دکترمحمد حسین یحیایی; فرقه دمکرات آذربایجان ( پروژه آزادی ناتمام ) بخش هیجدهم
هنوز بحران وحدت حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان به پایان نرسیده بود که حزب با بحران های دیگری روبرو شد که در راس آنها اختلافات تئوریک، راه و روش رهبری در جنبش کمونیستی جهان، جمهوری خلق چین را با اتحاد جماهیر شوروی روبروی هم قرار داد، اختلافاتی که از کنگره بیستم ( 1956 ) حزب کمونیست شوروی علائم آن مشاهده شده بود و از سوی برخی از نیرو های چپ همچنان مورد نقد قرار می گرفت. این اختلاف نظر در دیدگاه ها، روش ها و برداشت های تئوریک از آموزه ها همچنان ادامه داشت. « مائوتسه تونگ » رهبر انقلاب چین هرچند از قرار ها و تصمیمات کنگره بیستم و اقدامات « خروشچوف » حمایت می کرد ولی آن را آغاز و گام اول در راستای رویزیونیسم می دانست و از فعالیت های انشعابگرانه در احزاب چپ و کمونیست جهان حمایت می کرد. حزب توده ایران هم دچار چند دستگی در کادر رهبری خود شده بود، از یک سو تلاش می کرد تا مانع از انشعاب در درون خود شود و از سوی دیگر از مواضع اتحاد شوروی که بیشتر رهبران حزب دوران مهاجرت را در آن می گذراندند حمایت می کرد و در این راستا می نوشت: حزب توده ایران از صمیم قلب خط مشی حزب کمونیست اتحاد شوروی و کمیته مرکزی لنینی آن را تائید می کند… ما اعتقاد راسخ داریم که خط مشی پیشنهادی از طرف رهبران حزب کمونیست چین و فعالیت آن ها در راه آن، به نهضت های نجات بخش ملی در سراسر جهان و منجمله در کشور ما لطمات جدی وارد می کند، به همین دلیل ما این خط مشی و فعالیت رهبران حزب کمونیست چین را در این زمینه شدیدا محکوم می کنیم ( اسناد و دیدگاه ها ص 491 ) موضع گیری حزب مانع از انشعاب در کادر های مرکزی نشد و تعدادی از اعضای موثر آن به حمایت از مواضع چین از حزب جدا شدند. سال ها حمایت از چین بویژه در بین جوانان و دانشجویان که موضع چپ داشتند و یا خارج از کشور به تحصیل مشغول بودند ادامه داشت و فعالیت های حزب را تحت تاثیر خود قرار می داد، در این میان ناهماهنگی و گاهی عدم همکاری را در مرکزیت حزب گسترش می داد، این روش و رفتار اختلافات پیدا و ناپیدای حزب و فرقه را بیشتر نمایان می ساخت، و این در شرایطی بود که جامعه ایران به سرعت و شدت در حال تحول و دگرگونی بود. کار برد پیشنهاد های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در راستای ریاضت های اقتصادی و مهار تورم که از سوی « امینی » به اجرا درآمده بود با موفقیت به پایان می رسید و میزان تورم تا یک درصد پائین آمده بود، ولی راه و روش انقباضی در اقتصاد، رکود و کسادی را در همه حوزه های اقتصادی به همراه داشت، در نتیجه جامعه را با بحران شدیدی روبرو کرده بود، از یک سو قیمت زمین و خانه رو به کاهش بود و از سوی دیگر دستمزد ها کاهش می یافت، اقتصاد با بدترین تنگنای خود بعد از کودتا روبرو شده بود، کاهش ساخت و ساز هزاران کارگر را که بیشتر آنها از مناطق آذربایجان به مرکز آمده بودند، گرفتار بیکاری و سرگردانی و حتی گرسنگی کرده بود، در نتیجه جامعه در التهاب و سردرگمی می سوخت و نیاز شدیدی به پیشآهنگ داشت. برای گذر از بحران شدید و ژرف اجرای اصلاحات اجتماعی اجتناب ناپذیر بود. این اصلاحات که در کابینه امینی پیشبینی و آماده شده بود، از سوی شاه با 6 اصل به اجرا درآمد. روحانیت با دو اصل آن ( آزادی و شرکت زنان در انتخابات و اصلاحات ارضی ) آن به شدت مخالفت می کردند و با استفاده از خلاء احزاب و نیرو های مترقی که از سوی کودتا بی رحمانه سرکوب شده بودند وارد میدان مبارزه با شاه و اصلاحات اجتماعی شدند ولی با شکست موضع شاه را تقویت کردند، شاه و دربار برای مدت کوتاهی از روحانیت فاصله گرفتند ولی در سال های بعد به شیوه های گوناگون از آنان دلجویی کردند و زمینه های سازماندهی آنان را در شهر و روستا برای مقابله با نیرو های چپ و دمکرات فراهم آوردند..
این روند و رشد اقتصادی مسائل اجتماعی را به همراه می آورد که باید با آموزه های سیاسی و حزبی مسیر دمکراسی را هموار می کرد در نتیجه جامعه به احزاب و سازمان های سیاسی ملی، مترقی و پیشرو نیاز مبرم داشت، در حالی که احزاب سیاسی و سازمان های مترقی با پایگاه توده ای هنوز از زیر بار سنگین سرکوب و خفقان دوران گذشته، بویژه دوران کودتا کمر راست نکرده بودند و کنشگران اجتماعی و سیاسی در درون کشور هنوز با پیگرد، زندان و اعدام روبرو بودند. همسو با آن نفرات حزبی در برون کشور هم با مشکلات مهاجرت، بحران های جابجایی و تثبیت در مکان های جدید روبرو بودند و گاهی تصفیه حساب های سال های پیشین و کودتا و شکست سیاست های حزبی که گاهی همراه با غرض ورزی های شخصی رنگ و بوی بهانه جویی داشت آنان را بخود مشغول کرده بود که برای حزب و جنبش چپ بسیار زیانبار بود، در این میان شکاف و انشعاب ها در درون حزب از یک سو و پیآمد های وحدت سازمانی حزب و فرقه از سوی دیگر تنش را در کادر های مرکزی و افراد افزایش می داد، بنابرین دهه
سرنوشت ساز 40 در شرایط ویژه ای آغاز شده و پر شتاب به پیش می رفت. مجموعه این رویداد ها هنگامی گریبان حزب و فرقه را گرفته بود که این دوران سرنوشت ساز در اقتصاد و سیاست با اجرای برنامه های توسعه ( برنامه سوم و چهارم توسعه ) در کشور به دنبال تغییرات ساختاری بود. در دهه 40 خورشیدی فروش نفت و کمک های خارجی به سرعت و شدت افزایش یافت. می توان گفت مهمترین و تاثیرگذار ترین رخداد و تغییرات ساختاری در اقتصاد و سیاست در این دهه خود را نشان داد که هم قابل لمس و هم قابل مشاهده بود، برخی از جامعه شناسان و اقتصاد دانان آن را دهه طلایی در اقتصاد می دانند و امروز هم از آن یاد می کنند ( علی میزاخانی، سردبیر دنیای اقتصاد در برنامه تلویزیونی پنجره )بنابرین اقتصاد بعد از یک دوره رکود که با بحران و ناهنجاری های اجتماعی روبرو و همراه بود، با اجرای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی تا اندازه زیادی از رکود خارج شده و از تنش های اجتماعی هم تا اندازه زیادی کاسته شد و مسیر رشد هموار گردید، در نتیجه اقتصاد رونق گرفت. گروه ها و تیم های هم آهنگ اقتصادی در این دوره با استقلال بیشتری از دربار و شاه در وزارت اقتصاد، بانک مرکزی و سازمان برنامه و بودجه متمرکز شدند و از اصول علم اقتصاد لیبرالیستی بهره بردند و آن را به اجرا در آوردند، در نتیجه اقتصاد کشور با نو سازی زیر بنایی به رشد غیر تورمی پا نهاد،در این دوره طبقه متوسط اقتصادی همراه با طبقه کارگر از نظر کمی و کیفی به سرعت افزایش یافت، افزایش درآمد های نفتی از 555 میلیون دلار در سال 1342 به 958 میلیون دلار در سال 1347 به این رشد اقتصادی سرعت بخشید، البته این افزایش همچنان ادامه یافت و در سال 1350 به یک میلیارد و 200 میلیون و در سال 1353 به 5 میلیارد و در سال 1355 به 20 میلیارد رسید ( یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 525 )حجم بزرگی از این پول ها با همکاری بانک توسعه صنعت و معدن به بخش صنعتی و تولیدی تزریق شد و بخش دیگری هم با بهره اندک بصورت وام به بخش خصوصی و تولیدی داده شد، میانگین رشد اقتصادی در سال های اجرای برنامه های عمرانی سوم و چهارم از 8 درصد تجاوز کرد و در سال های بعد به ارقام دو رقمی ( 25 تا 30 درصد ) رسید، در برنامه های توسعه سوم و چهارم نزدیک به 4 میلیارد دلار در امور زیر بنایی مانند سد سازی، تولید برق، گسترش بنادر، راه سازی و… هزینه شد. در این میان شهر نشینی با مهاجرت روستائیان به شهر های بزرگ بویژه تهران هم به سرعت افزایش یافت، در این سال ها تولیدات صنعتی، پوشاک، مواد غذایی و غیره برای مصارف داخلی با هدف جانشینی بجای کالا های خارجی بود که هدف آن تشویق و تولید کالا های جانشینی و رقابت با کالا های خارجی بود. با گسترش و افزایش شهر نشینی نیاز های صنعتی، لوازم خانگی، خدمات شهری و ضرورت های دیگر رو به افزایش گذاشت که باید بخش مهمی از آن با نیروی انسانی زبده، کاردان و کارشناس داخلی تامین می شد، از آن رو مدارس حرفه ای و آموزش دبیرستانی و دانشگاهی گسترش یافت، در سال های پایانی این دهه نزدیک به نیمی از جمعیت کشور در شهر ها ساکن شدند.اجرای برنامه های اقتصادی تعادل و میزان رشد اقتصادی و اجتماعی را در مناطق مختلف کشور به هم زد، تهران صنایع مونتاژ و بیش از 60 درصد از وام های بانک توسعه صنعت و معدن را بخود اختصاص داد، درصد باسوادان در این دوره در تهران 62 درصد از کل جمعیت استان و در آذربایجان شرقی تنها 27 درصد بود، در استان تهران برای هر 972 نفر یک پزشگ و برای 5626 نفر یک دندانپزشگ بود در حالیکه این تعداد در آذربایجان شرقی برای 5589 نفر یک پزشگ و برای 66156 نفر یک دندانپزشگ بود ( یرواند آبراهامیان همان اثر ص 553 )، شرایط در مناطق دیگر آذربایجان به مراتب بدتر و میزان دسترسی به خدمات دولتی و بهداشتی بسیار اندک بود در نتیجه مردم و مناطق محروم از رونق و شکوفایی اقتصاد به یک اندازه بهره مند نشدند.
در این دهه گروهی از وابستگان به دربار، اشراف زمین دار و گاهی افراد متفرقه با انباشت سرمایه به طبقه مرفهین و سرمایه گذاران شهری پیوستند و وارد عرصه تولید کالا های مصرفی، بانکداری و و مسکن شدند، همسو با آن طبقه متوسط مصرف کننده هم فزونی گرفت که گاهی از رفاه مناسب و خوبی برخوردار بودند، ولی طبقه کارگر بویژه تهیدستان که بیشتر آنان فقیر و برای بدست آوردن نان به شهر های بزرگ سرازیر شده بودند و از علم و تکنیک آگاهی چندانی نداشتند در حاشیه شهر ها با فقر و نداری و گاهی با محرومیت از خدمات شهری به سر می بردند و روزگار پر مشقتی می گذراندند. انبوه مهاجرت از مناطق پر جمعیت کشور بویژه از منطقه روستایی و گاهی شهری
آذربایجان بودند که در این دوره حساس به سازمان سیاسی خود ( فرقه دمکرات آذربایجان ) نیاز داشتند. آذربایجان با فرقه و حکومت ملی آذربایجان رابطه عاطفی برقرار کرده بود، زحمتکشان آذربایجان، با آموزه های سیاسی، اجتماعی و هویت ملی آشنا شده، در مدت کوتاهی از شیوه سازماندهی آن در شهر و روستا تجربه آموخته بود. آنان از ظرفیت
بزرگی برخوردار بودند و می توانستند در تغییرات اجتماعی و سیاسی کشور موثر باشند. آذربایجانی ها با شکست سازمان سیاسی و حکومت ملی خود از حقوق ملی و مدنی خود محروم شدند، آنان نه تنها در منطقه آذربایجان بلکه در مناطق دیگر ایران هم سرنوشت ساز بودند. خیلی از آذربایجانی ها که گرفتار سانسور و بی خبری از گردش آزادانه خبر بودند از رخداد های بیرونی اطلاعات کافی بدست نمی آوردند، آنان به آینده فرقه هنوز خوشبین بودند و در انتظار روزی بودند که فرقه بار دیگر دفاتر خود را در شهر و روستا های آذربایجان افتتاح خواهد کرد و شادی و شادمانی را به منطقه ماتم زده آذربایجان بازخواهد گرداند، آنان از چرایی و چگونگی وحدت سازمانی بی اطلاع بودند. در رابطه با وحدت دو سازمان سیاسی و مهم کشور مانند حزب و فرقه اطلاعات کافی نداشتند و گاهی از ضرورت آن هم بی اطلاع بودند، در نتیجه زحمتکشان آذربایجان در یک سردرگمی به سر می بردند و این روند سال ها ادامه یافت و تغییرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دهه 40 آن را پیچیده تر کرد..
رشد سریع اقتصادی در دهه 40 همراه با سرکوب دامنه دار نیرو های چپ و حتی سندیکا های صنفی و کارگری به نفع روحانیت انجامید. در مدت کوتاهی بر تعداد مساجد و تکایا افزوده شد، اتحادی بین حوزه ها، طلبه های جوان و مداحان بوجود آمد و دامنه آن تا دانشگاه ها و حسینیه ها گسترش یافت. کتاب های مذهبی که سال ها پیش نوشته شده بود، بار ها تجدید چاپ شد. ناشران آنها اغلب از حمایت مالی بازار و گاهی بطور غیر مستقیم از امکانات مالی و تشویق های دولتی برخوردار می شدند و همسو با آن حوزه های علمیه با امکانات وسیع و گسترده خود به تبلیغات دست می زدند و با دستی باز یکه تاز میدان بودند زیرا رژیم شاهنشاهی با هرگونه فعالیت احزاب سیاسی بویژه احزاب چپ به شدت مخالفت می کرد و هدفش از تقویت روحانیت مانع تراشی در مقابل اینگونه احزاب چپ بود. نیرو های مذهبی پایگاه وسیعی در بین حاشیه نشین های شهری که از مناطق روسنایی به امید کار و زندگی بهتر به این مناطق کوچ کرده بودند پیدا کرده، به تقویت مواضع خود پرداختند.به موازات رشد مهاجرت به شهر ها بر تعداد مساجد بویژه در حاشیه شهر ها افزوده شد. آذربایجانی ها ده ها مسجد و هیئت های عزاداری به نام خود در شهر های بزرگ بویژه در تهران و حومه ثبت کردند و از امتیازاتی هم برخوردار شدند، در این مراکز به مناسبت های گوناگون غذای رایگان پخش می شد که مورد پسند فقرا و محرومان بود، رژیم شاه و مشاورانش بر این باور بودند که تجمع جوانان در اینگونه مراکز مانع از گرایش آنها به احزاب سیاسی بویژه نیرو های چپ خواهد شد و پایگاه رژیم را تقویت خواهد کرد. همراه با پیشبرد این سیاست امنیتی، دیوان سالاری و نظامی گری هم با هزینه های گزاف گسترش می یافت، بر تعداد نفرات نظامی در هر سه نیرو ( زمینی، هوایی، دریایی ) افزوده می شد و بودجه نظامی و خرید سلاح های گران قیمت همچنان افزایش می یافت، در این میان همکاری ارتش ( رکن 2 ) با « ساواک » برای درهم کوبیدن هرگونه فعالیت سیاسی که از سوی نیرو های چپ و سندیکاها سازماندهی می شد همچنان ادامه داشت.در این سال ها حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان تلاش کردند تا روزنه ای برای سازماندهی در کشور پیدا کنند و به همین منظور نخست دو عضو ( محمد حسین معصوم زاده، حسن رزمی ) حزب به ایران اعزام شدند که با نفوذ ساواک شناسایی و دستگیر شدند، بار دیگر دو عضو ( پرویز حکمت جو و علی خاوری ) دیگر هم به همان سرنوشت دچار شدند، در نتیجه فعالیت و اقدامات حزب ناکام ماند و شدت عمل ساواک در مبارزه با نیروهای چپ فزونی گرفت. انشعاب ها در درون حزب از یک سو و ناکامی از نفوذ حزب در درون طبقه کارگر که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد از سوی دیگر جوانان را به تشکیل هسته های مارکسیتی سوق داد که در آن برخی از توده ای ها از شاخه جوانان شرکت داشتند و از عملکرد حزب انتقاد می کردند.این گروه های پراکنده از انسجام فکری و نظری روشن برخوردار نبودند و گاهی احساسات آنان بر عقل و منطق شان غلبه می کرد و تحت تاثیر انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، مبارزه پیگیر الجزایر و… به جنبش های چریکی گرایش پیدا می کردند. در این راستا دو گروه « بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی » که گرایش مارکسیستی داشتند و « مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان » که بیشتر مذهبی بودند پیشتازی را بعهده داشتند ( در سال های بعد آنان نیز نه مارکسیسم گرایش پیدا کردند ) به موازات آنان در تبریز نیز گروهی از جوانان هسته چریکی تبریز را تشکیل دادند که مانند« علیرضا نابدل، بهروز دهقانی، صمد بهرنگی، مرضیه اسکویی و… » با ادبیات ترکی هم آشنایی داشتند. نابدل جزوه ای انتقادی پیرامون حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان نوشت، با گذشت زمان رابطه بین این گروه ها برقرار شد تا زمینه تشکیل سازمان چریک های فدایی خلق فراهم آمد.آنان همراه با کم تجربگی، صادقانه در راه باورهایشان قدم برداشتند، شاید برخی از اقداماتشان ماجراجویانه بود ولی جان خود را در این راه قربانی کردند.
در 19 بهمن ماه 1349 تعدادی از چریک ها ( 13 نفر ) به پاسگاهی در سیاهکل حمله کردند که در تاریخ سیاسی بنام « حماسه سیاهکل » باقی ماند ولی همگی این جوانان که انتظار حمایت از روستائیان و تهیدستان جامعه را داشتند کشته شدند. هنوز طرفداران جنبش چریکی آن را آغاز یک مبارزه طولانی می نامند که بعد ها به خیابان های تهران کشیده شد و نیرو های دیگر را تشویق، تحریک و وارد مبارزه رو در رو کرد ولی تعداد زیادی از نیرو های جوان ( فدایی ) که بیشتر آنان از خانواده های روشنفکر آذربایجان بودند، در این راه و مبارزه چریکی جان باختند.
هنگامی که جامعه در حال تغییر، تحول، پوست اندازی و گذر به فرماسیون جدید اجتماعی بود و جوانان مشتاق فعالیت های سیاسی و اجتماعی بودند تا در فرماسیون جدید جایگاه خود را پیدا کنند، حزب توده ایران قدیمی ترین حزب سیاسی کشور درگیر مسائل داخلی خود بود و بخش مهمی از نیروی خود را صرف این مسائل می کرد. هنوز تنش ناشی از وحدت حزب و فرقه به قوت خود باقی بود، برخی از رهبران و نفرات دو طرف گویا تمایلی به پایان آن نداشتند. نگاهی به فراز هایی از سخنان « غلام یحیی دانشیان » در پلنوم 11 حزب آن را به وضوح نشان می دهد.
دانشیان در پلنوم 11 حزب می گوید: گزارش به پلنوم از سوی مسئولین وضعیت واقعی و موجود حزب را منعکس نمی کند، به خصوص در بخش مربوط به وظایفی که در پیش رو داریم. به خاطر عدم وجود اتحاد واقعی و عدم رعایت مخفی کاری، تشکیلات حزبی در تبریز و اصفهان متلاشی شدند.افراد بی تجربه و بی خبر از کار مخفی به مسئولیت های مهمی گمارده شدند.هنوز بهتان زنی، دروغگویی و افترا زنی بر علیه فرقه دمکرات آذربایجان ادامه دارد.( نامه نگاری افسران حزبی در مسکو ) در گزارش خود می گوئید: برای هرچه محکم تر کردن کار وحدت بهتر است که چند نفر از اعضای کمیته مرکزی حزب به رهبری فرقه گمارده شوند و یا چند نفر از افراد باتجربه حزب برای تبلیغ موضوع وحدت به آذربایجان فرستاده شوند و اضافه می کنید که از صندوق فرقه ( اوضاع مالی و موجودی ) بی خبرید. من در کزارش خود به این ها پرداخته ام، اینگونه پیش داوری ها کمکی به وحدت ما نمی کند، هنوز عده ای در داخل حزب تهدید می کنند که اگر در مرامنامه حزب، چند ملیتی بودن کشور قید شود، از حزب استعفا خواهند داد ( آذری، بیگدلی، جهانشاهلو، عنایت و… ) جالب است که رهبری حزب در مقابل این اقدامات عکس العملی از خود نشان نمی دهد.ما اساسنامه و مرامنامه حزب را قبول کردیم و بعنوان شاخه حزب در آذربایجان عمل می کنیم. تشکیلات آذربایجان سالهاست با تربیت کادر های تشکیلاتی فعال و منتظم است امکانات وسیع و کادر های آموزش دیده دارد، مخالفین فرقه بیم آن را دارند که در صورت وحدت کامل اعضای فرقه با نفوذ در ارگان های حزبی آن را تسخیر کنند و کسانی که سال ها بگونه ارثی و سنتی در رهبری قرار گرفته اند موقعیت خود را از دست بدهند، از آن رو با وحدت دوگانه رفتار می کنند و با دست پیش می کشند و با پا به عقب می رانند، شما در نظر دارید فرقه را در درون حزب حل کنید بگونه ای که رسوبی هم از آن باقی نماند ( خلاصه شده از خاطرات غلام یحیی دانشیان، ترجمه صمد نیکنام ص 220 تا 232 ) در اینجا هم مشاهده می شود که برخی از اعضای رهبری و کادر های حزبی اعتماد و اعتقادی به این وحدت نداشتند و با رفتار و گفتار خود آن را نشان می دادند و برخی تحقیر و افترا را هم چاشنی سخنان و رفتار خود می کردند. فرقه در سازماندهی تجربه فراوانی داشت، در مدت کوتاهی در همه مناطق آذربایجان حتی روستاهای دور افتاده دفاتر خود را باز کرده بود، همراه با آن حکومت ملی خود را تشکیل داده بود، پیشنهاد حزب برای فرستادن نفرات حزبی برای آموزش تحقیر فرقه بود و معنی دیگری نداشت و این رفتار و گفتار در حالی بود که جامعه ایران بویژه آذربایجان نیاز شدیدی به سازماندهی سیاسی داشت و مشتاقانه خواهان فعالیت فرقه در آذربایجان و مناطق کارگری بود… ادامه دارد
محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.se