر با حضور در خانه سرتیپ درخشانی مصاحبهای با وی انجام دادند. جهانگیر تفضلی و اسماعیل پوروالی از روزنامه ایران ما، بزرگ علوی از روزنامه رهبر، فروزش از روزنامه نجات ایران، عباس شاهنده از روزنامه فرمان، محمود هرمز و کاتبی در آن جلسه حضور داشتند که سرتیپ درخشانی با اشاره به حمایتهای سرلشگر ارفع از آخوندهایی مانند میرخاص گفت: یکی از این آدم نپرسید تو که دینت معلوم نیست از کجا مجتهد اسلامی شده و از کجا فهمیدهای که این آخوند میرخاص از اجله علمای اعلام است و باید برای برای اهالی اذربایجان تبلیغ کند. من تعجب میکنم از کجا به جلالت علمی میرخاص پی برده که آن همه توصیه میکرد که ایشان برای آذربایجان تبلیغ اسلامی بکند.
جنایاتی که امثال میرخاص بر علیه هواداران حزب توده و فرقه دموکرات روا داشتند نقل همه محافل بود بطوریکه روزنامه صدای ایران که یکی از بلندگویان سیدضیاء طباطبایی بود با اعتراف به آن اعمال در 21 اسفند 1323 مینویسد: چندی قبل سیدی از اهالی اردبیل، سیداحمد میرخاص در نواحی سرحدی آذربایجان عَلَم مخالفت برعلیه حزب توده ایران افراشته و با عدهای از موافقین خود به عنوان جهاد بر تشکیلات حزب مزبور حملهور شده و آنها را آتش زده او افراد حزب را به صورت اسیر دستگیر کرده و زنان ایشان را میان اطرافیان تقسیم مینمایند. مجوز او در این بوده که حزب توده ایران برعلیه اسلام ایجاد شده و افراد آن کافر و خونشان مباح و زنانشان حلال است و حتی در یکی دو مورد دستور رجم صادر کرده و مردم با اطاعت از او یکی دو نفرشان را سنگسار کردهاند.
و داستان ادامه دارد
تاریخ آذربایجان در دوره مشروطه توسط نویسندگان زیادی الک ولک شده اما هیچ یک از آنها به برگزاری مراسم شبیهخوانی در آذربایجان اشاره نکردهاند، ولی تلاشهای حکومت پهلوی برای تقویت مذهب و روحانیت در آذربایجان و غلبه بر فرقه دموکرات باعث بوجود آمدن این مراسم در آذربایجان شده است. براساس دقیقترین یافتههای ما اول آذر 1325 درست زمانی که تهران خودش را برای حمله به آذربایجان مهیا میکرد دو نفر از از اهالی درگزین همدان وارد مشکین شده و شروع به تعلیم شبیهخوانی به برخی افراد کردهاند. برخی میگویند آن دو کارمند شهرداری بودند و برخیها آنها را ارتشی میدانند. بعد از دو هفته تمرین برای اولین بار در تاریخ، روز 14 آذر سال 1325 مشکین شاهد برگزاری مراسم شبیهخوانی میشود. آن مراسم با حمایت مادی و ریشسفیدی ابوالفضل اسکندری برگزار شده که بعدها شهردار مشکین شد و حاجی میرعلی معصومی نقش امام، یوسف موحد نقش عباس و حاجی مجید ناصری نقش حرّ را ایفا کردهاند. دو نفر درگزینی متن شیبهخوانی را در اختیار مجید ناصری قرار دادهاند و او همه ساله از روی آن متن یک نسخه تهیه کرده و اقدام به شبیهخوانی کردهاند که تا امروز ادامه دارد.
در شهر اورمیه نیز براساس دقیقترین یافتههای ما برگزاری اولین عزاداریهای گسترده به آن تاریخ برمیگردد که در سالهای اول با حضور چند نفر از اهالی بناب رخ داده است. در شهر اورمیه 23 مهرماه سال 1330 برای اولین بار دستههای عزاداری و زنجیرزنی با هماهنگی شهرداری و ارتش از مساجد خارج شده و در سطح شهر به نمایش پرداختهاند. پیشتر این مراسمها به صورت بسیار محدود و صرفا در داخل مساجد و یا در داخل بازار سر پوشیده مانند آنچه که امروزه در تبریز دیده میشود وجود داشته است. سالخورگان میگویند آن سال دستههای عزاداری و زنجیززنی از مساجد خارج شده و از خیابان مرکز به سمت خیابان مقبره فعلی حرکت کردند که این سنت تا امروز ادامه دارد.
شاید پهلویها بر اساس ایدههای محمود افشار، جهت مقابله با خطر سرخ شوروی و خطر زرد ترکها به تقویت خطر سیاه روحانیون در آذربایجان پرداخته باشند ولی دست آخر خودشان نیز توسط همان چوب بدستانی که برای دفع شر گرازها استخدام کرده بودند سقوط کردند و معلوم شد آن کسی که دستبندی را بدست دیگری میبندد مجبور است سر دیگرش را بدست خود گره زند.