زندگی یک زن عرب، در میانهی خیزش «زن، زندگی، آزادی»
توجه به شکلهای مختلف تبعیض و درهمتنیدگی آنها و شنیدهشدن صدای اقلیتهای بهحاشیهراندهشده از مهمترین دستاوردهای خیزش «زن، زندگی، آزادی» بوده است. برای آگاهی بیشتر از گروههایی که در زندگی روزمره با لایههای متقاطع نابرابری مواجهند به سراغ تعدادی از اعضای گروههای اتنیکی، جنسیتی و اجتماعی-سیاسیِ گوناگون رفتهایم و دربارهی زندگی روزمره و تجربههای شخصیِ آنها گفتوگو کردهایم.
در نخستین گفتوگو از این مجموعه به سراغ شیما سیلاوی، کنشگر عرب، رفتهایم. شیما پانزدهساله بود که ایران را به مقصد سوریه ترک کرد، در دمشق به دبیرستان رفت، زبان عربی را آموخت و دورهی کارشناسی ادبیات انگلیسی-ایتالیایی را به پایان برد. او اکنون ساکن بلژیک است، بهصورت داوطلبانه در «سازمان حقوق بشر اهواز» فعالیت میکند و بهعنوان مدیر پروژه در یک سازمان بینالمللی به نام «ملل و مردمِ بدون نماینده» مشغول به کار است. شیما سیلاوی میگوید: «ما همیشه موقع حرفزدن دربارهی حق تعیین سرنوشت راجع به خودمختاری و فدرالیسم و اینها حرف میزنیم، ولی اولین و مهمترین مسئله حقِ تو است که سرنوشت خودت را خودت تعیین کنی و دیگران برای تو تصمیم نگیرند. روزی که بتوانیم برای خودمان تصمیم بگیریم آن روزی است که آزاد شدهایم.»
***
مریم فومنی: با یک سؤال خیلی کلی شروع میکنم: زندگی روزمرهی یک زن عرب در ایران چطور است؟ من میدانم که زنان عرب هم به مقتضای شرایط اقتصادی، اجتماعی و تحصیلاتشان زندگی متفاوتی دارند، اما میخواهم در این گفتوگو بر اساس تجربهی شما و زنان اطرافتان کمی بیشتر راجع به زندگی و چالشهای زنان عرب بدانیم.
شیما سیلاوی: همانطور که گفتید، زنان عرب، بهصرف عرببودنشان، زندگی یکسانی ندارند. تعداد زیادی از مردم عرب کشاورز و دامدارند و در مناطق روستایی زندگی میکنند، تعدادی هم شهرنشین هستند و با چالشهای متفاوتی مواجهند. مثلاً زندگی برای زنان عربِ شهرنشین راحتتر است و زن روستایی چالشهای بیشتری دارد. یکی از مهمترین چالشها در مناطق ما مسئلهی «آب» است و بخش عمدهای از زندگی روزمرهی زن عرب درگیر با آن است، مخصوصاً در جوامع روستایی که مسئولیت غذاپختن و تمیزکاری کاملاً بر دوش زنان است. چند سال قبل گزارشی درمورد وضعیت زنان روستایی عرب منتشر شد که توضیح میداد زنها چطور بشکههای سنگین آب را در گرما روی سرشان میگذارند و این باعث شده که موهایشان بریزد و فرق سرشان خالی شود. اما، بهرغم این مشکلات، زن روستایی در داخل منطقه و محیطِ خودش لازم نیست که عرببودنش را مخفی کند، کسی بهخاطر لهجهاش تحقیرش نمیکند، کسی بهخاطر اینکه پوشش عربی بر تن دارد او را مورد تبعیض قرار نمیدهد و همه مثل خودش هستند. اما همین زن عرب وقتیکه در شهر باشد با تبعیضهای تقاطعی مواجه میشود.
تجربهی شخصیِ خود شما و زنان اطرافتان بهعنوان «زن عرب» چطور بوده است؟
من در یک خانوادهی عربِ طبقهی متوسط به دنیا آمدم. خانوادهی مادریام بهشدت سیاسی بودند، اما خانوادهی پدریام اصلاً در نخ سیاست نبودند. من علاقه به کار سیاسی و حقوقبشری را از طریق مادرم به ارث بردم. پدرم کارگر سازمان آب و برق بود. ما داخل شهرکی زندگی میکردیم که در اهواز به آن میگویند فاز ۴، کوی ملت. اکثر ساکنان این شهرک مهاجرانی از شهرهای دیگر، مثل شهرکرد، سمنان و زنجان، بودند و ما جزو معدود خانوادههای عربِ آنجا بودیم.
مادرم به آموزش ما خیلی خیلی اهمیت میداد. موقعی که بچه بودم پازلهای آموزشی نداشتیم، اما مادرم خودش مقوا را قیچی میکرد، پازل درست میکرد و جملهسازی و کلمهسازی را از این طریق به من یاد میداد. یکی از دلایلی که خیلی به آموزش ما اهمیت میداد این بود که خودش بهعلت آموزش تکزبانی با بدبختی و کتک و فحش فارسی را یاد گرفت و نمیخواست ما با بنیهی ضعیفِ فارسی به مدرسه برویم، تحقیر شویم و دچار افت تحصیلی شویم. مادرم از کودکی ما را میبرد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و برای ما مجلهی سروش و کیهان بچهها میخرید تا فارسیمان خوب شود. در واقع، ما مثل بقیهی فارسیزبانها بزرگ شدیم، اما میدانستیم که عرب هستیم. یک بار از مادرم پرسیدم که چرا به ما عربی یاد ندادی؟ گفت من چطوری به تو عربی یاد میدادم؟ نه کتابخانهی عربی وجود داشت، نه میتوانستم کارتون عربی برایتان پیدا کنم، نه مثل الان اینترنت بود و نه میتوانستم مثلاً برایتان داستان عربی پرینت کنم. در خانهی ما فقط پدر و مادرم عربی حرف میزدند و من عربی را وقتی در پانزدهسالگی به سوریه رفتم یاد گرفتم.
چه شد که به سوریه رفتید؟
مادرم دوست نداشت که ما در ایران بمانیم و خیلی تلاش کرد که ما را به یک کشور اروپایی بفرستد. وقتیکه نتوانست این کار را بکند، ما را به سوریه فرستاد تا بههرحال خارج از نظام آموزشی ایران درس بخوانیم و عربی هم یاد بگیریم. خواهرم، منا، در سال ۲۰۰۶ رفت و بعد من و مادرم در سال ۲۰۰۷ به او ملحق شدیم.
پدرتان چطور؟
تقریباً همزمان با مهاجرت خواهرم، در اهواز اعتراضات وسیعی رخ داده بود که به «انتفاضة النیسان» معروف است. در پی آن، بسیاری از فعالان عرب به سوریه پناه برده بودند. خواهرم هم در سوریه شروع به کمک به این پناهندهها کرد. جمهوری اسلامی از فعالیتهای خواهرم مطلع شد و برای انتقامجوییْ پدرم را بازداشت کرد، در سال ۲۰۰۹. از آن زمان تاکنون هیچ خبری از پدرم نداریم و حتی نمیدانیم که زنده است یا نه. در واقع، پدرم در موقعیت ناپدیدشدگی قهری قرار دارد. علاوه بر فعالیتهای خواهرم، بقیهی خانوادهی ما هم از فعالان سیاسیِ مخالف حکومت هستند و ربودن و ناپدیدشدن پدرم برای این بود که از ما زهرچشم بگیرند. این اتفاق باعث شد که کل خانوادهی ما قربانی این وضعیت شوند و هیچوقت آرامش نداشته باشند.
خیلی متأسفم از وضعیتی که به خانوادهی شما تحمیل شده. اگر برگردیم به دورهی کودکیتان، میخواستم بپرسم که در آن شهرک کارگریِ مهاجرنشین زندگی شما بهعنوان یک خانوادهی عرب چقدر با همسایگانی که عرب نبودند تفاوت داشت؟
بگذارید برای پاسخ به این سؤالِ شما یکی از خاطرات خواهرم را تعریف کنم. ما در آپارتمانهای سازمانیای بودیم که جلوی درهای خانهها کاشیکاری شده بود. یادم است که بهخاطر گرمی و سردیِ هوا کاشیها کمی جابهجا شده بودند و وقتی روی آنها راه میرفتیم صدا میدادند. یک بار وقتی که منا چهارپنجساله بود، سر میز شام به پدرم گفت: «اه! من از عربها بدم میآید. عربها بلد نیستند کار کنند. کاشیها را خراب درست کردند.» پدرم لقمه توی گلویش گیر کرد و پرسید: «چی؟!» بعد خواهرم تعریف کرد که این را از یکی از همبازیهایش شنیده بود. مادرم همان موقع عبایش را سرش کرد و رفت پیش همسایه، که اهل یکی از شهرهای مرکزی ایران بود، و به او گفت: «آیا شما نژادپرستی را با شیر به بچهتان میدهید؟ آخر بچهی چهارپنجساله چه میداند عرب و عجم چیست؟» البته او گفته بود: «نه خانم سیلاوی، ما چیزی نگفتیم!» اما ما میدانیم که بچهها آینهی خانواده هستند، بچه حتماً چیزی شنیده بود که اینطوری عکسالعمل نشان داده بود. یک خاطرهی دیگر تعریف میکنم که بگویم چقدر با همسایههای غیرعربمان متفاوت بودیم و با اینکه در یک مکان زندگی میکردیم انگار در دو دنیای جدا از هم بودیم. این هم خاطرهای از دوران کودکی خواهرم است. در مهدکودکش برای عید نوروز سفرهی هفتسین نقاشی کرده بودند و از بچهها یکییکی اسم وسایل داخل سفره را پرسیده بودند، که مثلاً این سبزه است، این سیر است، این سکه است. سمنو را هم کشیده بودند، اما مثل اینکه خوب نکشیده بودند و بزرگ کشیده بودند. بعد به خواهرم، منا، گفته بودند این چیست، او هم وسط همهی سینهای سفره گفته بود: بادمجان! معلم مهدکودک شاکی شده بود و گفته بود فردا به مامانت میگویی که بیاید؛ باید ببینم که جریان چیست. مادرم که رفته بود گفته بود که خب، نوروز عید ما نیست، ما سفرهی هفتسین نمیاندازیم و بچهام اینها را بلد نیست. همین موضوع برای معلمان مهدکودک شوکهکننده بود که چطور ممکن است که شما داخل این کشور زندگی کنید، اما تا حالا سفرهی هفتسین نینداخته باشید.
خب، ما نوروز را جشن نمیگیریم و به عید نوروز میگوییم «عید عجمها». فارسها هم داخل منطقهی ما به عید فطر میگویند «عید عربها». اصلاً همین موضوع جشنهای ما یک نقطهی اختلاف است. جشنهایی را که بقیه، مثلاً فارسها، میگیرند ما جشن نمیگیریم. مناسبات دیگری داریم. تجربهی زیستمان فرق میکند، ضربالمثلهایمان فرق میکند، لالاییهایمان فرق میکند. سؤالهای جالبی میپرسید. من اینها را زندگی کردهام، اما تا حالا ننشستهام به آنها فکر کنم و این خاطرات کوچک از تفاوتهایی که با دیگران داشتیم مثل حباب هوا در ذهنم مانده است.
اتفاقاً میخواهم بیشتر دربارهی همین تفاوتها بپرسم. گفتید که تجربهی زیستتان، شادیهایتان، عیدها و مراسمتان با همسایگان غیرعربتان متفاوت بوده است. کمی بیشتر دربارهی تجربههای متفاوت مثال میزنید؟
تبعیض مضاعف علیه ما زنان عرب هم بهخاطر جامعهی مردسالار و سنتیمان است و هم بهخاطر جمهوری اسلامی. یعنی این تبعیضها و خشونتها فقط بهعلت نظام قبیلهای نیست و حکومت هم دستبهدست آن داده است.
همانطور که گفتم، اینها در ذهن من خاطرات تلخ و شیریناند. خاطرهی دیگری که دارم این است که یک روز داشتیم با بچههای ساختمان بازی میکردیم. یکی از بچهها گفت که بچهها، من یک چیستان دارم. دقیقاً روبهروی من ایستاد، چون بقیهی بچهها مال جاهای دیگر بودند، ولی من عرب بودم. گفت تو عربی، آدمی؟ گفتم که من یک آدمِ عربم. گفت که نه؛ اگر آدمی، عرب نیستی و اگر عربی، آدم نیستی. اینها را گفت و دوید و رفت. من نُه سالم بود. همینطور ایستاده بودم و داشتم فکر میکردم، یکدفعه اشکهایم سرازیر شد. الان هم که فکر میکنم اشکهایم میریزد. هیچوقت نفهمیدم که برای چه در جایی زندگی میکنم که انسانیتِ من بهخاطر عرببودنم زیر سؤال میرود. احساس میکنم که مادرم شده بود مبصر که فقط برود دنبال این نوع آدمها و بگوید دست از سر بچههای من بردارید.
خیلی متأسفم که چنین تجربههای تلخی در کودکی داشتید. آیا تجربههای بهتری هم دارید؟ مثلاً جشنهایتان چقدر با دیگران فرق داشت؟ گفتید که عید اصلی عربها عید فطر است. این سنت چقدر به مذهب گره خورده است؟ چون، بههرحال، همهی عربها که مذهبی نبودند و نیستند. فارغ از اینکه چه مذهبی دارید و چه نسبت دور و نزدیکی با اسلام یا هر مذهب دیگری دارید، جشنهایتان چطور است؟
همهی عربها عید فطر را جشن میگیرند. اگر آموزش زبان مادری آزاد باشد، روز زبان عربی یا روز زبان مادری را جشن میگیری. یا مثلاً فستیوال گرگیعان را برگزار میکنی که زمانش اواخر ماه رمضان است و مثل همان هالووین آمریکاییها است؛ بچهها لباسهای سنتیشان را میپوشند و میروند درِ خانهها شعر میخوانند و خانوادهها به آنها آبنبات میدهند. اما وقتی آزادی نیست، میماند همین عید فطر. همهی ما عربها این عید را جشن را میگیریم، هم از نظر دینی که ماه رمضان تمام شده جشن میگیریم و هم همانطور که گفتم چون هیچچیزی نداریم که با آن بُعد فرهنگیمان را تنفیذ کنیم، یکجورهایی این عیدِ دینی برای ما تبدیل به رویدادی فرهنگی شده است. این عید را خیلی باشکوه برگزار میکنیم. البته الان بهعلت فقر و فلاکت و گرانی خیلی از مردم کمتر این کار را انجام میدهند، ولی یادم است نزدیک عید که میشد مادرم میرفت خیاطی، لباس روز عید را میگذاشت بالای سرمان، شیرینی میخرید، سفرهی بزرگی پهن میکرد که در آن انواع تنقلات و چای و قهوه بود. صبح، بعد از نماز عید، همه میروند عیددیدنی. در واقع، روزی است که همهی شهر جشن است، روزی است که همه احساس میکنند که شهر مال خودشان است. با همان لباس سنتی هم این کار را میکنند. خیلی باشکوه است و جزو معدود مناسباتی است که مردم عرب را شاد میبینیم.
بین کسانی که مذهبی یا غیرمذهبی هستند چه تفاوتهایی در رسوم عید فطر وجود دارد؟
کسی که از نظر دینی به آن نگاه میکند در نماز عید فطر شرکت میکند، اما کسی که اعتقاد ندارد یا فقط آن را یک عید عربی میداند صرفاً همان قسمت شیرینیخوردن و مهمانیرفتن و دیدن و گردشرفتنش را مد نظر قرار میدهد. دلیل دیگرش هم این است که همهی کشورهای همسایه هم این عید را جشن میگیرند. یک جشن فرامرزی است. میدانید که داخل ایران باشکوه نیست: فقط یک روز تعطیلی است. دولت فقط دو روز را تعطیل میکند، اما در مناطق عربنشین خودِ دانشآموزها سه روز مدرسه را تعطیل میکنند، که بعد یا باید گواهی دکتر نشان بدهند یا پدر و مادر بروند مدرسه شفاعت کنند.
سؤال دیگرم درمورد وضعیت زنان است. در همان شهرکِ شما زندگی زنهای عرب چقدر با دیگر زنها متفاوت بود؟ میخواهم بدانم که در زندگی روزمره عرببودن یک زن چقدر در تبعیضها یا فرصتهایی که با آنها روبهرو میشود نقش دارد؟
چیزی که قبل از پاسخدادن به سؤال شما باید درموردش صحبت کنم موضوع «کلیشه» است. درمورد زنان عرب کلیشههایی ساخته شده است. این کلیشهها البته درمورد مردان عرب هم وجود دارد و مهم هم هستند، چون وقتی دربارهی مرد عرب حرف میزنیم همیشه یک زن عرب هم کنارش است. کلاً در رسانه یا سینما یا فهم عمومی، مرد عرب همیشه پرخاشگر و زن عرب توسریخور است. زنی که صدایش درنمیآید، بهزور شوهرش میدهند و سرش را میبرند. من زیاد داخل فضاهایی بودم که با من بهعنوان یک زن عرب اینطور برخورد شده و همیشه این موضوع زنکشی را در چشممان فرو کردهاند.
میخواهم بگویم که دربارهی زنان عرب کلیشههایی ساخته شده است. زن عرب هم نمیتواند هویت خودش را مخفی کند. اسم و فامیلش عربی است، لهجهاش عربی است، بعضیهایشان عبا میپوشند و بهخاطر همهی اینها مورد تبعیض قرار میگیرند. درعینحال، همیشه میکوشند تا از قالبی که برایشان ساختهاند خارج شوند.
نکتهای را که راجع به کلیشهها گفتید کاملاً میفهمم، اما میدانیم که بههرحال در آن منطقه مواردی از ازدواجهای زودرس، ازدواجهای اجباری و زنکشی بهبهانهی ناموس وجود دارد. آمارهای رسمی آنقدر دقیق و درست نیستند که بتوانیم دقیقاً بگوییم که آیا این خشونتها در آن منطقه بیشتر از دیگر مناطق است یا نه، ولی میتوانیم بگوییم که این خشونتها آنجا هم وجود دارند. چیزی که میخواهم بپرسم این است که بر اساس تجربهی خودتان و تحقیقاتی که انجام دادهاید آیا زن عرب بهخاطر محیط آن منطقه و همهی آن تبعیضها و فشارها با مردسالاریِ شدیدتری مواجه است؟ آیا مثلاً تعداد زیاد موارد ازدواج اجباری و زودهنگام به سنتهای مردسالارانه در عشیرهها برمیگردد یا، فارغ از عرببودن و نبودن، ریشه در شرایط زندگیِ مردم آن منطقه دارد؟
جالب است که حکومت از یک طرف به ما میگوید قبیلهای و قومی و… و از طرف دیگر وضعیتی را که در آن به سر میبریم مثل چماق به سرمان میکوبد. در واقع، حکومت ترجیح میدهد که اصلاً نزدیک بعضی مسائل نشود. به ما میگوید که شما خودتان در قبیلهی خودتان این مشکل را حل کنید. ولی ما تحت یک کشور مدرن زندگی میکنیم، که باید در آن دادگاه و سیستم تحقیق و بررسی و رسیدگی به پرونده وجود داشته باشد. ما نمیتوانیم بگذاریم مشکلاتمان را قبیله حل کند. اما میبینیم که اتفاقاً جمهوری اسلامی خیلی استقبال میکند از اینکه مسئلهی قتلهای ناموسی یا زنکشی را به قبیله واگذار کند و برود پی کارش. به همین علت، تبعیض مضاعف علیه ما زنان عرب هم بهخاطر جامعهی مردسالار و سنتیمان است و هم بهخاطر جمهوری اسلامی. یعنی این تبعیضها و خشونتها فقط بهعلت نظام قبیلهای نیست و حکومت هم دستبهدست آن داده است.
آیا وضعیت زنان عرب در سالهای اخیر تغییر کرده؟ میدانم که آمار ازدواجهای اجباری و زنکشیها کمتر شده و در خود آن منطقه جوانترها برای تغییر وضعیت تلاش میکنند. شما وضعیت را چطور میبینید؟
من در این زمینه تحقیقاتی نداشتهام، ولی برای نسل جدید «قتل ناموسی» مسئلهای است که باید از بین برود و بسیاری از فعالان زن بهطور زیرزمینی و غیررسمی روی این قضیه خیلی کار کردهاند و توانستهاند با فعالیت فرهنگی اشتباهبودن بسیاری از این افکار سنتی و مردسالارانه را خاطرنشان کنند.
سرکوب و وضعیت امنیتی در اهواز آنقدر شدید است که خانوادهها در پاسخ به فشارهای نیروهای امنیتی میگویند ما با هیچ رسانه و سازمان حقوقبشریای حرف نمیزنیم، فقط بچههایمان را برگردانید.
این تلاشهای مردمی برای تغییر شرایط به نفع زنان در حالی انجام شده است که در چند سال اخیر شاهد تلاشهایی از سوی حکومت بودیم که میخواستند «خونبس» را بهعنوان بخشی از میراث فرهنگی ثبت کنند. این یکی از نمونههایی است که نشان میدهد جمهوری اسلامی چطور از قبیلهگرایی علیه ما استفاده میکند، اما درعینحال آن را به رسمیت میشناسد و میخواهد به آن بها دهد. البته بهخاطر فعالیتهای فعالان داخل کشور این برنامه کنار گذاشته شد و اجازه ندادند که آن را بهعنوان یک سنت مثبت ثبت کنند.
سنت «خونبس» بیشتر در بعضی مناطق روستایی رواج داشت. اگر مردی یک مرد از قبیلهی دیگری را بکشد، بهجای اینکه قبیلهی مقتول، بهتلافی، مردی از قبیلهی قاتل را بکشد و انتقامگیری ادامه پیدا کند، یک دختر از قبیلهی قاتل به خانوادهی مقتول میدهند. در واقع، این دختر به بردهی جنسی تبدیل میشود، همهی کارهای خانه با اوست، هیچ جایگاه اجتماعیای ندارد و احترامی برایش قائل نیستند.
وضعیت ازدواج اجباری در سن پایین چطور است و چقدر تغییر کرده؟
این نوع ازدواجها عمدتاً ناشی از فقر است. اگر دختری در خانه دارید، چهکار باید بکنید؟ باید برود مدرسه. اما مدرسه نیست، فقر زیاد است، تعداد بچههای هر خانواده زیاد است و روستاییان پیشگیری از بارداری را یاد نگرفتهاند. خب، والدین میگویند که این دختر بماند روی دست من؟ چهکارش کنم؟ نه میتوانم برایش فرصت تحصیل مهیا کنم، نه میتوانم خرجش را بدهم. بنابراین، شوهرش میدهند. این پدیدهای است که از دل مشکلات اقتصادی ایجاد میشود و همچنان هم وجود دارد.
خیزش «زن، زندگی، آزادی» که یکی از خواستههای اساسیاش تغییر وضعیت زنان و علاوه بر آن تغییرات ساختاری و کلان است چه نسبتی با مردم عرب، بهویژه زنان عرب، دارد؟ چطور به آن نگاه میکنند؟ چقدر توانسته بین مردم عرب، و بهخصوص زنان عرب، امید ایجاد کند؟
«زن، زندگی، آزادی» مسلماً الهامبخش بوده، شخصاً برای من که اینطور بوده است. مطمئنم خواهرانم هم در داخل ایران همین احساس را دارند و در واقع برای زنانی مثل ما مثل نوری داخل تونل است. اتفاقاً در آن چهارپنج ماهی که اعتراضات در جریان بود از دوستان اینستاگرامیام در داخل ایران پیام دریافت میکردم که واقعاً نمیدانیم چهکار کنیم. میگفتند: «در خانههایمان جنگ است، دوست داریم برویم تظاهرات، اما پدرها و مادرهایمان میگویند این کارِ شما نیست. شما باید بنشینید. این کارها کارِ تهرانیها است و کارِ شما نیست. درصورتیکه دختری که این اتفاق برایش افتاد یک دختر کرد بود.»
تجربهی دختر کرد و عرب خیلی مشابه است. شاید در تهران و شهرهای دیگر راحتتر باشد که دخترها بروند تظاهرات یا تنها زندگی کنند، ولی در اجتماع سنتی ما اصلاً چنین چیزی نداریم که دختر تنها زندگی کند و خودش تصمیم بگیرد. تا وقتیکه ازدواج کند، با خانوادهاش زندگی میکند و تحت کنترل خانواده است. به من خیلی پیام میرسید که: «ما واقعاً دوست داریم برویم تظاهرات، ولی اجازه نداریم. ما در خانهی خودمان زندانی هستیم.» با وجود این، میتوانستم امید و انرژی را در همین پیامها هم احساس کنم.
در اعتراضاتی که بعد از کشتهشدن ژینا امینی رخ داد، حداقل بر اساس آمار و فیلمها و خبرهایی که منتشر شد، مردم عرب آنقدر به خیابان نیامدند؛ حداقل مثل آبان ۱۳۹۸ به خیابان نیامدند. به نظر شما علت چه بود؟
قبل از شروع این اعتراضات، ما عربها چند واقعه را از سر گذرانده بودیم. یکی آبان ۱۳۹۸ بود و نیزارهای معشور (ماهشهر)، بعد قیام تشنگان و بعد متروپل. دارم تصور میکنم آدمهایی که اینهمه بدبختی کشیدهاند و مثل «گوشتِ دم توپ» بودهاند و آنطور که باید و شاید از بقیهی جاهای ایران حمایت نشدهاند چه حالی داشتهاند؟ مثلاً میدانید که وقتی اعتراضات آب شروع شده بود، بعضی کمپینی به راه انداخته بودند تا از اصفهان بطری آبمعدنی به اهواز بفرستند. این خیلی برای من دردناک بود که حاشیه و مرکز اینقدر از هم دورند که اصلاً دردِ همدیگر را نمیفهمند. نمیدانند که مشکل ما با آبمعدنی حل نمیشود. به نظرم این سه اتفاقی که در دوسه سال گذشته شاهد بودیم یکجورهایی مردم عرب را دلسرد کرد. به همین علت، در خیزش «زن، زندگی، آزادی» همبستگیای را که از آنها انتظار میرفت نشان ندادند. برخی شعارهای ضدعرب که در بعضی تظاهرات سر داده میشد و ویدئوهایش پخش میشد هم تأثیر داشت و مردم میگفتند: «نگاه کنید، میخواهید بهخاطر اینها به خیابان بروید؟ ببینید چه شعارهایی میدهند.»
تعداد زیاد دستگیرشدگان در میان فعالان و معترضان عرب در چند سال گذشته هم در واکنش امروز مردم عرب خیلی تأثیر داشته است. معمولاً در هر جامعهای این نخبگان هستند که راه را برای مردم باز میکنند. در شروع اعتراضات به کشتهشدن ژینا امینی هم تعداد زیادی از نخبگان اهوازی را دستگیر کردند، یعنی همان کسانی را که میدانستند اگر آزاد باشند مردم را جمع میکنند و به خیابان میآورند.
ما در همین اعتراضات اخیر کسانی مثل عماد حیدری را از دست دادیم. عماد زیر شکنجه کشته شد، ولی برای مدتی حتی نمیدانستیم که او دستگیر شده. عماد جزو کسانی بود که در جریان سیلزدگان مردم را بسیج کرده و خیلی کمک کرده بود. این نشان میدهد که نیروهای امنیتی میدانند که چه آدمهایی را از بین ببرند.
ما از قبل هم کلی زندانی داریم. فقط بعد از قیام تشنگان اسامی نزدیک به سیصد نفر از بازداشتشدگان را به سازمان ملل دادیم و نمیدانیم که چند نفرشان آزاد شدند. نمیدانیم کجا هستند. نمیدانیم چند نفرشان توانستند وثیقه پرداخت کنند. سرکوب و وضعیت امنیتی در اهواز آنقدر شدید است که خانوادهها در پاسخ به فشارهای نیروهای امنیتی میگویند ما با هیچ رسانه و سازمان حقوقبشریای حرف نمیزنیم، فقط بچههایمان را برگردانید.
به نظرم همهی اینها دستبهدست هم دادند تا مردم عرب مشارکت نکنند. ناراحتکننده است، اما من درک میکنم که چرا جامعهام مشارکت نکرد. خیلیهایشان میگویند قرار نیست که ما همیشه وسط باشیم. ما دیدیم که در زاهدان چه اتفاقی افتاد؛ طی یک روز بیش از صد نفر کشته شدند. عربها میگفتند ما نمیخواهیم اتفاقی که در بلوچستان افتاد در منطقهی ما هم رخ دهد. ما میدانیم که سرکوب مناطق حاشیهای با مرکز خیلی فرق میکند. ما از نگاه حکومت حاشیهنشین بالفعل و تجزیهطلبِ بالقوه هستیم. اعتراضمان بهخاطر هرچه باشد، بهخاطر آب، آلودگی هوا یا اشتغال، بههرحال به ما به چشم تجزیهطلب نگاه میکنند.
با وجود همهی این حرفها، اگر در آینده شاهد ایرانی دموکرات و آزاد باشیم، زنهای عرب خودشان را در آن ایرانِ آزادِ دموکرات چطور میبینند؟ چه خواستهها و رؤیاهایی دارند و چقدر امیدوارند که این خواستهها برآورده شود؟
تصویر ایرانی آزاد و دموکرات، بعضی وقتها آنقدر دور به نظر میرسد که حتی نمیخواهم به آن فکر کنم تا ناامید نشوم. به همین علت، من همیشه در حال مبارزه هستم. همیشه فکر کردهام که یک نسلی بعد از نسلِ من ممکن است زندگیِ بهتری داشته باشد. دیگر به این فکر نمیکنم که خودم میتوانم یک روز زندگی خوبی داشته باشم و برگردم اهواز و بتوانم زندگی کنم. اما وقتی به رؤیاهای زنان عرب برای فردای ایران فکر میکنم، فکر میکنم آیندهای دارند که در آن دیگر بهخاطر زنبودن و عرببودن مورد تبعیض نیستند. خودشان انتخاب میکنند که لباس عربی بپوشند یا نپوشند، نه بهخاطر اینکه به کسی ثابت کنند که عرباند، بلکه چون دوست دارند این لباس را بپوشند. در چنین دنیایی زن عرب میتواند آزادانه شغلش را انتخاب کند. در چنین آیندهای این حق را دارد که اگر بخواهد، بچهدار شود و اگر نخواهد، بچهدار نشود. و دیگر با این ترس زندگی نکند که ممکن است پدر یا برادرش بفهمند که دوستپسر یا دوستدختر دارد و شب سرش را ببرند. حق تعیین سرنوشتش به دست خودش است. ما همیشه موقع حرفزدن دربارهی حق تعیین سرنوشت راجع به خودمختاری و فدرالیسم و اینها حرف میزنیم، اما اولین و مهمترین مسئله حق خودِ تو است که سرنوشت خودت را خودت تعیین کنی و دیگران برای تو تصمیم نگیرند؛ اینکه قدرتِ انتخاب داشته باشیم. این چیزی است که واقعاً نداریم. از روزی که به دنیا میآییم همه برای ما تصمیم میگیرند. روزی که بتوانیم برای خودمان تصمیم بگیریم آن روزی است که آزاد شدهایم.