یونس شاملی: پارامترهای مشترک تشکیل دهنده “ملت فارس” کدامند؟
از ترفندهای نظری شناخته شده استعماری بویژه دولتهایی با ساخت و بافت استعمار داخلی یا استعمار در داخل یک کشور، کتمان کردن و لاپوشانی تیپولوژی اتنیکی و ملی دولت حاکم است. در عین حال نخبگان سیاسی ملت حاکم در چنین کشوری همواره از تعریف ملت خود یا ملت حاکم تفره میروند. این ترفند در ایران نیز به اشکال مختلف، چه در تبلیغات دولتی و چه در نظریه های نخبگان سیاسی منتسب به ملت حاکم (فارس) به عینه مشاهده میشود. به عبارت دیگر چه در تبلیغات دولتی و چه در نظریات بخش قابل توجهی از نخبگان سیاسی فارس، وجود ملتی\اتنیکی بنام فارس در ایران انکار میشود و به گونه ایی درباره زبان فارسی سخن میگویند که انگار زبان فارسی متعلق به یک گروه اتنیکی و یا ملیت مشخصی نیست و تاریخ تطوری نیز نداشته است. بلکه این زبان از آسمان به ایران نازل شده که به مثابه به اصطلاح تنها زبان رسمی، ارتباطی مورد استفاده قرار گیرد! در این نظریه استعماری فرض بر این است “ملیت\اتنیک فارس” وجود خارجی ندارد و لذا با این استدلال الکن که گویا “زبان فارسی” چون زبان ملت\اتنیک خاصی نیست، پس میتواند به عنوان تنها “زبان رسمی و یا ارتباطی” در ایران مورد استفاده قرار بگیرد!
جوهره استعماری این تفکر و این سیاست در کتمان و یا انکار “وجود ملت فارس” در ایران است. استدلال بعدی صاحبان این تفکر استعماری در آنست که با انکار وجود “ملت فارس” میتوان از سویی حساسیت ملیتهای غیرفارس را کاهش داد و از سوی دیگر مانع از مطرح شدن حقوق برابر از سوی ملیتهای غیرفارس با “ملیت فارس” شد و از این طریق “دولت فارسی” حاکم با این ترفند سیطره استعماری و دائمی خود را بر ایران، که در واقع سرزمین ملتهای ساکن آن (آذربایجان، فارس/فارسستان، کردستان، بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و…) است، اعمال خواهد کرد. به بیان دیگر “دولت فارسی” در ایران منطقا و حقوقا بایستی تنها در منطقه فارس و یا فارسستان یعنی سرزمین ملی ملیت فارس مستقر باشد و نه در کل ایران. دولت ایران باید که دولت مشترک ملیتهای ساکن در کل ایران باشد. به عبارت دیگر دولت ایران باید که دولتی برپا شده از نمایندگاه برآمده از دولتهای ایالتی (فارسستان، آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و…) از یکسو و نمایندگان مستقیم مردم آن مناطق از سوی دیگر باشد که در دو مجلس و در پایتخت کشور گرد هم می آیند. کتمان و انکار هویت ملت فارس یکی از موانع جدی شکل گیری یک دولت مدرن و دمکراتیک در فرایند تحولات سیاسی در ایران بعد از جمهوری اسلامی است و شوربختانه انکار هویت ملی ملیت فارس در ایران از سوی نخبگان سیاسی فارس حتی امکان گفتگوی دمکراتیک و دیالوگ برای حقوقی برابر میان ملتهای ساکن در ایران را نیز مسدود میکند و ایران را در تحولات سیاسی پیش رو بسوی یک جنگ داخلی تمام عیار میکشاند.
از زمانیکه بیداری ملی در میام ملیتهای غیرفارس ساکن در ایران افزایش یافته و خود را در قالب جنبش های ملی- دمکراتیک مطرح کرده است، در دو دهه اخیر این جنبش ها به یک مشغله جدی دولت مرکزی بدل شده اند. اعتلای جنبش های ملی دمکراتیک در مناطق غیرفارس به سرکوبهای شدید در این مناطق و حتی اعدام های فله ای در منطقه عربی الاهواز و بلوچستان و گاه در کردستان راه برده است. این فعل و انفعالات خواه ناخواه انعکاس خود را در عرصه تئوری و مبارزه سیاسی نیز برجسته کرده است، بگونه ایی که به روشنی میتوان دید که جنبش های سیاسی در ایران به دو بلوک سیاسی “فارس در مرکز” با “غیرفارس در پیرامونی” تقسیم شده و دو نظریه سیاسی “مبارزه برای دمکراسی از بالا ” در میان مرکزگرایان و “مبارزه برای حق ملی و دمکراسی کثرتگرا از پایین” در میان جنبش های پیرامون” بر کل روند مبارزهء سیاسی در کشور غالب کرده است. و بدینوسیله حتی دو مفهوم “ملت حاکم” و “ملتهای محکوم” جای خود را در تئوریها و جنش های سیاسی به روشنی باز کرده است. مقاومت بخشی از نیروهای سیاسی مرکزگرا مبنی بر همان ترفند کهنهء استعمار داخلی مبنی بر اینکه “ملتی یا ملیتی به نام فارس وجود ندارد” همچنان و البته اینبار ، به دلیل رشد جنبش های ملی در مناطق غیرفارس، گاه با خشونت کلامی بیشتری نیز همراه است.
آقای علی رضا نوری زاده در یک مجلس دوستانه در استکهلم که من شخصا حضور داشتم، اصرار داشت بداند که “این ملت فارس کجاست؟” چون مدام عنوان میکرد که ملتی بنام فارس در ایران وجود ندارد.
آقای ناصر کرمی، با گرایشان اولترا راست در برخورد با نوشته من تحت عنوان “آقای کرمی میگوید؛ ملتی بنام فارس وجود ندارد. آیا واقعا چنین است؟”، مینویسد: ” ملّتی بنام فارس وجود ندارد، بارها همراه با سند و مدرک تاریخی معتبر جهانی گفته شده و گفته خواهدشد که ملتی بنام فارس وجود خارجی ندارد.”.
آقای ناصر کرمی برای اثبات عدم وجود ملتی بنام فارس ما را ۲۵۰۰ سال عقب میبرد تا ثابت کند که پارس نام یک منطقه است و نام یک ملت نیست. حال اینکه فرانسه، آلمان و یا انگلیس هم نام یک جغرافیای سیاسی است اما این نافی وجود ملتهای فرانسه، آلمان و یا انگلیس نیست. ناصر کرمی میتواند ذهن خودش را در ۲۵۰۰ سال پیش منجمد کند، اما این انجماد، در تغییرات بسیار جدی ایجاد شده در عرصه تطوط تاریخی ملتها و تغییرات بسیار جدی در نظامهای اجتماعی توفیری ندارد. بحث “ملت” بحثی در حوزه جامعه شناسی و مربوط به دوره سرمایه داریست و به هخامنشیان و کوروش هیچ ارتباطی ندارد. ملت در تئوریهای مختلف جامعه شناختی با مختصات و مشخصات خاص خود توضیح داده میشود . ناصر کرمی ذهن خود را هنوز از قلاده های دوران هخامنشی رها نساخته است.
آقای رازی با گرایشات فکری چپ، مینویسد: “بله! من معتقدم قوم یا اتنیک یکدستی بنام “فارس” وجود ندارد، ما در ایران فقط فارس زبان داریم و بس. “
قبل از هر استدلالی میخواهم یادآور شوم که “ملت، ملیت و یا قوم فارس” به اشکال مختلف در زبان روزمره خود ملت فارس و زبان روزمره ملیتهای غیرفارس در ایران به وفور مورد استفاده قرار میگیرد. “من فارس هستم کرد نیستم” (یعنی هویت ملی من فارس است)، “من فارسم ترکی بلد نیستم” (یعنی من به ملت فارس تعلق دارم نه به ملت ترک)، و در مناطق غیرفارس و برای نمونه در آذربایجان و در برخورد با یک فارس چنین جملاتی مدام به گوش میخورد: “فارسه یا فارس است، ترکی بلد نیست” (یعنی تعلق ملی فارس دارد و زبان ترکی نمیداند)، “ایشان فقط فارسی بلدند” (یعنی ایشان فقط زبان ملی خودش فارسی را بلده) و… خلاصه دهها از این نوع جمله های روشن که نشان میدهد ملتهای غیرفارس نیز دقیقا از همان مفاهیمی استفاده میکنند که فارس ها در برخورد با غیرفارسها از آن استفاده میکنند. این آن پروسه واقعی ایست که در تمامی نقاط ایران در جریان است. به بیانی دیگر در زندگی روزمره مردم، و زبان مورد استفاده آنان هویت ملی تمامی ملیتهای از سوی همدیگر به رسمیت شناخته میشوند و هیچ مشکلی در این خصوص وجود ندارد. مشکل اساسی در نوع نگاه استعماری در میان نخبگان سیاسی فارس و مرکزگرا در ایران است که هم منانع از به رسمیت شناخته شدن ملتهای غیرفارس از سویی و ارائه یک تعریف رئآل از وجود “ملت یا قوم فارس” از سوی دیگر است.
در عین حال با توجه به تعاریف موجود در جامعه شناسی و حتی حقوق بین الملل “فارس” نیز مثل هر ملت یا ملیت دیگری در جهان و یا در ایران یک “ملت” و یا یک “اتنیک” و یا به قول دولتی های ایران یک “قوم” تلقی میشود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. “ملت فارس” بطور طبیعی زبان ملی اش نیز “ زبان فارسی” است، درست مثل ملتهای دیگر. اما مشترکات ملت فارس علیرغم نادیده انگاشتن بخشی از نخبگان فارس، تنها زبان فارسی نیست. بلکه اشتراک دیگر ملت فارس عمدتا مسلمان و شیعه مذهب بودن آنهاست. حتی همین دین مشترک بنیاد اصلی دولت شیعی جمهوری اسلامی ایران را تشکیل میدهد. بدی و خوبی جمهوری اسلامی در اینجا مد نظر نیست، بلکه باور بخش عمده جامعه فارس به دین اسلام و مذهب شیعه موضوع بحث کنونی ماست. به عبارت دیگر اگر ملت فارس برای مثال سنی و یا مسیحی بود. هرگز دولت ایران یک دولت اسلامی شیعی نمیتوانست باشد. اشتراکات دیگر ملت فارس عادات و سنن شان است. برای نمونه عید نوروز، عید ملت فارس بشمار میرود. هرچند که ملتهای دیگری نیز در ایران مثل ترکها و کردها عید نوروز را جشن میگیرند. اما عید نوروز عیدی مردم ایران نیست. چون نه بلوچها و نه عربها و… عید نوروز را عید خود نمیدانند. اشتراک دیگر فرهنگی، موسیقی فارسی است. موسیقی فارسی موسیقی دیگر ملتها نیست. مثلا بنان، مرضیه، شجریان، داریوش و پریسا و حمیرا و گلپایگانی خوانندگان موسیقی فارسی هستند، نه خوانندگان موسیقی ترکی یا موسیقی عربی و یا موسیقی بلوچی و یا کردی. این نیز بخشی از فرهنگ مشترک ملت فارس را تشکیل میدهد. اشتراکات دیگر سینمای فارسی است که تنها و تنها مختص مشترکات ملت فارس بشمار میرود. رقص مشترک، غذاهای مشترک، مراسم عزاداریهای مشترک، عاشورا و تاسوعای مشترک، عادات ازدواج و طلاق مشترک و… همه و همه مشترکات ملت فارس را تشکیل میدهند. مهمترین اشتراک دیگر ملت فارس تاریخ مشترک آنهاست. من به چند و چون این تاریخ کاری ندارم. اما باور عمومی نخبگان سیاسی و عموما مردم فارس به تاریخی که آغازگر آن کوروش و هخامنشیان هستند و سپس در اشکال اشکانی و ساسانی ادامه حیات داده اند نیز تاریخ مشترک این ملت را تشکیل میدهند. اشتراک بسیار مهم دیگر ملیت فارس داشتن سرزمین ملی و مشترک فارس یا فارسستان است. سرزمینی که خلق فارس عمدتا در آن ساکن هستند از تهران تا اصفهان، کرمان، یزد، خراسان. این سرزمین مشترک ملت فارس است. اما دولت ایران در صد ساله گذشته با تکیه بر همان تفکر استعمار داخلی، به یاوه و نادرست تلاش کرده است وانمود کند که ایران سرزمین ملت فارس اس! اما وطن ملی خلق فارس همان مناطقی است که ملت فارس بصورت تاریخی و کمپاکت در آن زندگی کرده است. این همان وطن ملی است که دولت فارسی درواقع و بایستی در وطن ایجاد گردد. در دوره قاجار، بر اساس اسناد فکر برپایی دولت فارسی در جنوب ایران فکر بسیار مطرحی بود و انگلیسی ها قصد داشتند یک دولت فارسی در جنوب ایران تشکیل دهند. اما با ضعیف شدن دولت قاجار و نفوذ روزافزون انگلیس در آن، به تدریج ایده تشکیل دولت فارسی در جنوب تغییر کرد و کلیت دولت قاجار در اختیار رضاخان قرار گرفت. قدرت گیری رضا خان آغاز فارسیزه کردن سیستماتیک ایران و امحاء ملتهای دیگر در این کشور است.
بنابراین پارامترهای مشترکی که جمعیت فارس در ایران را با استانداردهای جامعه شناختی و حقوقی امروز به یک ملت و یا ملیت تبدیل میکند؛ هویت مشترک و ملی فارسی، یعنی فارس بود، زبان ملی و مشترک فارسی، سرزمین ملی و مشترک فارس (فارسستان)، تاریخ مشترکی فارس که از هخامنشیان آغاز میگردد، عادات و سنن مشترک فارس (عید نوزوز، مراسم عاشورا و تاسوعا، ازدواج و طلاق و مراسم عزاداری و…)، موسیقی مشترک فارسی، ادبیات مشترک فارسی، غذاهای مشترک فارسی، سینمای مشترک فارسی و بالاخره دولت مشترک فارسی (مقصود دولت است و نه حاکمیت جمهوری اسلامی) و باز مهمتر از همه روح مشترک ملت فارس که در مجموع در جهت منافع ملت فارس عمل میکند.
البته بایستی متذکر شد که در صورت تشکیل دولتهای ایالتی در ایران بعد از جمعوری اسلامی، هم در منطقه ملی فارس یا فارسستان و هم در منطقه ملی ترک یا آذربایجان و یا کردستان، بلوچستان، الاهواز و… جمعیت کم و یا زیاد متعلق به ملیتهای دیگر نیز زندگی میکنند که باید از حقوق مستتر در حقوق بین الملل و منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی بهرمند گردند و از حق مسلم و برابر شهروندی در هر منطقه ایی که زندگی میکنند برخوردار باشند.
یک مسئله بسیار مهم دیگر که نمیتوان در این حوزه بحث آن را نادیده گرفت بیان نادرستی است که اینجا و آنجا شنیده میشود و آن اینکه “زبان فارسی زبان عامل پیوند و یا وحدت ایران” است.
ضرورت دارد تاکید کنیم که اتفاقا تنها چیزی که نمیتواند عامل پیوند ملتهای مختلف ساکن در ایران باشد عنصر زبان است. چون ایران کشوری کثیرالملله و کثیرالزبان است و هر ملتی دارای زبان خاص خویش است. بنابراین عاملی که بتواند ملتهای ساکن در ایران را به هم پیوند زند، زبان فارسی نیست. تجربه تاکنونی و رشد جنبش های رهایی بخش ملی در میان ملتهای غیرفارس ساکن در ایران نیز صحت این نظر را نشان میدهد. عامل اساسی پیوند میان چندین ملت یا چندین اتنیک در یک کشور، به رسمیت شناختن حقوق آنها و برگزیندن رفتاری عادلانه و برابرحقوق در نظام دمکراتیک دولتی است. تنها برپایی یک دولت دمکراتیک و مدرن نه یک دولت-ملت متکی به یکی از ملیتهای کشور، میتواند پیوندی گسست ناپذیر میان این ملیتها تامین کند. نمونه این رفتار را میتوان در سوئیس مشاهده کرد. در کشور سوئیس زبان عامل پیوند دهندهء ملتهای ساکن در آن کشور نیست. بلکه هر چهار زبان موجود در کشور زبانهای رسمی آن کشور محسوب میشوند. در سوئیس حتی زبان ارتباطی نیز وجود ندارد. آنچه که مردم سوئیس را به هم پیوند میدهد به رسمیت شناخته شدن ملتهای ساکن در آن و رفتار عادلانه و دمکراتیک در نظام سیاسی حاکم نسبت به ملتهای ساکن در آن کشور است. به بیان دیگر یک دولت مشترک در هیبت یک “جمهوری فدرال” که تامین کننده حداکثر دمکراسی یعنی یک دمکراسی کثرتگرا و برپا شده از پایین به بالا باشد، میتواند بهترین گزینه برای هم پیوندی ملتهای ساکن در ایران باشد. همانگونه که در سوئیس، کانادا، هندوستان، عراق امروز، بلژیک و دیگر کشورها توانسته براین اساس پیوند میان ملتهای ساکن در آن کشورها را تامین کند.
نظامی مبتنی بر جهمهورت و فدرالیسم که فرصت برابر برای خلق های ساکن در کشور را تامین کند و هر خالقی در منطقه زیستی خود (آذربایجان، فارسستان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحرا و…) بتواند دولت محلی خود را داشته باشد هم میتواند از یوگسلاویزه شدن کشور جلوگیری کند و هم یک سعادت و دمکراتیسم را به این کشور ارزانی کند.