ولنتاین در جامعه رنگینکمانی؛ عشق، عشق است
شایا گلدوست
بادکنکهای قرمز، مغازهها با ویترینی پر از عروسکهای رنگی و قلبی قرمز در دستشان و جعبه کادوهای پر زرق و برق و شکلاتهای گرانقیمت. اینها تصویریست که شاید این روزها زیاد میبینید. در تکاپو هستیم تا برای کسی که دوستش داریم هدیهای بگیریم، هر چند کوچک اما پر از عشق، یا شاید در انتظار عشقمان باشیم تا با هدیه مورد علاقهمان غافلگیر شویم. خلاصه که این روزها حرف حرف عشق و عاشقی و «ولنتاین» است. آنهایی هم که کسی در زندگیشان نیست یا داستان عشق دیگران را به نظاره مینشینند و یا عشقشان را به دوست، والدین یا اعضای خانواده ابراز میکنند. چه فرقی میکند؟ مهم این است که مفهوم عشق و عشق ورزیدن را از یاد نبریم.
***
روز ولنتاین، که همچنین به نام روز عشق یا روز عشاق یا جشن ولنتاین نیز شناخته میشود، هر سال در روز ۱۴ فوریه برگزار میشود. روز ولنتاین برگرفته از سنن روم باستان و مسیحیت است.
طبق روایات، «سنت ولنتاین» کشیش معبدی در نزدیکی رم بود که در ۱۴ فوریه سال ۲۶۹ میلادی به دستور امپراطور وقت و به دلیل کمک به زوجهای جوان مسیحی برای ازدواج، گردن زده شد. اما ساکنان رم کشیش ولنتاین را فراموش نکردند و حتی کلیسایی را به یاد او نامگذاری کردند. به تدریج نیز ولنتاین به قدیس حامی عاشقان تبدیل شد و این روز به عنوان روز عشق نامگذاری شد.
این روزها با حال خراب دنیا و وضعیت نابهسامان اقتصادی شاید کمتر کسی در ایران دل و دماغ جشن ولنتاین را داشته باشد. یا این که دولت همانند سالهای قبل با ابلاغ بخشنامههایی، اماکن را به بهانه رواج غربگرایی یا به اصطلاح تهاجم فرهنگی بر سر مغازهداران و کاسبان ریخته و بند و بساط ولنتاینیشان را جمع کرده و خرس و بادکنک و شکلاتها را به غارت برده باشد.
اما گذشته از همه اینها خوب است دقایقی با خود فکر کنیم به این که تعریف ما از عشق چیست؟ روابط عاشقانه برای ما چه مفهومی دارند و مرز عاشقی کردن برای ما کجاست؟ آیا در جوامع و فرهنگهایی که لایه به لایه آن درگیر کلیشههاییست که برایمان تعیین کردهاند، عشق میتواند راه گریزی پیدا کند و این مرزها را بشکند؟
در جوامع جنسیتزده با دیدگاه دوقطبی جنسی و جنسیتی، تاثیرات فرهنگ، قانون، مذهب، آموزش معمولا به شکلی هستند که ما از تمام افراد انتظار داریم نه تنها به سازی که ما میزنیم برقصند، بلکه مطابق با خواستههای دل ما نیز عاشقی کنند. یاد نگرفتهایم، یا نخواستهایم که یاد بگیریم، یا فراموش کردهایم که انسانها از نظر تمایلات و گرایشهای عاطفی، جنسی و جنسیتی بسیار متنوع هستند؛ آنقدر متنوع که هر فرد میتواند در نوع خود انسانی منحصر به فرد با تمایلات و خصوصیات مخصوص به خود باشد. میتواند عشق را به گونهای متفاوت با آنچه ما فکر و احساس میکنیم تجربه کند. میتواند در قالبهای از پیش تعیینشده ذهن ما نگنجد و میتواند با آنچه که ما از یک رابطه عاشقانه تصور میکنیم و لزوما هم صحیح نیست، بسیار متفاوت باشد.
«الناز» که یک زن همجنسگراست عشق را در زندگی خود این طور روایت میکند: «بیست و هفت، هشت ساله بودم که عاشق دختری اهل افغانستان، در همسایگیمان شدم. این احساس متقابل را از او نیز میگرفتم، اما شرم و ترس دلیل فاصله و مانعی برای نزدیکی ما به هم بود. متاهل بودم و صاحب فرزند. از روی ناآگاهی ازدواج کرده بودم، اما عشق را تا به آن روز تجربه نکرده بودم. بعد از گذشت همه این سالها اجزای صورت و لحن حرف زدن و آهنگ صدایش را با جزئیات به خاطر میآورم. آن روزها خودم را به درستی نمیشناختم و شاید او هم خود را نمیشناخت. حالا امروز در چهلوچهار سالگی، دختری ۲۳ دارم و تازه فهمیدهام که همجنسگرا هستم. کاش اطلاعات امروز را آن روزها داشتم. هم عشق را تجربه میکردم و هم به اندازه امروز پریشان و تنها و افسرده نبودم.»
اعضای جامعه رنگینکمانی به دلیل باورهای اشتباهی که در جوامع دگرجنسگرا و همانسوجنسیتی وجود دارند زیر فشارهای بسیاری زندگی میکنند. افرادی با گرایشهای جنسی و هویتهای جنسیتی مختلف که از داشتن حق انتخاب آزاد برای روابط خود نیز محروماند، نمیتوانند عشقشان را مانند افراد دیگر آزادانه فریاد بزنند، به این دلیل که با اشلهای کلیشهای جنسی و جنسیتی سنجیده میشوند و مورد تبعیض، تعرض و خشونت قرار میگیرند. هر چند در سالهای اخیر به دلیل رشد فضای مجازی و شبکههای اجتماعی این تنگناهای فرهنگی و قانونی تا حدودی پس زده شدهاند، اما با این وجود دنیای واقعی همچنان با هرآنچیزی که مرز هنجارهای موجود را بشکند، بیرحمانه رفتار میکند. اینجاست که عشق نیز معنای حقیقی خود را گم میکند و در محدوده زن و مرد همانجنسیتی دگرجنسگرا تعریف میشود.
«مانا» همسر یک مرد ترنس است و از زندگی موفق و رابطه عاشقانهشان میگوید: «از قبل از جراحی همسرم با هم دوست بودیم. عاشق شدیم و ازدواج کردیم. خانوادهام از همان موقع او را میشناختند. ده سال پیش اطلاعات امروز وجود نداشت و پذیرش این موضوع برای خانوادهام بسیار سخت بود. اما در نهایت عشقی که ما به هم داشتیم بر همه موانع و سختیها پیروز شد؛ عشقی که تا به امروز ذرهای از آن کم نشده است. حمایتهای من و خانوادهام و تلاش خود همسرم باعث شد تا زندگیمان را بسازیم. سختی زیادی کشیدیم و روزهای خوب و بد زیادی داشتیم، اما رفته رفته همدیگر را شناختیم و با هم رشد کردیم. میدانم که شرایط جامعه ما برای رنگینکمانیها اصلا خوب نیست، اما نباید ناامید شد. باید تلاش کرد، مثل ما که برای رسیدن به هم و با هم بودن همه تلاشمان را کردیم.»
شاید عاشقی در این روزها کمی سختتر هم شده باشد، اما چه خوب میشود با تغییر زاویه نگاهمان به انسانها و روابطشان، عشق را حقی طبیعی و برابر برای همه بدانیم، تا شاید بتوانیم دنیا را به جای زیباتری برای خود و دیگران تبدیل کنیم.