مهدی حمیدی شفیق: چهارده سکانس از جدال مرگ و زندگی دریاچه ارومیه
هوا را از من بگیر، دریاچه را نه!
در یکی از گرمترین روزهای مردادماه حوالی ظهر سوار تاکسی شدم. تا نشستم دیدم دستگیرههای شیشههای پشت خراب است. خیس عرق بودم و هوای دمکرده و خفهی داخل ماشین هم بیشتر کلافهام میکرد. تا خواستم به راننده اعتراض کنم، زن میانسال که مثل من پشت نشسته بود گفت: خوبه دیگه! خونه آب نداریم، اینجا هوا! راننده به شوخی برای اینکه بحث را عوض کند موضوع را کشید سمت قطعی آب و گفت: تقصیر خودتونه! اون وقت که برای زن، زندگی، آزادی بیرون میاومدید باید فکر اینجاش را هم میکردید. دولت آب رو قطع کرده تا حساب کار دستتون بیاد. زن میانسال برگشت گفت چه ربطی داره؟! من که چادری هستم، منو چه به زن، زندگی، آزادی؟! تازه اونا هم که بیرون اومدند خوب کاری کردند. مگه چیخواستن؛ جزء حقشون؟! من و تو که اعتراض نکردیم چه گلی به سرمون زدند؟! کَلک راننده گرفت و موضوع بحث عوض شد و تا زن مسافر برسد به مقصد بحث پینگپنگیشان ادامه یافت. راننده از همانهایی بود که اعتقاد راسخ داشت کار، کار خودشان است از تورم و گرانی گرفته تا قطعی آب. میگفت دولت میخواهد بهخاطر اعتراضات اخیر ادبمان کند.
راننده که حسابی گرم گرفته بود بعد اینکه دو مسافر را پیاده کرد برگشت طرف من و گفت نظر تو چیه؟! من که میگم کار خودشونه، اینا باور نمیکنن! گفتم نمیدونم. شاید! گفت همین دریاچه ارومیه فکر میکنی همینطوری خشک شد، نه مهندس، کار، کار خودشون بود. پرسیدم چرا باید دریاچه رو خشک میکردن؟! گفت میخوان لیتیوم و کلی ماده معدنی قیمتی از کف دریا بیرون بیارن. با تعجب نگاش کردم، وقتی متوجه نگاهم شد، برگشت گفت آره؛ منم نمیدونستم باجناقم بهم گفت، آخه باجناقم پانترکه، از این چیزا خبر داره. میخوان دوباره تظاهرات راه بندازن. میگه میخان ما ترکا رو بدبخت کنن، همهمون به فارسستان مهاجرت کنیم. حقم داره یزد، کرمون و اصفهون که کویر لم یزرع بودن رو ببین، با آب ما شدن بهشت؛ اونوقت ما اینجا تو آذربایجان آب نداریم. مس و طلامون رو هم میبرن تهران و کرمان، ورزقانم داره تو فلاکت و فقر دستوپا میزنه.
گیرم یه عده هم اومدن خیابون، دردی از دریاچه دوا نمیشه. حتی اگه همهی مردمم اینو بخان بازم اتفاقی نمیافته، تازه پولدارا عین خیالشونم نیس! دریاچه خشک بشه، چه فرقی به حال اونا داره؟! مگه اونا میفهمن بیپولی، گرونی و بیآبی چیه، اونا با پول من و تو دارن اونور آب عشق و حال میکنن. دیدی فیلم این آقازادهها رو که؟! حجاب و گشت ارشاد واسه ماس، والا اونا که هم زن دارن، هم زندگی، هم آزادی. همینطور تختهگاز میراند و حرف میزد. حرفهاش من رو یاد این جمله محمود درویش انداخت: «وطن از آنِ ثروتمندان است، وطنپرستی از آن فقراست!» ساغول همینجا پیاده میشم. ترمز کرد. کرایه را دادم، داشتم پیاده میشدم که برگشت گفت: تا بالادستیها نخان ارومیه احیاء نمیشه، خودشون خشک کردن، احیاش هم دست خودشونه!
تشویش اذهان عمومی با یک سطل نمک
«چرا میخواستید تظاهرات کنید؟! چه هدفی داشتید؟!» روی صندلی نشستهام، چشمبند را بالا زدهام تا بتوانم به سئوالهای بازجو جواب بدهم. بالای برگه بازجویی نوشته: «النجاه في الصدق» و زیر آن وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران. نزدیک به یک ساعت است که داریم بحث میکنیم و آن وسط چند سئوالی روی برگهی بازجویی نوشته که پاسخ دادهام. دوم شهریور سال 1390 است، وسط یک جلسه خانگی در تبریز که برای هماندیشی در مورد وضعیت دریاچه ارومیه بود، دستگیر شدهام از 29 نفر افراد جلسه، 13 نفرمان از جملهی من را به بازداشتگاه وزارت اطلاعات تبریز منتقل میکنند، بقیه در همان بازداشتگاه صائب (اطلاعات نیروی انتظامی تبریز) که بعد از بازداشت، همهمان را آنجا بردند، میمانند. هنوز هم نمیدانم چرا دستگیرمان کردهاند. میپرسم که چرا ما را گرفتهاند؟! و به بازداشت غیرقانونیمان اعتراض میکنم. بحث جلسه را پیش میکشد. جلسه در مورد وضعیت دریاچه ارومیه بود، میخواستیم در این مورد همفکری کنیم که چه کار کنیم، در صورتجلسهای هم که از ما گرفتهاید، همه مکالمات را ثبت و ضبط کردهایم، حالا کجای این کار جرم است؟!
اصول قانون اساسی را ردیف میکنم. اصل 27 قانون اساسی ایران میگوید: «تشکیل اجتماعات و راهپیماییها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.» اصل 50 قانون اساسی هم میگوید: «حفاظت از محیط زیست یک وظیفه همگانی است.» طبیعتاً گوشش بدهکار حرفهایم نیست. میخواهد از دل این جلسه ساده، طرح توطئهای پیچیده علیه نظام بیرون بکشد. مدام متهمم میکند به تجزیهطلبی و از قصد بیگانگان برای سوءاستفاده از بحران دریاچه ارومیه خبر میدهد. میگویم که من در جلسه گفتهام که موضوع دریاچه ارومیه باید زیستمحیطی باقی بماند و آن را سیاسی نکنیم، باور نمیکنید صورتجلسه ضبطشده را بخوانید.
از مخالفت نمایندگان مجلس با طرح دوفوریتی نجات دریاچه ارومیه و نطق تحریکآمیز موسیالرضا ثروتی نماینده بجنورد که گفته اگر دریاچه خشک شود، مردم آذربایجان میتوانند مهاجرت کنند! میگویم و خاطرنشان مینمک که این حق شهروندی ماست که نگران حال دریاچه باشیم. برای اینکه مچم را بگیرد تفاوت طرحهای یک فوریتی، دو فوریتی و سه فوریتی را میپرسد، درست که جواب میدهم برمیگردد با حالتی عصبانی برگشت سر پلهی اول. اصلاٌ دریاچه چه ربطی به شما دارد؟! دولت خودش بهتر میداند چه کار بکند، شما این وسط چهکارهاید؟! دوباره اتهامزنیها شروع میشود، بازیچه شدهاید، میخواهید امنیت کشور را بههم بزنید و از آن ور آب خط میگیرید و… میگویم ما همهمان در این جغرافیا زندگی میکنیم، اگر دریاچه خشک شود، من و توی بازجو هردویمان قربانی خواهیم شد، سونامی نمک زندگی را از همهی ما دریغ خواهد کرد، یک بمب 8 میلیارد تنی نمک درست در کنار ما در حال انفجار است. میگوید سونامی نمک چه صیغهای است؟! دریاچه آبش کمی پسروی داشته، بهخاطر خشکسالی و کمآبی، آن هم به حول و قوهی الهی به زودی حل خواهد شد. همین دیگر! این شایعات را برای سیاهنمایی و تشویش اذهان عمومی میسازید، بعد شاکی میشوید چرا ما را گرفتهاید؟!
حافظهای که ذرهذره آب میرود!
این اواخر هروقت به حال و روز دریاچه فکر میکنم، یاد مادربزرگم مرحومم میافتم. از آن روزهای پایان زندگیاش، خاطراتی محو در ذهنم باقی مانده است. از اینکه او را در بستر مرگ به خاطر بیاورم، گریزانم. «حاجی مامان» زنی مستقل بود که در سال 1399 فوت کرد. به وقت سلامتی روی پایش بند نمیشد، اما چند سال آخر عمرش را زمینگیر شده بود و چه عذابی بزرگتر از این برای او. هر روز آب میرفت، از اول هم لاغر بود، اما اواخر شده بود فقط پوست و استخوان. مدام آب میرفت و به کمکِ سرم و تزریق زنده مانده بود. اواخر، هوش و حواس هم از سرش رفت، آلزایمر گرفته بود. ناراحت میشدم، از اینکه او را در این حال و روز ببینم و نمیتوانم کاری برایش انجام دهم. برای همین تا وقتیکه مُرد، به خانهاش، که بخش عمدهای از بچگیام در آن رقم خورده بود نرفتم. خانهاش به تسخیر مرگ درآمده بود. مرگ در جانِ حاجیمامان خانه کرده بود.
اکنون حال و روز دریاچه ارومیه، شبیه روزهای آخر زندگی حاجیمامان است. ذرهذره آب رفته، شده پوست و استخوان. بیش از 95 درصد آن خشک شده و با سرمدرمانی و تزریقهای گاهگدار، زندگی نباتیاش ادامه دارد. نه میمیرد و نه زنده میشود، در بزرخ دستو پا میزند و عذاب میکشد. ناراحت و عصبانیام. چون برخلاف مادربزرگم، مطمئنم حداقل میشود جلوی مرگ دریاچه را گرفت. اما نمیشود یا بهتر است بگویم نمیگذارند. دریاچهای که محور اصلی زندگی مردم آذربایجان است، مثل مادربزرگم که محور اصلی خانواده مادریام بود. با مرگ مادربزرگم خانواده مادریام از هم پاشید، حالا اگر قرار بر مرگ دریاچه باشد چه؟! از ابعاد غیرقابل تصور و پیشبینیناپذیر این فاجعه انسانی به وحشت میافتم، پراکندگی خانوادهای با جمعیتی به بزرگی 14 میلیون نفر.
مادربزرگم فراموشی که گرفت، دیگر با یک مرده فرقی نداشت، حتی بچههایش را هم به خاطر نمیآورد. همه اعضای خانواده پذیرفته بودند که دیر یا زود رفتنی است. پیش از مرگ فراموشی او را از ما گرفت. مادربزرگم حافظه جمعی خانواده بود، با فراموشیاش بخش بزرگی از خاطرات این خانواده پاک شد. پس از آن «خانه»ای هم نماند، آنچه خانه را سرپا نگه میدارد و به آن معنا میبخشد، حافظه است، حافظه که نباشد، خانه از هم فرومیپاشد و بعد خانواده. دریاچه ارومیه حافظه جمعی ما آذربایجانیهاست، حافظهای که جلوی چشمانمان دارد آب میرود، بدون اینکه آب از آب تکان بخورد! چیزی از آن باقی نمانده و با ادامه این روند طولی نمیکشد که از روی زمین پاک میشود. فراموشی همزاد مرگ است و اینبار هم سایه به سایه آن آمده. خانهمان در حال فروپاشی است، خانه که نه فراموشخانه. حافظهجمعیمان، خانهمان، دریاچهمان است دارد از دست میرود.
روزی، روزگاری دریاچه ارومیه
حوالی سالهای ابتدایی دهه 1370 دریاچه بسیار سرحال و قبراق بود. در این میان، گاهی سرکشی میکند و شلتاق هم میاندازد. طغیان و پیشروی آب شور دریاچه پدر از دمار کشاورزان روستاهای اطراف درآورده است. روستاییان با خاکریز و دیوارههای سنگی به جدال امواج خروشان دریاچه رفتهاند. هرچند صدای این امواج سهمگین هر شب خواب از چشم آنها می رباید و میترسند وقتی خوابند، کل روستا زیر آب برود. روزنامه همشهری در گزارشی با عنوان «طغیان دریاچه ارومیه» از ارجاع این مسئله به ستاد بحران خبر داده و گفته بیش از 10 هزار هکتار از اراضی مرتعی و کشاورزی آذربایجانغربی زیر آب رفته و خسارت ناشی از این آبگرفتگی را نزدیک به 15 میلیارد ریال اعلام کرده است. تازه در سال 1377 مساحت دریاچه به 6 هزار کیلومتر مربع، بزرگترین وسعت خود، میرسد و اینگونه تبدیل به بیستوپنجمین دریاچه بزرگ جهان میشود.
در این زمان، ما در عجبشیر شهری در نزدیکی دریاچه ارومیه زندگی میکردیم. و من شاهد بودم که چگونه دریاچه پرآب خشکی را میبلعد. اگر آن موقع، کسی میگفت که قرار است در آیندهای نزدیک دریاچه خشک شود اصلاً باور نمیکردم. این احتمال به اندازه احتمال سفر به ماه در دوران زندگی ژولورن، دور از ذهن و تخیلی به نظر میرسید. با اینحال طولی نمیکشد که «بحران» دریاچه در گذار از دههی 1370 به 1380 از طغیان و پیشروی آب به خشکسالی و کمآبی تغییر ماهیت میدهد. اولین هشدار را نوید آذربایجان در 24 شهریور 1380 داد: «دریاچه ارومیه تا 15 سال آینده خشک میشود» بالای تیتر درشت در صفحه اول هم با فونت ریز نوشته: «در صورت ادامه کاهش آب». خیلیها مثل من تازه پس از بروز فاجعه این تیتر پیشگویانه را دیدند.
البته این فقط هشدارِ «نوید» نبود که جدی گرفته نشد. بهتازگی عکسی از یک تجمع زیستمحیطی در تهران دیدم. روی یکی از بنرهای معترضان نوشته شده: «دریاچه ارومیه را نابودی نجات دهید». تجمع سال 1379 برگزار شده بود و مژگان جمشیدی کارشناس و روزنامهنگار معروف محیطزیست آن را به اشتراک گذاشته است. عکس را برای یکی از دوستان متخصصم در حوزه دریاچه ارومیه میفرستم. میگوید مسئولین سازمان محیط زیست از ابتدای دهه 1370 در جریان کاهش تدریجی روند آب دریاچه ارومیه بودند، درست زمانیکه من و خیلیهای دیگر غرق در روزهای خوش دریاچه بودیم و میخندیدم، چون هنوز خبر هولناک را نشنیده بودم. . تا چشم باز کنم از دریاچهای که خشکی را میبلعید به دریاچهای رسیدیم که خشکی آن را یکجا بلعید. حالا جای آن را کویر و شورهزاری برهوت گرفته، انگار نه انگار که اینجا روزی، روزگاری دریاچه بود. دیگر تمام شده است. به قول فروغ فرخزاد: «همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد، باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم».
دریا، نه دریا«چه»؛ ما را چه به «چه»؟!
آذربایجان سرزمین کوههای مرتفع و آتشفشانی مثل ساوالان و سهند با اقلیمی سردسیر و خشک است. در چنین جغرافیایی که از قدیم الایام بهعنوان سرزمین آتش شناخته میشود، وجود دریاچهای به به بزرگی و وسعت ارومیه یک استثنا بهشمار میآید. که بهگواهی تاریخ هیچگاه خشک نشده و بهعنوان قلب تپندهی آذربایجان، از اعصار کهن تاکنون زندگی را به ارگانهای حیاتی آذربایجان پمپاژ کرده و نگذاشته حتی یک لحظه هم نبض حیات در این سرزمین متوقف شود .ما داریم از بزرگترین دریاچه داخلی ایران، بزرگترین دریاچه آب شور خاورمیانه، ششمین آن در جهان، بزرگترین پارک ملی ایران، یکی از 10 پارک بینالمللی جهان در فهرست یونسکو، یکی از ۵۹ منطقه بینالمللی ذخیرهگاه زیستکره و یکی از تالابهای بینالمللی ثبت شده ایران در کنوانسیون رامسر، صحبت میکنیم. دریاچهای که با توجه به ساختار اکولوژیکی منحصربفردی که دارد، یا بهتر است بگویم داشت!، از کمنظیرترین زیستگاههای جهان از نظر نوع پوشش گیاهی و حیات وحش بهشمار میآید.
ارومیه برای مردم آذربایجان حکم دریا را دارد. مگر دریا چه چیزی دارد که ارومیه ندارد؟! 102 جزیره دارد از جملهی: جزیره شاهی (اسلامی)، تنها جزیره مسکونی دریاچه، قویونداغی (کبودان) بزرگترین جزیره دریاچه و عثمان یوموروغی کوچکترین جزیره جهان. بندر و ساحل که دارد، شرفخانا بزرگترین و گلمانخانا مهمترینشان است. از اواسط دوران قاجار هم روی آن کشتیرانی برای حمل مسافر و بار صورت گرفته است. اسکله هم دارد؛ معروفترینشان همان تال روسی است که بیش از صدسال پیش در اواخر قاجار برای تعمیر و سرویس کشتی ساختهاند. ماهی ندارد، اما در عوض زیستگاه آرتمیا گونهای نادر از میگوهای آبشور است و نکته مهم اینکه بهخاطر غلظت و شوری بالای آب، کسی را غرق نمیکند. از اینرو در برهههای تاریخی مختلف آنرا دریای شاهی و یا شوردریا هم نامیدهاند. پس با این اوصاف ما را چه به «چه»؛ وقتی ارومیه دریاست؟!
حالا گویا میخواهند دریا را بگیرند، کویر لمیزرع تحویلمان دهند. مسئولین و کارشناسان هم جوری حرف میزنند تا ما را برای ظهور عصر جدیدی در حیات آذربایجان آماده کنند، یعنی زندگی در اقلیم کویری. اولینبار مرحوم پرویز کردوانی پدر علم کویرشناسی ایران سال 1391 گفت به ارومیه آب نرسانید و بگذارید خشک شود. این پیشنهاد عجیب، در رسانهها جنجال زیادی بهپا کرد. گفتم چون کویرشناس است حتماً دلخوشی از دریا ندارد و دوست دارد همهجای ایران کویر سبز شود. بعد از خودم پرسیدم کویر چه ربطی به دریا دارد، پس چرا یک کویرشناس در مورد احیای دریا نظر میدهد؟! سئوالی که هیچوقت جوابی برای آن نیافتم. گاهی این فرض بدبینانه در من قوت میگیرد که ارادهای در کار است تا بهزور آذربایجان را کویری کنند. با گذشت بیش از یک دهه، آنچه کردوانی گفته بود عملی شد، آبی به ارومیه نرسید تا خشکیاش تشدید شود. آذربایجان شتابان در حال کویری شدن است و آخرین خاطرات دریایی که میشناختم زیر طوفانهای نمکی مدفون شده است.
خشکی دریاچه پشت دیوارِ کوتاه مردم
اخیراً بیژن نوباوه در پاسخ به SMS یک شهروند ارومیهای برای نجات دریاچه ارومیه نوشته بود که خشک شدن دریاچه تقصیر مردم است و تلاش برای احیای آن صرف بیهوده بیتالمال است. نوباوه حرف نویی نزده که اسباب تعجب ما را فراهم کند، تکرار همان نظریهای است که در چندسال گذشته برخی از کارشناسان، مسئولین کشوری و رسانههای عموماً حکومتی جا انداختهاند، این که مردم عامل خشک شدن دریاچه هستند نه دولت. اولین مواجههام با این نظریه در سال 1390 اتفاق افتاد، در ایام بازداشتم در اداره اطلاعات تبریز بهخاطر جلسه در مورد دریاچه ارومیه، یکی از نگهبانان آنجا گفت: اگر دریاچه خشک شده تقصیر شماست که اهل نماز و روزه نیستید، تقصیر آن زنان و دختران بیحجابی است که جامعه را به گند کشیدهاند. این عقوبت الهی است. گفتم چطور این عقوبت همیشه دامن ما را میگیرد و کاری با بلاد کفار مثل آمریکا ندارد، آنجا که گناه بیشتر است؟! با عصبانیت گفت: چون ما مسلمانیم و ادعای مسلمانیمان میشود، حساب و کتاب خدا با ما فرق دارد. دیدم بحث بیفایده است، ادامه ندادم، او هم غرولندکنان دشمنان اسلام و نظام را لعن و نفرین کرد و رفت.
فارغ از دیدگاه تندروهای مذهبی که خشک شدن دریاچه ارومیه را به گناه و معصیت مردم ربط میدهند و هنوز هم طرفداران زیادی در بین اقشار مذهبی جامعه ایران دارد، جدال بر سر مقصر جلوه دادن مردم در موضوع دریاچه ارومیه، جدالی کاملاً سیاسی است. در واقع این راهی است تا افکار عمومی را از منشاء و مسبب اصلی ایجاد بحران دریاچه ارومیه منحرف کند و از دولت سلب مسئولیت کند. البته من از آنهایی نیستم که معتقد باشم طنین واژه مقدس و غیرقابل نقد است، اما وقتی میبینم روی عوامل جزئی مانور داده میشود، برای مثال هدررفت آب در بخش خانگی که در مقایسه با 92 درصدی مصرف آب ایران در بخش کشاورزی، که بیش از 30 آن هدر میرود، تا تقصیر را پای مردم بنویسند، عصبانی میشوم. پس هرعاملی تا زمانیکه در چهارچوب یک کادر بزرگ قرار نگیرد، کادر اصلی حکمرانی و مدیریت آب است که در انحصار دولت قرار دارد، فریبمان میدهد.
حتی اگر از نقش عوامل طبیعی هم در خشکسالی دریاچه ارومیه بگوییم، همچنانکه کارشناسان زیستمحیطی میگویند باید در نظر بگیریم اینها عوامل صرفاً طبیعی نیستند، بلکه نتیجه مداخلات مخرب و ویرانگر انسانی هستند. همانطور که گرمایش جهانی یک اتفاق طبیعی نیست، بلکه نتیجهی توسعه نامتوازن و سرمایهداری است، خشکسالی دریاچه ارومیه هم حتی اگر به کمآبی، خشکالیهای پیاپی و بارش کم هم نسبت داده شود، باز هم باید نقش عوامل انسانی و اجتماعی و سیاستهای افسارگسیخته توسعه صنعتی و کشاورزی را در معادله دخالت داد. بله! در این قرائت میتوان انسان خودآیین و مدرن عصر جدید را در مورد وقوع این فجایع زیستمحیطی مورد ملامت قرار داد. اگرچه عاملیت افراد تحتتاثیر محدودیتهای ساختاری معنا مییابد. مهمترین مولفه ساختاری عصر مدرن دولت نام دارد، پس مبادا نقش دولت در پشت دیوار کوتاه مردم فراموش شود.
قاتل همیشه به صحنه جرم بازمیگردد!
افشاگریهای اخیر عیسی کلانتری در مورد نقش و تعلل دولت در مورد بحران دریاچه ارومیه گمانهزنیهای پژوهشگران مستقل و فعالین مدنی آذربایجان در مورد منشاء اصلی خشکسالی ارومیه را تایید میکند و از اینرو حائز اهمیت است، اما چرا اطلاعات به این مهمی این چنین دیر و نابههنگام منتشر شدهاند؟! با نگاهی به کارنامه این سیاستمدار باتجربه آذربایجانی میتوان، بهسادگی، پاسخ این پرسش را یافت. کلانتری در طی 34 سال گذشته یکی از مسئولین مهم دولتی بهویژه در سیاستگذاریهای آبی ایران بوده است؛ وزیر کشاورزی دو دولت هاشمی رفسنجانی و کابینه اول خاتمی (1379-1367) و دبیر ستاد احیای دریاچه ارومیه و رییس سازمان حفاظت از محیطزیست دولت روحانی در کابینه دوم (1401-1392). او از متهمان اصلی فاجعه دریاچه ارومیه است.
کلانتری اخیراً اتهام خود را پذیرفت و در طی مصاحبهای گفت یکی از مشاورینش در سال 1375 به وی گفته که با این روند سدسازی در آذربایجان، دریاچه ارومیه تا سال 1395 خشک خواهد شد، اما گوش ندادم. اول نمیدانستم، بعد نتوانستم. و در مصاحبهای افشاگرانه پای یکی دیگر از متهمان اصلی را به این پرونده گشود؛ معصومه ابتکار. رییس سازمان محیطزیست ایران در دو دولت خاتمی و کابینه اول روحانی. اشاره کلانتری به نامهای است که در سال 1382 در سمت مشاور خاتمی با هدف هشدار نسبت به خشکسالی دریاچه ارومیه در اثر توسعه کشاورزی و سدسازیهای بیرویه مینویسد و با این پاسخ ابتکار مواجه میشود که هیچ خطری دریاچه را تهدید نمیکند. ابراهیم رشیدی (ساوالان) طی یادداشتی با عنوان «قاتلان به صحنه جرم بازگشتهاند» ضمن اشاره برگزاری همایش دریاچه ارومیه در سال 1380 در دانشگاه ارومیه یادآورد شده که عیسی کلانتری در این همایش شرکت نکرده و ضمن دفاع از سدسازیهای بیرویه آنرا عامل توسعه کشاورزی خوانده، معصومه ابتکار هم سدسازیها را از نقاط درخشان دولت خاتمی دانسته و گفته بود که نباید آن را زیر سئوال ببریم.
در دوره احمدینژاد که با ظهور اولین نشانههای بحران دریاچه ارومیه، اعتراضات مردمی در آذربایجان شروع شد، مسئولین ابتدا از در انکار درآمدند و اطمینان دادند که خطری دریاچه را تهدید نمیکند. دولت روحانی با وعده احیای دریاچه ارومیه بر سر کار آمد. ستاد احیاء تشکیل شد، اما بهشکلی طعنهآمیز دو تن از متهمان اصلی خشکسالی دریاچه ارومیه به صحنه جرم برگشتند و بهجای مواخذه و یا حتی محاکمه، مسئول حل بحران شدند. مسئولیت ستاد احیاء به کلانتری سپرده شد و ریاست سازمان حفاظت محیطزیست نیز میان او و ابتکار متهم دیگر، دستبهدست شد. دولت روحانی ادعا کرد دریاچه را احیا کرده و ابتکار برای این موفقیت لوح تقدیر گرفت. حبابهای پوشالی موفقیت این دولت، همراه با باقیمانده آب دریاچه ارومیه تبخیر شد به هوا رفت. در عرض چندماه از پایان دولت تدبیر و امید، درصد خشکی دریاچه به 95 رسید. حدس بزنید در دولت رییسی اوضاع از چه قرار است؟! در کتابهای درسی از احیای دریاچه ارومیه بهعنوان یک موفقیت ملی یاد میشود.
کسی مسئولیت این فاجعه را گردن نمیگیرد. مسئولیت این همه ناکارآمدی، دروغ، دغلکاری و فرصتسوزی را. بازی کی بود، کی بود، من نبودم راه انداختهاند و همدیگر را متهم میکنند. تازه دریاچه بهانهای شده برای تصفیهحسابهای شخصی و سیاسی و دعواهای جناحی و گروهیشان. اما مردم خوب میدانند که همهی شما مسئول هستید، همهی شماهایی که از فاجعه خبر داشتید، کاری نکردید، نه اینکه نتوانستید. با شما هستم آقای کلانتری، خانم ابتکار! باید واقعیت را قبل از فاجعه میگفتید، نه حالا برای رفع مسئولیت و وقتی کار از کار گذشته. پس انتظار نداشته باشید زیر پای قاتلانی که به صحنهی قتل برگشتهاند، فرش قرمز پهن کنیم و هورا بکشیم!
منشورِ مرکز؛ تجزیه سبزِ دریاچه به سرخ!
سال 1390 یک ماه در بازداشتگاه وزارت اطلاعات بودم و بعد به زندان تبریز منتقل شدم. اتهاماتم اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت ملی کشور و تبلیغ علیه نظام بود. دادگاهم همراه 13 نفر از دوستانمان یکجا برگزار شد. 15 نفر دیگر از دستگیرشدگان این پرونده قبلاً توسط دادگاه به دو سال حبس محکوم شدند. اتهام مشترکمان برنامهریزی تظاهرات 12 شهریور تبریز در اعتراض به وضعیت دریاچه ارومیه بود، در حالیکه ما ده روز قبل، طی یک جلسه خانگی توسط نهادهای امنیتی دستگیر شده بودیم! پس از پنجماه بازداشت، آزاد و بلافاصله توسط دادگاه به 27 ماه و یک روز زندان (2 سال بابت اجتماع و تبانی و 3 ماه ویک روز بابت تبلیغ علیه نظام) محکوم شدم. در مجموع برای این پرونده دریاچه ارومیه، 54 سال، 9 ماه و 3 روز حکم حبس صادر شد.
اگرچه افراد حاضر در جلسه هماندیشی دریاچه ارومیه که منجر به دستگیریمان شد، بهرغم گرایشهای فکری مختلف تاکید داشتند که این مسئله باید زیستمحیطی بماند و سیاسی نشود، با این وجود در تمام مراحل مختلف بازپرسی و دادگاه متهم به تجزیهطلبی شدیم. در یکی از جلسات دادگاه حسن ارک فعال سیاسی باسابقه که جزوء دستگیرشدگان بود با نمایش صفحه اول روزنامه همشهری گفت چطور است که برگزاری تجمع و شادمانی مردم اصفهان برای احیای زایندهرود مشکل امنیتی ندارد و نشانه تجزیهطلبی نیست، اما همین کار در آذربایجان و تبریز سرکوب میشود و حکم تجزیهطلبی را دارد، مگر ما خواهان چیزی غیر از احیای دریاچه هستیم؟! اتهام تجزیه آنقدر جدی بود که خبر آن به گوش یکی از رفقای قدیمیام در تهران که اصلاحطلب و مشاور خاتمی هم رسیده بود. در اولین مکالمهای که از زندان با میلاد داشتم گفت: نگران چیزی نباش، فقط میگویند شما تجزیهطلبید، من که باور نکردم مهدی! از این حرفش جا خوردم. گفتم میلاد جان اگر در تهران شما را بهخاطر جنبش سبز بگیرند، فتنهگر مینامند، قسمت ما هم در آذربایجان این بوده که تجزیهطلب نامیده شویم!
بیش از 15 ماه از ایام زندانم گذشته بود که حکم دادگاه توسط دیوان عالی کشور نقض شد و آزاد شدم. خیلی از دوستانمان هم پس از گذران تمام و یا بیشتر ایام حبس حکم برائت گرفتند، تا سرنوشت یکی از معروفترین پروندههای دریاچه ارومیه به خیر و خوشی تمام شود. با اینحال نه من و نه هیچیک از همپروندهایهایم هیچوقت از اتهام تجزیه تبرئه نشدیم، اتهامی که به اغلب کنشگران مدنی و معترضان مردمی دریاچه ارومیه وارد شد.
در دورانی که هرگونه اقدام برای طرح مسئله دریاچه ارومیه اقدام علیه امنیت ملی تلقی میشد و در شرایطی که بیشتر جریانهای سیاسی کشور و رسانههای اصلی مرکز با سوءظن و تردید، اعتراضات مردمی آذربایجان به دریاچه ارومیه را تعقیب میکردند و یا با بایکوت اخبار آن در سرکوب این اعتراضات با قدرت مسلط همصدا بودند، اتهام تجزیه بهترین بهانه برای این عدم همراهی بهشمار میرفت. ناصر کرمی کارشناس محیط زیست در سال 1389 پس از برگزاری اولین تجمعات مردمی آذربایجان در اعتراض به بحران دریاچه ارومیه، طی مطلبی با عنوان «آنها سرخ بودند، سبز نبودند» از خطر ظهور تجزیهطلبان سرخ در لباس سبزاندیشان محیطزیست گفت. ما هیچوقت از زاویهی دید مرکز «سبز» نبودیم، حتی وقتی بهخاطر دریاچه اعتراض کردیم، چون دریاچهمان هم برای آنها رنگ تجزیه را داشت. در اثنای شکلگیری سبزترین جنبش مدنی ایران در آذربایجان، آنها در پی جنبش سبز مرکز روانه شدند. مشکل رنگهایمان است که با یکدیگر همخوانی ندارد؛ سبز و سرخ. اما آنها رنگهای متفاوتمان را برنتابیدند، در گذار از منشورِ مرکز، سبز دریاچهمان به سرخی گرایید و «تجزیه» شد.
لعنتیها، من هنوز زندهام!
این اواخر تقریباً خیلیهایی که میشناسم و حداقل در طی یک دهه اخیر برای احیای دریاچه ارومیه تلاش کرده بودند، از نجات آن ناامید شدهاند. من هم در میان احساساتی عذابآور از استیصال و درماندگی دستوپا میزنم، حالم شبیه اسکار شیندلر در سکانسهای پایانی «فهرست شیندلر» است که فقط توانسته بود 1100 یهودی را از مرگ نجات دهد، مدام از خودم میپرسم دیگر چهکار میتوانستم انجام دهم، انجام ندادهام؟! حالا چهکار میشود کرد؟! از اینکه تلاش بیشتری نکردهام، دچار عذاب وجدان شدهام و بهشدت مایوسم. اما ته دلم چیزی میگوید اکنون وقت سوگواری و تسلیم شدن به این فاجعه بزرگ نیست، اگرچه بیخبر غافلگیرمان کرده است. سال 1387 عدهای از فعالین زیستمحیطی آذربایجان با توجه به زمزمههای شروع بحران دریاچه ارومیه برای جلب افکار عمومی و مسئولین سنگ قبری برای دریاچه ارومیه ساختند، در قمست تاریخ مرگ نوشته شده بود: «نحوه مدیریت مسئولین و مردم تاریخ آنرا تعیین خواهد کرد». اکنون 15 سال از آن زمان میگذرد و ما به قطعی شدن تاریخ مرگ دریاچه خیلی نزدیک شدهایم و برای نجات دریاچه بهچیزی شبیه معجزه نیاز داریم.
هر چقدر فکر میکنم میبینم ما تقریباً همه راههایی ممکن را رفتهایم. به نمایندگان مجلس، رییسجمهور و رهبر نامه نوشتیم و هزاران هزار امضا جمع کردیم، به مراجع بینالمللی هم مراجعت کردهایم، در مقاطع مختلف کمپینهای مجازی گسترده راه انداختهایم، زنجیره انسانی تشکیل دادهایم، کنگره و همایش برگزار کردهایم، بیش از صدها مقاله تحقیقی و پایاننامه در اینباره منتشر شده، فیلم، پوستر، عکس، شعر، داستان هم آنقدر موجود هست که با یک سرچ ساده میتوانید به نمونههای از آنها در اینترنت دست یابید، اقدامات نمادین هم تا دلتان بخواهد انجام گرفته است. اغراق نیست اگر بگوییم هیچ مسئلهای به اندازه خشکسالی دریاچه ارومیه افکار عمومی مردم آذربایجان را به خود مشغول نساخته و ما در آذربایجان در هیچ عرصهای تا این حد تولید محتوا نداشتهایم.
اینها که برشمردم فقط گوشهی کوچکی از اقداماتی است که در قالب جنبش نجات دریاچه ارومیه، جنبشی که میتوان آنرا مهمترین و بهعبارتی اولین جنبش زیستمحیطی تاریخ ایران نامید. این جنبش از سال 1389، بهرغم سرکوب، با تظاهرات خیابانی و تجمات مردمی گره خورده است، اما آنچنان که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته است. برای مثال هواداران تیم تراکتور با راهاندازی کمپین «یک بطری آب برای نجات دریاچه ارومیه» (2010)، اولین تجمع زیستمحیطی پیرامون مسئله دریاچه اورمیه و بهعبارتی یکی از اوّلین نمونههای کنش اجتماعی و سیاسی هواداران یک تیم باشگاهی فوتبال در تاریخ ایران را رقم زدند و در طی سالهای بعدی با شعارهایی که برای نجات دریاچه در ورزشگاه سر دادهاند، همراهیشان را با این جنبش نشان دادهاند، اما کنشهای زیستمحیطی تراکتوریها نادیده گرفته شده و منابع معتبر، نقش هواداران بشکیتاش ترکیه در اعتراضات پارک گزی (2013)، را بهعنوان نمونه برجسته کنشهای زیستمحیطی هواداران فوتبال قید کردهاند.
انگار صدایمان را نمیشوند و نگرانیمان را نمیفهمد. با اینحال یک جایی این مارپیچ سکوت درهم خواهد شکست ربکا سولنیت جستارنویس برجسته آمریکایی با ذکر نمونههایی از جنبشهای زیستمحیطی در جهان کنونی امیدوارم میکند: «کمیته دریاچهی مونرو از 1996 تا 1979 جنگید تا حکم دادگاه را برای بازگرداندن آب دریاچه بگیرد»، «در سال 1993 هواداران محیطزیست شامل گروه آمریکایهای بومی هوادار محیط زیست و ملت چروکی پس از سالها تلاش، 23 درصد از کل تولید اورانیوم متوقف کردند». سولنیت از امکان همزیستی امید و اندوه میگوید و این بهویژه در اثنای فجایع بزرگ نظیر آنچه که در خشکسالی دریاچه ارومیه شاهدیم، بیشتر معنا مییابد. اتفاقاً در چنین لحظاتی عاملیت ما میتواند که مسیر فاجعه را تغییر دهد، چون «کنشهای ما بهحساب میآیند و ما در حال ساختن تاریخ هستیم، بهخاطر آن چیزی که رخ میدهد و آن چیزی که رخ نمیدهد».
پس فعلاً برای سوگواری دریاچه، دست نگه دارید!
جدال دریاچه با تیترهای نانجیبانه!
در مظاهرات سلمیه (1400) و اعتراض مردم عرب خوزستان به بیآبی، چند کاربر توییتر مرکزنشین فارغ از سرکوب شدید این اعتراضات مسالمتآمیز و مردمی توسط دولت، نگران زبان فارسی بودند و از اینرو پیشنهاد دادند تا مردم معترض عرب به زبان فارسی شعار بدهند تا بلکه حمایت بیشتری از سوی هموطنان ایرانیشان کسب کنند! مثل همیشه که هر صدایی از پیرامون اتنیکی در منشورِ مرکز، رنگ تجزیه میگیرد، اعتراضات اهواز هم از سوی مراجع مختلف به تجزیهطلبان نسبت داده میشد. با این وجود طنین شعارهای عربی اهواز نه تنها هیچ ترس و سوظنی در تبریز برنینگیخت، بلکه با شعار «آذربایجان، الاهواز، اتحاد، اتحاد» مورد حمایت قرار گرفت.
پس قاعدتاً مشکل از زبانمان است که مرکز صدای دادخواهی ما را نمیشنود و شعارهایمان بیپاسخ میماند. «اورمو گؤلو سوسوزدو، آذربایجان اویانماسا اوتوزدو» ، «سدلری سیندیرین، اورمو گؤلون دولدورن» ، «اورمو گؤلو جان وئریر، دولت/مجلس اونون قتلینه فرمان وئریر» . وگرنه چطور ممکن است، رسانههای جریان اصلی، صدایمان را نشنیده باشند و با سکوت از کنارمان بگذرند، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. آنهم در حالیکه رسانههایی مهمی همچون گاردین، نئشنال جئوگرافیک، آبسکورا و حتی افراد مهمی نظیر لئوناردو دیکاپریو هم صدای دادخواهیمان را شنیدهاند. چرا بعد از حداقل 14 سال اعتراض و دادخواهی برای دریاچه، تیتر یک نشدهایم؟!
در سال 1400، مردم اصفهان در اعتراض به بیآبی و خشکسالی زایندهرود دست به اعتراض زدند. تقریباً اکثر رسانههای جریان اصلی، خبرگزاریهای معتبر داخلی و خارجی، روزنامههای سراسری ایران، اخبار این تجمع را تیتر یک کردند. حتی صداوسیما هم در اقدامی بیسابقه، تصاویر این تجمع خودجوش و مردمی را نمایش داد. گفته میشد مقامات استانی بین معترضان نهار هم پخش کردهاند. در رسانههای داخلی غوغایی برپا بود، مسابقه گذاشته بودند برای انعکاس اخبار این تجمع. یک تیتر حسابی همهجا را، حتی رسانههای نزدیک به سپاه، فراگرفت: تجمع نجیبانه! برخی هم با ذوق و شوق دوره افتادند که الگوی صحیح مطالبهگری مردمی را یافتیم و از مردم اصفهان یاد بگیرید. هرچند این تجمع بهاصطلاح نجیبانه! هم پس از چند روز مدارا، سرکوب شد.
11 سال قبل از این تجمع مردم اصفهان، اولین تجمع زیستمحیطی مردم آذربایجان اینچنین شکل گرفت: در روز 13 فروردین سال 1389، روز طبیعت، عدهای از مردم و هواداران تراکتور همراه با خانوادهشان با شال و پرچمهای هواداری تراکتور و یک بطری آب خود را به دریاچه اورمیه رساندند، تا اعتراض نمادین خود را به وضعیت بحرانی آن نشان دهند. این کمپین با عنوان «یک بطری آب برای نجات دریاچه اورمیه» توسط هواداران تراکتور شکل گرفت. با اینکه پلیس راههای منتهی به به دریاچه را مسدود و برخی از افراد عازم این تجمع را بازداشت کرد، با اینحال این تجمع مسالمتآمیز با شال و پرچم تراکتور و بطریهای آب برگزار شد، هرچند پلیس با یورش به این تجمع برخی معترضان را دستگیر و آنرا بهخشونت کشید. این خبر در آن زمان انعکاس چندانی در رسانههای فارسیزبان نیافت. حالا هم که یک سرچ ساده زدم دو سابقه خبر بالا آمد، یکی در سایت بالاترین و دیگری در خبرنامه دانشجویان ایران که تیترش اینست اعتراض قومیتگرایان به پروژه ملی دریاچه ارومیه.
یوسف فرهادی بابادی فعال محیط زیست و کمپین «صدای پای آب» در ایران که اهل شهر کرد است در اثنای تجمع مردم اصفهان در سال 1400، با اعتراض به انعکاس ناعادلانه مسایل زیستمحیطی در ایران نوشت که چگونه صدای اعتراض سهدهه پیش مردم بختیاری در مخالفت با پروژه انتقال آب به جایی نرسید و مجبور به توابسازی شدند و اینکه چطور در سال 1393، صد نفر از فعالین محیطزیست استان چهارمحال بختیاری فقط بهخاطر احتمال شرکت در یک تجمع اعتراضی، احضار و بعضاً محکوم میشوند، با اینحال در اصفهان بدون محدودیت تجمع در وسط زایندهرود برگزار میشود، بین تجمعکنندگان نهار پخش میشود، یک جای کار میلنگد!
در داستان اعتراض مردم آذربایجان به دریاچه ارومیه هم همین تبعیض به عینه دیده شد. ما را در سال 1390، همانطور که شرح دادم، فقط بهخاطر احتمال شرکت در تجمعات اعتراضی بازداشت و به زندان محکوم کردند. ما هم بیرسانه ماندیم و حداقل صدایمان در مرکز شنیده نشد. نه تنها بیرسانه ماندیم که رسانه هم علیه ما بود، اغتشاشگر، تجزیهطلب، قومگرا، پانترک و… برای همین تجمع ما نانجیبانه تلقی شد و هیچوقت تیترِ یکِ ایران نشد.
مرکز با تیترهای نانجیبانه دریاچه ارومیه و ما را به سمت فاجعه بدرقه کرد!
یامان گونه قالمیشیق…
بچههای دریاچه آرزوهایشان روی شورهزار ارومیه میکشند، رویاهای امروز آنها واقعیت زندگی گذشته است، وقتیکه دریاچه آب داشت و آنها امیدوارند آب و زندگی به آن برگرد. اینجا روستای زینتلی است که از سه سمت توسط دریاچه ارومیه احاطه شده و محمد علیمرادی دوست مستندسازم در سال 1390، بخشهایی از تصاویر مستند ایکیزلر در مورد خشکسالی دریاچه ارومیه و مقایسهاش با دریاچه آرال را در آن گرفته است. محمد در طی سالهای گذشته مدام به این روستا که یکی از اولین جاهایی بوده که اثرات خشکی دریاچه در آن ظاهر شده است سر زده است. حالا در گؤلون اوشاقلاری (بچههای دریاچه) پس از 10 سال نشان میدهد که چگونه مرگ و نابودی بر این روستا سایه افکنده است. بیشتر افرادی که قبلاً با آنها مصاحبه کرده مردهاند، همگی به یک علت مشخص سرطان. اهالی متفقالقول میگویند بادهای دریاچه سمی و سرطانزاست. مسئولین این ادعا را قویاً رد میکنند، البته کسی هم اجازه تحقیق و یا انتشار تحقیقات علمی انجامیافته در این مورد را ندارد. نفرین دریاچه آغاز شده، سنگقبرهای جدید روستا که اینرا میگویند، زینتلی تصویری از آینده همهی ماست.
چندوقت پیش عیسی کلانتری گفت اگر دریاچه ارومیه خشک شود چهار میلیون نفر را باید از تبریز و شهرهای اطراف آن تخلیه کرد، چرا که بیشتر از ۱۰ سال نمیتوانند غبار نمکی را تحمل کنند. با توجه به اینکه 95 درصد از دریاچه ارومیه خشک شده است، این آینده زیاد هم دور نیست. و با اینکه میدانند، باز کاری برای نجات دریاچه انجام نمیدهند. دارم به این آینده نزدیک و آیندههای دور فکر میکنم. به نسلهای بعدی، به بچههایمان چه خواهیم گفت؟! اینکه میراث ارزشمند هزارانساله سرزمینمان که هیچوقت خشک نشده بود، با بیتفاوتی نسل ما خشک شد و به هوا رفت، دریا تمام شد به کویر قناعت کنید، اگر بپرسند چطور؟! چه بگوییم؟! با آن همه اسناد، مادرک، فیلم و عکسهایی و خاطراتی که به دریاچه ختم میشود چه کنیم؟! اگر سراغ دریا را گرفتند و برایش دلتنگی کردند، چه بگوییم؟! اگر گفتند دریایمان را برگردانید، چه داریم که بگوییم؟!
البته مسئولین دولتی برای پاکسازی مدارک و آثار جرم دست به کار شدهاند، آنها عکس دریاچه ارومیه را از نقشه ایران در کتابهای درسی و اسناد سازمان ثبت حذف کردهاند، انگار نه انگار که دریاچهای وجود داشته است. با حذف عکس دریاچه ارومیه از نقشه ایران، در واقع آنرا از خاطره و حافظه نسل بعدی حذف میکنند. در استرالیا، مسئولین آموزشوپرورش این کشور شرححال خشکسالی دریاچه ارومیه را در کتابهای درسیشان گنجاندهاند و با آموزش این آیینه عبرت به نسلهای بعدی میگویند چکار نباید بکنند که دریاچههایشان خشک شود.
آغوشی باز برای زندگی دریاچه
وقتی در سال 1390 بهخاطر دریاچه ارومیه در زندان تبریز تبریز بودم و فکر میکردم که چه فداکاری بزرگی برای نجات دریاچه ارومیه انجام دادهام، در روزنامه شرق با داستان زندگی جولیا هیل یا بانویپروانهای آشنا شدم و از اینکه چنین فکری در مورد خودم کرده بودم خجالت کشیدم. جولیا در اعتراض به طرح کمپانیهای تولید چوب برای قطع درختان چوب سرخ کالیفرنیا، وقتی مذاکره جواب نداد، مدت ۷۳۸ روز، از تاریخ ۱۰ سپتامبر ۱۹۹۷ تا ۱۸ دسامبر ۱۹۹۹ بالای یک درخت 1500 ساله و 55 متری که نامش را لونا گذاشته بود، زندگی کرد. سرانجام با دریافت تعهد مبنی بر عدم قطع درختان، به زندگی روی درخت پایان داد. وی در این مدت، برف، باران و بادهای شدید و محاصره 10روزه توسط نیروهای امنیتی را تجربه کرد، اما از درخت پایین نیامد.
هنوز هم داستان مقاومت جولیا هیل برای نجات جان یک درخت، یکی از الهامبخشترین روایتهای زندگیام است. روایتی که به من امید میبخشد تا بدانم حتی اگر یک نفر هم باشد که به کاری میکند ایمان داشته باشد میتواند، آن تغییر مدنظر را ایجاد کند. اگرچه حالا بیش از هر زمان دیگری مطمئنم که هزینههای ما در قیاس با کاری که جولیا هیل برای نجات لونا انجام داد چیزی نیست، اما معتقدم اگر چنین هزینههایی را نمیپرداختیم بهویژه در دوران احمدینژاد که دولت اساساً وجود چنین بحرانی را انکار میکرد، ما نمیتوانستیم الان به این امنیت و خیال راحت در مورد خشکسالی دریاچه حرف بزنیم و یا بنویسیم. هزینههایی که از یکسو حساسیت افکار عمومی مردم آذربایجان را به این مسئله برانگیخت و ار سوی دیگر دولتمردان را ناچار به پذیرش آن ساخت.
جولیا جان خودش را به جان درخت RedWood (درخت چوب قرمز) گره زد و دو سال تمام آن را به آغوش کشید تا از مرگ نجات دهد. اینکه نامی برای درخت برگزید و حتماً که در طی این مدت با آن کلی حرف زده، نشان میدهد، که او درخت را ذیروح و زنده میپنداشت و باور داشت که ما حق سلب حیاتش را نداریم. چنین نگرشی به طبیعت و جهان هستی بیشترین قرابت را با شمنیسم آیین و مذهب باستانی ترکان دارد. گاهی تصور میکنم روح شمنی سرخپوستی در جولیا حلول کرده و او را در قامت بانوی پروانهای به نجات لونا فرستاد. کاش میشد این روح شمنی سرکش در آذربایجان، که یکی از کانونهای اصلی نشر آن است، هم بیدار میشد و نجاتدهندهای را سراغ دریاچه در حال مرگمان میفرستاد تا آن را در آغوش بگیرد و از مرگ نجات دهد.
بازی خطرناک آمار با جان دریاچه
آمار میگوید سهم عوامل انسانی از خشک شدن دریاچه ارومیه بین 69 تا 84 درصد در نوسان است، پس سهم عوامل طبیعی هم میشود 31 درصد تا 16 درصد. منظور از عوامل طبیعی، خشکسالی، کاهش بارندگی و گرمایش جهانی است که باعث کاهش ۱۸ درصدی بارش و افزایش ۱.۵ درجهای دما در دو دهه اخیر شده است. همانطور که گفته بودم، این عوامل طبیعی هم از عواقب دخالت مخرب و ویرانگر انسان در محیطزیست هستند.
حالا برویم سراغ عوامل انسانی یعنی سدسازیهای بیرویه، توسعه نسنجیده بخش کشاورزی و شهری، برداشت بیرویه آبهای زیرزمینی و کشاورزی غیرعلمی و آببر. 74 سد در حوضه آبریز دریاچه ارومیه وجود دارد، که بیشتر آنها در طی دو دهه اخیر به بهرهداری رسیدهاند. طی دورانی که سدسازی اصلیترین نشانه توسعه و اقتدار دولت بهشمار میآمد و اساساً یکی از دلایلی که هاشمی رفسنجانی لقب سردار سازندگی و امیرکبیر ایران را گرفت، همین نهضت سدسازیهای بیرویه بود. مثلاً قرار بود، گندم بکاریم و استقلال درو کنیم.
در حوضه آبریز دریاچه ارومیه، اراضی کشاورزی آبی در طی دو دهه اخیر از 300 هزار هکتار به بیش از 605 هزار هکتار رسیده است. علیرغم افزایش سطح زیر کشت، روش کشت غالب همچنان بهصورت غرقابی است و الگوی کشت هم بر روی محصولات آببر نظیر سیب و چغندرقند متمرکز است. در نتیجهی نزدیک به نود هزار چاه عمیق که اکثر آنها بدون مجوز هستند، آذربایجانغربی از نظر تعداد چاههای غیرمجاز رتبه اول کشور را دارد، حفر شدهاند تا آب موردنیاز کشاورزی و مصارف آشامیدنی را فراهم کنند. از سویدیگر، وزارت نیرو هم برای تامین آب مورد نیاز این زمینهای زیرکشت مجبور شده تا هر روز به سراغ بهرهبرداری سدهای جدید برود.
علاوه بر اینها رشد بالای جمعیت ایران در طی سالهای اخیر و افزایش جمعیت شهری تبریز و ارومیه باعث افزایش تقاضا برای مصرف آب در این مناطق پرتراکم شده است. برای مثال میتوان از خط لوله انتقال آب زرینهرود به تبریز گفت که از سال 1378 سالانه حدود سه میلیارد مترمکعب آب را به این شهر منتقل میکند. با توجه به اینکه زرینهرود نزدیک به 41 درصد از آب دریاچه را تامین میکند این پروژه باعث کاهش قابل توجه میزان یکی از مهمترین ورودیهای دریاچه شده است. مجموع این عوامل مختلف دست به دست هم داده تا میزان آب ورودی به دریاچه در دو دهه گذشته 50 درصد و در مجموع 30 میلیارد متر مکعب کاهش یابد.
با این حال این احمدینژاد بود که با احداث پل میانگذر دریاچه ارومیه تیر خلاص را بر پیکر این دریاچه زد. پلی که در سال 1387 بهعنوان یکی از بزرگترین و بهتعویقافتادهترین (از سال 1347) پروژههای عمرانی کشور افتتاح شد و اگرچه دو استان آذربایجانشرقی و غربی را بههم متصل کرد و فاصله دو شهر تبریز و ارومیه را کاهش داد، اما دریاچه را به دو بخش کاملاً مجزا تقسیم کرد و چرخه اکولوژیکیاش را برهم زد. پلی که نام شهید موسی کلانتری دومین وزیر راه و ترابری ایران و برادر عیسی کلانتری را یدک میکشد تا نام این خانواده هرچه بیشتر با خشکی دریاچه گره بخورد. و از یاد نبریم مطالبه احداث این پل میانگذر برای مدت زمانی طولانی یکی از خواستههای اصلی مردم تبریز و ارومیه بود، تا حداقل در این مورد مسئولین و مردم شریک جرم باشند.
لطفاً در مصرف نگرانی صرفهجویی نکید!
فاجعه دریاچه ارومیه خیلی بیسروصدا و بیخبر سراغمان آمد، اما حالا همه خبردار شدهاند، اما آیا همهی مردم نگران این تهدید آنی و قطعی هم هستند؟! اگر نه! چطور میشود آنها را نگران این موضوع کرد؟! همانطور که الیزا گبرت در اینباره میگوید: «نگرانی هم مثل تمرکز، ذخیرهی محدودی دارد، ما نمیتوانیم نگران همه چیز باشیم، بههمین سبب، بیشتر ما نگران تهدیدهای آنی هستیم، تهدیدهایی مثل از دست دادن شغل یا بیمه درمانیمان (نه تهدیدهای محو و مبهمی که ممکن است تا هزاران سال دیگر اتفاق بیفتند یا نیفتند، حتی اگر این دسته از تهدیدها واقعاً نگرانکنندهتر هم باشند). یک راه به اصطلاح صرفهجویی در نگرانیهامان این است که بیندازیمشان روی دوش دیگران؛ روی دوش متخصصانی که احتمالاً بهتر از ما میدانند چقدر باید ترسید و این ترس را کجا باید به کار برد. این راه شاید اضطراب شخصی را کاهش دهد، ولی لزوماً باعث امنیت بیشتر ما نمیشود».
با توجه به اینکه دریاچه ارومیه دارد آخرین نفسهایش را میکشد، باید بگویم وقت خوبی برای صرفهجویی در نگرانیهایتان در این باره نیست، تهدید بسیار قطعی و نزدیک است، بیشتر از آن چیزی که فکرش را بکنید. من فعال محیط زیست نیستم، نه چنین ادعایی دارم و نه طبیعتاً تخصص لازم در این حوزه را، اما اینرا میدانم که نجات دریاچه ارومیه، مسئله مرگ و زندگی ماست. حالا نگرانی از وضع دریاچه جزئی از روزمرگیهایم شده، هر روز بر بالین این بیمار رو به مرگ حاضر میشوم، تا شاید علایم حیاتی نشان دهد، اما هر روز دریغ از دیروز!
وقتی در سوپرمارکت محلهمان اجناسی را میبینم که روی آنها نوشتهاند: «تهیه شده با نمک دریاچه ارومیه» غصهی عالم بر سرم آوار میشود، از اینکه چهقدر فاجعه عادی شده است. وقتی میبینم ماشینهای گذری از روی پل میانگذر میگذرند، بدون آنکه از تصاویر آخرالزمانی شورهزارهای ارومیه بهوحشت بیفتند، ناامید میشوم، انگار که با چشماندازی عادی مواجهند. وقتی دربارهی احتمال خشکاندن عمدی دریاچه بهخاطر کشف لیتیوم و دیگر مواد معدنی باارزش میخوانم، به مرز جنون میرسم، اگر این گزارش درست باشد، چکار میشود کرد؟!
بهنظرم ما برای نگرانی از حال دریاچه دیر کردهایم، اما عیبی یوخ!، اکنون وقت بیخیالی و بیتفاوتی نیست. میدانم همهتان دریاچه را دوست دارید و از صمیم قلب میخواهید تا این نگین فیروزهای بدرخشد و در این شاهراه حیاتی آذربایجان خون زندگی جاری شود و بیصبرانه منتظر بازگشت دورناهای مهاجر به موطن اصلیشان هستید، پس لطفاً نگران باشید و اگر نگران هستید، نگرانتر باشید. هنوز هم میشود کاری کرد، باور کنید.
اشکهای فائضه همسرم وقتی آخرین تصاویر دریاچه خشک را دید جلوی چشمانم میآید. اشکهایی از نگرانی و اندوه برای حال دریاچه. اشکهایش را پاک میکنم، میگویم نگران نباش و به اینفکر میکنم کاش میشد دریاچه را با اشکهایمان پر میکردیم، و میدانم آنوقت همه آذربایجان و شاید ایران برای ارومیه اشک میریختند.
آخر الزمان ارومیه از راه فرارسیده است،
گلین گئداق آغلیاق، اورمو گؤلون دولدوراق…
منبع: تریبون