يوسف عزيزى بنى طرف : ما عاشقان جلادهامان
مرگ روانشاد براهنى اين بحث را پيش كشيد كه فرآورده هاى ادبى او از آن كيست؟ از آن ملت چيره است يا ملت مغلوب؟ ابن خلدون در مقدمه خود مى گويد كه ملل مغلوب مقلد ملت غالب اند و اين حكايت ماست. عدم نگارش براهنى به زبان تركى، مفهوم است اما قابل توجيه نيست. با درهم شكستن حكومت خودمختار فرقه دموكرات آزربايجان، به استثناى گفتمان چپ، سه گفتمان ناسيوناليستى (به رهبرى مصدق)، اسلامى (به رهبرى كاشانى) و سلطنتى (به رهبرى شاه) كارد بر گلوى زبان تركى گذاشتند و البته بايد بگوييم كارد بر اصول ٢٩ و ٩٠ قانون اساسى مشروطه نهادند. مصدق كه دموكرات ترينشان بود فقط دنبال شعار “شاه بايد سلطنت كند نه حكومت” بود و متاسفانه در آن ذبح زبانى شريك جرم آن دو. براهنى، ساعدى، بهرنگى، شهريار، سهند، بهروز دهقانى، عليرضا نابدل برآمده از آن خونريزى و كتاب سوزى هستند. آنان كه در آزربايجان ماندند توانستند ديوار ستبر ممنوعيت شاهنشاهى را در خفا بشكنند و قدرى به زبان مادرى خود، ادب بيافرينند مثل شهريار و نابدل، و سهند البته بيشتر. اين “قدرى” همان ادبيات تركى است كه به نام آزربايجان و در تاريخ ادبيات اش ثبت خواهد شد اما آن چه طى ساليان گذشته به زبان فارسى نوشته شده از آن ادبيات تركى نيست. از اين رو رمان و شعر و قصه و نمايشنامه ساعدى و براهنى و بهرنگى را به نام تاريخ زبان و ادبيات فارسى خواهند نوشت. شايد آزربايجان در آينده فقط افتخار كند كه اينان زاده سرزمين من اند، اما مردم فارس زبان همان گونه كه صائب تبريزى و نظامى گنجوى را شاعران خود مى دانند، ساعدى و براهنى و بهرنگى را هم نويسنده خود مى دانند و در آينده نيز چنين خواهند كرد. در واقع فضولى بغدادى و نسيمى را مى توان در زمره تاريخ ادبيات تركى آورد و هيچ كس نمى تواند ادعاى ديگرى در مورد آنان بكند، گرچه اينان به عربى و فارسى هم شعر گفته اند. و البته سعدى و حافظ و عبيد زاكانى و ديگر شاعران پارسى گو هم به عربى شعر گفته اند.
در جهان عرب نيز اين بحث مطرح است كه ادبيات امين معلوف لبنانى و طاهر بن جلون مراكشى و محمد ديب و آسيه جبار الجزايرى كه به فرانسه مى نويسند از آن كيست؟ اغلب ادب شناسان مى گويند از آن زبان فرانسه است، اگر چه در برخى از رمان ها شان استعمار فرانسه را هم نقد كرده باشند. به همين منوال در ميان اهل قلم اهواز، آثار تخيلى (فيكشن) عدنان غريفى و مسعود ميناوى و بنى طرف نيز بخشى از ادبيات فارسى است. زيرا كه خلاقيت زبانى و ادبى به اين زبان صورت گرفته و تاثير زمانى و فرا زمانى خودرا گذاشته است اما با ترجمه آثار پارسى يا فرانسوى يا هر زبان ديگرى به زبان مادرى مناطق زادگاه نويسندگان و شاعران ملت هاى مغلوب مى توان سهم اين مناطق را تامين كرد كه اگر به زبان رياضى سخن بگوييم به معناى آن است كه مى توان حدود پنجاه تا هشتاد درصد از ارزش ادبى و فرهنگى اين شخصيت ها را به هم تباران شان باز گرداند، البته اگر بتوان ظرايف زبانى و ادبى پارسى يا فرانسوى يا .. نويسندگان ياد شده را به زبان مادرى شان ترجمه كرد. نقد نويسان عرب به اين مى گويند “عودة النص” يا بازگشت متن (به صاحبان اصلى اش). من وقتى در ايران بودم، كوشيدم نشر برخى از كتاب هايم به دو زبان عربى و فارسى و با ترجمه برخى از قصه هايم به زبان عربى گامى در اين راه بردارم و البته در خارج اغلب به زبان مادرى ام نگاشته ام.
حكومت پهلوى براى در هم شكستن هويت تركان ايران از نقطه حساسى آغاز كرد:عقيم كردن زبان و ادبيات تركى در آزربايجان و در اين راه چند عامل يارى رسان سلسله پهلوى شد: عامل درونى كه اولين و مهمترين عامل است و شامل فرآيند خشكاندن درخت ادبيات تركى با ادوات و ابزارهاى سخت افزارى و نرم افزارى. بى گمان سهل انگارى تاريخى قاجاريان نسبت به زبان تركى وافسون زدگى در برابر زبان فارسى نيز زمينه را آماده كرده بود. و مى دانيم كه آن خاندان به فكر طرح نوشتارى زبان مادرى شان در كنار زبان فارسى نبودند و بر عكس تاجيكان افغانستان عمل كردند كه زبان درى را در كنار زبان پشتو نشاندند و به رسميت بعدى آن در كنار زبان پشتو كمك كردند. به گمان من اين امر يعنى از خودبيگانگى زبانى و فرهنگى در كنار هم پيوندى كيش شيعى به تضعيف هويت و در پى آن به تضعيف پيكار ملى تركان در ايران انجاميد.
اما پايان جنگ سرد و استقلال جمهورى آزربايجان، جرعه نشاط آورى را در كام ملت آزربايجان جنوبى ريخت كه با رويگردانى از مركز فريبكار و روى آورى به سوى عرب ها و ديگر زخمديدگان غير فارس، مى روند تا چشم اندازى متفاوت با دو انقلاب گذشته ايران ترسيم كنند.
گرچه عرب ها همواره و كردها – دست كم از هنگام برپايى حكومت فدرال در كردستان عراق – به علت همانندى رسم الخط از گفتمان ادبى هم تبارانشان در آن سوى مرز، بهره برده اند اما آزربايجان از اين هم بى بهره بوده است.
بر خلاف تصور نظريه پردازان تركى زدائى در ايران، ريشه زبان تركى در زمين سفت و استوارى قرار دارد: توده هاى مليونى تركان در ايران. آنان و عوامل اجرائي شان فقط توانستند بخشى از شاخ و برگش را بزنند و بر خلاف جمهورى آزربايجان و تركيه، ادبيات تركى در ايران را به ادبياتى عمدتا شفاهى بدل كنند اما از آنجا كه ريشه اين زبان همچنان در خاك است مى توان آن را احيا و سر سبز كرد و آن هم با نهضت تركى نويسى در ايران. به اين نكته نيز اشاره كنم كه در عصر ما، ادبيات فارسى در عرصه جهانى سخنى براى گفتن ندارد و حتى در حد ادبيات داستانى كشورهاى همسايه عرب و ترك مطرح نيست و اين دلايل خودرا دارد كه يكى از آنها نژاد پرستى مزمن نهفته در ادبيات معاصر پارسى است. از اين رو، نويسندگان ترك و عرب در ايران – يعنى براهنى ها و غريفى هاى آينده – اگر به زبان مادرى خود بنويسند احتمالا نقل پيام هاى ادبى آنان به جهان بيشتر از فارسى نويسان خواهد بود. اين فرآيند از دو دهه پيش در ميان سه ملت عرب و كورد و ترك آغاز شده است و بايد گسترده تر شود و نسبت نشر سالانه سى در صد به زبان عربى در اهواز و بيست و پنج در صد به زبان كوردى در كردستان و بيست در صد به زبان تركى بايد بيشتر شود و اساسا سهم نشر به زبان فارسى بايد محدود به جمعيت اقليت پارسى مقيم اين مناطق شود يعنى حدود بيست تا سى در صد و بقيه به زبان هاى غير پارسى اختصاص يابد. تهران و ساير مناطق نيز بايد به اين نهضت فرهنگى ناپارسى بپيوندند، باشد كه توازنى و تساویی ايجاد شود، دست كم در عرصه ادبيات.
(مقاله ام در باره براهنی در مجله ‘الجدید’، مهمترین نشریه ادبی جهان عرب و تر جمه اش به ترکی و فارسی در سایت بیرلیک)