گفت وگوی شهروند با دکتر ضیاء صدرالاشرافی / در کشور کثیرالملله ای چون ایران، از تمرکز به دمکراسی نمیتوان رسید (2)
گفت وگو: لیلا مجتهدی
اهالی آذربایجان قوم اند یا ملت؟
ــ گمان میکنم تا حدی به این سئوال در جواب مفصل خود راجع به فرق قوم و ملت اشاره شد و اینجا تکرار میکنم:
ــ فارسهای ایران باید خود را تعریف کنند. هر اسمی آنها داشته باشند ما هم همان هستیم. اگر قوم فارس اند ما هم قوم ترک و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترکمن و … هستیم، اگر ملیت یا ملت اند ما نیز همانیم.
اما اگر مدعی شوند که ما ملت ایران هستیم و خود هویتی نداریم یا مرجوع به نژاد موهوم آریائی میباشیم، در این صورت به آنها به چشم شیادان سیاسی نگاه میکنیم که بازگوکننده ی عقایدی هستند که امتحان جنایت و جهالت خود را به نام “نازیسم” نیم قرنی است داده و اینان هنوز در خواب احیاء آن، نه در کشور تک زبانی آلمان، که در کشور ایران هستند که جزو ده کشور کثیرالملله جهان در سازمان ملل متحد است.
چگونه می شود مسئله قومیت ها را به صورت مداوم مطرح کرد تا بالاخره به یک نتیجه رسید؟
ــ اول باید نتیجه را تعیین کرد و بعد مسئله را مطرح ساخت.
آیا می خواهیم پروژه ای برای همزیستی ساکنان کشور ایران تهیه کنیم که ناشی از ساخت و بافت واقعی و کنونی آن بوده و منطبق و جوابگوی نیازهای امروزی و واقعی آن باشد.
یا پروژه ای از پیش ساخته و “وحی شده ای” وجود دارد که مو لای درزش نمی رود و باید مردم را با زور با آن سازش داد. ایران کشوریست میان دو دریا، و محل مهاجرت و اسکان و عبور مردمان گوناگون از آغاز تاریخ (حدود 12 هزار سال پیش) تاکنون بوده است. در اینجا نه نژاد خالص که مورد ادعا است گیر می آید، نه ممکن است مثل گوشت چرخ کرده همه را یکسان سازی کرد (ما هم نمی گذاریم). اینجا زمانی سیستم شاهنشاهی یعنی حکومت فدرال سنتی داشته است که در برابر سیستم پادشاهی (حکومت متمرکز) و نیز “هر که شاهی”(ملوک الطوایفی) قرار می گیرد. از زمان سلجوقیان تا اوایل رضاشاه هم نامش “ممالک محروسه” است یعنی کشورهای حراست و حفظ شده در برابر تهاجم خارجی. مطرح کردن مسئله قومیت یا ملیت ها و یا ملتهای ساکن در کشور ایران به معنی مطرح کردن راه حل های مطلوب و منطبق با ساخت و بافت ایران می باشد. پیشنهاد می کنم صفحه ای در شهروند به این امر اختصاص یابد و تاریخچه ایلات و اقوام مهاجر به فلات ایران را در آن با نقد و انتقاد مطرح سازند و اشتباه را مرجوع شمارند.
من سعی کردم به توصیه شمس تبریزی به مولانا در این نوشتن عمل کنم. مولوی می گوید:
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران.
و شمس جواب می دهد:
گفت بی پرده، برهنه بی عدول
فاش گو، رنجم مده ای بولفضول
تفاوت ترک، آذری و آذربایجانی چیست؟
ــ ترکی: زبانی است که بزرگترین شاخه زبانهای پیوندی یا پسوندی است. و پنجمین زبان دنیا از نظر جمعیت است (بعد از چینی، انگلیسی، هندو و اسپانیایی) و به شاخه های شرقی (کاشغری و قرقیز) شمالی (کازاخ) (که غیر از قزاق است) میانی (ازبک و ترکمنی) و غربی (آذربایجانی و استانبولی ترکیه) از لحاظ جغرافیایی تقسیم می شود. از نظر زبان شناسی چنان که اشاره شد ترکمنی با دو زبان ترکی آذربایجانی و ترکی ترکیه از یک گروه اند.
تاریخچه خود زبان ترکی بنابه اسناد چینی به امپراتور “مته” پسر “تومان خان” در دویست سال قبل از میلاد می رسد که امپراتوری هون را بنیاد نهاد و در نام جیحون و سیحون و هونگری (مجارستان) به یادگار مانده است.
ــ آذربایجان: نام مکان جغرافیایی است که از نام قومی به نام آتروپاد یعنی نگاهدارندگان آتش (آتشبان) گرفته شده و نام خود را نظیر سایر مناطق به سرزمین مورد سکونت خود داده است: مانند بلوچستان، خوزستان، لرستان، گیلان، طبرستان، دیلمان و . . . سابقه آتروپادها را در موقع آمدن اسکندر می دانند و به جای قوم (به فرد) منسوب می دارند، اما از الواح ایلامی تخت جمشید که به همت خانم هاید ماری کخ استخراج و توسط آقای دکتر پرویز رجبی و ویراستاری آقای ناصر پورپیرار به فارسی درآمده، از وجود این قوم مطلع می شویم که در صفحه 63 از آنها به Athrovapati (اترواپاتی) یا آتش بان نام برده شده است. اما مولف به دلیل نامعلوم در صفحه 40 آنها را “آتش ریز” و در همان صفحه 63 “آتش بر” نوشته و تنها در صفحه 87 است که در متن کتاب آنها را آتشبان می نامد.
لذا آذربایجان نام مکان جغرافیایی است که زمانی گوتی ها (2200 ق. م) و سپس مانناها (1100 ق. م) و اورارتوها (800 ق. م) و نیز آسوریها با تهاجمات خود همواره در آنجا وجود داشتند. تاریخ از زمان آمدن آتروپادها خبر ندارد، اما از کتاب ماری کخ وجود آنها به نظر من در زمان داریوش در آذربایجان و به عنوان مامور مذهبی در سراسر امپراتوری محقق به نظر می رسد.
هر کسی از آن به بعد با هر زبانی در این سرزمین ساکن بوده خود را آذربایجانی محسوب داشته و امروزه ما، طبیعتاً اقوام پیوندی زبان گوتی، ماننا و اورارتو را هم متعلق به تاریخ آذربایجان محسوب می داریم، همچنان که تمام سلسله های قبل از ایلخانان مغول و حداکثر پیش از ساسانی را به نام امروزی کشورمان، پادشاهان ایران محسوب می داریم(ولی آنها خود را ایرانی نمی نامیدند و دیگران ــ رومی ، یونانی و عرب ــ نیز با نام ماد و پارس و کسری ــ معرب خسرو ــ کشور ما را مینامیدند). در حالی که تنها سلسله ای که خود را رسما پادشاه ایران نامیده ایلخانان (فرزندان هلاکو) هستند. نام “اران” و “ان ـ اران” (غیر اران) کتیبه های معدود ساسانی نیز حدود و ثغورش نامعلوم است، زیرا قلب آن ایران (تیسفون) در عراق فعلی قرار داشت که تحول یافته ی سلوکیه قدیم و عهد تمدنهای آسوری، بابلی، اکدی و سومری بود. “ایرانِ” شعرایی چون فردوسی و نظامی هم قابل گفت وگو نیست. خوزستان، مازندران، سیستان جزو ایرانِ فردوسی محسوب نمی شود!
همچنان که بلوچهای دراویدی که براهوئی ها یادگار آنها هستند ساکنان اصلی این کشورند ولی زبان اغلب آنها امروزه جزو زبانهای تحلیلی شده است. بر همین قیاس با مهاجرت ترکان سلجوقی و پیش از آن با مهاجرت و هجوم اقوام ترک خزر (که بعد در 740 میلادی به دین یهود گرویدند) آذربایجان ترک زبان شده ولی نام آن یادگار آن قوم ناپدید شده در تاریکی هزاره ها است. امروز آذربایجانی یعنی ترک زیرا که ساکنان غالب آن دیار ترک یعنی ترکی زبان هستند.
ـ آذری: آذر مخفف محذوف آذربایجان است و با یای نسبت به اهالی آن اطلاق می شود. در ترکیه هنوز هم (آذری ترکی و آذری تورکجه سی) یعنی ترک آذری و ترکی آذری می گویند و هیچ حساسیتی برنمی انگیزد. در فرهنگ محمد معین نیز برخلاف نوشته کسروی، آذری را به همان معنی بالا و به معنی ترکان آذربایجانی به کار برده است.
زنده یاد کسروی کتاب آذر یا زبان باستان آذربایگان را در 1304 یعنی زمان روی کار آمدن رضاشاه نوشته و چاپ کرد و در 1309 به قول خود، “آن دفتر را با افزودن یادداشتهای جدید به گونه ی دیگری انداخت” و به چاپ رسانید که فعلا این کتاب ایدئولوژیک به کتاب مقدس و در عین حال به آلت توجیه فرهنگ کشی مبدل شده است. به نقد کوتاه آن در “بنیاد فرهنگ آذربایجان ایران” تورنتو پرداختم و در سایت yenises.org البته به ترکی آذربایجانی قابل شنیدن است.
نام آن کتاب نادرست، و نیز تالیف آن کاملا جنبه سیاسی داشته است و سعی کرده که لباس “علمی” به آن بپوشاند:
ـ زبان باستانی آذربایجان زبان گوتی، ماننا و اورارتو و آتروپادها است. “عصر باستان” با حمله اسکندر تمام می شود. زبان مورد ادعای کسروی یادگار دوره عصر میانه (اشکانی) است.
ـ جنبه سیاسی داشتن آن از آنجا پیدا است که کسروی در 1301 مقالاتی به عربی در مورد ترکی آذربایجانی در مجله العرفان می نویسد و در آن صراحتا می گوید اکثریت جمعیت ایران را ترکها تشکیل داده و آنها از آسیای مرکزی با خانواده خود به آذربایجان مهاجرت کرده با اهالی قاطی شده و بر آنها به علت کثرت غلبه یافتند و مدعی می شود که “ترک زبانان ایران فرزندان ترکهایی هستند که در زمانهای باستانی از ترکستان جهت پیدا کردن پناهگاه و چراگاه مهاجرت کرده اند و فاتحین ایران گشته اند و در سراسر آن پخش شده اند و هر جا که اراضی وسیعی بود ساکن شده اند و در طول زمان با اهالی ادغام شده و با آنها ازدواج کرده اند. عادت، لباس و مذهب آنها را قبول کرده اند. اگرچه زبان ترکی را حفظ کرده اند و حالا فرزندان آنها به همان زبان ترکی صحبت می کنند.”
بالاخره کسروی که هم فارسی و هم عربی و هم ترکی را از لحاظ گرامری و صرف و نحو نیک می دانست به مقایسه مختصر این سه زبان پرداخته و در هشت مورد برتری گرامری و غنای لغوی ترکی را بر فارسی و حتی عربی متذکر می شود: (آن زمان بی خبر از محاکمه اللغتین امیرعلیشیر نوائی بوده است).
مقاله العرفان ـ در سال 1922 (1301) هـ.. ش نوشته شده و توسط پروفسور “اوان ــ زگال” به انگلیسی و به همت پرفسور محمدعلی شهابی شجاعی به فارسی ترجمه شده و با مقدمه رضا همراز منتشر شده است. پس از نوشتن آن در واقع کسروی بعد از روی کار آمدن رضاشاه و رواج آریایی نژادی و فارسی گرایی می خواست در این کتاب ثابت کند که اصل و نژاد مردم آذربایجان هر چند اندکی مخلوط شده، اما زبان اصلی آنها آذری بوده و بایستی ترکی را رها ساخته و با توجه به اصل آریایی زبانی (آذری) خود، برای حفظ وحدت ایران همه فارسی زبان شوند. او این عقیده فاشیستی را در دفاعیات خود از سرپاس مختاری و پزشک احمدی (که در پرچم روزانه و هفتگی 1322ـ1321) چاپ شده و در 2004 ـ 1383 انتشارات خاوران تجدید چاپش نموده آشکارا بیان می کند. (صفحه 81):
“این آرزوی ایرانیانست، آرزوی همگی ماست. ما این را به یاری خدا از پیش خواهیم برد و همۀ زبانها را جز فارسی از میان خواهیم برداشت. من که در اینجا ایستاده ام زبان مادرزادی من ترکی بوده ولی همه می دانند که چه کوشش هایی به کار می برم که آن زبان از ایران برافتد. ترکی برافتد، عربی برافتد، آسوری برافتد، ارمنی برافتد، کردی برافتد. ارمنیان اگر از مایند (یعنی آریایی هستند) باید با زبان ما درس خوانند و سخن گویند.”
آیا انتظار دارید نام “آذری” و “زبان آذری” که یادآور توجیه سرکوب هشتاد و دو ساله است حساسیت برنیانگیزد. درست به این دلیل است که واژه “آذری” کسروی حساسیت همه ترکان آذربایجانی را برمی انگیزد. او علاوه بر آنکه آگاهانه “تجاهل العارف” کرده (زیرا مطالب العرفان سه سال قبل از کتاب آذری او نوشته شده است)، در ضمن گفتنی است که دشمنی آشکار او با زبانهای مادری غیرفارس، در واقع ریشه در تعریف نادرست او از ملت داشت. او گمان می برد که ملت مدرن را زبان و تاریخ و نژاد پدید می آورد. (سرنوشت ایران چه خواهد بود، صفحات 59 و 87) تصحیح همین قلم. مدعی است که “ما امروزه بهترین راه برای شناختن نژاد یک توده، زبان ایشان را می شناسیم” (کتاب آذری کسروی، صفحه 39) و تالیف کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” به این خاطر است که نشان دهد، این مورد استثنا است و تغییر زبان دلیل تغییر نژاد نیست: (اصطلاح ترک زبان شده ایم نه ترک نژاد)!
از نظر “معناشناسی” کتاب پا در هواست، و در برابر یک نقد منطقی نمی تواند از خود دفاع کند. من از کوششهای بی ثمر در تعریف ملت مدرن از زبان و تاریخ و نژاد و … بی اختیار به یاد جمله اتوهان فیزیکدان آلمانی می افتم که گفت: “ماوراالطبیعه چون جستجوی گربه سیاهی است در اتاقی تاریک که در آن اصلا گربه ای وجود ندارد.” اساسا ملت مدرن ربطی به این مقولات ندارد.
علاوه بر آن سخنرانی در yenises.org در مورد ارزش علمی کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” کسروی میتوان به نوشتۀ ارزنده و تحقیقی دکتر فرهاد قابوسی (اخبار روز، آوریل 2007) تحت عنوان ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان رجوع کرد.
مردم آذربایجان در شورش اول خرداد سال گذشته با شعار هویت طلبانه ی “هارای هارای من تورکم” و نیز با شعار مترقی “اوز دیلینده هر کسه/ گرک السون مدرسه”، “اوز دیلینده مدرسه/ گرک السون هر کسه” (در زبان مادری خود مدرسه/ باید باشد برای هر کس) و تورک دیلی رسمی السون: زبان ترکی باید رسمی شود (ممنوع نباشد) و … در واقع جواب کسروی و مریدان و پیروان امروزی او را یکجا دادند. اما به قول مولانا:
چشم باز و گوش باز و این عما
حیرتم در چشم بندی خدا
به نظر شما چرا رسانه ها به مسئله خرداد گذشته و زندانیان فعال آذربایجانی نمیپردازند؟
ــ فلاسفه قدیم میگفتند:”عدم وجدان دلیل عدم وجود نیست”. سکوت رسانه ها، واقعیت را که در حال جوشیدن و بالا آمدن است نخواهد کشت. آذربایجانیهای بدبین و مأیوس از فارسی زبانان و رسانه های فارسی زبان، معتقدند که آنها سیاست تحقیر، نادیده گرفتن و انکار و گاه اهانت را از دوره پهلوی به ارث برده اند. آنها هم گاه همگی فارس های افراطی را “خسته به معنی مریض روانی” تلقی میکنند. اما به نظر من از یکسو مسئله به قصور آذربایجانیها در تأسیس مطبوعات و ارتباطشان با مطبوعات فارسی زبان مربوط است، و از سوی دیگر به نبودن گفت وگوی عاری از پیشداوری ارتباط دارد. ما به تهمت زدن، انگ زدن و زودرنجی معتاد شده ایم. طاقت تحمل منطق مخالف را نداریم که یکی از تعریف های دمکراسی و فرد دمکرات است.
در ضمن برای “گشودن گره از جبین” به قول حافظ باید بگویم لطفا بروید از مطبوعات و رسانه ها بپرسید که چرا سکوت کرده اند؟!
شما خواستار فدرالیسم هستید و آذربایجان به عنوان بخشی از ایران برای شما مطرح است و به طور مشخص با تجزیه طلبی مخالفید. درست است؟
ــ من طرفدار فدرالیسم آنهم از نوع جمهوری اش هستم. طبیعتا آذربایجان نیز با ارادۀ خودخواسته مردم آن نظیر دیگر ملت ها، ملیتها، اقوام و به قول بعضی “تیره ها”! میتواند جزئی از ایران فدرال آینده باشد. ایران دوستی من از ایرانی دوستی من سرچشمه می گیرد، ایرانیان واقعی، آنچنانکه هستند و خود را میشناسانند و نه آنچنانکه “قیم”ها و “ولی”های داخلی و خارجی مدعی شان میباشند.
فدرالیسم برای من وسیله و راهی است برای دمکراسی.
فدرالیسم برای من نه به شکل حکومت (جمهوری و سلطنت) مربوط است و نه به محتوای حکومت(دمکراسی، دیکتاتوری و توتالیتاریسم) ارتباط دارد، زیرا ما هم جمهوری و سلطنت فدرال داریم (سوئیس و بلژیک و کانادا) و هم فدرال توتالیتر (چین و شوروی سابق) و فدرال دیکتاتوری (روسیه کنونی و پاکستان) و فدرال دمکرات (هند، کانادا، آلمان، آمریکا و …) داریم. فدرالیسم در واقع نه شکل و نه محتوای حکومت است، بلکه نوعی سازماندهی غیرمتمرکز اجتماعی است برای تقسیم قدرت، به خاطر بقاء دمکراسی یا رسیدن به آن با حفظ خودخواسته یکپارچگی.
در کشوری مثل ایران که موزائیکی از اقوام و ملل بوده و هست، مسلماً از تمرکز به دمکراسی نمیشود رسید. فدرالیسم نیز الزاماً به دمکراسی میتواند نرسد. بسته به رهبران و وجود افراد دمکرات در رهبری سیاسی جامعه است. من “قیم”و حتی “وکیل” آذربایجانیها نیستم هرچند بسیاری به من اعتماد دارند. ما در “کنگره ملیتهای ایران فدرال” جمع شده ایم تا با تمرین دمکراسی بتوانیم “ایرانی فدرال” به وجود آوریم. البته به عنوان یک فرد، من بقاء ایران آزاد و دمکرات و فدرال را بر تجزیه آن صراحتاً ترجیح میدهم. دود آن به چشم ما (همه تیره ها، اقوام، ملیتها و ملل ایران) خواهد رفت و گرمایش نصیب دیگران خواهد شد. به علاوه عصر ناسیونالیسم های آغاز قرن بیستم گذشته و روند جهانی شدن سرمایه مرزها را بی رنگ ساخته است. فدرالیسم ایران میتواند پایه ایجاد کنفدراسیون منطقه باشد که یادآور ممالک محروسه سلجوقی و شاهنشاهی هخامنشی در شکل جمهوری و مدرن آن است.
در مورد سئوالتان که “با تجزیه طلبی مخالفید؟” این سئوال بوی انکیزیسیون و تفتیش عقاید میدهد! من به عنوان فرد دمکرات و فدرالیست منافع مردم آذربایجان را در ماندن با دیگر ملتها یا ملیتها و اقوام در چهارچوب کشور ایران میدانم، اما همچنانکه به عنوان یک فرد جمهوریخواه، گرایش سلطنت طلبی را یک انتخاب سیاسی میدانم با آنکه جزو آنها نبودم و نیستم، اما از آزادی عقیده ی سلطنت طلبان در جمهوری ایران آینده حتما دفاع خواهم کرد. به همین قیاس به عنوان فردی معتقد به دمکراسی، گرایش “استقلال طلبی” به قول خودشان، و “تجزیه طلبی” به قول مخالفانشان را نیز، یک “انتخاب سیاسی” میدانم، که باید آزادی داشته باشند. همچنانکه طرفدار طلاق نیستم، اما طرفدار حق طلاقم . در این مورد نیز از حق انتخاب سیاسی سلطنت طلبان و استقلال خواهان دفاع میکنم.
اگر تجزیه طلبی در معنی “تکفیرآمیزش” به کار رود و مترادف “مرتد” و “باغی” و “واجب القتل” باشد، گوینده آن برای من با “ری شهری” و”آذری قمی” و “خلخالی” و “گیلانی” فرقی ندارد. برخورد با روحیه مذهبی (سیاه و سفید و اهریمنی و اهورائی) در امر سیاسی خطای استراتژیک و نابخشودنی میدانم.
من همواره جمله به یادماندنی ولتر را جهت تحقق دمکراسی سرلوحه خود کرده ام: حاضرم به خاطر آنکه دشمن من برعلیه من بتواند عقایدش را آزادانه بیان کند کشته شوم. من با افراد ضددمکرات مخالف ام و بس.
لطفا در مورد جوک های رایج بین مردم ایران و ریشه این جوک سازی ها توضیح دهید.
ــ “آرتور کریستین سن” دانمارکی که کتاب ساسانیان، حقوق زن در عهد ساسانی و ظهور مزدک و سلطنت قباد را نوشته و کتاب گاتهای زرتشت نیز که در موزه سلطنتی کپنهاگ تحت شمارهK7 نگهداری میشود به همت او و همکاران معرفی شده است(کتابت شده در 1323 میلادی یعنی 684 سال پیش است) ، در سال 1921 م (1300 هـ . ش) به جمع آوری جوک های کشور ما ایران پرداخته و نشان داده است که آن زمان اکثر آنها (در جنبه های ناموسی، فهم و شعور و …) نثار مازندرانیها (طبری ها) میشده است. وقتی رضاشاه به سلطنت رسید چون اهل مازندران بود، این جوک ها با برنامه دولتی و از روی آگاهی به مراکزی که محل مقاومت بودند و یا به هر دلیل رضاشاه از آنها خوشش نمی آمد فرافکنی گردیدند:
ــ جوک های ناموسی نثار گیلان شد که در ضمن بعضی نیز به کودنی و … آنها دلالت میکند! حال آنکه گیلان نظیر آذربایجان جزو استانهای پیشرو ایران بوده و روابط ساده و طبیعی زن و مرد و آزادی نسبی زنان نیز که تعصب کور مذهبی و سنتی، مفهوم دیگری از آن به دست میدهد خود دلیل پیشرفته بودن فرهنگ آنهاست. آذربایجان نیز با مرکزیت تبریز به دلیل نبود هواپیما و عبور تمدن اروپا از آنجا به داخل ایران، شهر “اولین ها”(که نام کتابی ست) لقب گرفته است: اولین واکسیناسیون، مدرسه، چاپ و …
لرستان نیز که جزو مراکز شورش محسوب میشد نظیر آذربایجان و گیلان از اهانت های قومی (با نام جوک) بی نصیب نماند. عین همین تحقیر البته به صورت بیمارگونه برضد عرب (با فحش و اهانت: تازی به معنی سگ) در فرهنگ آن دوره موج میزند.
این جوک ها جز افزایش کینه های قومی اثری ندارد. جوک های قومی نشانه روحی بیمار است که از آزار و تحقیر دیگران (که آنها را نمیشناسد) لذت میبرد، و به طور ضمنی گوینده مدعی است که “خود تافته جدا بافته ای است”. حال آنکه به قول فروید آنچه را که میخواهید پنهان کنید انگشتان شما درباره آن حرف میزنند (تحقیر دیگران از حقارت گوینده اش سخن میگوید).
زمانی آذربایجانیها هم دست به عمل متقابل میزدند، اما با مخالفت فرهیختگانی، این امر رها شد. جوک گویی به “تجزیه طلبی” دامن میزند و هرنوع رابطه عاطفی و مهر انسانی را میسوزاند و خاکسترش را هم به باد حماقت میدهد. مسئله به یک ورزش ملی مبدل شده و به قول شاعر به “تماشا کشیده است”! در بعضی محافل برای تعارف هم شده، چند اهانت نیز بیماران ما به خود نثار میکنند تا پس از آن عقده گشایی نمایند. “سندروم قادسیه” و هزار سال حکومت ترکان، رهایشان نمیکند، تحقیر دیگران به حقارت و تحقیر خود نیز کشیده است.
جواب حریفان نه تنها خاموشی نیست، بلکه برنامه ریزی برای زدودن حماقت هم باید وجود داشته باشد و فعلا “کنگره ملیت های ایران فدرال” از یکسو و استقلال طلبان (به قول مخالفان تجزیه طلبان) در مقابله با منفرد شدن جوک گویان فارس زبان به همین امر مشغولند. ترس آنست که روزی برسد که این کینه ها مقدس شوند و در آن روز، این عزیزان بایستی جلو آئینه به خود جوک گفته و بخندند. صمیمانه آرزو میکنم چنین روزی را نبینم.
با احترام به دیگران است که حرمتی برای فارسها و زبان فارسی میتواند باقی بماند! مقدم داشتن انسانیت بر ملیت باعث میشود که این بیماری شفا یابد و تفریحات سالم را جانشین آزار دیگران جهت خنده بیمارگونه خود بسازیم.
آقای دکتر با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. کلام آخر؟
ــ سخنم را با کلامی از منتسکیو مؤلف روح القوانین و طراح اصل تفکیک قوا برای بقاء دمکراسی به اتمام میرسانم و از مدیران و خوانندگان هفته نامه شهروند گرامی تشکر میکنم:
“اگر چیزی را به نفع ملتم بدانم که موجب زوال ملت دیگری شود آن را به شهریارم پیشنهاد نمیکنم زیرا من قبل از اینکه یک فرانسوی باشم یک انسانم، یا (بهتر بگویم) من ضرورتاً یک انسانم و فقط برحسب تصادف یک فرانسوی میباشم.”2