محمد بابایی تجربه شخصی و دردناک که از فرستادن دخترانم به مدارس کنکور محور در تهران
محمد بابایی، پدر دو دختر نوجوان، در وبلاگش به نام نهالستان یادداشتی پربار، خواندنی و در عین حال تلخ نوشته است از تجربه شخصی و دردناکی که از فرستادن دخترانش به مدارس کنکور محور در تهران داشته است. مدارسی که هرچه باشند مدرسه نیستند و روح و روان کودکان و نوجوانان ما را چنان درگیر باتلاقی به نام کنکور میکنند که یادشان میرود آنان رسالت دیگری دارند.
آقای بابایی در این یادداشت به نقش والدین هم پرداخته است و اینکه خانوادهها هم متاسفانه با این موج بیمار همراه شدهاند.
این مقدمه یادداشت/گزارش خواندنی محمد بابایی است. اگر در خانوادهتان کودکانی در سن مدرسه دارید یا خودتان معلم هستید و یا دستکم مساله آموزش در ایران و کنکور محوری مدارس برای شما هم مساله است، خواندن این یادداشت را از دست ندهید.
محمد بابایی: «این نوشته داستان تلخ پنج سال حضور دختران من نهال و سارا در دبیرستان کوشش یکی از کنکورمحورترین مدارس تهران است. داستان مصیبتی است که در این اینگونه مدارس بر سر بچههایمان میآورند تا در نهایت برای خود افتخار و اعتبار کسب کنند و به والدین بعدی بفروشند.
ویرانی سیستم آموزشی ایران یکی داستان است پر آب چشم. اما به دلایلی که خواهم نوشت، والدین هم در ترویج چنین فاجعهای نقش دارند. مطرح کردن نقش والدین در ترویج چنین ساختاری ممکن است بحث تقدم مرغ و تخممرغ باشد. بسیاری از والدین جوانتر خود قربانی این سیستم هستند و در همین سیستم آموزش دیدند.
با همه اینها آثار مخرب مدارس کنکوری را حتیالامکان باید آسیبشناسی کرد، تا به عوامل موثر در ترویج این مدارس از جمله نقش والدین بیشتر پی برد. یکی از بهترین راهها در میان گذاشتن تجارب تلخ است.
من و همسرم مهرنوش کاملاً ناخواسته در دام این مدارس افتادیم. متاسفانه و به دلایلی که خواهم نوشت بسیار دیر و اتقاقاً در اوج موفقیت درسی بچهها متوجه عمق فاجعه شدیم. سارا کلاس دهم بود و در مقطعی شاگرد اولی بخش پیشرفته مدرسه را هم کسب کرده بود. نهال یک سال تا دیپلم فاصله داشت. اما وقتی متوجه شدیم، در تَرک این مدرسه هیچ تردیدی به خود راه ندادیم. امیدوارم والدینی که این مطلب را میخوانند، هرگز اشتباه ما را مرتکب نشوند و بچههای خود را به چنین مؤسساتی نسپارند.»
مرگ مدرسه، و ماجرای پنج سال حضور در دبیرستان کوشش
این نوشته داستان تلخ پنج سال حضور دختران من نهال و سارا در دبیرستان کوشش یکی از کنکورمحورترین مدارس تهران است. داستان مصیبتی است که در این اینگونه مدارس بر سر بچههایمان میآورند تا در نهایت برای خود افتخار و اعتبار کسب کنند و به والدین بعدی بفروشند.
ویرانی سیستم آموزشی ایران یکی داستان است پر آب چشم. اما به دلایلی که خواهم نوشت، والدین هم در ترویج چنین فاجعهای نقش دارند. مطرح کردن نقش والدین در ترویج چنین ساختاری ممکن است بحث تقدم مرغ و تخممرغ باشد. بسیاری از والدین جوانتر خود قربانی این سیستم هستند و در همین سیستم آموزش دیدند. با همه اینها آثار مخرب مدارس کنکوری را حتیالامکان باید آسیبشناسی کرد، تا به عوامل مؤثر در ترویج این مدارس از جمله نقش والدین بیشتر پی برد. یکی از بهترین راهها در میان گذاشتن تجارب تلخ است.
من و همسرم مهرنوش کاملاً ناخواسته در دام این مدارس افتادیم. متاسفانه و به دلایلی که خواهم نوشت بسیار دیر و اتقاقاً در اوج موفقیت درسی بچهها متوجه عمق فاجعه شدیم. سارا کلاس دهم بود و در مقطعی شاگرد اولی بخش پیشرفته مدرسه را هم کسب کرده بود. نهال یک سال تا دیپلم فاصله داشت. اما وقتی متوجه شدیم، در تَرک این مدرسه هیچ تردیدی به خود راه ندادیم. امیدوارم والدینی که این مطلب را میخوانند، هرگز اشتباه ما را مرتکب نشوند و بچههای خود را به چنین مؤسساتی نسپارند.
***
چرا بعد از ابتدائی مدارس دولتی را انتخاب نکردیم؟
وقتی دخترها به سن مدرسه ابتدائی رسیدند، هر دو را در مدرسه دولتی سر کوچه ثبتنام کردیم. علاقهای به مدارس خصوصی نداشتیم. تصور ما بر این بود که دوران راهنمائی یا دوره اول دبیرستان و سپس دوره دوم دبیرستان را هم بهتر است با همین منوال ادامه دهیم.
نهال و سارا از نظر آموزشی یک سال با هم اختلاف دارند. در مدرسه دولتی ابتدائی ساعات حضور بچهها در مدرسه بسیار پائین است. من و همسرم هر دو شاغل بودیم. ناخواسته درگیر کلاسهای جانبی میشدیم. خیلی وقتها نمیتوانستیم رأس ساعت دوازه خانه باشیم. بعضاً نهال با سرویس مهدکودک به خانه مادربزرگ خود در گوشه دیگر شهر میرفت، و یا به مهدکودکی میرفت که سارا در آنجا پیشدبستانی میخواند. کمی دیرتر دنبال هر دو میرفتیم.
با اینکه آموزش ابتدائی یک امر کاملاً تخصصی است، اما متاسفانه معلمان مدام از اولیاء میخواستند به درس و مشق بچهها رسیدگی کنند. حتی اگر این توصیه را درست هم میدانستیم، چنین فرصتی نداشتیم. گوئی فرض این مدارس خانهدار بودن همه مادران بود.
بعد از پایان ابتدائی نهال، همچنان به مدرسه دولتی فکر میکردیم. اما بعد از پرس و جو و مشاهده و سؤال از سایر والدین، متوجه وضعیت اسفبار مدرسه دولتی منطقه خودمان شدیم. این مدرسه حتی سرویس بهداشتی نسبتاً تمیز هم نداشت. در این دوران بسیاری از دختران به سن بلوغ میرسند، دلیلی ندیدیم بچهها را به مدرسهای بفرستیم که از امکانات حداقلی هم برخوردار نبود.
مدرسه دولتی نسبتاً تر و تمیز و با ساعات آموزش مناسب منطقه ما از نوع نمونه دولتی بود. این مدرسه بر اساس نتایج آزمون تیزهوشان ثبتنام میکرد. بچههای ما درسشان منظم و معمولی بود، انتطار نداشتیم در کنکور تیزهوشان قبول شوند، چنین تلاشی هم نکرده بودند. اما تصور میکردیم به مدرسه نمونه دولتی محل راه خواهند یافت، اینطور نشد.
به تدریج متوجه شدیم همه چیز در همه جا و از همان ابتدائی، نه بر اساس آموزش، بلکه بر اساس مسابقه تستزنی طراحی شده است. فرهنگ کنکور تا مدارس ابتدائی هم راه یافته است. در آن تاریخ بچهها به کانون زبان میرفتند. اغلب دوستان کانون نهال که به مدارس خصوصی رفته بودند، در بهترین مدارس قبول میشدند. احساس کردیم ما زیادی خلاف جهت آب شنا کردیم و بچهها تاوان تصمیم ما را میدهند.
تصمیم گرفتیم برای بعضی مدارس خصوصی شانس خود را امتحان کنیم. از این مدرسه به آن مدرسه به دنبال انتخاب یک مدرسه خوب بودیم. چون آمادگی و شناخت نداشتیم با وضعیتی مواجه شدیم که تصمیمگیری را بسیار دشوار میکرد.
مدارس معمولی خصوصی، دانشآموز را به چشم یک مشتری میدیدند. شیوه تبلیغانی آنها هم بسیار آزاردهنده بود. کنکور ورودی مدارس نام و نشاندار هم هیچ دستکمی از کنکور تیزهوشان نداشت. بچههای ما با تکنیکهای تستزنی آشنا نبودند.
اولین معیار ما انتخاب مدرسهای بود که دستکم آپارتمانی نباشد و اندکی شکل مدرسه باشد. مهمترین آنها دبیرستان “خرد” بود که قبولی آن بسیار دشوار بود. در خصوص سایر مدارس خصوصی که شکل مدرسه بودند، معمولاً گفته میشد به یکی از خاندانهای ژنِخوبپرور وابسته است. این که این مدعا درست بود یا نه، در آن شرایط مسئله اول ما نبود. به هر حال کشور رهن کامل طرز تفکر همین آدمهاست.
اما بعضی از این مدارس برای دختران شرایط سفت و سختی مثل چادر گذاشته بودند. بعد از امتحان ورودی هم معمولاً با دانشآموز و پدر و مادر جداگانه مصاحبه میکردند. سؤالهای مذهبی را طوری پیش میکشیدند تا بعداً جوابها را با هم مطابقت بدهند و راستآزمائی بکنند. حتی فکر مراجعه به این مدرسهها هم برای ما آزاردهنده بود. قدرت انتخاب زیادی نداشتیم.
در همین اثنا، و هنگام امتحان برای یکی از مدارس معروف، همسرم با خانمی آشنا شد که دختر خود را برای امتحان آورده بود. ایشان وقتی متوجه شدند ما برای قبولی بچهها در چنین مدارسی هیچ تلاشی نکردیم، و به کلاسهای فوقالعاه نفرستادیم، دبیرستان “کوشش” را پیشنهاد دادند.
تا آن لحظه با این مدرسه آشنا نبودیم، و نمیدانستیم یکی از همین مدارس معروف است. ایشان گفتند این مدرسه دوره اول دبیرستان نداشت و از امسال یعنی سال تحصیلی 94-93 این دوره را تاسیس کرده است و دنبال ثبتنام است. به ما گفتند کوشش را هم امتحان کنید. همین کار را کردیم و نهال قبول شد.
***
خطای بزرگ از خوشبینی شروع شد
دبیرستان کوشش یکی از مدارس آپارتمانی و کنکورمحور تهران است. در مدارس آپارتمانی خبری از حیاط بزرگ مدارس دولتی نیست. زمین ورزش و فضا برای تفریح در این مدارس وجود ندارد. اغلب این مدارس حتی ساختمان متمرکز در یک کوچه هم ندارند. دوره اول و تازهتاسیس کوشش در خیابان ظفر و دوره دوم دبیرستان در خیابان گاندی بود. شایان ذکر است که همه اشتهار و سابقه کوشش مربوط به واحد گاندی بود. دوره دوم دبیرستان یک واحد پیشرفته/Advance هم داشت که بخش المپیادی و نخبگان مدرسه بود. این واحد ساختمان جداگانهای در خیابان جردن داشت.
هیچ چیز این مدرسه به مدرسه شباهت نداشت، اما این مسئله مهم گوئی به کلی یادمان رفته بود. حتی قبولی در کوشش کمی ما را ذوقزده هم کرد. نهال احساس خوبی از ناکامیهای خود نداشت. وقتی شنید در کوشش قبول شده است ناخودآگاه گریه کرد.
وقتی برای ثبتنام نهال رفتم، اولین جلسه معارفه و ثبتنام با خانم ریاضتی معاون مدرسه بود. از دوران مدرسه و بر اساس تهمانده یک فکر قدیمی، قضاوت بیرحمانهای نسبت به ناظمان مدارس داشتم. فکر میکردم معاون و یا ناظم مدرسه نه مدیر خوبی است و نه معلم خوبی. اگر مدیر خوبی بود او را ناظم نمیگذاشتند و اگر معلم خوبی بود اصلاً ناظمی را قبول نمیکرد.
اما از همان جلسه اول متوجه شدم خانم ریاضتی شخصیت محترم و باتجربهای است. به تمام جزئیات تسلط کافی داشت. در اولین ملاقات یک نگرانی را هم به شکل غیرمستقیم با ایشان مطرح کردم. گفتم خوشحالم مؤسسه شما دوره اول دبیرستان را همین امسال تاسیس کرده است، در عین حال سیستم آموزشی کشور از سال گذشته تغییر زیادی کرده است و دوره راهنمائی را حذف کردهاند. بعد پرسیدم دشواریهائی از این دست مدرسه تازهتأسیس شما را نگران نمی کند؟
خانم ریاضتی نکته و نگرانی را به خوبی گرفتند و توضیحاتی دادند که نشان از تسلط ایشان به امر آموزش داشت. اشاره کردند برای کادر مدرسه اندکی اضطراب سال اول تأسیس طبیعی است، تلاش مضاعف خواهد شد تا خیال والدین و بچهها راحت باشد.
بعدها دیدم خانم ریاضتی هم مدیر بسیار باتجریه و شایستهای بود، و هم شخصیت یک معلم آگاه و پخته را داشت، و هم رابطه بینظیری با تک تک بچهها داشت. اکنون حتی نام مدیر این مدرسه را هم به یادم ندارم. همه چیز با درایت کمنظیر خانم ریاضتی به خوبی حل و فصل میشد.
من و مهرنوش لذت میبردیم از اینکه خانم ریاضتی این اندازه خوب بچهها را میشناسد. سبک مدیریتی ایشان حاوی تضاد شیرینی بود، هم اتوریته مدیریتی کامل روی بچهها داشت و اجازه بینظمی به کسی نمیداد، و هم عموم بچهها ایشان را دوست داشتند. وقتی مشکلی پیش میآمد و از بعضی رفتار بچهها انتقاد میکردند، به وضوح میدیدیم همه چیز را خوب و دقیق و منصفانه تشریح میکنند. ما هم نهایت همکاری را میکردیم تا مسئله حل و فصل شود، چنین هم میشد.
یک بار بچهها را به سفر اصفهان برده بودند، نهال مرتکب خطا و شلتاق و بعضی رفتارهای خودسرانه شده بود. وقتی ایشان مسئله را مطرح کردند، شگفتزده شدیم. اما همکاری کردیم و مسئله حل و فصل شد، آب هم از آب تکان نخورد. البته نهال تذکر مناسب گرفت.
سارا هم به همان سبک نهال ابتدائی را خوانده بود. سال بعد مشکل کنکور ورودی مدارس معروف را برای سارا هم داشتیم. تمام تلاش خود را کردیم تا سارا هم در کوشش ثبتنام شود.
دوره اول دبیرستان نهال تمام شد. برای سال تحصیلی 97-96 باید مدرسه جدید انتخاب میکرد. نهال که قبلاً در هیچ مدرسه بنامی قبول نشده بود، حال برای هر مدرسه معروفی امتحان ورودی میداد قبول میشد. طعم این تیپ مدارس که دغدغه کنکور و تستزنی بخش مهمی از آموزش آنهاست، به دهان ما هم مزه کرد. بعضاً تأسف میخوردیم که چرا از همان ابتدائی بچههای خود را به چنین مدارسی نفرستادیم.
نهال در امتحان ورودی دبیرستان بسیار معروف خرد هم قبول شد. مهرنوش از همان پایان ابتدائی، و زمانی که از مدارس دولتی ناامید شده بودیم، دوست داشت بچهها به دبیرستان خرد بروند. برای دوره اول دبیرستان متاسفانه قبول نشدند. اما اکنون که نهال برای دوره دوم دبیرستان قبول شده بود، مهرنوش بسیار خوشحال بود. خود او در رژیم پیشین به مدرسه رازی تهران رفته بود. نوستالژی دوران خوش گذشته را داشت. همیشه از امکانات فراوان مدرسه رازی مثل سالن آمفیتاتر و حیاط بزرگ و زمین ورزش و استخر با حسرت یاد میکرد. در دبیرستان خرد هم بسیاری از این امکانات مهیا بود.
برای دوره دوم دبیرستان، نهال با انتخابهای زیادی مواجه بود. در نهایت تصمیم بر این شد از میان دو گزینه دبیرستان خرد و کوشش یکی را انتخاب بکند. گرچه مهرنوش به طور قطع خرد را انتخاب کرده بود، اما اصرار نکرد و تصمیم را به عهده نهال گذاشت. نهال برای رفتن به خرد دو دل بود، هم نمیخواست این موفقیت را از دست بدهد و هم به فکر دوستان قدیمی خود بود. من هم اساساً سخت تن به تغییر میدهم. در فیسبوک از دوستان اهل نظر کمک گرفتم تا بهتر به تصمیم برسیم.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند و من به نتیجه ویرانگری رسیدم. کفه ترازو به سمت عدم تغییر مدرسه میل کرد. نهایتاً نهال را در دوره دوم دبیرستان کوشش ثبتنام کردیم.
فیالواقع خاطره خوش دوره اول دبیرستان تازه تأسیس کوشش، و پیامد ناخواسته توانائیهای شخصی خانم ریاضتی، برای ما بسیار گران تمام شد. این تصور را داشتیم که کوشش همین است. حتی فکر میکردیم اوضاع بهتر هم خواهد شد. کوشش به دوره دوم دبیرستان خود شهره بود، علیالاصول باید کارآمدترین کادر مجموعه کوشش در این دوره میبودند.
اما همه اینها خیالی بیش نبود. دوره دوم دبیرستان کوشش همان جهنمی بود که عمری تلاش داشتیم بچههای خود را گرفتار چنین مؤسساتی نکنیم. در دامی افتادیم که از سالها پیش از آن فراری بودیم. در وسط این معرکه ویرانگر گرفتار شدیم.
***
اینجا مدرسه است؟
در اولین برخورد دیدیم از آرامش کلاسهای دوره اول خبری نیست. در اینجا هر کلاس مثل مدارس دولتی بعضاً بیش از سی شاگرد داشت. حتی از حیاط نسبتاً خوب ساختمان شمالی دوره اول هم خبری نبود. اما به این چیزها توجه چندانی نکردیم، خاصه که نهال سال دهم را بسیار خوب و با روحیه عالی شروع کرد.
نهال ذوق و شوق فراوانی برای درس خواندن داشت. در این مدرسه شلوغ و پر از شاگرد، همواره جزو چند شاگرد ممتاز مدرسه بود و اغلب نام او جزو شش نفر اول مدرسه روی تابلو میرفت. دوره دوم دبیرستان کوشش، بخش المپیادی هم دارد که بهترینها را برای این مدرسه گزینش میکنند. دو ماه از سال تحصیلی نگذشته بود که ما را به مدرسه خواستند و گفتند نهال برای این بخش پذیرفته شده است. نهال نپذیرفت و ترجیح داد در همین مدرسه بماند.
نهال از جمله بچههائی است که خیلی زود دوست پیدا میکند و بعضاً در میان دوستانش شخصیت محوری هم دارد. در این کلاس چندین دوست صمیمی داشت که خیلی هم با هم خوب بودند.
نهال دختر سرزندهای است، روحیه معترض هم دارد. خیلی وقتها با ما هم بگو مگو میکند، ممکن است در مواردی با او موافق نباشیم، اما من و مخصوصاً مهرنوش این روحیه او را دوست داریم. مهرنوش شخص بسیار آرامی است و خیلی اهل اعتراض نیست، هر وقت در مدرسه مسئلهای مرتبط با شخصیت معترض نهال مطرح میشد، بیآنکه اندکی قصد دفاع از خطای احتمالی دختر خود را داشته باشد، روحیه او را میستود. میگفت خوشحالم مثل من نیست.
اما به تدریج روحیاتی در نهال میدیدیم که سابقه نداشت. شادابی او کمتر میشد و به وضوح نشانههائی از نگرانی و اضطراب عمیق نشان میداد. چیزی به ما نمیگفت. فقط وقتی رتبه درسی او کمتر از دور قبل میشد، ناراحتی خود را آشکارا بروز میداد. نهال بیش از سه سال در فضای همین مدرسه بود، ما هم خوشبینتر از این بودیم که به چیز دیگری فکر کنیم. تنها حدسی که زدیم، حجم درسها و امتحانات و رقابتی بود که نهال درگیر آن شده بود.
اما مسئله اصلی در همان پاییز 96 اتفاق افتاده بود، و به ما نگفته بود. اواخر اردیبهشت 97 به طور تصادفی اصل واقعه را از مدیر و معاون مدرسه و سپس خود نهال شنیدم.
پاییر 96 قرار بود بچهها را دو شب و سه روز به اردوی یزد ببرند. به والدین اطلاع دادند هشتصد هزار تومن هزینه این اردو را به حساب مدرسه واریز کنند. من نتوانستم قبول کنم. با نهال هم صحبت کردم و خوشبختانه بسیار منطقی برخورد کرد و قرار شد به چنین اردوئی نرود. در آن تاریخ هنوز سقوط اصلی ریال اتفاق نیفتاده بود. کسانی با کمی بیش از این مبلغ، یک هفته سفر آنتالیا میرفتند. هزینه بلیط رفت و برگشت و هتل خوب و وعدههای غذائی و نوشیندنیهای فراوان هم مشمول همین مبلغ بود.
به هیچ وجه قصد متهم کردن مدرسه را نداشتم. متوجه مدیریت ناکارآمد سفر در ایران هستم. در عین حال اعتراض من به این هزینهتراشیها در همین مدرسه سابقه داشت. همزمان، سارا در دوره اول دبیرستان کلاس نهم بود. قرار بود آنها را هم اصفهان ببرند. آنجا هم به این همه هزینه اعتراض کرده بودم.
اما در مدرسه سارا مخاطب من خانم ریاضتی بود. ایشان والدین را درک میکرد. به هر حال وقتی والدین معترض این هزینهها نمیشوند، مدرسه هم سبک خود را ادامه میدهد. خوشبختانه بسیاری از والدین در دوره اول دبیرستان موافقت نکردند و اردوی اصفهان به حد و نصاب نرسید و کنسل شد.
همین استدلال را در خصوص اردوی نهال داشتم. نهال ثبتنام نکرد، اما در مدرسه چرائی تصمیم خود را برای دوستانش هم توضیح داده بود و خیلیهای دیگر هم ثبتنام نکردند. نهال قدرت اقناعکنندگی خوبی دارد. در میان دوستانش هم محبوب است. اما خیلی خیلی بعید میدانم بچههای دیگر به خاطر توضیحات او تصمیم خود را عوض کرده باشند و از والدین خود هم خواسته باشند هزینه را پرداخت نکنند. هر چه بود، نهال هزینه سنگینی بابت این مسئله میدهد.
مدیرعامل مجتمع از طریق معاون مدرسه متوجه ماجرا میشود و نهال را به دفتر خود فرا میخواند. آقای مدیرعامل به والدین خیلی بیش از یک ربع وقت ملاقات نمیداد، اما مدت مدیدی نهال را در اتاق خود بازجوئی میکند تا بفهمد چرا چنین حرفی به بچهها زده است. ابتدا بر گردن نهال منت میگذارد و میگوید این مسئله را باید با والدین تو مطرح میکردم، اما چنین قصدی ندارم. از نهال هم مؤکداً میخواهد مسئله بین خودشان بماند.
مدیرعامل باهوشتر از این حرفها بود که نفهمد، معترض اصلی این هزینهها نهال نیست، پدر نهال است. خاصه که من در واحد ظفر هم معترض شده بودم. مدیر نکته دیگری را هم خیلی خوب میدانست. کنترلی بر پدر نهال ندارد، اما مینواند شادابی و سرزندگی نهال را با تهدید به اخراج از مدرسه چنان گروگان بگیرد که دیگر جرأت نکند از این حرفهای اعتراضی پیش دیگران بزند.
در تمام این ساعات طولانی بازجوئیمانند، نهال یکسره گریه میکرده است. برای نهال اعداد و ارقامی ذکر میکند و میگوید مدرسه قصد هیچ انتقاعی از اینگونه اُردوها ندارد، همه چیز به خاطر بچههاست. مدیرعامل قبل از جلسه حتی لازم ندیده است نمرات و جایگاه درسی نهال را ببیند، اما به نهال میگوید مسئله آموزشی هم داری و نمرههایت خوب نیست. نهال که جزو بهترین شاگردان مدرسه بود خیلی تعجب میکند و میپرسد کدام درس؟ در جواب فقط حرف را عوض میکند.
در این جلسه پروتکل متنبه کردن چنین شاگردانی از طرف شخص مدیرعامل اجرا میشد، نباید هم اشتباه فاحش خود را اصلاح میکرد. نسبت دادن مسئله آموزشی به یک شاگرد مثل نقل و نبات ورد زبان این آدمهاست، هر اقدامی در پی آن هم برای والدین بیشتر قابلیت پذیرش دارد.
در ادامه صحبت و از موضع قدرت چندین بار “اولویت ثبتنام” بچههای خاطی سالهای گذشته را برای نهال یادآور میشود و از او میخواهد بیشتر مراقب رفتار خود باشد. مدیرعامل چنان برای نهال خط و نشان میکشد که عملاً آرامش و روح و روان او در طول سال گروگان گرفته میشود. همواره این اضطراب دردناک با او میماند که ممکن است سال دیگر مشمول اولویت ثبتنام نشود و او را از مدرسه اخراج کنند.
“اولویت ثبتنام” یکی از شگردهای مخرب و بیحساب و کتاب و نه چندان قانونی این مدارس است. هر سال به بچهها وضعیت ثبتنام سال بعد آنها را اعلام میکنند. ممکن است از نظر درسی و یا انضباطی مشروط شوند، و یا حتی ممکن است به آنها گفته شود هیچ اولویتی برای ثبتنام ندارند و باید مدرسه را تَرک کنند.
اولویت ثبتنام چیزی نظیر تسّری نظارت استصوابی شورای نگهبان قانون اساسی به چهار سال دوران نمایندگی مجلس است. اما همین شورای نگهبان کاملاً مبسوطالید، که در یک مورد کاندیداتوری رئیس مصلحت نظام را هم به مصلحت ندید. تا این لحظه و دستکم در ظاهر، پایان هر سال دست هیچ نمایندهای نامه نداده است تا بگوید دیگر صلاحیت حضور در مجلس را ندارید. در کوشش هر سال با هر دانشآموزان دقیقاً همین رفتار تکرار میشود.
در دوره اول دبیرستان ما با این پدیده آشنا شدیم اما جدی نگرفتیم. اواخر اردیبهشت 94 نهال برگهای آورد که برای کلاس هشتم اولویت ثبتنام دارد و باید اقدام کنیم. در آن تاریخ بلافاصله به مدرسه زنگ زدم و با خانم ریاضتی صحبت کردم. پرسیدم این چه برنامهای است؟ مگر قرار است هر سال این بچهها اضطراب ثبتنام نشدن داشته باشند؟ پرسیدم مگر میشود به هر دلیلی از این مدرسه به آن مدرسه رفت؟
در اینجا هم نظر به اعتمادی که به خانم ریاضتی داشتم، توضیحات مبسوط ایشان را کاملاً پذیرفتم و به این نتیجه رسیدم اولویت ثبتنام برای قریب به اتفاق بچهها امری کاملاً فرمالیته است و هیچ ضرورتی ندارد جدی گرفته نشود. این واحد مدرسه هم تازهتاسیس بود و شاگرد به اندازه کافی نداشت و بیشتر به دنبال جذب بود.
مدرسه قوانینی داشت که مدیریت ملزم بود اجرا کند. مثلاً اگر دختری آرایش میکرد و یا احیاناً چیزهای غیرمجاز همراه خود داشت به او تذکر میدادند. اگر متوجه میشدند یکی از بچهها دوستپسر دارد و با دیگران هم در این خصوص حرف میزند، و یا با دختر دیگری ارتباط غیرمتداول دارد، شدیداً برخورد میکردند.
طی چند سالی که در دوره اول همین مدرسه بودیم شخصاً مشاهده نکردم کسی الویت ثبتنام نداشته باشد. برای نوشتن این یادداشت دوباره با نهال و سارا صحبت کردم. متاسفانه چنین اضطرابی در آنجا هم کمابیش میان بچهها بوده است و ما متوجه نشده بودیم. بچهها تصور کرده بودند مدرسه خصوصی نام و نشاندار همین است و باید مراقب رفتار خود باشند.
در پی ماجرای اردو اضطراب نهال روز به روز بیشتر میشد. تصور ما این بود که وارد رقابتهای کنکوری شده است و همه چیز به این مسئله ارتباط دارد. به همین خاطر و در کمال بیخبری هر بار با مسئولان مدرسه صحبتی پیش میآمد، این موضوع را مطرج میکردیم و سعی میکردیم روحیات نهال را با جزئیات توضیح دهیم تا بهتر بتوانند به او کمک کنند. از اضطراب غیرمعمولی او حرف میزدیم، متولیان مدرسه هر سؤالی میکردند سعی میکردیم اطلاعات بیشتری در اختیار آنها قرار دهیم. در گذشته از این نوع همکاری تجارب خوبی داشتیم.
اما در پایان سال متوجه شدیم، هر آنچه ما در خصوص نهال به مدرسه میگفتیم، عملاً اسباب فشار مضاعف بر روی نهال میشده است. وقتی در غیاب ما نهال را پای میز محاکمه مینشاندهاند، با زرنگی تمام به او القاء میکردهاند که پدر و مادرش هم از بعضی رفتارهای او ناراضی هستند و باید تغییر رفتار بدهد و با مدرسه بیشتر همکاری بکند.
کلاس دهم با همین منوال ادامه مییافت. موفقیت درسی نهال از همه سالها بهتر بود، اما تقریباً و همواره اضطرابی ویرانگر و بیسابقه داشت. جزو بهترین و موفقترین شاگردان پایه دهم ریاضی بود. چون از هیچ چیزی در مدرسه خبر نداشتیم، اضطراب را به حساب رقابت و فشار درس میگذاشتیم. تا اینکه اردیبهشت 97 فرا رسید. وقتی دنبال نهال رفتم، بیاختیار بغض او ترکید و برگهای را به من نشان داد که روی آن نوشته بود ثبتنام فرزند شما مشروط است.
مطابق آنچه در طول سال دیده بودیم، همه چیز نشان از موفقیت داشت. حتی یک بار، تاکید میکنم حتی یک بار هم به ما چیزی نگفته بودند که احیاناً حاکی از عدم رضایت مدرسه تا این سطح باشد. هر بار مدرسه میرفتیم از درس و جدیت او تعریف میکردند. اساساً تصور ما این بود که سال تحصیلی 97-96 موفقترین سال تحصیلی نهال است، اما چیزی که با آن مواجه شدیم، باورنکردنی بود.
بلافاصله مدرسه رفتم و با مدیر دبیرستان صحبت کردم. خانم مدیر برای من توضیح داد که این فقط یک تذکر است و نهال از بهترین شاگردان ماست. ولی من راضی نشدم و گفتم کاری که شما کردید، تذکر نیست، تهدید به اخراج است. باید بدانم چه اتفاقی افتاده است که چنین تهدید کردید.
گفتم از دو حال خارج نیست، یا خطای سنگینی از نهال سرزده است که در این صورت علیالاصول باید ما را در جریان میگذاشتید و نگذاشتید. و یا شما مرتکب خطا شدهاید که در اینصورت حتماً بابد از نهال دلجوئی بکنید. معترضانه از خانم مدیر پرسیدم این چه تصمیمی است؟ چه رفتاری است؟
خانم مدیر از اینکه همکاران او در طول سال تحصیلی حتی یک بار هم ما را در جریان نگذاشته بودند عذرخواهی کرد. گفتم به تشخیص شما احترام میگذارم و از عذرخواهی شما متشکرم، اما باید با جزئیات بدانم چه خطائی از نهال سر زده است که چنین قصد تنبیه او را داشتید.
مدیر و معاون مدرسه وقتی اصرار من را دیدند کمی توضیحات بیشتر دادند. اشاره کوتاهی هم به جلسه نهال با مدیرعامل مجتمع و ماجرای اُردوی یزد کردند. مسئله جلسه را خیلی عادی جلوه دادند و تعحب کردند چرا نهال با ما مطرح نکرده است. حدس زدم کاسهای زیر نیم کاسه است. اعتمادم به صداقت مدیر و معاون خدشهدار شد. خواهش کردم نهال به این جلسه بیاید. از من خواستند به او چیزی نگویم، توضیح دادم بالاتر از سیاهی رنگی نیست و نهال تهدید به اخراج از مدرسه شده است. و غیرمستقیم گفتم در خصوص شیوه مطرح کردن مسئله با نهال خودم تصمیم خواهم گرفت.
وقتی نهال به جلسه آمد گفتم خانم مدیر و معاون از جلسه تو با مدیرعامل مجتمع در اوایل سال صحبت میکنند و اینکه به تو تذکر داده شده است، ولی ما اصلاً در جریان این مسئله بسیار مهم نیستیم. نهال گفت قول داده بودم با شما مطرح نکنم. بیشتر که توضیح داد همه چیز دستگیرم شد. از نهال خواهش کردیم به کلاس برگردد.
به مدیر مدرسه گفتم اعتراض به هزینه اردو حرف من بود. شما و مدیرعامل مدرسه باید من را بازجوئی میکردید. بعد پرسیدم چه کسی به مدیرعامل خبر داده است؟ معاون مدرسه گفت بچهها بعضاً فضولی میکنند و برای مدیرعامل در سیستم مدرسه کامنت میگذارند، به وضوح دروغ میگفت. نزدیک دو ساعت حرف زدیم. فهمیدم در تمام طول سال نهال از طرف این تیم تحت فشار بوده است. متوجه شدم خود معاون مدرسه پیش مدیرعامل مجتمع برای نهال پرونده ساخته است.
اما نکته غمانگیز دیگری هم دستگیرم شد. متوجه شدم کادری که با پایه دهم ریاضی سر و کار دارند، عملاً نهال را در مدرسه رقیب خود میدانند. چون گفتند نهال در راس یک گروه است و اعضاء گروه هم بیش از معاون مدرسه، از نهال حرفشنوی دارند. تصمیمها و حرفهایشان در خصوص نهال به وضوح رنگ و بوی روکمکنی داشت.
نهال شاگرد موفقی بود و میان دوستانش هم کاریزما و محبوبیت داشت. اصلاً هم بعید نمیدانم دختر نوجوانی از این توانائیهای خود استفاده نابجا بکند. اما در مخیله من هم نمیگنجید کادر مدرسه چنین حقیرانه در پی انتقام از او باشند.
در دوره اول متوسطه هم نهال از این کارها میکرد. ما دو دختر داریم که روحیاتی به غایت متفاوت با هم دارند و هر دو هم در این مدرسه بودند. سارا خیلی اهل رفیقبازی نیست، در انتحاب دوست صمیمی هم خیلی دقت میکند. اما نهال همین که به یک کلاس جدید پا میگذارد، با بسیاری از بچهها رفیق فابریک میشود. همیشه دوست خوبی هم برای رفقای خود است.
با همین پیشزمینه و شناختی که از نهال داشتیم، هر چه بیشتر کادر مدرسه کلاس دهم از خطاهای نهال صحبت میکردند، بیآنکه خواسته باشیم بیجهت از نهال دفاع کنیم، بیشتر مطمئن میشدیم با کادری ضعیف طرف هستیم. به وضوح میدیدیم هیچ اتوریته مدیریتی ندارند و با توسل به ابزارهائی که مدرسه در اختیار آنها قرار داده است، تنها شیوهای را که خوب یاد گرفتهاند، روکم کنی و سرکوب شادابی دانشآموزی است که با او مشکل دارند.
خوشبینیهای گذشته و مشورت با کادر قبلی مدرسه که از آنها شناخت داشتیم و آنها هم از نهال شناخت داشتند، ما را به این نتیجه رساند مشکل از ضعف و سوءمدیریت و اشتباهات و ناتوانیهای شخصی چند نفری است که نهال مستقیماً با آنها سر و کار دارد.
اکنون افسوس میخورم که چرا در آن تاریخ به سراغ متهم اصلی ماجرا یعنی مدیرعامل مجتمع نرفتم. رفتار بازجووار این مرد را هم به حساب رفتارهای کادر زیر دست او گذاشتم. چرائی این خطا را در پانویس [1]توضیح دادم.
در نهایت تصمیم گرفتیم بچهها از این به خیال خودمان کادر ضعیف دور باشند و به بخش پیشرفته این مدرسه بروند. سارا مستقیماً برای بخش شاگردان پیشرفته دوره دوم دبیرستان قبول شده بود. نهال هم پاییز سال گذشته مجوز ورود را گرفته بود.
پدر و مادری که آروز داشتند بچههای آنها کاملاً به مدارس معمولی بروند، روند حوادث چنان آنها را با خود برده بود که اکنون هر دو فرزند خود را در بخش نخبههای یکی از کنکورمحورترین مدارس تهران ثبتنام میکردند. دومین اشتباه مُهلک را در انتقال به همین مدرسه مرتکب شدیم.
***
اینجا مدرسه نیست
تابستان سال 97 نهال و سارا در بخش پیشرفته و المپیادی دبیرستان کوشش واقع در خیابان جردن ثبتنام شدند. روز اول به دیدن مدیر مدرسه رفتم که به تازگی به این سمت منصوب شده بود و ما را کاملاً میشناخت. قبلاً در دوره اول دبیرستان سِمتی زیر نظر خانم ریاضتی داشت. به ایشان گفتم روند حوادث ما به سمت این مدرسه با حجم درس بالا کشانده است. آنچه در دلم بود را به صراحت گفتم و توضیح دادم که مدیر و معاون واحد گاندی را هرگز نخواهم بخشید. گفتم فقط به این دلیل مجموعه کوشش را تَرک نکردیم چون امکان آمدن به این واحد را داشتیم. تاکید کردم مطلقاً حاضر نمیشدم بچههای خودم را به مدرسهای ببرم که این اندازه برخوردشان با دانشآموزان حقیرانه است.
عبارت “حقیرانه” را مشخصاً به کار بردم تا ایشان دقیقاً متوجه نارضایتی من بشود. توضیح دادم که شناخت ما از مدرسه بیشتر ریشه در شیوه مدیریتی دوره اول دبیرستان داشت. گفتم وقتی متوجه شدیم شما مدیر اینجا شدید، بیشتر خیالمان راحت شد و مطمئن شدیم هر چه دیدیم سوءمدیریت چند نفر بوده است.
خانم مدیر خیلی از حرف من استقبال کرد و گفت خیالتان راحت باشد، ما در واحد جردن به همان سبک واحد ظفر عمل میکنیم. از لفظ “استاد” هم برای خانم ریاضتی استفاده کرد. بعد برای اتفاقاتی که در واحد گاندی افتاده بود اظهار تاسف کرد و گفت ما بر اساس مشاهده و تشخیص خودمان عمل خواهم کرد و هیچ توجهی به آنچه در کلاس دهم برای نهال اتفاق افتاده است نخواهیم کرد. به ما اطمینان داد خاطرات شیرین دوران راهنمائی در اینجا تجدید خواهد شد.
سارا سال تحصیلی را بسیار خوب شروع کرد. خیلی از دوستان نهال در واحد گاندی بودند. چون اهل رفاقت هم هست انتظار داشتیم روزهای اول در واحد جردن چندان خوشحال نباشد. در عین حال این مدرسه جمع بهترینهای کوشش بود. اگر نهال در واحد گاندی همیشه بین تاپها بود، در اینجا به ندرت جزو ده نفر اول میشد. چون روحیه رقابتی هم دارد، کسل بودن او را به حساب همین مسئله گذاشتیم. به هر حال در خصوص مدرسه حرف چندانی با ما نمیزد.
اواسط پائیز 97 مسئول مشاوران مدرسه من را دعوت کرد که در خصوص سارا با هم صحبت بکنیم. کمی متعجب شدم، وقتی مدرسه رسیدم متوجه شدم بیرون بودن چتریهای سارا از زیر مقنعه به مسئلهای تبدیل شده است.
خانم مشاور اولین چیزی که از من سؤال کرد این بود که سارا در خانه ناراحتی دارد؟ حسابی تعجب کردم و پرسیدم چطور مگر؟ گفت همکارانم چندین بار از او خواستهاند چتری موی سرش را داخل مقنعه بگذارد، اما توجه نمیکند و به نظر میرسد مقاومت هم میکند.
سارا مخصوصاً در سنین کودکی خیلی چتریهای زیبائی داشت. همچنان چتری موهایش را دوست دارد. البته به ما گفته بود چتریهای او در مدرسه مسئله شده است. عکسالعمل ما بیشتر از جنس ابراز تاسف برای مدرسه بود. در یک مدرسه کاملاً دخترانه، با کادر و معلمانی عموماً زن چنین چیزی به مسئله تبدیل شده بود. البته مدرسه بیشتر نگران کنترلهای آموزش و پرورش بود.
برای خانم مشاور توضیح دادم سارا از همان بچگی در خانواده چهار نفری ما به خانم آرامش معروف است. در چهره هر کدام از ما ناراحتی و یا خستگی حس بکند، بلافاصله با نگاه و توجه خود آرامش را به خانه میآورد. بعد پرسیدم از سارا چه رفتاری سر زده که شما به چنین برداشتی رسیدید؟ خواهش کردم با جزئیات بیشتر توضیح بدهند، چون خیلی باعث تاسف است از روحیات بچه خود این اندازه بیاطلاع بوده باشیم.
بعد دیدم خانم مسئول مشاورها بحث را تغییر داد. و به گونهای حرف زد که ممکن است همکارانش اشتباه کرده باشند و یا زیادی سخت گرفته باشند. من هم خیلی مته به خشخاش نگذاشتم و بعد کمی راجع به حجاب و روسری و این چیزها حرف زدیم و به خوبی و خوشی خداحافظی کردم. توضیح دادم ما از سارا در خصوص چتریهایش چیزی نخواهیم خواست، و ذهن او را درگیر چنین مسئلهای نخواهیم کرد. اما اگر واقعاً قوانین مدرسه ایجاب میکند، لطفاً شما خودتان با سارا صحبت کنید، قطعاً همکاری خواهد کرد.
بهمن 97 معاون آموزشی مدرسه به من زنگ زد و خیلی مؤدبانه گفت نهال در یک جلسه آموزشی با لحن نامناسبی به او معترض شده است. خانم معاون خیلی ناراحت به نظر میرسید. موضوع را با مهرنوش مطرح کردم. کلیات مسئله را تلفنی با ما مطرح کردند، دیدم حتماً باید مدیر مدرسه را ببینم. بلافاصله قرار گذاشتیم.
قضیه از این قرار بوده است که بچهها از شیوه تدریس معلم حسابان ابراز نارضایتی میکنند. مدیر و معاون آموزشی تصمیم میگیرند جلسهای بگذارند تا دبیر حسابان و بچهها با هم رودرو شوند. معاون آموزشی در حضور معلم از بچهها میخواهد اشکالات شیوه تدریس او را یادآور شوند.
برای مدارس کنکوری بعضی معلمان معروف دعوت میشوند که برای خود برندی در سطح کشور هستند و اساساً توجهی به مدیران مدرسه نمیکنند. معلمانی هم هستند که به هر حال از چنین موقعیتی برخوردار نیستند. مدرسه خروجی کلاس این معلمان در آزمونهای جامع مد نظر قرار میدهد، اگر رضایت نداشتند، ممکن است قرارداد معلم تمدید نشود. بعضاً برای اینکه به والدین و بچهها نشان بدهند که چقدر به نظر آنها احترام قائل هستند، از این جلسات برگزار میکنند.
قبل از رفتن به جلسه از نهال هم پرسیدیم چه اتفاقی افتاده است. گفت من از شیوه تدریس دبیر حسابان راضی هستم، اما اگر راضی هم نبودم خجالت میکشیدم در این جلسه شرکت کنم. به معاون آموزشی گفتم من دوست ندارم در این جلسه باشم.
معاون آموزشی اصرار داشته است نهال هم در این جلسه باشد. شاید هم روی معماری کلام و شیوه صحبت کردن دقیق نهال حساب میکرده است. نهال را علیرغم میل او به جلسه میبرند، ولی به محض شروع جلسه نهال معترض میشود و میپرسد برای چه من اینجا هستم؟ میگوید من به چیزی اعتراض ندارم. این شیوه برخورد نهال کل جلسه را تحت تاثیر قرار میدهد.
وقتی به مدرسه رسیدیم، مهرنوش از خانم مدیر اصل ماجرا را پرسید. من ساکت بودم و به وضوح میزان ناراحتی مهرنوش را احساس میکردم. خطاب به مدیر مدرسه گفت من تا وقتی از خود شما ماجرا را نشنیدم، باورم نشد که چنین عزت و احترام معلم در مدرسه خدشهدار میشود. بعد خیلی محکم از کار نهال دفاع کرد.
مهرنوش به خانم مدیر گفت من بیست سال است در دانشگاه درس میدهم. با نظرسنجی از دانشجویان کاملاً آشنا هستم، اتفاقاً نظر و نمرهای که دانشجویان به شیوه تدریس ما میدهند در تبدیل وضعیت استادان بسیار مؤثر است. اما حتی امور آموزشی دانشکده هم نمیداند کدام دانشجو کدام نظر را داده است. آخر این چه شیوهای است که از دانشآموز میخواهید اشکالات دبیر را در حضور دبیر و در حضور معاون آموزشی به او یادآور شوند؟ یعنی معلم در این کشور این اندازه بدبخت شده است که باید چنین مؤاخذه شود تا روش خود را تصحیح کند؟
بعد شیوههای نظرسنجی در دانشگاه را توضیح داد و گفت قبل از آمدن به این جلسه با سایر همکاران دانشگاهی هم موضوع را مطرح کرده است. همه آنها از این همه بیاحترامی به معلم متعجب شدهاند. مدیر مدرسه کمابیش نشان داد که پی به شاهکار خود برده است. بعد شروع به تعریف و تمجید از ما کرد. حرفهای سرشار از تعارفات متداول زد و به مهرنوش گفت از حضور والدینی مثل شما در این مدرسه خیلی خوشحال است.
این مسئله گذشت، اما به تدریج این سؤال برای ما مطرح شد که به راستی در این مدرسه چه خبر است؟ وقتی از بازدهی یک معلم راضی نیستند و با او چنین برخوردی میکنند، با بچهها چه رفتاری دارند؟ از نهال و سارا که در دو پایه تحصیلی متفاوت بودند، و روحیات بسیار متفاوتی هم دارند، خواهش کردیم کمی برای ما توضیح دهند.
سارا تازه از دوره اول دبیرستان آمده بود. به تازگی هم شاگرد اول شده بود. انتظار نظرات غیرمتعارف از او نداشتیم، اما دل پُری از مدرسه داشت. خیلی حرف زد و گفت مدام برای کسب نمره و امتیاز و رتبه در آزمونهای “گزینه دو” بچهها را تحت فشار میگذارند.
معلوم شد مدرسه از کارنامه بسیاری از بچهها راضی نیست و انتظار رتبههای بهتر دارد. در هر فرصتی هم صحبت از اولویت ثبتنام میکنند و از دانشآموزان سالهای گذشته مثال میزنند که خوب درس نخواندند و ثبتنام نشدند.
نهال گفت وقتی کلاس آنها یعنی یازدهم ریاضی در امتحانات گزینه دو رتبه مطلوب مدرسه را کسب نکرد، بالاترین تصمیمگیر مؤسسه یعنی مدیرعامل مجتمع در یک ساعت درسی به کلاس آمد و از کارنامه کلاس ابراز نارضایتی کرد.
مدیرعامل در این جلسه طولانی ضمن انتقاد از بچهها و نصیحت آنها، یگ گزارش مالی هم میدهد. میگوید من یک میلیارد تومان برای این مدرسه بیشتر از درآمدش هزینه میکنم. میگوید این مدرسه فقط با پول والدین شما اداره نمیشود، از سایر مدارس مجتمع هم به اینجا اختصاص میدهم تا واحد المپیادی رتبههای بهتر کسب کند. در ادامه میگوید اگر وضع اینگونه ادامه پیدا کند، ناچار است تجدیدنظر کند.
حرفهای بچهها ما را نگران کرد. مهرنوش پیشنهاد کرد با چند نفر از والدین تلفنی صحبت کنم. همین کار را کردم. از آنها خواهش کردم به هر طریقی مصلحت میدانند با بچههای خود صحبت کنند. گفتم معنی ندارد مدیرعامل مدرسه با صورتهای مالی مجتمع، و رتبه بچهها در کنکورهای آزمایشی، اینگونه آنها را حسابرسی بکند. وقتی این بررسیها را انجام دادم و نظر سایر والدین را جویا شدم، معلوم شد اوضاع از این هم بدتر است.
دروس مذهبی در کنکور اهمیت زیادی دارند، اما برخلاف درسهائی مثل شیمی و ریاضی و زیستشناسی، معلم برای این درسها که موفق هم باشند، زیاد نیست. در این حوزه مدارس کنکوری بر سر جذب چند نام معروف و نیمهمعروف با هم رقابت دارند.
اواخر اسفند 97 و در روزهای منتهی به تعطیلات نوروز متوجه شدیم در کلاس دینی پایه یازدهم اتفاق عجیبی افتاده است. یکی از بچهها در کلاس درس از درد شدید عادت ماهانه رنج میبرده است. عادت ماهانه دردی همیشگی برای خانمهاست. اما میزان این درد هم متفاوت است. در قلیلی از خانمها این درد چنان سنگین است که گوئی هر ماه یک بار تن به جراحی بدون بیهوشی میدهند. این دانشآموز هم از جمله همین افراد بوده است.
والدین ایشان مدرسه را در جریان گذاشته بودند که هر وقت چنین اتفاقی افتاد، به آنها خبر دهند تا فرزند خود را برای استراحت به منزل ببرند. آن روز قبل از رسیدن به مدرسه، درد شدید را احساس میکند، اما تصمیم میگیرد تحمل کند و از درس عقب نماند.
با اینکه میدانسته است بردن کیسه آب گرم به کلاس درس ممنوع است، از یکی از کارکنان مدرسه کیسه آب گرم میخواهد. این شخص که گویا تازه به استخدام مدرسه در آمده بود، از ممنوعیت این کار خبر نداشته است و کیسه آب گرم به او میدهد.
دانشآموز وقتی در کلاس مستقر میشود، متوجه میشود کتاب خود را در بلاکر جا گذاشته است. دل درد شدید مانع از این میشود اجازه بگیرد و از بلاکر کتاب خود را بیاورد. واهمه داشته است کیسه آب گرم را ببینند و از او بگیرند و تحمل درد بسیار دشوارتر شود. از کتاب دوست بغلدستی خود استفاده میکند. معلم دینی به تندی به بچه ها تذکر میدهد هر کدام از کتاب خود استفاده کنید. دوست او فداکارانه میگوید میروم و از بلاکر کتابم را میآورم. بعد از اینکه کتاب را میآورد معلم شک میکند و می گوید کتاب را به من نشان بده تا ببینم مال خودت هست و یا رفتی از بلاکر کتاب کس دیگری را آوردی. توضیح می دهد چون دوستم دل درد داشت من به جای او رفتم. معلم قبول نمیکند. دانشآموز مریض معذرتخواهی میکند و میگوید تقصیر من بود و مریض بودم. هر چه معذتخواهی میکند قبول نمیشود. معلم دینی میگوید اگر میخواهی معذرتخواهی تو را قبول کنم همین الان برو خودت را از پنچره پایین بینداز. دختر خسته و مریض و کلافه بلافاصله به سمت پنحره میرود، دوستانش مانع او میشوند. کلاس و مدرسه به هم میریزد.
بعد از این اتفاق و در پی سر و صدائی که ایجاد میشود، معلم دینی معرکه میگیرد تا از خود رفع اتهام کند. گویا چنان آه و واویلا سر داده بود که گوئی دارد از هوش میرود. در دفاع از از خود گفته بود “برو خودت را از پنجره پایین بنداز” تکیه کلام من است و منظور بدی ندارم. بعد نسبتهای ناروا به این دانشآموز میدهد و میگوید با این کار او را به دردسر انداخته است.
بلافاصله کادر ارشد مؤسسه و از جمله مدیرعامل مجتمع در مدرسه حاضر میشوند. مدیرعامل فقط روایت معلم دینی را میشنود. و بعد سعی میکند دانشآموز را آرام کند و میگوید فقط دو ماه دیگر به پایان مدرسه باقی مانده است. فیالواقع بیشتر او را متشنج میکند، چون به این نتیجه میرسد اولویت ثبتنام نخواهد داشت. مدیرعامل در باره کیسه آب گرم در حضور این دانشآموز به کارمند خاطی تذکر میدهد.
من و مهرنوش کمی با تاخیر و از طریق والدین و اعضاء انجمن اولیا و مربیان از جزئیات کامل ماجرا خبردار شدیم. یک متخصص زنان و زایمان بعد از شنیدن این ماجرا میگفت فقط کسانی که هر ماه چینن دردی دارند عکسالعمل دانشآموز این مدرسه را درک میکنند. ایشان میگفت بعضی از دختران جوان از شدت درد ماهی یک بار آرزوی مرگ میکنند و عجیب است یک معلم زن چنین مسئلهای را نفهمد.
خوشبینی ما نسبت به مدرسه تَرَک برداشته بود. یک معلم را در جلسهای مضحک با شاگردانش رودررو میکنند تا ایرادهایش را به او بگویند، معلم دیگر چنین در کلاس مبسوطالید است و صدائی هم در اعتراض به رفتار او شنیده نمیشود.
نهال از حرف زدن در خصوص مدرسه معمولاً امتناع میکرد. از نظر درسی هم در این واحد مثل واحد گاندی جزو شاگردان تاپ نبود. از کادر مدرسه چندان دل خوشی نداشت. بخصوص از مدیر مدرسه خیلی بدش میآمد. واهمه داشتیم ناراحتی خود را در اظهاراتش دخیل کند. معلم دینی در هر دو پایه درس میداد و سارا هم شاگرد او بود. تصمیم گرفتیم از سارا در خصوص شیوه حرف زدن معلم دینی بیشتر سؤال کنیم.
موقعیت سارا همه شرایط لازم را برای بیطرفی داشت. نام او چندین بار هم به عنوان شاگرد ممتاز و شاگرد اول واحد نخبگان مؤسسه روی تابلوی اعلانات نصب شده بود. سارا یکی از امیدهای مدرسه برای کسب رتبههای بالا هم بود.
سارا گفت معلم دینی از عبارت “برو خودت را از پنجره پایین بنداز” در کلاس ما هم استفاده میکند. کمتر کسی او را دوست دارد، اغلب بچهها این حرف او را نوعی حالگیری تلقی میکنند. سارا ادامه داد این معلم حتی یکبار خاطرهای از کارنامه خود هم تعریف کرد و گفت در فلان مدرسه شاگردی بابت خطای خود هر چه معذرتخواهی کرد قبول نکردم و گفتم اگر میخواهی قبول کنم برو خودت را از پنجره پائین بینداز، او هم رفت و خودش را پایین انداخت، اما طبقه اول بود و چیزی نشد و من هم معذرت خواهی او را قبول کردم و با هم دوست شدیم. و بعد هم در کلاس سارا تلخند مضحکی سر داده است که بعله! مراقب خودتان باشید.
از توضیحات سارا متوجه شدیم در اصل با یک انسان بیشعور و نادان طرف هستیم که چیزی از حرف زدن خود هم نمیداند. از نهال هم سؤال کردیم. متوجه شدیم همین خاطره مضحک را در همه کلاسها تعریف کرده است. دانشآموزی هم که به سمت پنجره رفته بود، از رفتاری ایذائی این خانم طی سال تحصیلی خسته بوده است و فیالواقع تصور میکند اگر به سمت پنجره برود، هم از عناد او خلاص خواهد شد و هم او را خواهد بخشید و با هم دوست خواهند شد. این را بعدها به والدین خود گفته بود. پدر ایشان وقتی تعریف کرد، دقیقاً صحبتهای سارا برای ما تداعی شد. اما واقعیت تلخ این بود که در یک شرایط خاص، بیشعوری و نادانی معلم دینی ممکن بود به یک فاجعه منتهی شود.
از سارا در خصوص سایر کلاسها و کنکورهای آزمایشی و فشار مدرسه بر روی بچهها سؤال کردیم. خوشبختانه خیلی خوب صحبت کرد. از حجم باور نکردنی فشاری که روی بچهها بود گفت و در ادامه حرفی زد که از شنیدم آن وحشت کردیم. سارا گفت بچههای کلاس از خودکشی هم زیاد حرف میزنند. با تعجب از او پرسیدم چرا بچهها با پدر و مادرهای خود حرف نمیزنند؟ سارا ابتدا یک هندوانهای زیر بغل پدر و مادر خود هُل داد و در ادامه گفت رابطه خیلی از پدر و مادرها با بچههایشان صمیمانه و دوستانه نیست.
من و مهرنوش خیلی به هم ریختیم. با چند نفر از والدینی که میشناختیم صحبت کردیم. با یکی از اعضاء انجمن اولیا و مربیان هم صحبت کردیم. نمیتوانستیم بیتفاوت از کنار چنین رفتاری بگذریم. از خانم مدیر وقت گرفتیم تا موضوع را مطرح کنیم.
به مدرسه رفتیم. من روحیه همیشگی را نداشتم. خیلی عصبانی بودم، اما سعی کردم محافظهکارانه برخورد کنم. وقتی حوادث و اتفاقات این مدرسه و تجربه سال گذشته را کنار هم گذاشتیم، نگران شدیم. تصمیم گرفتیم در جلسات بعدی این فرض نصبالعین ما باشد که دو فرزند ما صبح تا عصر عملاً گروگان همین آدمها هستند. مهرنوش از من هم خواست آرام باشم و حتیالامکان کمتر حرف بزنم.
جلسه که شروع شد، مهرنوش مسئله کلاس یازدهم و حرف احمقانهی معلم دینی را مطرح کرد. خانم مدیر گفت از اتفاقات بعدی آن روز کاملاً خبر دارد، اما در خصوص این حرف “برو خودت را از پنجره پائین بنداز” مطلقاً چیزی نشنیده است. به وضوح دروغ میگفت، جون آن روز کلاس به هم خورده بود و ماجرا را همه شنیده بودند. معلم دینی هم در دفاع از خود به معاونان مدرسه گفته بود فقط شوخی کرده است. در فضای کمتر از دویست متر مربع مدرسه محال بود مدیر اصل ماجرا را نشنیده باشد.
ما شنیدههای خود را تعریف کردیم و خیلی جدی خواهش کردیم حتماً اقدامی بکند. مدیر گفت به نظر او این فقط یک رفتار نسنجیده بوده است. از کارنامه درخشان این معلم در آزمونهای گزینه دو تعریف کرد و گفت یکی از بهترین معلمهای دینی است. به ما گفت حکایت پنجره را الان از شما شنیدم و حتماً به من حق میدهید بیشتر تحقیق کنم.
محترمانه پیشنهاد کردم از بچههای کلاس سوال کند. قبول کرد، اما تردید نداشتم دروغ میگوید و بعد از رفتن ما ماجرا را پشت گوش خواهد انداخت. اصرار کردم همین الان و قبل از هر دانشآموزی از نهال سوال بکند. وقتی جدیت من را دید، قبول کرد. مدیر نهال را خواست تا خصوصی با او صحبت کند. از ما خواست در اتاق دیگری منتظر بمانیم. وقتی جلسه مدیر با نهال تمام شد به ما گفت همه چیز را سؤال کرده است و نتیجه را به زودی اعلام خواهد کرد.
نهال معمولاً از حوادث مدرسه حرف نمیزند، اما بعدازظهر همان روز که دنبال بچهها رفیتم، به یکباره پرسید تصمیم گرفتید مدرسه من را عوض کنید؟ من و مهرنوش خیلی تعجب کردیم، پرسیدم چطور به این نتیچه رسیدی؟ ماجرای ملاقاتش با مدیر مدرسه را کامل توضیح داد.
در این ملاقات ابتدا مدیر از نهال میخواهد در خصوص مسئلهای که در کلاس دینی افتاده توضیح دهد. ظرف مدت بسیار کوتاهی این سؤال و جواب را به پایان میبرد. در تمام طول جلسه به مسئله موفقیتها و عدم موفقیتهای درسی نهال در این مدرسه میپردازد. نهال هم تصور میکند که اصل مسئله همین بوده است و لابد ما هم ساعتی پیش با مدیر در همین خصوص حرف میزدیم.
به نهال میگوید تو در واحد گاندی همواره جزو شاگردهای ممتاز بودی و چون در اینجا رتبههای گذشته را کسب نمیکنی، حق داری خوشحال نباشی. مدیر ضمن صحبتهای نصحیتگونه طولانی هیچ مطلب قطعی به نهال نمیگوید، اما چنان شک و تردیدی به جان نهال میاندازد که گوئی مدرسه و والدین به اتفاق قبول کردهاند آمدن نهال به این واحد اشتباه بوده است و باید کم کم خود را آماده تغییر مدرسه بکند.
از همان دوران ابتدائی حتی اگر رفتار ناشایستی هم از کادر مدرسه میدیدیم، نزد بچهها با نهایت احترام از آنها یاد میکردیم. به بچهها میگفتیم حتماً به مدرسه خواهیم آمد و صحبت خواهیم کرد.
اما از این همه دروغ و دوروئی مدیر مدرسه چنان به هم ریختم که ناخواسته کنار بزرگراه توقف کردم و با ناراحتی و یا صدای بلند گفتم این آشغالها هم دروغ میگویند و هم رذل و هم شارلاتان هستند، اینجا مدرسه است یا بچههای خود را دست مشتی انسان حقیر و عقدیای سپردهایم؟ چرا چنین اشتباه فاحشی کردیم؟ چرا این اندازه دیر متوجه مسائل شدیم؟ چرا این اندازه به اینها خوشبین بودیم؟
و بعد ناخودآگاه گوشی تلفن را برداشتم و با عصبانیت بد و بیراهی هم نثار خانم ریاضتی کردم و گفتم الان زنگ میزنم و به او میگویم تو من را به اشتباه انداختی، وگرنه محال بود فریب چنین شارلاتانهای دورو و دروغگو را بخورم. مهرنوش مخالفت کرد و از من خواست آرام باشم تا فکر بهتری بکنیم.
نگرانی مهرنوش کاملاً واقعی بود. به هر حال سال بعد، سال آخر نهال بود و هر تصمیم نسنجیدهای میتوانست اوضاع را از این هم بدتر بکند. به وضوح فهمیده بودیم این مدرسه به طور سیستماتیک با والدین و دانشآموزان برخورد دوگانه دارد و ما با خوشخیالی تمام خیلی دیر متوجه شدهایم. فیالواقع این بار شانس آورده بودیم، مدیر مدرسه چنان دُز رفتار دوگانه را بالا برده بود تا بالاخره اصل ماجرا دستگیر ما خوشخیالان هم بشود.
متوجه شدیم عملاً ما هم قربانی همین رفتار دوگانه بودیم و خبر نداشتیم. سارا از منظر کادر مدرسه بسیار کمحاشیه بود، و بعضاً به او خیلی هم ابراز محبت میکردند. همین رفتار ما را هم به این نتیجه رسانده بود حرفهای سارا در خصوص کادر مدرسه را بیشتر جدی بگیریم. اتفاقاً نهال به درستی و بسیار هوشمندانه متوجه برخوردهای دوگانه و دروغهای کادر مدرسه شده بود.
***
خودم را مسئول میدانستم و چنین هم بود. مهرنوش از همان ابتدا میگفت کوشش حتی شکل مدرسه هم نیست. من هم بعضاً طعنه میزدم مدارس دوران مطلوب تو را را از کجا بیاورم؟ قرار گذاشتم دیگر با مدرسه صحبت نکنیم، کمی صبر کنیم تا بهترین تصمیم را بگیریم.
اواخر اسفند بود. باید سعی میکردیم بچهها کمافیالسابق از تعطیلات عید لذت ببرند. مهرنوش با نهال صحبت کرد و به او اطمینان داد در آن دیدار مطلقاً از تغییر مدرسه صحبت نکردیم. سعی کرد نهال را آرام کند و چنین هم شد.
بعد از عید دقت ما به رفتار مدیران مدرسه بیشتر شد. همین کادر مدرسه که از شاگردان میخواستند عیب و ایرادهای معلم حسابان او را در حضور او بگویند تا روش تدریس خود را اصلاح کند، بارها در کانال تلگرام مدرسه از جلسات آموزشی موفق معلم بیشعور تعلمیات دینی تقدیر میکردند تا نشان دهند هیچ اتفاقی برای او نخواهد افتاد. برای مدرسه حفط یک معلم کنکوری از هر چیزی اولیتر بود.
در اردیبهشت 98 اولویتهای ثبتنام اعلام شد. در طول سال سعی کرده بودند چیزی در پرونده هر دانش آموزی بگنجانند تا اگر به هر دلیلی خواستند اولویت ثبتنام او را مشروط کنند، مستمسکی هم داشته باشند. کلاس سارا پانزده شاگرد داشت که برای 9 نفر آنها اولویت ثبتنام مشروط داده بودند. در کلاس نهال هم وضع همین بود.
به یکی گفته بودند بیانضباطی کرده است، به دیگری فرصت داده بودند در یک درس خاص و در امتخان خرداد نمره بالای هیجده بیاورد. چنان فلهای برخورد کرده بودند که یکی از بچهها اشتباهی میان این نه نفر منظور شده بود، چون در طول سال هیچ نکتهای از او ثبت نکرده بودند تا در برگه اعلام کنند.
امسال بالاخره فهمیده بودم اولویت ثبتنام سیاستی حسابشده برای فشار به بچههاست، با اولیاء دیگر تماس گرفتم تا دقیقتر بدانم اوضاع از چه قرار است. تازه متوجه شدم سال گذشته هم ماجرا اینگونه بوده است.
بعضی بچهها در مرحله اول المپیاد پذیرفته شده بودند، الویت ثبتنام آنها در اردیبهشت اعلام نشده بود تا از نتایج مرحله دوم المپیاد مطلع شوند. اگر در این مرحله موفق میشدند، با عزت و احترام روی تابلوی اعلانات و کانال تلگرام مدرسه به این شاگرد و والدین او تبریک میگفتند. اگر هم موفق نمیشدند، مطابق تصمیم قبلی اولویت ثبتنام آنها اعلام میشد.
هر چه بیشتر با سایر والدین صحبت کردیم، بیشتر پی به عمق فاجعه بردیم. متوجه شدیم این مدرسه همان واقعیتی است که سال پیش نهال تجریه کرده بود و مشکل خطای یکی دو نفر نبوده است. متوجه شدیم مطلقاً نباید دوره اول این مجتمع را با دبیرستان اصلی و سابقهدار کوشش مقایسه میکردیم. آن مدرسه تازه تاسیس بود، بچههای ما اولین ورودیهای آن بودند، بسیار کمشاگرد بود، مستقیماً هم به کنکور منتهی نمیشد.
متوجه شدیم در این مدرسه از دانشآموز خوب و سر به زیر یک تعریف و یک الگوی مشخص و کاملاً مکانیکی دارند. و همین الگو سالها برای مدرسه رتبه و شهرت آورده است.
ابزار پیادهسازی این الگو هم تهدید مداوم است. بزرگترین و موفقترین تهدید ثبتنام نشدن در سال بعد است. کادر مدرسه تمام تلاش خود را میکنند تا والدین از اصل ماجرای تهدید در طول سال آگاه نشوند. به این هم اکتفا نمیکنند، از نقطه ضعف والدین به خوبی آگاهند و آنها را در روند روانه کردن دانشآموز به بهشت “رتبه خوب کنکور” مشارکت فعال هم میدهند.
سالهاست از این سبک نتیجه میگیرند. دانش آموز وادار میشود که فقط درس بخواند و رتبه بیاورد. هر کار دیگری بکند شمشیر داموکلس اولویت ثبتنام بالای سر او خواهد بود. در پایان سال هم فشار مضاعف به بچهها میآورند و در نهایت به آنها میگویند با پدر و مادرتان صحبت کردیم و به خاطر آنها با ثبتنام شما موافقت شد، اما سال بعد باید بیشتر مراقب باشید.
شایان ذکر است که وقتی برای دانشآموزی میگویند اولویت ثبتنام به دلایل انضباطی و یا درسی ندارد، بعد از اینکه والدین این بچهها به مدرسه مراجعه میکنند، در قریب به اتفاق موارد مسئله حل و فصل میشود. من حتی یک مورد هم سراغ ندارم که واقعاً مدرسه ثبتنام نکرده باشند. ثبت نام نکردن به معنای اخراج از مدرسه است. از نظر آموزش و پرورش اخراج باید دلایل مستدل داشته باشد. برای خود این مدارس هم اخراج بار مالی دارد و باید شاگردی را از سایر مدارس به جای او جذب کنند تا هزینههای مدرسه تامین شود.
با این شگرد، دانشآموز به زعم خودشان خطاکار و یا کمبازده را در موقعیتی قرار میدهند تا همزمان از دو کانال مدرسه و خانه تحت فشار باشد. در مدرسه به او میگویند خطای بعدی بخشوده نخواهد شد. در خانه هم دانشآموز پیش پدر و مادر خود سرافکنده است. والدین باید بابت خطای او با مدیران مدرسه وارد گفتگو شوند. مدرسه هم میداند چطور با والدین حرف بزند.
دو عامل مهم اجازه نمیدهد والدین متوجه این رفتار دوگانه بشوند. اولین عامل نام و نشاندار بودن مدارسی از این دست است که همه تلاش خود را برای قبولی کنکور میکنند. عامل دوم را شاید بتوان تفاوت نسلی ارزیابی کرد. بسیاری از این بچهها تربیت متفاوت و امکانات بسیاری متفاوتی نسبت به والدین خود در اختیار دارند. والدین هم از رفتار بچههای خود شکایت دارند. احساس میکنند نسل جدید دیگر سختکوش نیست و کمی هم لوس بار آمده است و خیلی به حرف آنها توجه ندارد.
در عین حال همین والدین رؤیائیترین آینده را هم برای فرزندان خود میخواهند. وقتی با مدرسهای مواجه میشوند که مدام از کارنامه موفق کنکور سالهای پیش خود میگوید، به مدیران مدرسه حق میدهند سختگیر باشند. در این مدارس همه چیز بر محور رتبه خوب در آزمونهای جامع تنظیم میشود. وقتی مدرسه شکایت بچهها را نزد والدین میکند، و مسائل انضباطی و درسی را پیش میکشد در اغلب اوقات فرض والدین بر درستی روش مدرسه است.
اگر خیلی خودمانی با بعضی از این والدین و مخصوصاً با پدران حرف بزنیم، متوجه خواهیم شد خود آنها هم در خانه حسرت اتوریته مدرسه را دارند. بعضاً میگویند نسل ولنگ و واز کنونی همان بهتر که کمی تحت فشار باشد.
مدارس نام و نشاندار کنکوری از این احساس والدین به خوبی آگاه هستند. بیآنکه چیزی را به زبان بیاورند، در جلسات پی در پی فیالواقع به والدین القاء میکنند قصد انجام همان کاری را انجام دهند که خود آروزی آن را داشتند و نتوانستند.
نتیجه اما ویرانگر است. وقتی دانشآموزی با بحران مواجه میشود، در اغلب موارد فشار مضاعفی را همزمان از خانه و مدرسه تحمل میکند، تنها میماند و روح و روان او ویران میشود.
وقتی من و مهرنوش اتفاقات گذشته را مرور میکنیم، به این نتیجه میرسیم که اگر فقط نهال در این مدرسه بود، و دو فرزند ما با دو روحیه بسیار متفاوت شاگرد این مدرسه نبودند، شاید ما هم مثل بسیاری از والدین دیگر در هر مسئلهای که در مدرسه اتفاق میافتاد، مدام بچه خود را محاکمه میکردیم و حق را بیشتر به همین جهنمی میدادیم که گرفتار آن شده بودیم.
من وقتی بچه بودم و به مدرسه ابتدائی میرفتم، اتفاق میافتاد شاگردی در درس و یا انضباط مشکل داشته باشد. مدرسه با تحکّم از این شاگرد میخواست روز بعد با یکی از والدین مراجعه کند. معمولاً برنامهای برای ملاقات خصوصی نبود و بعضاً در همان سر صف شاگرد مدرسه حسابی تحقیر میشد. مدیر و یا معلم میگفت به خاطر بزرگترت اجازه میدهم سر کلاس بروی، اما باید بیشتر مراقب باشی، دفعه بعد بخششی در کار نیست.
بسیاری از والدین در آن تاریخ از نعمت درس و مدرسه بیبهره بودند، و حسرت درس خواندن بچههای خود را داشتند. نهایت همکاری آنها در یک جمله خلاصه میشد. خطاب به معلم میگفتند : «آقا معلم! اتی سنین، سومویو منیم / آقا معلم! گوشت بچه مال شما و استخوان او مال من». با همین یک جمله به مدرسه مجوز میدادند چنان فرزند را تنبیه کنند تا بلکه به راه راست هدایت شود و مثل والدین خود بیسواد نماند. ادامه داستان معمولاً بستگی به میران انصاف معلم داشت. نتیجه هم مشخص بود. بسیاری از همنسلان من ابتدائی را هم به پایان نرساندند و برای همیشه از درس و مشق فراری شدند.
نیک که بنگریم اکنون هم همان قانون میان مدارس کنکوری و والدین برقرار است. فقط شکل ماجرا تغییر کرده است. والدین آرزوی بهترین دانشگاهها و بهترین رشتهها را برای بچههای خود دارند، در حسرت خوشبختی آنها هستند. به مدارسی مثل کوشش مراجعه میکنند و میگویند : «مدیریت محترم دبیرستان موفق کوشش! روح و روان و آرامش دلبندم مال تو، رتبه خوب کنکور او مال من»
***
در تغییر مدرسه تردیدی به خود راه ندادیم
از همان زمستان 97 به فکر تغییر مدرسه افتاده بودیم. خوشبختانه برای تغییر مدرسه دستمان کاملاً باز بود. دبیرستان دولتی سر کوچه را که یک توالت تمیز هم نداشت، به این مدرسه فشار و دروغ و تظاهر ترجیح میدادیم.
در اردیبهشت 98 تصمیم گرفتیم از مدیر و کادر مدرسه حتی نپرسیم برای بچههای ما چه تصمیمی گرفتهاند. و همین کار را هم کردیم. من خیلی ناراحت بودم، مقصر هم بودم. از آن تاریخ به بعد هرگز به جهنم کوشش مراجعه نکردم. اما مهرنوش تمام سعی خود را میکرد موضوع را عادی جلوه دهد و تشریفات رسمی را رعایت کند. نگران عقدهگشائی احتمالی بر سر نمره انضباط و مسائل دیگر هم بودیم.
سال بعد فهمیدیم نگرانی از عقدهگشائی به جا بوده است. به هیچکدام از بچههائی که این مدرسه را تَرک کرده بودند، اجازه نمیدادند به دیدن دوستان قدیمی خود بروند. یکی از دوستان سارا خواسته بود گواهی اشتغال به تحصیل بگیرد. او چهار سال در مدرسه کوشش بود و طبیعتاً دوستانش هم در همان مدرسه بودند. سعی کرده بود در ساعت زنگ تفریح به مدرسه برود تا دوستانش را هم ببیند. به او اجازه ندادند. بعد خواهش کرده به دوستانش اطلاع دهند، به او گفته بودند این بر خلاف قوانین مدرسه است. البته که مدرسه چتین قوانینی نداشت و به وضوح دروغ میگفتند. چون از بچههائی که فارغالتحصیل شده بودند و در دانشگاههای خوب قبول شده بودند، مرتب و بعضاً با خواهش و تمنا التماس میکردند گاهی به مدرسه سر بزنند و سر کلاسها بروند و از موفقیتهای خود بگویند.
در صورت لزوم بیشرمانهتر از این هم عمل میکردند. بسته به علائق و حساسیتهای خانوادهها به آنها توضیحاتی میدادند تا از اهرم فشار والدین برای قطع دوستی بچهها استفاده کنند. مثلاً میگفتند فلان شاگرد که با دختر شما دوست بود و امسال ثبت نام نکردیم، مشکل خانوادگی داشت و یا درس نمیخواند و یا دوستپسر داشت.
امروز حتی از نوشتن این مسئله هم شرم دارم که بگویم من هم در این دام بیشرمانه افتادم. وقتی برای معضل! چتریهای سارا به مدرسه رفته بودم، به رسم ادب خواستم با مدیر هم سلام و علیکی بکنم. از من با احترام پذیرائی کرد و وسط صحبتهایمان گفت یکی از بچهها که امسال ثبتنام نکردیم فلان مسئله را داشت و نهال هنوز با آنها ارتباط دارد. خوشحالم نهال این حرف را اولین بار وقتی متوجه خواهد شد که احیاناً این یادداشت را بخواند، اما شرمسارم بگویم حرف غیرمسئولانه و بلکه بیشرمانه مدیر مدرسه را قبول کردم.
سال پیش چون در خواب و خیال بودم، پرس و جو نکردم، اما امسال فهمیدم والدینی دیگری هم تن به برنامههای مخرب مدرسه ندادهاند. در یک مورد ثبتنام شاگردی را به نمره بالای هیجده درسی در امتحانات خرداد مشروط کرده بودند، خوشبختانه پدر و مادر او حتی برای توضیحات هم مراجعه نکردند و فرزند خود را به مدرسه دیگری بردند. دستکم دو نفر از بچهها که ما میشناختیم، بعد از چند سال مدارس دولتی را به کوشش ترجیح دادند.
با همه اینها ما تصمیم گرفتیم خیلی انقلابی عمل کنیم. از آسیب دیدن بیشتر بچهها واهمه داشتیم. سال آخر نهال بود. سارا هم از نظر درسی موفقترین دوران تحصیلی خود را میگذراند. تصمیم گرفتیم ابتدا شانس خود را برای دبیرستان خرد امتحان کنیم. خوشبختانه هر دو در امتحان میان دورهای دبیرستان خرد قبول شدند. خرد مثل کوشش صدرصد کنکوری نبود. پایه دوازدوهم این مدرسه کلاس غیرکنکوری هم داشت.
کلاس کنکوری و غیرکنکوری دبیرستان خرد تفاوتهای بسیار زیادی با هم داشت. مدرسه نهایت همفکری را کرد تا نهال تحت فشار تصمیم نگیرد. به هر حال سالها در یک مدرسه کنکوری درس خوانده بود. تصمیم گرفت به کلاس غیرکنکوری برود، اما به طور آزاد در مدرسه بماند و همراه با بچههای کنکوری درس بخواند. این تغییر تدریجی نتیجه داد. در طول سال موفق شد خود را از دام کنکور رها کند. و به تدریج انبوه کتابهای کیلوئی مافیای کنکور را بیرون بریزد.
مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. تصمیم داشتیم این بار رابطه ما با مدرسه بسیار نزدیکتر باشد. در کوشش رغبتی برای عضویت در انجمن اولیا و مربیان نشان نمیدادیم. اما در اینجا من اصرار کردم مهرنوش کاندید انجمن اولیاء مربیان شود. خوشبختانه برای سال تحصلیی 99-98 به عنوان عضو انجمن اولیا و مربیان دبیرستان خرد انتخاب شد.
در همین راستا و در بدو ورود به دبیرستان جدید دو تجربه متفاوت را شاهد بودیم که اتقاقاً من را برای نوشتن این یادداشت بیشتر ترغیب کرد. شرح ماجرا را در پانویس شماره [2] و با عنوان “دو تجربه متفاوت در دبیرستان خرد” آوردهام. امیدورام در آینده این تجارب را هم به تفصیل بنویسم.
***
از مدرسه تا ضدمدرسه، از خاطره تا ضدخاطره
اگر کسی دشمن خونی رژیم پهلوی هم بوده باشد، اما اندکی انصاف داشته داشته باشد، حتماً اذعان خواهد کرد سیستم مدارس یکی از بهترین و اروپائیتری یادگارهای آن رژیم بود. در آن دوران مدارس خصوصی به تدریج کمتر میشد. من تا سوم راهنمائی در رژیم پهلوی و چهار سال دبیرستان را بعد از انقلاب مدرسه رفتم. در این چهار سال ساختار مدارس تعییر چندانی نکرده بود. نامدارارین مدارس همچنان دولتی بود. یکی از بهترین مشاغل آن دوران معلمی بود. دبیران ما بالاترین وجهه اجتماعی را در شهر ما داشتند.
اگر کسی طرفدار دوآتشه رژیم فعلی هم باشد، اما اندکی انصاف داشته باشد، بیهیچ تردیدی خواهد پذیرفت کشور با پدیده مرگِ مدرسه مواجه شده است. عصر مدرسه به معنای کلاسیک آن در ایران به پایان رسیده است. مدارس دولتی از حیّز انتفاع افتاده است. آنچه هم در بخش خصوصی و یا مدارس تیزهوشان، مدرسه نامیده میشود، مدرسه نیست، بخشی از صنعت ویرانگر کنکور است. درگیری با کنکور به مدارس ابتدائی هم راه یافته است. شغل معلمی تحقیر شده است. معلمان نامدار بخشی از صنعت کنکور شدهاند. اندک مدارس خوب خصوصی هم کاملاً طبقاتی شده است و هر خانواده ای قادر نیست فرزندان خود را به این مدارس بفرستد.
عادلانهترین یادگار رژیم پیشین را مدعیان عدالت چنان ویران کردهاند که برای بچههای خود مدارس اختصاصی میسازند تا دلبندشان از دستپخت والدین در امان بماند. وقتی گُلپسر یکی از همین تیولداران فرهنگی به سن دبیرستان رسید، برای او مدرسه ساختند تا ناچار نشود به مدارس دولتی به تعبیر خودشان از دم ناسالم برود. [3]
اگر بهترین و تحصیلکردهترین مدیران را هم برای مدارس کنکوری و آپارتمانی مثل کوشش استخدام شوند، ظرف مدت کوتاهی وضعیت همین خواهد شد که ما دیدیم. صحبت از آدمهای احتمالی استثنائی نیست، صحبت از ساختاری است که نهایتاً کارکرد خود را تحمیل خواهد کرد.
منتقدان ادبی میگویند هر محتوائی را نمیتوان در غالب هر فرمی ارائه کرد. مثلاً نمیتوان برای شعری با محتوای اجتماعی از فرم عاشقانه غزل استفاده کرد. در خصوص مدارس تیپ کوشش هم همسرم از همان ابتدا درست تشخیص داده بود، میگفت کوشش حتی شکل مدرسه هم نیست. اما متاسفانه به این تشخیص عمل نکردیم.
اتفاقاً شکل و فرم مهم است، خیلی هم مهم است. فُرم شرط کافی نیست، اما قطعاً شرط لازم است. فرم همه مدراس آپارتمانی کنکورمحور، اساساً ضدمدرسه و ضد آموزش و پرروش است. کارآئی کارآمدترین آدمها هم در این فَرم ضدمدرسه، مطلقاً نمیتواند به کارکرد متداول مدرسه منجر شود.
البته متولیان این ضدمدرسهها در دفاع از شیوه و فُرم کار خود بسیار آزموده شدهاند. براحتی اذهان والدین را تحت تاثیر قرار میدهند. گفته میشود فنلاند بهترین سیستم آموزشی جهان را دارد. اما اگر دانشآموزان فنلاندی در کنکور ورودی مدارس ایران شرکت کنند، به ظن قوی بیسواد مطلق ارزیابی خواهند شد. دستاندرکاران این ضدمدرسهها هم هرگز از مدارس فنلاند و آلمان و فرانسه حرف نمیزنند، مدام از کشورهائی مثل ژاپن و کره جنوبی مثال میآورند، که هم کشورهای پیشرفتهای هستند و هم دانشآموزان را سخت درگیر کنکور میکنند. ژاپن سرآمد این کشورهاست، و شگفت اینکه بالاترین میزان خودکشی و از جمله خودکشی دانشآموزان را در جهان دارد. سیستم آموزشی پر از استرس این کشور الگوی هیچ کشور پیشرفته غربی نیست.
کارکرد فُرم مدارس کنکوری هیچ ارتباطی به مدیر خوب یا مدیر بد و آدم خوب و آدم بد ندارد. سال گذشته از آن همه دروغ و رفتار دوگانه کوششیها خیلی ناراحت بودم، اکنون میبینم اگر من هم چنین مؤسسهای تاسیس کنم، به ناچار شیوه ضدمدرسه کوشش را اختیار خواهم کرد. اگر هم چنین نکنم، بلافاصله ورشکست خواهم شد.
از کوزه ضدمدرسهها فقط و فقط همین مسابقه کنکور خواهد تراوید. آخر به چه چیز دیگر خود فخر بفروشند؟ این مدارس حتی قادر به خلق خاطره هم نیستند. فُرم مدرسه با خاطرات مدرسه ارتباط مستقیم دارد. مجموعهای از عوامل انسانی و محیطی مثل معلمان و کادر مدرسه و حیاط و کتابخانه و زمین ورزش خاطره را شکل میدهد و ماندگار میکند. فُرم ضدمدرسه قادر به چنین کارکردی نیست.
صحبتها و شوخیها و بعضاً شیطنت درارتباط با کادر مدرسه و شیوه درس دادن معلمان، بخش قابل توجهی از خاطرات مدرسه ما را شکل داده است. زنگ تفریح در گوشهای از مدرسه دور هم جمع میشدیم و از این گپها میزدیم.
ساختمان مدرسه ابتدائی تا دبیرستانی که در اورمیه درس خواندم کمابیش به همان شکل باقی است. خاطرات تلخ و شیرین در همین فضاها ماندگار شده است. داستان آتش گرفتن مدرسه ابتدائیمان را بارها برای نهال و سارا تعریف کردم. در زمستان سخت اورمیه آتشسوزی از بخاری کلاس ما شروع شد. همان کلاس را هم به بچهها نشان دادم.
چند سال پیش به حیاط دبیرستان فردوسی اورمیه رفتیم و عکس یادگاری گرفتیم، کلی خاطره از گوشه گوشه مدرسه برای بچهها تعریف کردم. حتی تغییر کاربری مدرسه هم خاطرات را از بین نمیبرد. مدرسه راهنمائی که من در آن درس خواندم اکنون سازمان تبلیغات اسلامی شهر است. اما باز هم فضا یادآور خاطرات است.
در تهران هر وقت از جلوی دبیرستان رازی رد میشویم، مهرنوش اشاره به یکی از ساختمانهای مدرسه میکند و خاطرهای تعریف میکند و فرصت را هم مغتنم میشمارد تا گذشته طلائی آن مدرسه و آن دوران را یادآور شود.
اما ضدمدرسه کوشش گوئی ضدخاطره هم هست. سارا میگفت وقتی فرصتی مییافتیم با چند دوست گوشه حیاط کوچک مدرسه میایستادیم و میخندیدیم، مدیر مدرسه آشکارا کنجکاو میشد تا بداند موضوع چیست. یکی از مادران میگفت در اینجا تعداد توالت رفتنهای بچهها هم به چشم میآید و حتی ممکن است شمرده شود. فضا چنان تنگ بود که بچهها و کادر مدرسه همیشه همدیگر را میدیدند. ارتکاب متداولترین شیطنتهای دوران تحصیل هم در این ضدمدرسه دشوار بود. اسم این کار را هم نظم و انضباط گذاشته بودند، زهی حماقت.
سرکوب شیطنت در دوران دانشآموزی از مضرترین کارهای این ضدمدرسههاست. شیطنت بخش مهمی از سرزندگی است. حتی در دوران کُرونا هم دانشآموزان راهی برای شیطنت پیدا کردند. خیلی از استیکرهائی که در چت با یکدیگر استفاده میکنند، اسکرینشات تصویر معلمها از کلاس مجازی است. بسته به برداشتی که از شیوه تدریس معلم دارند، توضیحی هم برای آن اضافه میکنند. آنوقت در فضای تنگ این ضدمدرسهها همیشه کسی بچهها را میپاید تا مبادا مرتکب شیطنتی شوند.
بعضی از این مدارس هیچ ساختمانی از خود ندارند. همه چیز موقت است. اوایل سال 98 مدیرعامل کوشش به والدین این نوید را داد که با صاحبخانه به توافق رسیده است و محبور نیستند واحد جردن را تخلیه کنند. شاید یکی دو سال دیگر ساختمان این واحد کوبیده شود.
رابطه مديريت و پرسنل هم متاثر از این فرم ضدمدرسه بود و به چیزی نظیر رابطه مالک و مستأجر شباهت داشت. ضدمدرسهها پرسنل دائمی چندانی ندارند. معلمی که مشخصاً در استخدام باشد بسیار کم است. کم را محض احتیاط میگویم، طی پنج سال حتی یک مورد هم ندیدیم. معلمان به مدرسه میآیند و درس میدهند و بلافاصله به مدرسه دیگر میروند. یک بار مدیرعامل مجتمع با افتخار میگفت فلان معلم معروف وقت روزهای دوشنبه خود را به ما داده است. حق داشت، این معلمان برای بعضی ضدمدرسهها روزهای تعطیل وقت میدهند.
پرسنل عادی هم هیج ثباتی ندارند. مدیرعامل کوشش میگفت نود درصد هزینهها مربوط به اجازه ملک و هزینه حقوق است. نمیدانم چقدر حرف او صحت داشت، اما مبلغ قرارداد معلمان بنام کنکوری واقعاً بالاست. به همین جهت پرسنل غیرمعلم اغلب بسیار جوان هستند و پیداست با حداقل حقوق استحدام شدهاند. به ندرت نیروی باتجریه میان آنها دیده میشود. بعضاً مثل بچهها از شاگردان کینه به دل میگرفتند. هر سال هم چند نفری از آنها تغییر میکرد. این نیروها معمولاً هیچ اختیاری نداشتند و بیشتر در پی اجرای اوامر ملوکانه مدیرعامل بودند تا شغل خود را از دست ندهند.
از زمین و سالن ورزش هم مطلقاً خبری نبود. در ساعات ورزش بچهها را سوار اتوبوس میکردند و به یک مجتمع ورزشی میبردند، و تا مشغول ورزش میشدند وقت به پایان میرسید و دوباره برمیگشتند. وقت ورزش عموماً در ترافیک سپری میشد.
از کوزه چنین فضائی چه خاطرهای باید بیرون بتراود و در یادها بماند؟ پنج سال دیگر کدام معلم و کدام پرسنل و کدام بنا از این ضدمدرسه باقی است؟ گویا تنها چهره ثابت کوشش طی چندین سال گذشته مدیرعامل بوده است. احتمالاً تنها خاطرهی بچهها از او همان صورتحسابهای مالی است که میگفت یک میلیارد تومان بیشتر خرج واحد شما کردم، اما رتبه درخوری کسب نکردید.
رابطه فرم و محتوا به حوادث غیرمترقبه مثل زلزله و آتشسوزی هم مرتبط است. در فُرم ضدمدرسه پیشگیری از چنین حوادثی نه لحاظ میشود و نه میتواند لحاظ بشود. همه ساختمانهای کوشش قریب به نیم قرن عمر داشت، و بعید است طاقت یک زلزله شش ریشتری را هم داشته باشند. با این همه بهترین سازههای آپارتمانی را هم برای جمعیت چند صد نفری طراحی نمیکنند. تعداد ساکنان این آپارتمانها و عرض راهروها و راهپلهها تابعی از تعداد متوسط خانوار است. وقتی سی نفر در اتاقی مستقر میشوند که حداکثر برای محل زندگی دو یا سه نفر طراحی شده است، در شرایط اضطراری با کمال تاسف حتماً باید انتظار فاجعه را داشت.
گویا هیچ نظارتی هم از طرف مسئولان بر این مدارس نیست. سال 87 وقتی نهال را در مدرسه ابتدائی سر کوچه ثبتنام کردیم، همان سال آموزش و پرورش در اقدامی شایسته ساختمان مدرسه را مقاومسازی میکرد. طبقات و راهپلهها و راهروهای وسیع مدرسه ابتدائی دولتی بچهها، با فضای خفه و آپارتمانی کوشش قابل مقایسه نبود.
مسئله حوادث غیرمترقبه را در انتقاد از کوشش و یا عدم نظارت آموزش و پرورش نمینویسم، کاش فقط همین فاجعه مشکل اصلی آنها بود. از خودم و از همه والدینی انتقاد میکنم که در انتخاب مدرسه به چنین بدیهیاتی هم توجه نمیکنیم. گوئی باید فجایعی مثل کلینیک سینااطهر تهران اتفاق بیفند تا توجه ما به این بدیهیات جلب شود. ساختمان آن کلینیک هم برای یک مرکز درمانی طراحی نشده بود.
***
در همان دوران “اتی سنین سومویو منیم” هستیم
در این یاددشت طولانی گفتنیها را از تجربه خودم گفتم. میدانیم خانه از پایبست ویران است، و میدانیم بسیاری از آنها که تصمیمگیر هستند، و این سیستم را به این حال و روز انداختند، سالهاست زالودهزادهای خود را برای تحصیل به ینگه دنیا میفرستند تا از دستپخت سیستم تحت مدیریت خودشان در امان بمانند.
با همه اینها هرگز نمیتوان نقش ما والدین را در گسترش این فضای مخرب نادیده گرفت. فقط یک نگاه به آمار به ما خواهد گفت به دست خود چه بلائی بر سر فرزندانمان میآوریم.
بیشترین این فشارها در کلاسهای تجربی و کنکور پزشکی است. و شگفت اینکه رقابت برای پزشکی چنان وحشتناک است که از بهترین مدارس تهران به طور متوسط فقط یک نفر در یکی از رشتههای پزشکی قبول میشود. بعضی از این مدارس حتی یک قبولی هم نمیدهند.
اما والدین اصرار دارند به ضدمدرسههای کنکوری بگویند : «روح و روان و آرامش بچه من از آن تو، احتمال بسیار ضعیف قبولی در کنکور پزشکی از آن من»
[1]گوئی همه چیز دست به دست هم داده بود تا همه گرفتاریهای این مدرسه یکجا بر سر ما آوار شود. اینکه چرا به مدیر مجتمع بدبین نشدم دلیل داشت. حقیقت این است که در یک چشمانداز کلی نیازی به این بدبینی نبود. به مدیران و مالکان مدارس غیرانتفاعی اسم و رسمدار، هیچ وقت خوشبین نبودم و الان هم نیستم. این آدمها معمولاً مستقیم یا غیرمستقم به جائی بند هستد و از یک رانت فرهنگی استفاده میکنند. در این سیستم، تقریباً امر محالی است یک فرد معمولی فرهنگی مؤسسهای تأسیس کند و مؤسسه او هم از حد متداولی بیشتر رشد کند.
این مدارس معمولاً قبل از کنکور ورودی یک جلسه آشنائی برای والدین برگزار میکردند که بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد. در این جلسات همواره شخص اصلی برای والدین صحبت میکرد. هر چه در این مدارس دیدیم، حرفهای منبری مدیران بود. این مالکمدیران عموماً تازه به دوران رسیده، بعضاً با رعایت ظواهر رفتار متمدنانه هم آشنا نبودند. بعد از اینکه همه والدین میآمدند، وارد جلسه میشدند و کمابیش هم انتظار داشتند مردم پیش پای آنها بلند شوند.
مقامات ارشد رژیم مقدس در اندک مصاحبههای مطبوعاتی خود هم شخصیت منبری خود را نشان میدهند، و مثل مقامات سایر کشورها به رسم ادب ایستاده به سؤالها جواب نمیدهند. معمولاً روی صندلی لم میدهند و منبر میروند. رفتار مالکمدیران این مدارس هم چنین بود. روی صندلی مینشستند و بعضاً بیش از دو ساعت فک میزنند و از کارنامه درخشان خود میگفتند.
اما مدیرعامل کوشش در تمام جلسات زودتر از والدین حاضر میشد. سر ساعت سخنان خود را شروع میکرد. پشت میکروفون میایستاد و با احترام به وقت محدود والدین صحبت میکرد. صحبتهای خود را در زمان مشخص ارائه میکرد و سر ساعت هم تمام میکرد. مشاهده این ملاحظات متمدنانه من را خوشبین کرده بود.
الان که این مطلب را مینویسم و از کلمات تند “محاکمه” و “بازجوئی” در خصوص این آدم استفاده میکنم ریشه در شناخت بعدی دارد. در آن تاریخ به طور مشخص تشخیص من این بود که معاون مدرسه پیش مدیرعامل بقدری برای نهال سوسه آمده است تا از آن طریق حسابی حال او را بگیرند. در عین حال مدیرعامل برای ثبتنام سارا با ما خیلی مساعدت کرده بود.
[2]
دو تجریه متفاوت در دبیرستان خرد
برای سال تحصیلی 99-98 آموزش و پرورش طی دستورالعملی به مدیران مدارس غیردولتی با لحنی شداد و غلاظ ابلاغ کرد حضور دبیران مرد در مدارس دخترانه به هیچ وجه تحمل نخواهد شد.
متن تنظیمی این ابلاغیه خود گواه سواد و نگرش تنظیمکنندگان بود : «بدینوسیله به استحضار میرساند به کارگیری نیروی غیرهمجنس در مدارس متوسطه یک و دو و هنرستانها در هر کسوتی ممنوع بوده، لازم به ذکر است در صورت عدم توجه به این امر مهم، عواقب آن تا لغو ابلاغ مدیریت تا لغو امتیاز مدرسه بر عهده مدیر میباشد.»
در دبیرستان خرد مشکل اصلی بر سر کلاس دوازدهم بود که برای کنکور آماده میشدند. در سایر پایهها مدرسه معلمان استخدامی خود را داشت. اما برای پایه دوازدهم معلمان معروف کنکوری به همکاری دعوت میشوند که عموماً مرد هستند و به هر مدرسهای هم نمیروند. چون خرد مدرسه بسیار معروفی است، تقریباً همه معلمان پایه دوازدهم مدرسه از این معلمان صاحب نام و صاحب سبک کنکوری بود. مثلاً در کوشش فقط یکی از این معلمان درس میداد، مدیر مجتمع کوشش هم همواره به اولیاء یادآوری میکرد که چقدر برای جذب ایشان تلاش کرده است. سایر معلمان پایه دوازدهم کوشش هم کنکوری بودند، اما جزو گروه اصلی نبودند.
دبیرستان خرد یک امکان هم به دانشآموزان پایه دوازدهم میدهد. کلاس غیرکنکوری هم دارد. معلمان کنکوری سبک بسیار سختگیرانهای دارند. تابع مدرسه هم نیستند. اما در کلاس غیرکنکوری معلمان خود مدرسه درس میدهند و از انبوه کتابهای کنکوری و تستزدنهای بیامان خبری نیست. ساعات کلاس کنکوری هم کاملاً نرمال است. بچهها درس میخوانند تا دیپلم بگیرند.
پیامد ناخواسته دستورالعمل ارتجاعی و زنستیز آموزش و پرورش اتفاقاً برای شرایط نهال بد نبود. انسان به تعبیر اریش فروم در کتاب “گریز از آزادی” چندان هم تمایل ندارد که همواره آزادنه انتخاب کند. نهال چندین سال در یک مدرسه کنکوری درس خوانده بود. برای او اصلاً خوشایند نبود که در سال آخر و به اختیار خود از گردونه رقابت خارج شود.
این دستورالعمل ناخواسته به کمک نهال آمده بود. میتوانست هم کلاس کنکوری را انتخاب کند، و هم از فشار و استرس فراوان معلمان عموماً مرد و معروف کنکوری در امان بماند. احساس خوششانسی میکردیم، حتی قانون ارتجاعی آموزش و پرروش بیمار و ایدئولوژیک هم در جهت تصمیمگیری راحت نهال بود.
مدرسه همه اولیاء کلاسهای دوازدهم را دعوت کرد تا ابلاغیه آموزش و پرورش را به آنها اعلام کند و توضیح بدهد امسال نخواهند توانست با معلمان معروف کنکور همکاری داشته باشند. همین که مدیر مجتمع ابلاغیه سفت و سفت را روی بیلبورد نشان داد، قیامتی به پا شد.
اولیاء با تندترین لحن ممکن مدیران خرد را مخاطب قرار دادند. اطلاعات دقیقی هم از سایر مدارس داشتند. یکی میگفت فلان مدرسه همچنان با معلمان مرد همکاری دارد. دیگری میگفت در بهمان مدرسه معلم کنکوری با یک همکار خانم به کلاس میرود و به محض اینکه بازرس آموزش و پرورش سر میرسد، معلم مرد در گوشهای مخفی میشود. شایان ذکر است که در کوشش هم برای چند معلم مرد از این برنامهها بود. چون فضای کوشش بسیار کوچک است، برای معلمان مرد بعضاً چارهای جز پناه بردن به سرویس مدرسه نبود. بچهها کلی با این مسئله شوخی میکردند.
مدیران خرد از قبول این مسئله خودداری میکردند و دوست نداشتند آشکارا با آموزش و پرورش درافتند. حق هم داشتند، چون خرد جلوی سیبل است و ممکن است بازرسان با ذرهبین در گوشه گوشه مدرسه دنبال مرد معلم بگردند.
طرح دیگری هم مطرح شد. معلم مرد در یک کلاس خالی از شاگرد بنشیند و تصویر او به صورت آنلاین در کلاس بچهها پخش شود. وضعیت اسفبار و طالبانی آموزش و پرورش مدرسه را چنان در موقعیت دشواری قرار داده بود که راهی جز شیوه معاینه پزشک فیلم “سفر قندهار” به نظر نمیرسید. داستان این فیلم در زمان طالبان بود و پزشک مرد از پشت یک پرده ضخیم حال مریض زن را میپرسید. البته مدیران خرد مطمئن نبودند همین طرح را هم آموزش و پرورش بپذیرد. چون حضور معلم مرد در مدرسه غیرقانونی بود.
مدیران خرد با لحاظ کردن جمیع جهات گفتند قادر به همکاری با معلمان مرد کنکوری نخواهند بود. اما قول دادند بهترین دبیران خود را برای کلاس دورازدهم در نظر بگیرند و همه برنامههای متداول سالهای گذشته را اجرا کنند. تقریباً همه والدین یک صدا معترض شدند.
یکی از پدران که دو فرزند ایشان در این مدرسه بود چنان برآشفت که نظم جلسه برای دقایقی تحت تاثیر ناراحتی ایشان قرار گرفت. به تندی و با صدای بلند گفت امسال سال کنکور است و سال سعی و خطا نیست. گفت اگر دبیران شما موفق نشوند بچههای ما فرصت جبران نخواهند داشت. در ادامه چنان عصبانی شد که جلسه را به اعتراض ترک کرد.
من و مهرنوش ساکت در گوشهای نشسته بودیم. از مدرسهای میآمدیم که مشخصاً در سالهای آخر حتی در صحبت با مدیران رده پایین مدرسه هم ملاحظه میکردیم خیلی دست از پا خطا نکیم. واهمه داشتیم در غیاب ما عقده خود را بر سر بچهها خالی کنند و این کار را هم میکردند. اکنون میدیدیم به مدرسهای آمدیم که پدری با مدیر مجتمع و مدیر دبیرستان به تندی بحث میکند و آنها را حتی متهم به ناتوانی میکند. خوشی ما وقتی به اوج خود رسید که دیدیم یک نفر را دنبال همین پدر فرستادند تا به جلسه برگردد. مدیر دبیرستان از ایشان دلجوئی کرد و گفت دو فرزند ایشان سالهاست در مدرسه ما جزو بهترینها هستند.
متاسفانه وضعیت جدید مستعجل بود و عیش ما خیلی زود منغض شد. فشار شدید والدین کار خود را کرد. چند روز بعد مدرسه اعلام کرد همه چیز مطابق سالهای قبل و با همان تیم پیش خواهد رفت. دبیرستانی مثل خرد هم نتوانست در مقابل فشار والدین طاقت بیاورد. از عاقبت ابلاغیه ارتجاعی آموزش و پرورش هم اطلاعی ندارم.
نهال ناچار از تصمیم بود. کلاس کنکوریها تابستان و زمستان نداشت و روزهای پنجشنبه هم مدرسه میرفتند. معلمان بسیار سختگیر این کلاس چندان دربند قوانین مدرسه نبودند. مدام امتحان میگرفتند. نیاوردن رتبه و نمره خوب آرامش بچهها را به هم میریخت.
اما کلاس دوازدهم بدونکنکور بسیار سهلگیرانه بود. چهارشنبهها هم تعطیل بودند. اغلب شاگردان این کلاس بعد از دیپلم قصد مهاجرت داشتند. نهال از یک مدرسه کاملاً کنکوری میآمد. واهمه داشتیم وضعیت کلاس بدون کنکور او را سرخورده کند.
نهال در نهایت تصمیم گرفت به کلاس کنکوری مدرسه برود، اما همان روز اول دچار تردید و اضطراب شد. در آن تاریخ سخت درگیر تمرین برای کنسرتی هم بود. روز اول پیش مدیر مدرسه رفته بود. به ایشان گفته بود این کلاس همه برنامههای من را به هم میریزد و به موسیقی و تمرین نمیرسم.
قرار ملاقات با مدیر مدرسه گذاشتیم تا مشورت کنیم و تصمیم بهتر بگیریم. خانم مدیر اولین کلمهای که در خصوص نهال گفت فوقالعاده خوشحالم کرد. در این موارد عادت کرده بودیم کلمه کلیشهای “حساس” را بشنویم. اما ایشان گفت دختر شما بسیار مسئولیتپذیر است، و ادامه کلاس کنکوری به او لطمه میزند. پیشنهاد کرد به کلاس غیرکنکوری برود.
تشخیص ایشان درست بود. هر کاری را که نهال قبول میکند، حتماً باید به بهترین شکل ممکن انجام دهد. در کوشش خیلی اذیت شده بود و قادر نبود کلاس کنکوری را آنطور که دوست دارد ادامه بدهد.
مدرسه با ما نهایت همکاری را کرد و نهال به تدریج بهترین تصمیم را گرفت. تصمیم گرفت به کلاس غیرکنکوری برود اما به طور آزاد در مدرسه بماند و همراه با سایر بچهها درس بخواند. این تغییر تدریجی نتیجه داد. نهال در طول سال موفق شد خود را از دام اضطراب و کنکور رها کند.
در یک سالی هم که این مدرسه بودیم بارها با مدیران و مشاوران مدرسه در خصوص بچهها صحبت میکردیم. مهرنوش هم عضو انجمن اولیا و مربیان بود. شاید دو سال سختی که در جهنم کوشش داشتیم ما را بیش از حد به مدرسه جدید خوشبین کرده بود، اما در هر حال شرایط و فضا به وضوح بهتر بود.
اگر در خصوص دبیرستان خرد از والدینی که به دنبال مدرسه خوب برای بچههای خود هستند سؤال کنید، معمولاً یک نظر زبانزد خاص و عام است. میگویند این مدرسه بالاشهری، مدرسه بچه پولدارهاست. اما شگفت اینکه شهریه کلاس کنکوری دوازدهم این مدرسه هم که بالاترین شهریههاست، حدود دو میلیون تومان از دبیرستان کوشش کمتر بود. در کوشش پنج ماه مانده به شروع سال تحصیلی نصف شهریه را از ما میگرفتند، اما در دبیرستان خرد وقتی خواستم شهریه بچهها ماهیاته تقسط شود، نهایت همکاری را کردند.
رضایت از دبیرستان خرد و انزجار از کوشش در طول سال به مشغله ذهنی دیگری دامن زد. خرد یک مدرسه خصوصی است، در دیدگاه من که کاملاً مبتنی بر عدالت آموزشی است، اتفاًقاً این دبیرستان یکی از نمادهای تبعیض آموزشی کشور است. به وضوح تبعیض طبقاتی ویرانگر را در این مدارس میتوان دید. طبقات ضعیف جامعه مطلقاً توان ورود به این مدارس را ندارند.
در طول این یادداشت هیچ تلاشی نکردم انزجارم از رفتارهای مخرب کادر کوشش را پنهان کنم. با همه اینها تصمیم به نوشتن برای من دشوار بود، خاصه که از یک مدرسه خصوصی به یک مدرسه خصوصی دیگر آمده بودیم. مدام از خود میپرسیدم اگر در دو سال آخر باز هم با فرد فرهیختهای مثل خانم ریاضیتی طرف بودیم، و یا مدیر کوشش مثل مدیر خرد آدم فرهیختهای بود، همچنان از جهنم کوشش صحبت میکردم؟ اشکال اصلی کجاست؟ سؤالاتی از این دست باعث شد بیش از یک سال برای نوشتن این یادداشت طولانی دست نگه دارم تا بتوانم نشان دهم در مدارسی مثل کوشش خانه از پایبست ویران است و مسائل ربطی به خوبی و بدی و یا توانائی و ناتوانی کارکنان ندارد.
[3] سیستم آموزش متوسطه و سیستم درمانی ایران از دهها سال پیش مدرن و کارآمد پایهگذاری شد. حتی میتوان این دو سیستم را بهترین یادگار رژیم پیشین ایران ارزیابی تلقی کرد که با موفقترین سیستمهای آن روز قابل مقایسه بود. هر دو سیستم بعد از انقلاب با سرعتی پایانناپذیر رو به ویرانی نهاد.
بنای این ویرانی در زمان دولت اول هاشمی رفسنجانی گذاشته شد. بنام خصوصیسازی سیستم درمانی به سیطره اشرافیت پزشکی درآمد و بخش بزرگی از کارآمدی خود را از دست داد. اما در خصوص سیستم آموزشی کشور سنگ تمام گذاشتند. اصلاً اغراق نیست که بگوئیم موفق شدند چیزی به نام مدرسه را در ایران نابود کنند. افول سیستم دانشگاهی کشور هم دستکمی از مدارس نداشت.
شایان ذکر است که در این نوشته آموزش ایدئولوژیک در مدارس کشور مد نظر نیست که خود مصیبت بزرگی است. رژیم گذشته ایران هم پروژه سیاسی خود را از همان مدارس پیش میبرد. از منظر زبانی آموزش در ایران صدرصد یک زبانه و انحصاراً به فارسی بود. باستانگرائی و آریائیبازی و تُرکستیزی و عربستیزی در دستور کار بود. در رژیم فعلی آموزش ایدئولوژیک پیشین گُل بود به چمن انحصار مذهبی هم آراسته شده است. بعضاً کتاب زبان فارسی در مدارس فعلی از کتاب تعلیمات دینی رژیم پیشین هم بار مذهبی بیشتر دارد.