هوشنگ ابتهاج ;اگر محمد حسین شهریار پزشک می شد؟
خاطره ای از شهریار، مربوط به دوراني که دانشجوی پزشکی بود؛
در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض میدیدم.
روزی دختری به مطبم آمد
و گفت: “آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد میمیرد!”
میگفت سریع وسایل پزشکیام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم.
وقتی آنجا رسیدم دیدم خانهی مخروبهای است که کف آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری بردهاند و فروختهاند. یک گوشه اتاق پیرمردی دراز کشیده بود و ناله میکرد.
پدر را معاینه کردم. و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست. این داروها را مجانی بگیر و بیاور.
همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن
میگفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداریام میداد که : “عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، انشالله خوب میشه!”
میگفت خب من با این روحیه چطور میتونستم پزشک بشم؟
راست هم میگفت. سید محمد حسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود.
ADF