یوسف عزیزی بنی طرف: در نقد استنتاج ایرانشهری آقای طباطبایی از “زن – زندگی – آزادی”
ویژهی سایت “نقد اقتصاد سیاسی”
در نقد استنتاج ایرانشهری آقای طباطبایی از “زن – زندگی – آزادی”
انقلاب در انقلاب واپسگرایانه!
طی دو ماه گذشته جنبش انقلابی “زن – زندگی – آزادی” از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفته و در این زمینه دیدگاههای متفاوت روآمده است. سید جواد طباطبایی نیز در نوشتاری ١٤ فصلی با عنوان “انقلاب ملی در انقلاب اسلامی” به ابراز نظر پیرامون موضوع پرداخته و این جنبش انقلابی را نشانهی حقانیت تز ایرانشهری معرفی کرده است. تزی که ایشان از دیرباز به دفاع از آن شهرهاند.
یادداشت حاضر به نقد اثر ایشان مبنی بر چیستی جنبش “زن – زندگی – آزادی” و نیز دیدگاه ایرانشهری ناظر بر آن اختصاص دارد و امید که پرخاشگریهای اثر ٥١ صفحهایشان نسبت به هر نظر متفاوت، نتواند بر متن سخن من تاثیر بگذارد. به ایشان فقط باید گفت اگر هم هنگام نقد از به کارگیری زبان تیز، و نیز در جای خود، گریز نیست، بروز تکبر بیحد و تحقیر دیگران اما نوعی گرفتاری است.
فشردهی حرف آقای طباطبایی
این مدعی با یاری گرفتن از اصطلاح معروف “انقلاب در انقلاب” رژی دبره فرانسوی و البته همراه با یک دل سیر فحش سیاسی به او، اصل حرفش را در همان ٦ صفحهی نخست اثر میزند و ٤٥ صفحهی بعدی، بسط یافتهی همان است. ایشان در ابتدا بهدرستی توضیح میدهد که رژی دبره، نظریه پرداز چپ انقلابی دههی ٦٠ میلادی سدهی پیش، در تز “انقلاب در انقلاب”، شرط موفقیت انقلاب را بدواً در دست زدن به انقلاب در نگاه پیشینی از انقلاب کلاسیک تئوریزه کرد و فرد انقلابی را به این فراخواند.
مدعی با استناد به همین اصطلاح – استنادی که صرفاً هم شکلی و نه مضمونی است! – پای در گفتار مینهد تا جنبش انقلابی “زن – زندگی – آزادی” را انقلاب در نفی انقلاب ٥٧ تعریف کند. یک “انقلاب” تازه، که در روح “ملی” به شورش علیه آن جسم “ضد ملی” برخاسته تا به وضعیت چهار دههای “غیر طبیعی” حاصله از “انقلاب کور” ٥٧ پایان دهد. تحولی که رسالت دارد تا دیگربار وضعیت تاریخاً “طبیعی” ملت باستانی ایرانشهری ما را بازسازی کند. وضعیت نیز از اینرو برای این کشور امری “طبیعی” است، که از نظر ایشان، ایران “ذات” است و امر “طبیعی”، سرشتهی تاریخ آن!
استدلال مدعی در اثبات مدعیات خود
ایشان برای تبیین “انقلاب تازه” به توصیف “انقلاب کهنه” برمیگردد و میگوید: تز”«انقلاب در انقلاب» … به صورت فاجعهباری در ایران ٥٧ موفق شد”؛ تزی که، همانند “نظریههای عقب ماندگی”، ساخته و پرداختهی فرانسه و دیگر قدرتهای استعماری برای “کشورهایی همانند ما” بود و چونان “جزئی از استراتژی همان امپریالیسم برای فلک زدگی ملتها” و مجریان آن نیز، اپوزیسیون شاه شامل “همهی انقلابیان سادهلوح و خیال اندیش [بود] … که تصوری از ایران و منافع ملی آن نداشتند”. استنتاج از صغری کبری چیدنهای این چنینی نیز این است که: رخداد ٥٧ “نمیتوانست «انقلاب ضد ملی» نباشد”.
نظریهپرداز مدعی که این “ضد ملی” را نه در تحمیل درونزای نهاد دین بر نهاد قدرت بلکه در علل و انگیزهی برونزای دشمنیها با ایران میجوید به این تحلیل میرسد که: “منافع فرانسه ایجاب میکرد اتفاقهایی در منطقه بیفتد، که افتاد” و برای اجرایی شدن این برنامه هم، نیاز به عاملیت کسی چون رژی دبره بود تا پروژه تجزیه ایران را در گوش خانم میتران مشهور به “مادر خلق کرد” ( همسر فرانسوا میتران رئیس جمهور سوسیالیست) بنشاند! طرحی که بنا به خیالات ایشان، زمینه سازی آن نیز از قبل توسط “سازمان ملل متحد̗” تحت تاثیر “رهنمودهای چپ افراطی مانند ژان پل سارتر” در وجود مصوبهای همانند “ملتهای بدون کشور” به منظور “برهم زدن نقشه خاورمیانه” صورت گرفته بود!
اما نتیجهی ماخودهی مدعی چیست؟ مینویسد: با جنبش اخیر، همهی “بافته”ها و “یاوه”های “انقلابیان” نقش بر آب شد چون “نمیتوانستند ببینند انقلاب[بهمن] در کشوری اتفاق افتاده است که یک دولت ملی درازآهنگ دارد” و این را دریابند که کشور “ضد ملی” ناپذیر، به ناگزیر میبایست دیر یا زود مطابق اصل تناسخ به ذات خود برگردد! تناسخی که، با فرارسیدن ” زن – زندگی – آزادی” چونان “انقلاب ملی” ایران، اینک میرود “انقلاب [اسلامی] ضد ملی” را بروبد و بدینسان برگشت تاریخی خود را به رخ “نادانها” بکشد. آقای طباطبایی، “انقلاب در انقلاب” را در “تنبیه دو طیف مذهبی و ضد مذهبی” بهخاطر “مرتکب شدن بزرگترین اشتباهشان” خلاصه میکند که نبود مگر “کوشش برای تبدیل یکی از کهنترین ملتها به امت – خلق”. “امت”، دستپخت شریعتی و “خلق”، تولیدی چپ و چریک فدایی!
چکیدهای که آوردم جوهرهی همهی آن چیزی است که در بقیهی اثر ایشان بسط یافته است. لذا حق است اگر نقد اثر بر همان عصاره بنا گردد و بسط دادنهای ایشان را حواشی پنداشت. اما در طلیعهی نقد و برای تسهیل انتقال نظر به خواننده، مفید است بگویم که نقطهی عزیمت آقای طباطبایی در تبیین بغرنجیهای ایران، عظمت طلبی “ملت باستانی” در خدمت تز ایرانشهری است. همین هم است که کار این مدعی را بهخاطر اصرار ورزیدن بر صحت نظر بی بنیادش به جاهای باریکی چون توطئهنگری و خیالپردازیهای ناگزیر میکشد. بر همین اساس، نیاز است تا نقد تبیین ایشان از جنبش انقلابی اخیر با اشارهای ولو فشرده به دیدگاه محوریشان در رابطه با تز ایرانشهری آغاز شود.
ایرانشهری و منشاء آن
نخست باید تصریح شود واضع این تز نه جناب مدعی بلکه در حقیقت گروهی از روشنفکران صدر و دورهی مشروطیت بودند که مشخصاً حول مجلهی “کاوه” در برلین گردآمده بودند. این محفل متعلق به صد سال پیش، ناشی از دغدغه نسبت به زوال قدرت دولتی و تشتت سیاسی در کشور، دنبال گفتمانی بود تا با پیاده شدن در عمل، ایران از تهدیدات خارجی و خانخانی داخلی جان سالم بهدربرد و قدرت دفاع از هستی خویش بازیابد. این روشنفکران در ادامهی پارهتفکرات ملی گرایانهی پیشا مشروطه و حین آن، چاره را در پروراندن عناصری از تاریخ دورههای اقتدار ایران و تولید روح ملیگرایی ایرانی یافتند. در مرکز این تلاشهای فکری، احیای عنصر ایرانشهری قرار داشت که با پرورده شدن در سمت پدیدآیی یک ایران متمرکز، منجر به برافراشته شدن پرچم ایدئولوژیکی «تجدد» آمرانه شد و توسط پهلوی به اجرا درآمد.
این رویکرد، نوعی گزینش بود در آغاز سدهی چهاردهم خورشیدی توسط گرایشی اندیشهساز و سیاستورز از میان آن مولفههایی که نهضت مشروطیت را شکل داد. انتخاب هم سر اولویت دادن و ارجحیت قائل شدن یکی بر آن دیگری از میان ١) ایجاد و قوام دولت ملی، ٢) حکومت قانون، ٣) آزادی و ٤) تجدد بود. این رویکرد در حد ظرفیت و محدودیت فکریاش و واقعیتهایی از صحنهی گسستگی ملی زمانه، ناسیونالیسم تمرکزگرا را برای مدرن و توانمند کردن کشور برگزید و با گذشتن از خیر آزادی شهروندی و ساختار دمکراتیک به دنبال اتوریته ناجی دوید. وقتی هم “دیکتاتور صالح” دلخواسته را در وجود قزاقی لایق یافت، خود را در خدمت تحکیم و تثبیت قدرت او قرار داد.
پیشرفت تز ایرانشهری در آن شرایط که هر روز هم ستایشگری آریا – باستائی بیشتری به خود گرفت، آزادی حاصل مشروطیت را قربانی هدف احیای ایران بهمثابهی دولتی ایستاده بر روی پای خود کرد. داوری تاریخ در قبال چنین انتخابی، طبعاً و منطقاً قضاوت است از جنس دوگانهی تایید – انتقاد! این تمرکز گرایی ایرانشهری، با آنکه حتی در همان زمان نیز بهخاطر بنیان تحکمآمیز و معیوب “یک دولت – یک ملت – یک زبان” در کشوری دارای تنوع ملی و قومی مظهر زور و دیکتاتوری بود و لذا به شدت تبعیض آمیز، اما قسماً توجیه مصلحتگرایی سیاسی وقت را هم با خود داشت.
ایرانشهری اما آنجا جنبهی دراماتیک به خود میگیرد که بخواهد در امروز ایران پرچم شود! همانگونه که در ادامه خواهم آورد، این ایرانشهری تهی از هرگونه نشانهی واقعبینی پراگماتیستی، رجعت به گذشته و مبین واپسگرایی است. نه چیزی جز عظمت طلبی ناسیونالیستی و منادی آن در حال حاضر، جآقای سید جواد طباطبایی.
نوع ایرانشهری̗ مدعی
جدا از تمایلات و تعلقات مدعی که انگیزه و موجب اصلی برای روی دست گرفتن این تز است، اما این نیز بود که ایشان طی تحقیقات خود به نظریهی “عصبیت” ابن خلدون تاریخ شناس و اندیشمند اسلامی – عربی برخوردهاند و در الهام از این شخصیت کاشف رمزوراز اوج و فرود قدرتهای “صحرا” و “غیر صحرا” بر آن شدهاند تا دست به کشف “مسئله ایران” بزنند. در همین مسیر هم بلاخره گمشدهی تئوریکی خود را در مقولهی “ایرانشهری” مییابند که بنا به درکی که از این مکشوفه به دست میدهند، ایران از قدیم دولت – ملت بوده، دارای حافظهی تاریخی شکل گرفته و نشت یافته از امپراتوری دیرینه، و نیز برخوردار از ساروج ملی به نام زبان فارسی. مطابق این کشف، ایران فقط ظرف نیست که بیشتر به فکر اصلاح محتوایی آن باشیم، بلکه آن را باید مظروفی دانست با قدمت باستانی و لذا نه صرفاً اولویت نخست در پیشرفت و شکوفایی، بلکه خود خودش همچون اولویتی مطلق.
از اینرو مشغلهی اصلی ذهنی جناب طباطبایی، نه دمکراتیزه شدن این ایران بل حفظ تمرکزگرایی مطلق در آنست. تصادفی هم نبود که این مدعی در حال “باد” شدن توسط شماری از نشریات موسوم به “اصلاح طلب” دو دههی گذشه تا با پیشنهاد رئیس دولت اصلاحات در مورد حتی فدرالیسمی بسیار رقیق از نوع اداری مواجه شد به تندی برآشفت و گرد و خاک راه انداخت. باز جای تعجب نبود وقتی یونسی نمایندهی رئیس جمهور سابق روحانی در “امور اقوام” که مدعی از دست وی لوح تقدیر دریافت کرده بود، طرح بی رمقی از نوعی انعطافورزی در مورد آموزش زبانهای مادری کشور به میان کشید، بلافاصله سروصدای ایشان و همانندهایشان برخاست و گوش فلک را کر کرد. جناب مدعی بر این بود که میدان دادن به زبانهای دیگر چیزی جز تضعیف زبان فارسی چونان “حبل المتین” ایران و پیامد آن نیز، برباد رفتن وحدت کشور!
البته این نکته که در واکاوی پدیدهی عام دولت – ملت نوین در کشورهایی با تمدن قدیم همچون چین، هندوستان و ایران و مشابههای آنها میباید به قدمت دولت در آنها توجه داشت، نکتهای است هم درست و هم نه مختص جناب طباطبایی. این نکتهی مهم را دیگرانی هم طی چند دههی گذشته پیش کشیده و جدا از استنتاجاتی متنوع از امر “قدمت” ایران، جملگی بر سر واقعی بودن این حقیقت و فهم الزامات آن اشتراک نظر داشتهاند. نگارنده که در طول ٣٠ سال گذشته چندین ده نوشتار و گفتار نظری، تحلیلی، سیاسی پیرامون «مسئله ملی» به رشتهی تحریر درآورده است، در همهی آنها با بیانات مختلف و از زوایای متفاوت بر این موضوع تأکید کرده که: «ایران، قدیم است اما ملت و دولت در آن به معنای امروزین، واقعیتی نوین». خوانندهی علاقمند به «مسئله ملی» در ایران میتواند در زیر این نوشتار با مراجعه به ٧ لینک برگزین از میان آن مجموعه مقالات، آگاهی بیشتری نسبت به دیدگاه نگارنده در این عرصه پیدا کند. (*)
پس جدال فکری من و مدعی همشهری و هممحلهایام، نه متوجه زیر سئوال بردن قدمت ایران، بلکه بر سر تبیین نوزایی این “قدمت” بر محمل ملی است. در این جدل یکی ره به دمکراتیزاسیون این “قدیم” در امروزه روز و تامین برابر حقوقی هویتهای متنوع در ایران واحد و به رسمیت شناختن حق شهروندی در آن میبرد و دیگری هرچه بیشتر سفت و سخت کردن تمرکز گرایی در این کشور!
مدعی، وجود “ستم ملی” در ایران و در بیان من “تبعیض ملی” را “جعل” از سوی چپ میشناسد و اساساً منکر وجود چنین واقعیت محرزی در کشور است. همهی استعداد فکریاش هم تا امروز صرف ستیز با برخاستگان علیه تبعیض ملی شده و هر روز نیز بیشتر میشود. بعلاوه، میان ایشان و من بر سر اینکه زبان فارسی همچون زبانی ارزشمند و تاریخاً از سر اختیار مبنای همپیوندی ادبی و سیاسی و اقتصادی این سرزمین بوده اختلافی در بین نیست. مشکل، ستایش این زبان در حد بت پرستی است و چشم بستن مدعی مدعی نه فقط بر صد سال سیاست سیستماتیک سرکوب زبانهای دیگر در ایران چونان ناتنیها توسط پهلویها و جمهوری اسلامی، بلکه تایید افراطی این مشی ضد دمکراتیک و تاکید بر تداوم آن از سوی ایشان و همانندهایش است.
التقاط در مفهوم “قدیم”
برگردیم باز به تبیین مدعی از جنبش انقلابی جاری. در جاهایی از نوشتار ایشان، “قدیم” در مشروطیت آدرس مییابد و از اصالت آن در برابر بلای ٥٧ یاد میشود که هم جا دارد و هم به جای خود ارزشمند است. اما وقتی بر درونمایهی چنین ارجاعی مکث بیشتری میشود درمییابیم که منظور نظر ایشان از “قدیم”، باز سر از ایران بسیار “قدیم” در میآورد. بدینسان آشکار میگردد که اهمیت جنبش انقلابی جاری برای ایشان نه در خصلت بنیادی آن که عبارت باشد از آزادی و جمهوریت با سمتگیری صریح جایگزینی نظام کنونی با ساختاری سکولار دموکراتیک، بلکه در شیفتگی مدعی است نسبت به ایرانشهری پسا مشروطیت! حال آنکه آنچه جنبش اخیر را با مشروطیت گره میزند، جهش صد و بیست سالهی دموکراتیک جامعهی ایران از مشروطیت به امروز است. نو بودن این جنبش انقلابی، مشخصاً به اسلام سیاسی زدایی سکولاریستی از انقلاب ٥٧ است و نه برگشت ایران به ایرانشهری! این، انقلابی سکولاریستی است در برابر انقلاب اسلامی و نه “ملی” ایرانشهری در برابر “ضد ملی”!
ایشان با مصادره به مطلوب “زن – زندگی – آزادی” به سود ایرانشهری، آن را انقلابی “ملی” در برابر انقلاب “ضد ملی” ٥٧ معرفی میکند. با این تعبیر، “بهمن” در وجه مسلط خود به رهبری روحانیت، نه طغیانی بر مدرنیسم و سکولاریسم آمرانه بلکه یک نقشهی “ضد ملی” عمدتاً هم به تقصیر چپ “بیگانه پرست” بود! این مواجهه با واقعیت به نفع فکر ایرانشهری، در واقع نمی خواهد ببیند که ملی بودن برآمد جاری اساساً سکولاریستی در برابر نظام اسلامی، فقط میتواند به دلیل فراگیری ملی و بروز آن در پیکرهی ملی باشد. برآمد هم اگر ادامهی مشروطیت، همانا در شکل بسیار متعالی آن و نه که طبق اصطلاح “جعل” سخت مورد علاقه جناب مدعی، در خدمت ایرانشهری از نوع خودساخته!
جنبش انقلابی “زن – زندگی – آزادی” البته که علیه مشروعه دیگربار برگشته طی آن ٥٧ گزنده است؛ اما از آین بسیار فرارفتهتر میرود. این جنبش، ارتقای مشروطیت در پیشرفتهترین سطح دنیای امروزین است که این چنین تحسین جهانی را برانگیخته است. ارتقای مطلقاً امروزین مشروطیت نه در بازسازی ناسیونالیسم عظمت طلبانهی باستانی مورد علاقه آقای نظریهپرداز، بلکه در مدرنیتهی آرمانی به معنای زمینیبودن و تکوین در جهت و چهرهی ملتی شهروند بنیاد با تاکید بر آزادی است. نیروی محرکهی آن در درجهی نخست زن است و در آن ورود به سیاست، برای ایجاد یک زندگی امن و بی مداخلهی دولت متولی مقررات خدایی. حرف محوری آن، همانا “آزادی، آزادی، آآآزادی” است. این جنبش انقلابی خلاف نظر آقای طباطبایی که همهی تاکید را بر مقابله با چهرهی بنیادگرا “شیخ شهید” فضل الله نوری میگذارد، نه صرفاً برای نفی مشروعه بلکه رد التقاطهایی چون “تنبیه الامه و تنزیه المله” نائینی نیز است! نه فقط گذر نقادانه از ایدئولوژی شریعتیها و مهندس بازرگانها و چپ منجمد بلکه از ایدئولوژی “ایرانشهری” هم! نو را با نگاه “قدیم” تبیین کردن، کی میتواند نمایش کمیک – تراژدی از آب درنیاید؟!
برداشتی خودخواسته از این جنبش انقلابی
این جنبش، تعلق به جهان نو دارد و نه از آن̗ علایق جهان کهن؛ از جنس بین المللی است و نه “ملی”! گرچه در سطح ملی عمل میکند اما پرواز در رهایی از قیودات چارچوب تنگ ملی دارد. هم از اینرو بی پایهتر از این نمیشد “ملی” را در برابر “ضد ملی” تعریف کرد. اگر قرار بر تعریف “ملی” بر پایهی خودبودگی باشد، انقلاب اسلامی اتفاقاً یک انقلاب کاملاً ملی بود، با این تصریح که جنبهی شدید “ضد امپریالیستی – غرب ستیزانه” داشت. نه از آسمان آمد و نه توطئهی اجنبی بود. محصول خود این ملت بود البته در اشکالات و نیز تناقضاتش و حاصل این انقلاب فراگیر هم، برآمد “اسلامی – ناسیونالیست”. این اگر “بازگشت به خویشتن خویش” ملی – سنتی اکثریتی از این ملت نبود پس چه بود؟ 57 را نمی شود دلبخواهی در “انقلاب ضد ملی” به توصیف نشست بلکه و اتفاقاً و از جمله بیش از همه میباید در همین خصوصیت واپسگرایانهی استقلال هستی سوز آن نقد شود!
شعف مدعی از جنبش انقلابی، در اصل نه از نوجوییهای سکولار دموکراتیک آن، بلکه برای معنی دادن خودخواسته به آن بر پایهی فهم از ملت چونان ذاتی با جوهری ثابت و قداستگونه است. این مغروق ایرانشهری که گرفتار وسوسهی ایرانستایی است، به سهولت و سرعت با اسلام هم راه میآید هرگاه که اسلام با “قدیم” او کنار آید! او میتواند با ایران اسلامی سر کند، اما با تامین حقوق ملیتها در ایران هرگز. دشمنی هیستریک مدعی در این زمینه، ریشه در شوینیسم “قدمت آریایی” دارد. در تفکر او، محوریت با ذات ایران است و نه نوع ایران و لذا تمرکزگرایی در آن، امری مقدس!
واپسگرایی مدعی
مدعی میپندارد که دارد وصف تر و تازهای از جنبش “زن – زندگی – آزادی” ارایه میدهد، حال آنکه بکلی در کهنگی به سر میبرد! او عظمت این جنبش را در جهش آن سوی فردا و گذر از دیروز و پریروز تفسیر نمیکند، بلکه در احیای عظمت دیرین ایران میجوید. پرچم این جنبش را در نام درشت سکولاریسم نمیخواند و بر این تکیه ندارد که این جنبش، سکولاریزاسیون و دموکراتیزاسیون ایران را در ذهن و رفتار دارد و درونمایهی آن، مدرنیتهای است منطبق با جهان معاصر. ذهن مدعی، در سیطرهی “روح هگلی” است منتهی نه در شکل “جهانی” آن که ذهن فیلسوف بزرگ را در تسخیر داشت، بلکه بگونهی پوشیده در واکنش ناسیونالیستی علیه غرب محوری منعکس در “ایرانشهری”اش. ایشان تکرار هگلیسم راست است و کینه توزیشان علیه چپ، صرفاً نه متوجه گیر و گرفتاریهای چپ بومی ما، که کم هم نیست، بلکه ابراز غضب است نسبت به هگلیهای چپ و از جمله در حمله به “اتوپیای” مارکس.
چنین ذهنی، از بنیاد محافظه کار است و دلبستگیاش به سنت نیز تصادفی نیست. تمجید از اصالت “سنت” پیش مدعی، بدل به خوی وی شده و لذا بسی فرارفتهتر از تاکیدات بر لزوم فهم سنت برای درک رویش نو. برخاسته از همین، تمام مسئلهی وی ایدئولوژی “شریعتی – چپی” است که به تعبیر او اولی سنت دینی را ایدئولوژیک کرد و دومی ایدئولوژی را سکویی علیه ایران! ایشان با هر ایدئولوژی و با نفس ایدئولوژی میستیزد، فقط هم برای اینکه ایرانشهری خود را در سطح ایدئولوژی برکشد. ایشان از جایگاه ایدئولوگ راست ایران، فقط چپ و تاریخ آن را نقد نمیکند بلکه به هر وسیلهای متوسل میشود تا چپ را بزند. بیهوده نیست که راست اجتماعی از هر نوع آن هوای ایشان در دشمنی با چپ را دارد!
“انقلاب در انقلاب” مدعی، ابداً جنبهی پیشروانه و نونگرانه ندارد. وی مطلقاً از جایگاه “قدیم” است که جنبش انقلابی “زن – زندگی – آزادی” واقعاً جدید را میستاید. ستایشی برای فرسایش آن، تا بالندگی این نوپدید در سمت پیشرفت، جای به برگشت ویرانشهری ایرانشهری ایشان دهد! این واپسگرایی مدعی خود را فقط در بیگانگی با روح جنبش جاری نشان نمیدهد که آدمی را دل بسوزد و با تاسف از کنارش بگذرد. نظریه پردازی ایشان در این زمینه، در پی مسخ کردن این جهش نو است که از کنارش نمیتوان و نباید گذشت. ایرانشهری واپسگرایانه مدعی، آزمون ورشکستگی خود را عریانتر از هر وقت و هر جای دیگر، در تعبیر از همین “زن – زندگی – آزادی” یا به قول خودش “انقلاب ملی” است که پس میدهد و رفوزه میشود. درست در شرایطی که برآمد عمیقاً آزادیخواهانه و دموکراتیک جاری افق میگشاید تا “مسئلهی ملی” بر متن همبستگی و تفاهم ملی، از طلسم شدگی یک قرنی بهدرآید و راه حل ملی – دموکراتیک بیابد، جناب مدعی بخاطر نگرانی از چنینافق گشایی است که دست اندرکار مصادره به مطلوب امر ملی میشود. این، جز ناهمبستگی برای عظمت طلبی نیست.
بهزاد کریمی ٢٨ آبان ماه ١٤٠١ برابر با ١٩ نوامبر ٢٠٢٢
(*)
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=3448
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=18701
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=30795
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=83571
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=83626
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=83711
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=93657