در بحثهای مختلفِ مطرح شده پیرامون مسئلهی اقوام در ایران که تا به حال شنیدهام، توجه به چهار مسئلهی مهم را مغفول یافتهام. علتش، به گمانم، بیش از هر چیز خطایی است که ذهن آدمی ممکن است به خاطر عادت کردن به چیزهای موجود بکند. آن عادت ذهنیای که باعث میشود آدمی نامتناسب بودن یک واقعیتِ موجودِ بسیار غلط را درنیابد. این اتفاق از این روی میافتد که انسان برای پی بردن به نامتناسب بودنِ یک صورت، نیاز دارد که آن را با سایر صورتهای ممکنِ بدیلش مقایسه کند. اما ظاهراً ذهن آدمی یک گرایش کاهلانهی عجیبی به فراموش کردن صورتهای بدیلِ یک صورتِ موجودِ قدیمی دارد. به این خطای منطقی «سوگیریِ بازماندگی» (survivorship bias) میگویند.
اگر این مقدمه برای شما خوانندهی عزیز کمی گنگ و نامفهوم به نظر میرسد، ابتدائاً بابت این موضوع از شما عذرخواهی میکنم، و ثانیاً این مژده را میدهم که بقیهی این مقاله بسیار سرراستتر بوده و به احتمال زیاد با خواندن آن، این مقدمه نیز روشنتر خواهد شد.
۱- تجزیه طلبِ فارس
برای تعدادی از مرکزگرایان، انگِ تجزیه طلب زدن بر روی هر فردِ دفاع کننده از هر گونه حقوق اقوام، دیگر تبدیل به یک رویهی معمول و بدون چون و چرا شده است. از این کار برای خودشان ابزاری ساختهاند تا به وسیلهی آن جای شاکی و متهم را عوض کنند. مثل این میماند که همسایهی شما خودرویش را جلوی درب پارکینگ شما پارک کند و وقتی شما زنگ خانهاش را میزنید تا از او بخواهید سدّ معبرش را برطرف کند، با لحنی پرخاشگرانه و طلبکارانه به شما بتازد که چرا مصدّع اوقاتش شدهاید! هممیهنانِ مرکزگرا، بفهمید؛ در جایی که متعلق به شما نیست ایستادهاید!
ظاهراً این افراد اصلاً متوجه تضادی که بین «مخالفت با تجزیهطلبی» و «انکار هویتهای ایرانیِ غیرِ فارس» وجود دارد نیستند.
به عنوان مثال، آیا این افراد متوجه نیستند که وقتی ادعا میکنند که در ایران چیزی به اسم ترک یا عرب نداریم، در واقع دارند تعریف محدودهی جغرافیایی ایران را از آن چه امروزه به طور رسمی پذیرفته شده است، به مناطقی از آن تقلیل میدهند که در آنها این چند میلیون ساکنِ ایران که خود را ترک یا عرب میدانند زندگی نمیکنند؟
یا مثلاً آیا متوجه نیستند که وقتی که حق شهروندیِ تحصیل به زبان مادری را تنها برای قوم فارس روا میانگارند، در واقع ایرانِ حاضر در کلامشان را به سرزمینی بسیار کوچکتر از ایرانِ رسماً شناخته شدهی امروزی تقلیل میدهند؟ ایرانِ آنها ایرانی است با شهروندانی همگی فارس زبان. یعنی ایرانِ رسماً شناخته شدهی امروزی منهای سرزمینهای بلوچ نشین و عرب نشین و کرد نشین و ترک نشین و ترکمن نشین و ….
به طور کلی، هر گونه تلاشِ این افراد در جهت انکار هویتهایِ ایرانیِ غیرِ فارس، تلاشی است در جهت تقلیل مرزهای ایران به سرزمینهای فارس نشین. یعنی تلاشی در جهت تجزیهی ایران.
البته این افراد در انتخاب نام برای آن قسمتی از ایران که میخواهند جدایش کنند، با تجزیه طلبان غیرفارس فرق دارند؛ در حالی که تجزیه طلبان غیرفارس نامی به غیر از «ایران» برای آن قسمتی از ایران که میخواهند جدایش کنند را بر میگزینند، تجزیه طلبانِ فارس به نام ایران وفا دار بوده و ترجیح میدهند که نام آن بخشی از ایران که در پی جداسازیاش هستند همچنان ایران بماند!
این افراد با تمسّک به چنین فریبکاریهایی در پی نمایش چهرهای متفاوت با چیستی واقعیشان هستند. فریبکاریهایی که با تکیه بر همان خطاهای منطقیِ ذهنِ آدمی که در مقدمه توضیح دادم بنا شدهاند. اما به باور من، اگر از ذهنی که میتواند از غبارِ این خطاهای منطقی گذشته و چیستیِ واقعیِ این افراد را عریان و بدون هر گونه نقابی ببیند، بخواهید که آن ها را با یک عبارت توصیف کند، او عنوانِ «تجزیه طلبِ فارس» را برخواهد گزید.
۲- فارسی؛ دیرینه زبانِ رسمیِ ایرانیان؟
بسیار شنیدهام که وقتی مدافعان حقوق اقوام ایرانی غیر فارس بیان میکنند که روند دولت-ملت سازیِ مدرنی که از زمان حکومت پهلوی پیگیری شده نادرست بوده و در آن حقوق زبانی اقوام غیر فارس در نظر گرفته نشده، تمرکزگرایان در پاسخ به آنها متذکر میشوند که اقوام غیر فارس در طول تاریخ و به طور داوطلبانه زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی ایران پذیرفتهاند.
اما به راستی این ادعا چه قدر دقیق است؟
پرسش من از این دوستان تمرکز گرا این است که آیا مثلاً دویست سال پیش در تبریز یک کارمند بانک مجبور بوده که هر روز دادههای حسابها را به زبان فارسی در رایانه وارد کند؟ یا مثلاً در آن زمان یک کارمند ادارهی آب و فاضلاب در سنندج مجبور بوده که هر روز بخشنامههایی که از تهران به زبان فارسی برایش میآید را بخواند؟ یا مثلاً آیا در آن روزگار بچههای همهی اقشار جوامع غیر فارس مجبور بودهاند که روزی شش ساعت درسهایی را که همگی به زبان فارسی تدریس میشوند بیاموزند؟ مسلماً پاسخ به تمام این پرسشها منفی است. زیرا در آن زمان نه شغل کسی کارمند بانک و ادارهی آب و فاضلاب و … بودن بوده، و نه اکثریت مردم اصلاً بچههای خودشان را به مدرسه (مکتب) میفرستادند. در آن روزگار اکثریت قاطع مردم هر شهر و روستا برای انجام تمام امور مربوط به شغلشان از همان زبان مادریشان استفاده میکردند. مکتب رفتن هم عمومیت مدرسه رفتن امروز را نداشته. دورهاش هم کوتاهتر از دوازده سال تحصیلات عمومی به اضافهی چندین سال تحصیلات دانشگاهیِ امروز بوده (علاوه بر این تا آنجا که من میدانم در بسیاری از مکاتب تنها علوم دینی و زبان عربی تدریس میشده. زبان عربیای که به هر حال به خاطر مسائل دینی از قبل وارد زبانهای اقوام ایرانی شده بوده. ظاهراً در بعضی مکاتب علاوه بر علوم دینی، گلستان و بوستان سعدی هم تدریس میشده است).
مراد از تمام این سخنان این است که در طول تاریخ، تا قبل از قرن اخیر، در زندگی مردم غیر فارس زبان، زبان فارسی هیچ گاه این حضور سنگین و همه جانبهای که امروزه دارد را نداشته است. اکثر قاطع مردم هر شهر و روستایی تمام روز و شب خود را در فضای زبان مادریشان سپری میکردند.
در آن زمانها تلفن و تلویزیون و اینترنت هم نبود تا زبانی به غیر از زبان محلی مردم بتواند در هر وجهی از زندگیشان سرزده وارد شود.
علاوه بر این به دلیل نبود خودرو و قطار و هواپیما، و نیز بعضاً نبود جادههای امن و سهلالعبور، دسترسی به مناطقی با مردمانی با زبان متفاوت بسیار سختتر از امروز بوده.
همهی این مسائل با هم باعث میشدند که مردمان هر منطقه و قومی در تمام (یا بیشتر) عمر خود زبانی به جز زبان مادری خودشان را نشنوند و مجبور به استفاده از آن نشوند.
به عنوان مثال میبینیم که حتی مردمان مناطقی که داری زبان یکسانی هستند، به دلیل داشتن فاصلهی جغرافیایی از هم در طول زمان لهجههای متفاوتی پیدا کردهاند. مثلاً شیرازیها و اصفهانیها هر دو به یک زبان سخن میگویند، اما چون از هم دور ماندهاند و این امکان را نداشتهاند که هر روز یا هر چند وقت یک بار با همدیگر از نظر زبانی هماهنگ شوند، به مرور زمان لهجهی هر کدامشان به سویی چرخیده. و میبینیم که چطور در سالهای اخیر به علت به وجود آمدن این هماهنگیهای اجباریِ هر روزه (از طریق رسانهها، تلفن، سفرهای زیاد و …) این لهجهها در حال رقیقتر شدن هستند.
بنابراین یک پاسخ به کسانی که ادعا میکنند خواست اقوام غیرفارس برای به رسمیت شناخته شدن زبانشان حساسیتی بی مورد و نامنطبق بر گذشتهی تاریخی است، این است که اگر میخواهید بر مبنای گذشتهی تاریخی قضاوت کنید، باید معنای زبان رسمی را بر مبنای آن چه که از گذشتهی تاریخی بر میآید در نظر بگیرید؛ یعنی زبانی که تنها درصد ناچیزی از مردم شهرهای غیر فارس مجبور به استفاده از آن هستند (این افراد در قدیم کسانی بودند که شغلشان ایجاب میکرده که با دولت مرکزی در تماس و نامهنگاری باشند. مسلماً در آن روزگار این افراد تنها درصد ناچیزی از کل مردمان آن مناطق را تشکیل میدادهاند). نه این چنین درصد زیادی از مردم شهر که امروز میبینیم.
واقعیت این است که صد سال پیش که به هنگام تشکیل دولت-ملت مدرن، بر مبنای سنت، زبان فارسی به عنوان زبان رسمی در ایران در نظر گرفته شد، مردمان غیر فارس در خواب هم نمیدیدند که به خاطر تغییرات تکنولوژیک و سبک زندگیای که در آیندهی نزدیک برایشان پیش میآید، آن تصمیم منجر به این چنین اشغال شدن همهی عرصههای زندگیشان توسط زبان فارسی خواهد شد.
بنابراین به گمان من این که در مناطق غیر فارس نشین زبان رسمی (زبان رسمی به معنای امروزیاش) را به زبان آن مناطق تغییر بدهیم نه تنها اقدامی نامنطبق بر چیزی که به طور تاریخی در ایران وجود داشته نخواهد بود، بلکه کاملاً منطبق با آن و در امتدادش است.
۳- ایران هرگز تجزیه نخواهد شد
بسیار شنیدهام که وقتی مدافعان حقوق اقوام هشدار میدهند که رسیدگی نکردن به خواستههای حق طلبانهی اقوام زمینه را برای به وجود آمدن گرایشهای تجزیه طلبانه در آنها ایجاد میکند و خطر تجزیهی ایران را در پی دارد، تمرکزگرایان پاسخ میدهند که اقوام ایرانی برای قرنها با صلح و صفا در کنار هم زندگی کردهاند و از این پس هم همین طور خواهد بود و ایران هرگز رو به تجزیه شدن نخواهد رفت.
به نظر من این دوستان نکتهای را که من در بخش قبل (بخش ۲) توضیح دادم نادیده میگیرند. اقوام ایرانی برای قرنها به صورتی که در بخش ۲ توضیح دادم (یعنی شرایطی که در آن هر قومی آزادانه از زبان و فرهنگ خودش در تمام وجوه زندگی روزمرهاش استفاده میکرده و شرایطی در جهت تحمیل زبانی غیر بومی به ابعاد مختلف زندگیاش وجود نداشته) با صلح و صفا در کنار هم زندگی کردهاند. شرایط زبانی و فرهنگیای که از آغاز دورهی پهلوی بر اقوام ایرانی اعمال شده شرایطی جدید و بیسابقه در تاریخ ایران است. بنابراین تضمینی برای این که نتیجهای مشابه آن چه در طول تاریخ شاهدش بودهایم را بدهد نیز وجود ندارد. نه تنها چنین تضمینی وجود ندارد، بلکه حتی شواهد نگران کنندهی بسیاری در جهت عکسش هم مشاهده میشود.
به گمان من در این باره بهتر است که به جای یک خوش خیالی کاذب و نادرست، شرایط را خوب فهمید و هوشمندانه با آن برخورد کرد. چرا که من اعتقاد دارم بهترین راه حل برای همهی ایرانیان این است که حقوق همهی شهروندان در چارچوب ایران تا آنجا که ممکن است برآورده شود.
۴- بوکسورِ دست بسته
در سالهای اخیر چندین بار پیش آمده که در یک رسانهی رسمی، شوخیای با یکی از اقوام ایرانی شده. سپس مردم آن قوم اعتراض کردهاند و پس از آن مدیران آن رسانه از آن مردم بابت آن موضوع عذرخواهی کردهاند.
در بحثهایی که پیرامون این اتفاقها در بین مردم و فعالان فرهنگی رخ داده، شنیدهام که بعضی میگویند این حساسیتی که در اقوام (غیر فارس) دربارهی این موضوع ها وجود دارد نابجاست و نیازی به عذرخواهی آن رسانهها و امتناع آنها از انجام چنین شوخیهایی نیست چرا که انجام چنین شوخیهایی جزء حق آزادی بیان آنهاست. یا مثلاً میگویند که چه بسا که در لفاف این گونه شوخیها انتقاد به حقی وجود داشته باشد، و اگر ما بخواهیم همهی این گونه شوخیها را ناروا قلمداد کنیم، راه را بر انتقاد از هر گونه ایرادهایی که ممکن است در عدهای از هم میهنانمان وجود داشته باشد میبندیم. و یا این که میگویند با این گونه ناروا دانستن هر گونه از چنین شوخیهایی جامعهمان به جامعهای خشک تبدیل میشود.
من در این ادعاها یک موضوع مهم را نادیده میبینم. این موضوع تفاوتی است که بین شرایط اقوام غیرفارس و فارس در ایران وجود دارد. اقوام غیر فارس، مانند قوم فارس اجازه ساختن بنای فرهنگ و زبان خودشان را ندارند. فارسها سالیان سال فرصت داشتهاند که با حمایت بودجهی عمومی کشور سنگ سنگِ بنای زبان و فرهنگ خود را روی هم بچینند و هر روز این بنا را آبادتر کنند. حتی سیستم طوری طراحی شده که فعالیت های فرهنگی و علمی و ادبی شهروندان غیر فارس نیز در جهت با شکوهتر شدن بنای زبان فارسی خرج میشود (چرا که شهروندان غیر فارس نیز مجبور به استفاده از زبان فارسی برای فعالیتهای فرهنگی، ادبی، علمی و … خودشان هستند. نه زبان مادریشان). اما شهروندان غیر فارس حتی از گذاشتن اولین سنگ این بنا که آموزش رسمالخط زبان مادریشان در مدرسه است محروماند. یعنی شهروندان غیر فارس فاقد خانه و ایمنگاه فرهنگی و زبانی هستند.
وضعشان در مقابل شهروندان فارس مانند وضع کسی است که در خیابان زندگی میکند، در مقابل کسی که در خانهای امن میزید. کسی که در خانه زندگی میکند، میتواند آرام آرام وسایل مختلف بخرد و در جاهای مختلف خانهاش بگذارد. خانهاش را با آرامش خاطر در طول زمان آباد و آبادتر کند. اما از آنجا که آن شخص خانه به دوش باید همیشه همهی وسایلش را با خود حمل کند، نمیتواند به مانند آن شخص دیگر شرایطش را به آسانی بهبود بخشد.
علت اصلی خشم اقوام غیرفارس در برخورد با این شوخیها محصول شرایط ناعادلانهای است که بر آنها اعمال شدهاست. این که نگذارند شما بنایی که توانایی ساختنش را دارید بنا کنید و در عین حال خودشان با برخورداری از این امتیاز سرپناهی برای خودشان بسازند و از آنجا به شما سنگ پرتاب کنند، مسلماً بسیار خشم برانگیز است.
وگرنه اگر شرایط برای همهی اقوام عادلانه باشد، ادعای این افراد میتواند درخور توجه باشد. اگر شرایط عادلانه باشد، میتوان دایرهی آزادی بیان را بازتر کرد. و اصلاً به نظر من برای همه بهتر است که این اتفاق بیافتد. چرا که طنزهایی که در آنها نقد به جایی نهفته است، میتوانند سازنده باشند. به مانند سازندگیای که ورزش بوکس میتواند برای بوکسور داشته باشد. اما مسلم است که در رقابت بوکسی که در آن دست یک طرف را با طناب بستهاند در حالی که دست طرف مقابل باز است، چیزی برای جانب داری نمیتوان یافت.
Zamanehtribune