سوگنامه توماج صالحی برای مرگ پسرعمهاش: دیوارها دورتادورم را گرفتهاند
«شبنم خسروی»، دختر خاله «توماج صالحی»، سوگنامهای را که این خواننده موسیقی اعتراضی رپ برای پسرعمهاش «فرشید» که بهتازگی درگذشته، در اختیار «ایرانوایر» قرار داده است.
توماج در این سوگنامه که روز بیستم مهر ۱۴۰۲ نوشته شده، خطاب به دوست و همبازی دوران کودکیاش، از سوگواری برای او در زندان نوشته است: «دور تا دورم را دیوارها گرفتهاند. نه دری ٬ نه دالانی. »
توماج صالحی، خواننده موسیقی اعتراضی رپ است که در پی حمایت از معترضان به قتل حکومتی «ژینا (مهسا) امینی» در بازداشت گشت ارشاد با خشونت بازداشت و بعد از ماهها زندان انفرادی، به ۶ سال و سه ماه حبس محکوم شد.
او در این سوگنامه، همچنین درباره رنج خود حین سوگواری در زندان «دستگرد» اصفهان نوشته است: «دیوارهای بتونی تا بینهایت بالا رفتهاند. جز تاریکی چیزی از آسمان پیدا نیست. باران یکریز، ریز میبارد٬ دیگر نمیدانم اینها که بر صورتم روانند٬ کدام اشک من است ٬ کدام اشک آسمان٬ اینجا غمگاه فقدان توست که من را اسیر خود کرده٬ خاکت سرد نبود دیوارهای این غمگاه هر روز بلندتر شدند٬ من هر روز اسیرتر…»
او همچنین نوشته است: « از خودم میپرسم٬ خاک با آنهمه محبتی که همراه با تو برد چه میکند؟ آن قلب بزرگ و آن روح پاک و بخشنده٬ آنهمه عشقی که درون تو بود چه میشود؟ به یاد مادرم می افتم ٬ به یاد کودکیام…»
توماج در جای دیگری از این سوگنامه نوشته است: «از خاک میپرسم چرا همهمان را با هم نبردی؟ دیوارها بلندتر میشوند، نزدیک میآیند٬ سلول را تنگتر میکنند، آسمان رگبار میبارد.»
توماج صالحی، هماکنون با مشکلات جسمی و حرکتی که در اثر شکنجه و شکستگی ناشی از ضرب و شتم حین بازداشت به او وارد شده دست و پنجه نرم میکند. با اینوجود، نیروهای امنیتی و دستگاه قضایی جمهوری اسلامی با درخواستهای مکرر هواداران او مبنی بر اعطای مرخصی به این خواننده رپ اعتراضی خودداری کردهاند.
مدتی قبل، توماج در پیامی از زندان دستگرد گفته بود که برای دندان دردش ناچار شده، خود شخصا در زندان دندانش را «عصبکشی» کند.
یکی از حقوق زندانیان، اعطای مرخصی برای درمان و حضور در مراسم سوگواری درگذشت عزیزانشان است. توماج صالحی، تاکنون از هر دو این حقوق خود محروم بوده است.
متن کامل سوگنامه توماج صالحی که برای مرگ پسرعمه و دوست دوران کودکیاش نوشته، به شرح زیر است:
«دور تا دورم را دیوارها گرفتهاند. نه دری نه دالانی.
دیوارهای بتونی تا بینهایت بالا رفتهاند. جز تاریکی چیزی از آسمان پیدا نیست. باران یکریز، ریز میبارد٬ دیگر نمیدانم اینها که بر صورتم روانند٬ کدام اشک من است، کدام اشک آسمان٬ اینجا غمگاه فقدان توست که من را اسیر خود کرده٬ خاکت سرد نبود، دیوارهای این غمگاه هر روز بلندتر شدند٬ من هر روز اسیرتر…
از خودم میپرسم٬ خاک با آنهمه محبتی که همراه با تو برد چه میکند؟ آن قلب بزرگ و آن روح پاک و بخشنده، آنهمه عشقی که درون تو بود چه میشود؟
از خودم میپرسم خاک به جای گوهری که از ما گرفت چه پس خواهد داد؟ به که خواهد داد و کجا؟ به جای آن دنیای زیبایی که با گرفتن تو از ما، از ما گرفت چه پس خواهد داد؟ به یاد مادرم میافتم ٬ به یاد کودکیام…
خاطراتم٬ آسودهترین لحظههایمان…فرشید! آنجا که زنجیرهای هستی را گسسته بودیم و هر دو به تلخ و شیرین دنیا میخندیدیم و بزرگی آن را به مسخره میگرفتیم.
از خاک میپرسم چرا همهمان را با هم نبردی؟
دیوارها بلندتر میشوند٬ نزدیک میآیند٬ سلول را تنگتر میکنند٬ آسمان رگبار میبارد.
من به یاد تو آسوده بر خاک مینشینم٬ دست بر سینه زمین میگذارم٬ حالا یا فرو رفته در خیال تو با خاک بازی میکنم٬ یا به یاد کودکیمان در کوچههای خاکی…
در هر حال یاد تو زنده است تا زندهام…
توماج صالحی
۲۰ مهر ۱۴۰۲»