چند قربانی به پای خدای مردسالاری؟
جامعه ایران، دست کم بر اساس نشانههای آشکار در شبکههای اجتماعی و گاه از طریق تغذیه از همین شبکهها، رفته رفته نسبت به خشونت علیه زنان و زنستیزی ریشهدار در قوانین و عرف بیدار میشود. اما هر موجی از آگاهی به قیمت جان گرانقدری تمام شده و کنار دستههای مردم بیدار، جسدی سوخته، مورد تجاوز قرارگرفته یا آغشته به خون دختری به خاک میرود که تنها یکی از جمع دهها، صدها و گاه هزاران نفری زنان و دختران تحت خشونت است.
موجهای بیداری به صخره بلند مردسالاری میکوبند اما کمی بعد فروکش میکنند و «آرامش» دوباره حاکم میشود. جان سوخته سحر خدایاری نهایتا به چند مورد رفت و آمد نمایندگان فیفا به ایران و فروش محدود بلیت یک بازی ملی به تماشاگرانی که آلت جنسی مردانه (منسوب به مردان) ندارند، منجر میشود اما «وضع عادی»، یعنی نادیده گرفتن حق زنان و دختران و توهین و تحقیر آنها برای حقخواهی، دوباره برمیگردد. قاتل متجاوز به آتنا اصلانی اعدام میشود و مردان سیاست و قضا به خاطر اجرای «عدالت» به خود میبالند، اما تجاوز به کودکان در پستوی خیابانها و خانهها، گاه توسط افراد خانوادهشان، ادامه پیدا میکند. پدر رومینا اشرفی سر رومینا را به پای خدای خونخوار مردسالاری میبرد و حتی تصویب لایحه منع خشونت علیه زنان نیز نمیتواند «عدالت» را در حق مردانی که به دختر ۱۳ ساله نگاه جنسی دارند و قاتلان «ناموس» اجرا کند.
تمرکز توجه عمومی به قتل رومینا اشرفی و قتلهای مشابه فرصتی ست تا دو سوال مهم را نه درباره رویکرد نظام جمهوری اسلامی بلکه درباره عملکرد خودمان به عنوان یک جامعه مطرح کنیم. اول اینکه چرا خشونت تنها در فجیعترین اشکال فیزیکی خود و آنهم درباره کودکان و نوجوانان واکنش عمومی را برمیانگیزاند؟ و سوال دوم: چرا اعتراض عمومی به خشونت علیه زنان، به جنبشی پایدار بدل نمیشود؟
برای پاسخ به سوال اول باید سوال اساسیتری را مطرح کرد: چرا به صورت کلی خشونت علیه زنان نادیده گرفته میشود؟ بسیاری در ایران خشونت علیه زنان را در شکل کلی خشونت حکومت علیه مردم حل میکنند. امری که مسئولیت خشونت علیه زنان را تنها متوجه حکومت میکند و همچنین نقش مردان را به عنوان یک گروه اجتماعی مسئول در بروز این معضل، از صورت مسئله پاک میکند. اما با وجود پیچیده بودن خشونت در جوامع مختلف و بهنوعی منحصربهفرد بودن خشونت نظام جمهوری اسلامی علیه زنان، خشونت جنسیتی تنها مساله حکومت و دولت نیست. همه کسانی که به هر طریقی رابطه نابرابر قدرت میان زن و مرد در ایران را حفظ کردهاند یا به حفظ آن راضیاند، کسانی که وضعیت حال حاضر زنان در ایران را وضع «عادی» میبینند و تغییر آنرا در زبان، تفکر و رفتار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نسبت به زنان و دختران، حیاتی نمیدانند، بخشی از این مسالهاند.
اگر از حمله تروریستی جان بهدر ببرم،
پدر، برادر و شوهرم هستند که مرا بکشند
چه برای حکومت و چه برای شهروندان، پنهانی بودن خشونت علیه زنان دیگر بهانه موجهی برای نادیده گرفتن آن نیست. خشونت علیه زنان برخلاف آنچه القا میشود امر پنهانی نیست. با اینکه خفقان ناشی از مردسالاری زنان خشونتدیده را ساکت میکند، سازمان ملل (از جمله پس از همهگیری ویروس کرونا)، نهادهای بینالمللی و سازمانهای کشوری اعم از اورژانس اجتماعی، سازمان بهزیستی و برخی از سازمانهای غیردولتی اجتماعی مدام درباره گسترش خشونت علیه زنان آمار و هشدار میدهند. خودمان هم کافیست کمی چشمانمان را باز کنیم تا صدای زنی که در همسایگی کتک میخورد کاملا بیدارمان کند. خشونت همیشه به کبودی و فریاد یا مرگ منجر نمیشود، اما کم کم آنها را هم میبینم.
بهعلاوه، بیتوجهی به زنستیزی با مقیاس آن نیز همخوانی ندارد. همزمان که قدرتهای سیاسی دنیا با استفاده از هراس از تروریسم رای مردم را به نفع خود جمع میکنند و برای جنگ با تروریسم تسلیحات میخرند و میفروشند، همزمان که جمهوری اسلامی صرف ثروت ایران در سوریه، لبنان و عراق را به بهانه مقابله با تروریسم و افراطیگری توجیه میکند و با تصویر قساوتهای داعش (از جمله علیه زنان) برای سپاه پاسداران اعتبار میخرد، زنستیزی بیش از تروریسم قربانی میگیرد.
براساس مطالعاتی که سال گذشته انجام شد، در سال ۲۰۱۷ مطابق با دادههای دانشگاه آکسفورد حملات تروریستی در دنیا جان ۲۶هزار و ۴۴۵ نفر را گرفته است. در همین مدت زمان اما ۸۷ هزار زن به قتل رسیدهاند که بیش از ۵۰ هزار نفر از آنها بهدست شریک زندگی یا اعضای خانوادهشان کشته شدهاند (دیدهبان زنکشی).
من ناموس نیستم، من آدمم
اما چه چیزی توجه را از این ارقام دهشتناک، از مساله اهمیت جلوگیری از کشتن یک انسان بهخاطر جنسیتش میگیرد؟ یکی از مهمترین موانع برای درک زنکشی و قتل زنان بهخاطر جنسیتشان، مساله سرزنش قربانی و دیدن رفتارهای مقتول به عنوان محرک منجر به قتل است، اعتقاد به اینکه خلوت کردن یک دختر نوجوان با یک مرد بزرگسال «طبعا» به انتشار عکسهای خصوصی او و فرار او از خانه و نهایتا در یک روند «طبیعی» و «قابل پیشبینی» به کشتن او توسط پدر منجر شود. درک خشونت به عنوان تنها نتیجه قابل انتظار و در نهایت، «پذیرفته شده» در مقابل رفتاری که در پسران محصول طبیعی کنجکاوی جنسی نوجوانانه شمرده شده و حتی گاه تقدیر میشود.
وقتی خشونت را تنها عکسالعمل ممکن میبینیم، کار کسانی را که نسبت به منع نگاهی جنسی به کودکان، به حمایت از دختران و زنان در برابر خشونت خانواده و پیشگیری از وقوع چنین فجایعی مسئولند، راحت کردهایم.
ریشه چنین نتیجهگیریای در کجاست؟ در مردسالاری مرد مالک زن و بدن زن، و زن مایملک و «ناموس» مرد تعریف میشود. مردسالاری این تعریف را تحت عنوان حمایت از زنان در برابر مردان متجاوز جا میزند. اما در واقعیت این تعریف خود مولد خشونت بیرویه علیه زن است. ناموس در حقیقت مفهومیست که نظام مردسالار از طریق آن، با سلب آزادی جنسی از زنان و دختران، دایره حرکتی زنان در اجتماع را وابسته و تحت کنترل مرد(ان) «سرپرست» و کنترل زندگی جنسی یک زن را مسئولیت این مردان تعریف میکند. در این تعریف هویت و مردانگی یک مرد نیز وابسته به توانایی او در کنترل این بدن و حفاظت از «ناموس» است و هر خشونتی در این راه مباح.
در مقیاس بزرگتر نظام مردسالار هم این تعاریف و رویکرد را در رفتار با زنان و حتی دیگر جنسیتها حفظ میکند. وطن «ناموس»ی ست که باید از تجاوز دشمن حفظ شود و در این راه ظلم و ستم و خشونت براین «ناموس» آزاد است.
شاید به عنوان خواننده این مطلب، خود را کاملا از این تعاریف مبرا ببینید اما اگر مرد هستید، بازنگری تعریفی که از مرد بودن (غیرتمند بودن، «ناموسپرستی»،…) دارید، و سنجیدن اینکه تا چه اندازه برای زنان، بهویژه همسر، خواهر و مادر خود، حق و حقوقی برابر با مردان قائلید، چقدر در تصمیمگیریهای آنها درباره زندگیشان دخالت میکنید و تا چهاندازه فکر میکنید که از یک زن صلاحیت بیشتری برای داشتن آزادی جنسی دارید، ممکن است نظرتان را عوض کند.
حتی اگر خودمان هم متوجه نباشیم، تربیت مردسالارانه در زوایای پنهان افکار ما حضور دارد. علاوه بر آن همه ما روزانه زیر بمباران ارزشهای مردسالارانه زندگی میکنیم. مفهوم ناموس مدام از طریق رسانهها و حتی در آثار نویسندگان و کارگردانان سرشناس در گوش ما تکرار میشود. همه به بهانه انعکاس واقعیت جامعه مدام زن را ناموس مرد و مرد را کسی که برای حفظ ناموسش از کشتن هم بیمی ندارد تصویر میکنند. تصویری که بدون اینکه مردسالاری را زیر سوال ببرد، تنها به تقویت آن کمک میکند.
یکی از مهمترین کارکردهای این بمباران، عادیسازی مردسالاری به عنوان سنگ بنای تعادل در جامعه و به چالش کشیدن آن به عنوان تهدید تعادل است: «اگر همه مثل شما فمینیستها فکر کنند که دیگر سنگی روی سنگ بند نمیشود».
بخشی از این عادیسازی هم با این هدف انجام میشود که ما حفظ «آبرو»ی مرد را بر حفظ جان زن اولویت دهیم.
خشونت علیه زنان تقدیر نیست
به مساله مقصر شمردن مقتول برای تحریک قاتل، برگردیم. مردسالاری زنان را به دو دسته «زن خوب» و «زن بد» تقسیم میکند و «زن بد» را مستحق خشونت و مرگ میداند. در کتابهای مذهبی، فیلمها و سریالها و پورنوگرافی سهلالوصول، میتوانید نمودهای این تقسیمبندی را به وضوح ببینید. کافیست یک زن بخواهد مطابق میل خود سخن بگوید یا فکر و عمل کند، آنگاه مستحق «عکسالعمل»ی خشونتآمیز شمرده میشود. تا به حال چندبار دیدهاید زن معترض یا قدرت طلب را با القاب مترادف تنفروش تحقیر کنند؟ و همزمان چند فیلم و سریال یا موارد واقعی میتوانید نام ببرید که در آن تنفروشان را آزار داده و کشتهاند و قاتل هم در دادگاهی محاکمه نشده باشد؟
هر چه سن کودکی که به خاطر جنسیتش مورد خشونت قرار میگیرد کمتر باشد، افکار عمومی بیشتر تمایل دارد که او را به واسطه «معصومیت» از تقصیر و تحریک مبرا کند و قتل او را به همان صورتی که هست، یک فاجعه که باید به آن واکنش نشان داد، میبیند. اما وقتی زنی به قتل میرسد، ذهنیتی که سالها زنان را در دو دسته فرشته/مادر و زن بیبند و بار/فاحشه دستهبندی کرده، سوای اینکه مقتول مادری «بیگناه» باشد که بهدست فرزندش به قتل رسیده، باز هم در زنکشی بهدنبال تقصیر یا محرکی میگردد که بتواند قتل را عکسالعمل «طبیعی» به رفتار مقتول نتیجهگیری کند و پرونده را با مهر «حتما کاری کرده» ببندد.
شبکههای اجتماعی آرشیو خوبی برای پیدا کردن این نوع واکنشها هستند؛ وقتی خبر قتل زنی منتشر میشود و اولین واکنش همدلی با قاتل و تصویر چهرهای انسانی از اوست. پس از قتل رومینا اشرفی نیز صداهای پراکنده برای پدری «مجبور شده» دخترش را بکشد دل سوزاندند. عدهای هم بر سر جنازه دختر نوجوانی که پدرش سرش را با داس بریده و آن را مشیت الهی خوانده، «خیرخواهانه» او را سرزنش و آرزو کردند کاش رومینا با بهمن خاوری دوست نمیشد تا جانش را از دست ندهد. یکی دیگر از واکنشهای جالبتوجه دیگر هم به پرونده مبهم قتل میترا استاد به دست محمدعلی نجفی برمیگردد. پس از قتل این زن، برخی بلافاصله در وصف فضایل اخلاقی نجفی یادداشت نوشتند، چنانکه گویی که هرگز هیچ قاتل، آزارگر یا سایکوپتی با ظاهر موجه وجود نداشته و هرگز هیچ مرد تحصیلکردهای در خلوت زنش را کتک نزده و آزار نداده یا گویی تاریخ عریض و طویل فیلسوفان و هنرمندان و متفکران و دانشمندان و تاریخنویسان زنستیز به یکباره محو شده و هزاران سال شکنجه و تحقیر و بیارزش شمردن زنان که دامنه آن به همین لحظهای که درآن هستیم نیز میرسد، ابداعی خیالی باشد.
مسیرهای تغییر قانون را به روی خود بسته میبینند، «در میان این همه مصیبتی که آوار شده»، مسائل هولناکی چون ازدواج کودکان، خودسوزی زنان بهخاطر تعصب مردسالارانه و قتلهای «ناموسی» را هم به صورت تقدیری ناخواسته میپذیرند و میگذرند و از خود سلب مسئولیت میکنند.
اما چند زن باید خاک شوند تا دست کم مردانی که متعصب و خشونتگر نیستند و چه بسا به خاطر عدم تمایل به خشونت، زیر فشار مردانگی مسموم قرار دارند، متوجه شوند که خودسوزی زنان اراده و مرگ آنها تقدیرشان نیست و نسبت به جلوگیری از آن مسئولیت دارند؟ چه اتفاقی باید بیفتد تا بفهمیم که شکل خوشخیمی از ناموس و غیرت وجود ندارد و حتی «بیخطر»ترین دشنامهای جنسی هم این «فرهنگ» مسموم را تقویت میکنند؟ چند کودک باید در قالب ازدواج فروخته شده و مورد تجاوز قرار بگیرند تا مردان جامعه جلوی نگاه جنسی به کودکان موضعگیری کنند؟
یکی از دلایل مهم ناپایداری اعتراض به خشونت علیه زنان در ایران، سلب مسئولیت از مردان در مسائل زنان و جدا کردن مطالبات زنان از مطالبات عمومیست. کمارزش تلقی کردن زنان، محدود کردن آنها به آشپزخانه و رختخواب مردان و دیگر نقشهای کلیشهای، گناهآلود دیدن بدن زن و حفاظت از ارزشهایی که به خشونت علیه زنان و فرودستی آنها در اقتصاد و اجتماع منجر میشود، به وضع پایدار و «نرمال» تبدیل شده و در کوتاهترین زمان ممکن، هر حرکت روبهجلویی را به سمت برابری، متوقف میکند و فرو مینشاند.
دراین وضعیت علاوه بر جنسیت (که تنها به دوگانه زن و مرد محدود نمیشود) مولفههای دیگر نیز درگیرند و بدون توجه به آنها هر نگاهی به مساله تبعیض، ناقص است. با اینوجود زنستیزی حاصل نرمها، قوانین و قواعدیست که توسط مردان نوشته و حفظ و اجرا میشود. در جامعهای که خانه به خانه آن، نقشی هر چند نامرئی از مردسالاری از خود دارد مگر آنکه مردی بیدار در آن خانه زندگی کند، در فضایی که زنان یا به سکوت وادار میشوند یا صدایشان جدی گرفته نمیشود، مردان دست کم در انفعال نسبت به خشونت علیه زنان، در سکوت در مقابل آزار زنان و سکسیسم (تبعیض جنسیتی) روزمره، در بازنگری تعریف خود از مردانگی و دادن آگاهی به همجنسانشان نسبت به خشونت علیه زنان، در همدستنشدن با قوانین ظالمانه جمهوری اسلامی علیه زنان، مسئولند.
مبارزه با خشونت علیه زنان، یا خشونت علیه کسانی که بهخاطر شباهت به زنان (صدای زنانه، رفتار زنانه، بدن زنانه) مورد خشونت قرار میگیرند و به صورت کلی مبارزه با خشونت، به عنوان یکی از اصول «مردانگی مسموم» و به چالش کشیدن وضع «پایدار»ی که در آن خشونت و تبعیض برای زنان قوت روزانه است، فقط مسئولیت فعالان حقوق زنان نیست، وظیفه همه مردان و زنان و دیگر جنسیتهاست.رادیو زمانه