گفت وگوی شهروند با دکتر ضیاء صدرالاشرافی / در کشور کثیرالملله ای چون ایران، از تمرکز به دمکراسی نمیتوان رسید (1)
گفت وگو: لیلا مجتهدی
جوک گویی به “تجزیه طلبی” دامن میزند و هرنوع رابطه عاطفی و مهر انسانی را میسوزاند و خاکسترش را هم به باد حماقت میدهد
با احترام به دیگران است که حرمتی برای فارسها و زبان فارسی میتواند باقی بماند! مقدم داشتن انسانیت بر ملیت باعث میشود که این بیماری شفا یابد و تفریحات سالم را جانشین آزار دیگران جهت خنده بیمارگونه خود بسازیم
ما به تهمت زدن، انگ زدن و زودرنجی معتاد شده ایم. طاقت تحمل منطق مخالف را نداریم
اشاره:
دو سال پیش در جلسه سخنرانی آقای دکتر صدرالاشرافی که از طرف “بنیاد فرهنگ و زبان آذربایجان ــ تورنتو” (آذربایجان دیل و کولتور اوجاغی) برگزار شده بود برای اولین بار شرکت کردم و همین یک بار کافی بود تا بعد از آن در دهها جلسه دیگر که ایشان حضور داشتند یا سخنران بودند با اشتیاق شرکت کنم. حال یقین دارم که دکتر صدرالاشرافی یکی از چند محقق برجسته و ارزشمند کشورمان در زمینه زبان و تاریخ ایرانیان است.
با توجه به وضعیت حساس کنونی ملیت های مختلف در ایران بویژه آذربایجان و نادیده گرفته شدن اصل پانزده قانون اساسی جمهوری اسلامی و بی توجهی رسانه ها به این مسائل حاد و مهم، ضرورت پرداختن به این مسئله بیش از پیش احساس شد که حاصل این ضرورت گفت و گوی زیر است.
در این گفت وگو دکتر صدرالاشرافی به مسئله حقوق اقوام و ملیت ها در ایران، فدرالیسم، زبان ترکی، ریشه های جوک و . . . پرداخته اند. این گفت وگو را در زیر می خوانید.
ل. مجتهدی
زندگینامه دکتر ضیاء صدرالاشرافی از زبان خودشان
متولد سال 1324، تعلیم و پرورش یافته و تحصیل کرده در شهر تبریزم، شهری که روحیه ای عمیق، جدی، حقیقت طلب و گاهی افراطی اش نتیجه قرار گرفتن در تقاطع دو جاده ابریشم بوده و هنوز بزرگترین بازار خاورمیانه را در اختیار دارد، ضمن آنکه از زمان “وهودان” معاصر سلطان محمود تا انقراض قاجاریه (1925) پایتخت یا ولیعهدنشین و مرکز حکومت و سیاست بوده است.
نه افتخار بلکه شانسی است که انسان در محل، خانواده و زمانی متولد شودکه هم امکان دسترسی داشته باشد به افرادی که هر یک گنجینه ای از دانش و بینش و ادب زمان خود بودند و هم شهر و امکانات زمان، پرورش استعدادش را ممکن سازد (البته تنها در زبان فارسی).
بعد از اخذ دیپلم طبیعی(1344) در تبریز از دانشکده کشاورزی کرج (دانشگاه تهران) فارغ التحصیل شده(1348) و در دانشگاه تازه تاسیس بوعلی سینای همدان استخدامم کردند و همچون عضو هیئت علمی آن دانشگاه در سال 1355(1976 میلادی) جهت ادامه تحصیل به فرانسه آمده، در مونت پلیه از دانشگاه پل والری فوق لیسانس “فضای روستا ـ جغرافیای کشاورزی” گرفتم (1977میلادی)، بعد در انستیتوی ملی کشاورزی INA پاریس فوق لیسانس دوم را اخذ (1978) و تز دکترای خود را تحت نظر پروفسور مارسل مازوایه از دانشگاه سوربن گرفتم(1982).
رئیس بعد از انقلاب دانشگاه، یکجانبه تعهد تدریس ما را به دانشگاه فقط جهت ندادن یکسال حقوق مان در فرانسه لغو کرد! ـ موضوع “تز” من “تحولات روستایی در ایران ـ مثال همدان” است و چون روستاییان همدان آموزگاران من بودند تز و رساله خود را به روستاییان ایران مخصوصا همدان تقدیم کرده ام؛ که “بررسی تحولات ایل به ده و ده به شهر” تمام اقوامی است که از سرآغاز تاریخ به این کشور آمده و روستانشین و شهرنشین گشته و در صورت فراهم بودن اسباب بزرگی به تاسیس دولت محلی یا امپراتوری نائل آمده اند (از ایلامی ها تا هخامنشیان و برسد به سلجوقیان و . . .)
و اما در مورد زندگی شخصی، متأهل هستم و همسرم خانم الماس، دکترای سلول شناسی گیاهی از دانشگاه ماری کوری ــ پی یرکوری پاریس دارد و ما در حالی که مقیم فرانسه بودیم برای تحصیل دو فرزندمان در دانشگاه انگلیسی زبان دو سال پیش به کانادا آمدیم و در تورنتو ساکن شدیم.
از نوشته های دیگر من:
ـ کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان در تریبون شماره 2 تا 6 چاپ سوئد است که جداگانه در ایران هم از طرف انتشارات اندیشه نو و به همت دوستی که آشنای ناشناس بود چاپ گردید.
ـ “خط و تغییر خط در سرزمین ایران و زبان مشترک و زبانهای مادری” از شماره 186ـ172 روزگار نو در پاریس
ـ روحانیت با جامه و لباسی ثابت و جامعه و ادیانی متغیر ـ روزگار نو، شماره مسلسل 229
ـ به شهادت تاریخ هیچ قوم و ملتی “تافته جدا بافته نیست” ـ روزگار نو
ـ افتخار نژادی و افتخار انسانی . . .
ـ و اخیرا درباره مسائل ایران در سایت های مختلف1
آقای دکتر صدرالاشرافی! از هموطنان فارس گله دارید که در کنار مردم آذربایجان برای احقاق حقوقشان قرار ندارند. شخصا چه انتظاری از آنان دارید؟
ـ جهت تحقق دمکراسی، بایستی با هر تبعیض (Discrimination) و آپارتایدی مبارزه کرد. این وظیفه گروهها، مردمان و بخش های محروم و تحت ستم و تبعیض (جنسی، اقتصادی و فرهنگی: یعنی دینی و زبانی) است که با سازمان یابی و اتحاد خود برای براندازی ستم های مزمن، صمیمانه کوشش کنند و با هم دست به اقدام بزنند. اما در این کوشش و فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، جهت براندازی سه آپارتاید (جنسی، دینی و زبانی) در ایران که مترادف استقرار دمکراسی واقعی در کشور ما است، مردان، نظیر شیعیان و فارسی زبانان بهره مند از مواهب آن خواهند بود.
نظیر مردان و شیعیان، فارسی زبانان نیز که تنها مدت هشتاد و دو سال است (از 1304=1925م) که از امتیاز ناروای انحصارطلبی برخوردار شده اند در مقابل، از دمکراسی و نیز از دوستی صمیمانه و عاری از دروغگویی و ریاکاری اکثریت فعلا محروم مردم ایران محروم گشته اند که شامل ترکان آذربایجانی، کردها، لرها و لک ها، عرب ها، قشقایی ها، لارستانی ها، بلوچ ها، ترکمن ها، مازندرانی ها و گیلک ها و … میشوند که جز لارستانی های نیم میلیون نفری، همگی از یک تا بیست و سه و نیم میلیون نفر را در برمی گیرد (نگاه کنید به www.ethnologue.com/iran) )
زندان بان نظیر زندانی در زندان به سر می برد! اقدام برای براندازی تبعیض های ناروای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی: (دینی ـ زبانی) نه تنها یک ضرورت عقلانی و سیاسی، بلکه یک الزام وجدانی و انسانی هم هست. مردان بایستی در از بین رفتن تبعیض جنسی مزمن چند هزار ساله در کنار زنان باشند. شیعیان برای حفظ حرمت ارزشهای دینی که به آن معتقدند بایستی از تبعیض و ستم علیه مذاهب و ادیان دیگر بپرهیزند و فارسی زبانان نیز به وظیفه عقلانی و شرافت انسانی خود در براندازی این تبعیض عریان در کنار (اقوام، ملیتها یا ملتها و هر چه شما آنها را می نامید) باشند.
با توجه به عواقب ناگوار عقلانی و قابل پیش بینی این تبعیض زبانی، برای همزیستی خودخواسته ملیت های موجود در سرزمین ایران، و نتایج مصیبت بار آتی آن برای خود فارسی زبانان و زبان فارسی، خود آنها بایستی در بسط دمکراسی (بی اما و اگر) و بدون احساس “قیم بازی” همراه مبارزان ملیت های محروم و فرهنگهای محکوم، و برای برافتادن این ملی گرایی قومی و استقرار ملی گرایی مدرن بکوشند، که در درجه اول به نفع خودشان است. دمکراسی استثنا برنمی دارد. اگر در مقابل این سیل هویت خواهی فرهنگهای محکوم دیر به خود بجنبند، نه “شاید و محتملا” که حتما دیر خواهد شد.
سرچشمه بتوان گرفتن به بیل/ چو پر گشت نتوان گذشتن به پیل/ این پاسخ را با جمله معروف برشت در مورد منکران تبعیض فرهنگی به پایان می رسانم و چون اهل سانسور نیستم از لحن تند آن عذر می خواهم: آن کس که حقیقت را نمی داند ابله است و آنکه آن را می داند و آن را دروغ می نامد ( یعنی انکارش می کند) تبهکار است.
فرق بین قوم و ملت چیست؟
ـ این سئوال را در دو سطح می توان مطرح کرد و لذا دو جواب مختلف خواهد داشت: سطح علمی و سطح سیاسی.
الف ـ در سطح علمی
به علت آنکه احتمالا جزو معدود کسانی هستم که در رشته کشاورزی تطبیقی در فرانسه تحصیل کرده ام و رساله ام نیز راجع به تحولات روستایی در ایران مثال همدان از آغاز تا 1982 بوده است، با ایران از طریق زمین و روستاهایش که کلید فهم ایران سنتی بود آشنا شدم. روستاییان این سرزمین فرزندان ایلات و پدران شهرنشینان این سرزمین اند. برای تعریف قوم و ملت از نظر علمی باید نخست ایل را فهمید. من جزوه کوچکی تحت عنوان “کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان” نوشته ام که در سایت tribun.com سوئد هست و نیز جداگانه در ایران (انتشارات اندیشه نو) چاپ شده است (البته با کمی سانسور!) به طور خلاصه:
1ــ ایلات: مردمانی هستند با همبستگی تباری ـ خونی و با اساطیر خاص خود که فولکلور و زبان (و ادبیات) شفاهی غنی دارند و عموما به دور از کتابت هستند.
تمام تاریخ ایران تاریخ مهاجرت و اسکان (روستانشین شدن) ایلات است و مرکز مبادله دهات هم به شهرهای سنتی مبدل شده است. شاهنشاهان و پادشاهان ایران نیز یک تعریف بیشتر نداشتند و آن: خان نظامی ایل حاکم بود. با سه استثنا که دلیل قاعده است و نه نقیض آن : غزنوی، صفویه و پهلوی.
2ــ اقوام: مردمانی هستند که هویت تباری ایلی آنها به سبب اسکان ایل مادر، به تدریج فراموش شده و هویت سرزمینی جای آن را گرفته است.
در فرهنگ قومی نیز اسطوره و ادبیات شفاهی فولکلور جای خود را به زبان فاخر ادبی و کتابت شده می دهد و دین که در واقع قانون گزاری در عصر سنت و در شهرها است، جای اساطیر ایلی را میگیرد.
نام استانها و ایالات و ولایات و مناطق قدیم (پیش از رضاشاه) همگی از نام ایلاتی است که در ییلاق قشلاق خود نیمه ساکن و ساکن شده، ده نشین گشته و خان ایل در شهر مرکزی، نقش شاه محل را بازی می کرد و خان نظامی ایل حاکم هم شاهنشاه یا پادشاه کشور بود.
کسانی که هویت قومی می یابند به جای آن که مثل یک فرد ایلی، به تبار ایلی یا کاستی خود را ارجاع دهند به سرزمین (شهر یا ایالت/ استان) ارجاع داده که در آن، در دوران سنتی دین و زبان هم مشخص می شد و هویت فرهنگی افرادی که هویت قومی یافته اند را مشخص می کرد.
مثلا به جای آنکه بگوید من داریوش از ایل پارس طایفه پازارگاد و عشیره هخامنش هستم، می گوید: کرمانشاهی هستم (شیعه و کرد هم هستم) و سنندجی (سنی و کرد) می شود. تبریزی (ترک و شیعه) هست و شیرازی فارسی زبان و شیعه است و. . . در مورد پایتخت و شهرهای مهاجرپذیر (مذهبی و تجاری) فرد به ریشه اجدادی خود هم اشاره می کرد.
3ــ هویت ملی و مفهوم ملت: عمر واژه ملت که نخستین بار در معنی مدرن آن به کار رفته است تقریبا 231 ساله است (از تالیف کتاب دوران ساز “ثروت ملل” آدام اسمیت) که همزمان بود با نوشته شدن اعلامیه استقلال آمریکا به وسیله جفرسون و همکاران در 1776 که سیزده سال بعد با آغاز انقلاب کبیر فرانسه در 1789 به نوشته شدن حقوق بشر منجر شد. در اعلامیه استقلال آمریکا “ما ملت آمریکا” به کار رفته است. و با توجه به این من به سلیقه خود ملت را که لاجرم مدرن است چنین تعریف می کنم:”ملت گروه بزرگی از اجتماع انسانی است که افراد آن با آگاهی و در جو تفاهم و آزادیهای قانونی و برابری انسانی، با اراده زیست جمعی با هم بر روی سرزمین معینی زندگی می کنند و دارای شرایط لازم ملیت اند که عبارت است از داشتن پایتخت معینی که تحت حاکمیت دولت مستقل خودی قرار دارد؛ دولتی که بنابه قوانین مصوبه ی نمایندگان آن ملت، به اداره و دفاع از آن سرزمین در برابر بیگانگان و حفظ منافع ملی افراد آن کشور موظف بوده و در عین حال نمود فرد فرد مردمان آن سرزمین محسوب می شود.
از این رو به نظر می رسد تولد مفهوم ملت و ملی (در نسبت به آن) با ظهور جامعه سرمایه داری صنعتی و در نتیجه “انسان اقتصادی” Homo Economicus (در برابر انسان مؤمن و دین باور)، جامعه سیاسی و مدنی و دولت مدرن وابسته، همزمان و مترادف است.”
لذا به طور خلاصه شرایط لازم ملت بودن عبارتند از: پول، پرچم، و دولت مستقل داشتن که در پایتخت از مرزهایش با گمرک و نیروهای انتظامی و ارتش دفاع می کند و در سازمان ملل متحد برای دولت آن ملت یک کرسی با رای برابر اعطا می شود، اما شرط کافی و ماهوی ملت شدن که یک روند و پروسه است طولانی است. ملت و جامعه مدنی مدرن از لحاظ محتوا به درجه رشد آزادیهای قانونی و برابری انسانی و حقوقی همه ی افراد یک کشور مربوط است. این آزادی های قانونی و برابری انسانی وحقوقی، به تدریج با رشد مردمان و گاه در تقابل با دولتها، نهادینه شده و امروزه با عنوان کلی “حقوق بشر” مشهور خاص و عام شده است و ناظر به: اصل برابری :
ـ برابری تباری ـ نژادی (در معنی رنگ پوست و فنوتیپ آن)
ـ برابری دینی ـ عقیدتی که از آن به سکولاریسم وشکل کامل آن لائیسیته می توان نام برد.
ـ برابری جنسی: زن با مرد در احراز مقامهای اجتماعی.
ـ برابری سیاسی وحقوقی شهروندان.
و نیز اصل آزادی: وجدان، ادیان و عقاید سیاسی، زبانها و بیان است.
حاشیه نشینی و عدم برابری حقوقی بخشی از شهروندان به دلیل تبار و نژاد، رنگ پوست (آپارتاید افریقای جنوبی قبل از ماندلا) و نیز سبب دین (که از 1357 تاکنون در ایران شاهدش هستیم) و یا زبان (که از 1304 یعنی شاه شدن رضاخان پهلوی تا امروز) و بالاخره به سبب جنسیت (زن بودن) بیانگر آن است که ما با دولت و ملت مدرن سروکار نداریم بلکه اگر موضوع تبعیض و حاشیه نشینی مقوله نژاد (در معنی فنوتیپ آن یعنی رنگ پوست و قیافه ظاهری) و تبار و کاست مربوطه باشد (کاست آخوند در ایران و . . .) ما با “ایل ـ ملت” طرف هستیم. آنان که دعوای نژاد موهوم آریایی هیتلری هنوز برایشان کهنه نشده، مدعیان ایل ملت در ایران هستند. و اگر وسیله تبعیض، دین و زبان باشد چنان که هم اکنون در ایران وجود دارد، ما با “قوم ـ ملت” سر و کار داریم.
ملت مدرن با دو اصل آزادی و برابری انسانی برای حفظ منافع ملی تعریف می شود اگر چنانچه گمرکات بین دو ملت برداشته شود و پولشان یکی گردد (منافع ملی یکی می شود) در آن صورت آن دو کشور از لحاظ ملت مدرن یکی می شوند (چنان که در اروپا شاهدیم) و مقوله های دیگری که به پیش از ظهور ملت مدرن تعلق داشتند (زبان، دین، آداب و رسوم، قیافه ظاهری و . . .) همگی در سر جای خود باقی می مانند و در درون ملت اروپا متحول می شوند.
با این نگرش ما در ایران هنوز به مرحله نهادینه شدن ملت مدرن نرسیده ایم:
ــ وقتی نابرابری جنسی و آپارتاید جنسی حاکم است نمی شود ملت مدرن بود.
ــ وقتی زبان مادری دو سوم اهالی کشور از نظر آموزش ابتدایی در مدارس ممنوع است امکان ندارد که ملت مدرن ظهور کند.
ــ زمانی که “مذهب” “حقه”ی شیعه اثنی عشری، سیاسی شده یعنی “خمینیسم” حاکم بر روابط اجتماعی است، سخن گفتن از ملت مدرن بی معنی است.(“حقه” یعنی بقیه ناحق اند، همچنان که زبان رسمی یعنی بقیه غیررسمی هستند…)
به این نکته نیز اشاره کنم که تمدن سرمایه داری صنعتی ماهیت اقتصادی ـ سیاسی دارد لذا این تمدن با هیچ تمدن سنتی که ماهیت ایمانی ـ عقیدتی دارد نمی تواند گفت و گو داشته باشد. آنچه “رژه گارودی” تحت عنوان گفت و گوی تمدنها مطرح کرد و هنوز ریاست آن را در فرانسه به عهده دارد و “هانتینگتون” موضوع جنگ فرهنگها را پیش کشید، به نظر می رسد که چون این دو “تمدن” از یک جنس نیستند نمی توان آنها را جمع جبری کرد و مثل جمع لیتر با متر کار به جایی نمی رسد. اگر فرهنگهای دینی اصول تمدن سرمایه داری صنعتی را پذیرفتند در آن صورت انباشت سرمایه و انباشت سرمایه انسانی (مغزها) در آنجا باعث شکوفایی این تمدن می شود: از اروپای غربی و امریکای شمالی و استرالیا و زلاند نو گرفته تا ژاپن و کره جنوبی و تایوان برسد به سنگاپور و مالزی مسلمان و اسرائیل یهودی و … وگرنه در نبود آزادی بیان و زبان و ادیان و برابری انسانی شهروندان، سرمایه مالی و انسانی فرار می کنند و جامعه به قوم ملت و حتی ورطه ایل ملت سقوط می کند و دچار توحش قوم ــ ملت و بدتر از آن بربریت ایلی ــ ملت می شود چنان که در جمهوری اسلامی شاهدش هستیم.
ب ـ در سطح سیاسی
وقتی ژئوپلتیک منطقه و جهان تغییر کرده است (پایان کمونیسم شوروی) ما نمی توانیم به قول دهخدا با گفتن “انشالله گربه است” خود را به بی اعتنایی بزنیم.
وقتی هفت میلیون نفر از همزبانان و هم تباران من آذربایجانی تبدیل به ملت ــ دولت جمهوری آذربایجان شده و در سازمان ملل متحد عضو گردیده و تمام شرایط ظاهری ملت را مثل کشور و ملت ایران و سایر ممالک منطقه دارا می باشند، مگر می شود به مردمان پیشرفته آذربایجان قوم و تیره و… گفت.
وقتی جلال طالبانی (کرد عراقی)، رئیس جمهور کشور عراق شده است “قوم و تیره” نامیدن کردان مانند ترکان آذربایجانی، دشمن تراشی است زیرا اغلب گویندگان فارسی زبان متوجه نیستند که دارند به مخاطبشان اهانت می کنند.
ــ وقتی اعراب ساکن خوزستان که خود آنجا را “اهواز” می نامند، می بینند که 80 درصد ثروت کشور از سرزمین آنها در می آید و حتی مجلس “دکتر احمدی نژاد” بودجه 5/1 درصد را هم تصویب نمی کند و در آنسو، در دوبی، امارات، کویت و . . . می بینند همزبانان و هم تباران آنها در چه وضعی زندگی می کنند، انتظار دارید به خاطر لفظ “ایران، یا زبان فارسی و مذهب شیعه” به قول سعدی: بنشینند و صبر پیش گیرند!
ــ وقتی جمهوری ترکمنستان تشکیل شده و دولت کنونی مانند حکومت پهلوی زمین های آنها را می گیرد و با کوچ دادن زابلی ها به جنگ قومی دامن میزند و اختلاف می اندازد تا حکومت پر از تبعیض و جنایت خود را چند روزی هم که شده جهت غارت منابع ملی ادامه دهد. و
ــ وقتی در بلوچستان همانند کردستان هیچ صنعت و رفاهی وجود ندارد و علاوه بر ممنوعیت تحصیل به زبان مادری، جز با گلوله، رژیم هیچ جوابی به حل مسائل (ملی) (در رساله عملیه های خود) ندارد، شما هموطنان فارس چه راه حلی برای بلوچها پیشنهاد می کنید. انتظار دارید نبینند و نفهمند که از بلوچ های ساکن پاکستان فدرال نخست وزیر انتخاب میشود.
به راستی بایستی طرحی نو در اندازیم وگرنه زمین ما شکافته و تکه تکه خواهد شد. این پیش بینی را من آرزو نمی کنم، اما همبستگی ما (اقوام، ملیت ها یا ملل) محکوم در ایران، با ملت، ملیت یا قوم فارس بیش از همبستگی یک زن و مرد در موقع ازدواج عاشقانه (و نه سوداگرانه) شان نیست. همچنان که هر انسان خانواده دوست و عاقلی، با طلاق مخالفت می کند، اما طرفدار حق طلاق است، من نیز به عنوان یک فدرالیست طرفدار استقلال ملت یا ملیت یا اقوام محکوم در ایران نیستم، اما از حق استقلال طرفداری می کنم چنان که جهان متمدن طرفدار آن است. آنها خود را استقلال طلب می نامند که یک انتخاب سیاسی است و شما آنها را تجزیه طلب می نامید. کمی به حرف آنها گوش بدهید. تنها به قاضی (که آن هم خودمان هستیم) نرویم که راضی برمی گردیم، ولی گفت وگو جای خود را به پیشداوری مذهبی و سیاسی می دهد که به کلی دور از واقعیت است. “استقلال طلبان یا تجزبه طلبان”، عموما افراد شریف و با صداقتی هستند که دیگر از به خود آمدن رهبران و طرفداران و حامیان آپارتاید زبانی و انحصارطلبی آنها مأیوس و خسته شده اند و نمی خواهند صدای فارسی بشنوند و روی فارسی زبان را ببینند. باور کنید که آنها قربانیان ستم هشتاد و دوساله در ایران هستند که هیچ مهر و صداقتی از طرف مقابل جز فحش و تهمت و تهدید و قهر ندیده و نشنیده اند.
لذا از لحاظ سیاسی اگر به مردمان فرهنگهای محکوم قوم و همه را اقوام بگوییم دشمن تراشی کرده ایم. اگر هم ملت به آنها بگوییم باعث نفاق و تشدید دشمنی است. ما اعضا “کنگره ملیت های ایران فدرال” ملیت را در مفهوم زیر ملت sous- nation به کار می بریم.
اما تاکید می کنم فارس ها باید خود را تعریف کرده و بنابه اصل برابری شهروندان همان تعریف را به بقیه هم جاری بسازند. اگر ملت فارس هستند ما هم ملت ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و لر . . .هستیم. و اگر قوم و تیره و ملیت اند ما نیز همانیم. با نام ایران (که نام سرزمینی است و به یکسان به عنوان ملک مشاع به همۀ ساکنان آن تعلق دارد) نمی شود اکثریت ساکنان را بی هویت کرد! آنها می گویند ما پاسپورت ایرانی داریم، اما ملتی به نام ایران وجود خارجی ندارد، بلکه به طور مشخص ترک و فارس و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترکمن و مازندرانی و گیلانی و … وجود دارد.