دکتر محمد حسین یحیایی: نمایش « رضا پهلوی » در چند پرده
در چند روز گذشته نمایشنامه جدیدی با عنوان « من وکالت می دهم » آماده شده تا رضا پهلوی در آن ایفای نقش اول را داشته باشد، گذشته را به اکنون و اکنون را به آینده گره بزند، گروهی از هنرمندان، روشنفکران، ورزشکاران و ذوب شدگان در ولایت و سلطنت بدون بررسی تاریخ گذشته، چگونگی شکل گیری انقلاب و اهداف بزرگ آن که شوربختانه از سوی ارتجاع به یغما رفت به آن نمایش یا بعنوان بازیگر و یا تماشاچی فعال ابراز علاقه و حمایت کرده اند. حتی برخی از مخالفین سلطنت هم با تغییر موضع به آن پیوستند. در داخل رژیم هم گروهی به شیوه های گوناگون حمایت خود را نشان داده اند، شاید هم خود آن را تهیه کرده تا جنبش فراگیر را که هر روز گسترده تر و رادیکال تر می شود منحرف سازند. رضا پهلوی هم برای جلب نظر آنها بار ها حمایت خود از نیرو های مسلح، انتظامی و سپاهی را تکرار کرده است. البته رژیم ارتجاعی، ولایتی و مرکز گرا با پایه های مذهبی و شیعه گری هر چقدر موقعیت خود را در خطر ببیند و به سقوط اش نزدیک شود، دوست دارد رژیم خود را دو دستی به شخص و یا گروهی تحویل دهد که از آن به راحتی تحویل گرفته است زیرا موقعیت اقتصادی و امنیت جانی و مالی افراد خود را در آن رژیم مرکز گرا و ایرانشهری می بیند، حال اجرای نمایش را در چند پرده مورد بررسی قرار دهیم:
پرده نخست: خاندان پهلوی در حدود 57 سال بر ایران حکومت راندند، در این مدت پیشرفت های اقتصادی، زیربنایی و ساخت و ساز چشمگیری در کشور رخ داد ولی در تمام این دوران پیشرفتی در گسترش آزادی و دمکراسی و تشکیل نهاد های مردمی حاصل نشد، رضا شاه در سال های نخست شانس برپایی نظام جمهوری را داشت و از سوی روشنفکران هم حمایت می شد ولی تحت تاثیر روحانیت و پایگاه اقتصادی آنان ( مالکین بزرگ ) قرار گرفت و خود را پادشاه ایران خواند، در چند سال نخست اقدامات مهم و ماندگاری انجام داد که برخی از آنان خوشآیند روحانیت نبود.با گذشت زمان و تصاحب املاک فراوان به مبارزه با روشنفکران خود پرداخت. قانون سیاه 1310 را از مجلس گذراند و با هرگونه جنبش و گرایش بنام حفظ تمامیت ارضی و مبارزه با مرام اشتراکی برخورد خشنی کرد، برخی از روشنفکران و صاحبان قلم را کشت، استبداد خود را حاکم کرد، دیگر پایبند هیچ اصولی نبود، مجلس شورای ملی را « طویله » می خواند و فاصله خود را با توده های مردم بیشتر می کرد، در سال های پایانی دوران رضا شاه اوضاع اقتصادی به شدت تیره و تار شد، قیمت ها به شدت افزایش یافت فقر جامعه را فرا گرفت. با آمدن متفقین در سوم شهریور 1320 مجبور به کناره گیری از قدرت شد، توده های مردم بویژه واحد های ملی ( آذربایجانی، کرد، بلوچ، لر و عرب ) از برکناری و تبعید رضا شاه خشنود شدند و احساس آزادی کردند.بنابراین دوران رضا شاه با همه پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی آن , دوران تاریکی در صفحات تاریخ قرار گرفت، قانون اساسی مشروطه به فراموشی سپرده شد و حکم فرمانروا به اجرا در آمد.
.
پرده دوم: با برکناری رضا شاه فرزندش محمد رضا با یاری دوستان داخلی و خارجی خود از جمله سیاستمدار و ادیب کهنه کار « محمد علی فروغی » بر تخت شاهی نشست و خود را شاه جوان دمکرات نامید و مردم هم به وی امید بستند که فضای سیاسی کشور بازتر خواهد شد. در سال های نخست، کشور با بحران شدید اقتصادی روبرو بود و فروغی ارزش پول ملی را برای تشویق صادرات و تامین هزینه سربازان متفق به شدت کاهش داد ( ارزش ریال در مقابل استرلینگ انگلیس از 68 ریال به 140 ریال ) بزرگ مالکان به احتکارپرداختند تا محصولات خود را به خارجی ها بفروشند و بلوای نان بوجود آمد. آذربایجان از جمله مناطقی بود که از کمبود نان و گرسنگی در رنج و عذاب بود و برای برون رفت از آن چاره جویی می کرد. اوضاع بد اقتصادی از یک سو و آزادی نسبی روشنفکران از سوی دیگر زمینه تشکیل « فرقه دمکرات آذربایجان » را بوجود آورد. فرقه در مدت کوتاهی پایگاه وسیع و گسترده ای در بین مردم بویژه دهقانان تهیدست پیدا کرد تا به تشکیل حکومت ملی آذربایجان پیش رفت. حکومت ملی خواهان اجرای قانون اساسی مشروطه ( متمم قانون اساسی مواد 91 تا 96 ) بود که در آن اصل انجمن های ایالتی و ولایتی پیش بینی شده بود. این خواسته به حق آذربایجان به مذاق مرکز نشینان خوش نیآمد و نقشه سرکوب آن را ترسیم کردند، هرچند به دفعات با حکومت ملی آذربایجان به مذاکره پرداختند و به نتایجی هم رسیدند ولی در خفا به نابودی آن فکر می کردند، در حالی که حمله و سرکوب حکومت ملی و انجمن های ایالتی و ولایتی مغایر با قانون اساسی مشروطه بود،
بنابرین محمد رضا شاه با حمله به آذربایجان بر خلاف اصول صریح قانون اسیاسی به کشتار بی رحمانه ای دست زد. لشگر کشی به آذربایجان را روز نجات آذربایجان خواند و هر ساله آن را جشن گرفت ولی هرگز نگفت آذربایجان را از دست که کسانی نجات داد. از دست خود آذربایجانی ها؟ نیرو های شوروی ماه ها قبل خاک ایران را ترک کرده بودند دیگر نجات آذربایجان چه معنایی داشت؟.
با این حمله هزاران نفر از فرزندان آذربایجان به خاک و خون کشیده شدند، هزاران نفر مجبور به ترک زادگاه خود شدند و هزاران نفر هم در سرمای طاقت فرسا و کشنده زمستان به مناطق دیگر ( اردوگاه بدرآباد در لرستان ) تبعید شدند. در 26 آذرماه 1325 نمایندگانی از تهران به تبریز و دیگر مناطق آذربایجان فرستاده شدند تا جشن کتابسوزان راه بیاندازند و کتاب های درسی کودکان را همراه با کتاب های دیگر که به زبان ترکی انتشار یافته بودند بسوزانند. کینه و نفرت شاه نسبت به جنبش مردم آذربایجان تا آخر عمر ایشان را رها نکرد، رژیم شاه در این مرحله مرتکب جنایت بزرگ فرهنگی و مردمی شده است که در ردیف جنایت علیه بشریت محسوب می شود و پرونده آن همچنان باز است. همراه با آن قانون ضبط اموال متجاسرین آذربایجان و کردستان و تصویه مطالبات و خسارات ( مالکین بزرگ )در 30 فروردین 1339 به تصویب مجلس شورای ملی به ریاست « رضا حکمت » رسید، البته پیش از آن در سال 1338 تعدادی از آذربایجانی ها که به آنسوی مرز رفته بودند به درخواست خود و موافقت دولت ایران به ایران برگشتند که در همان بدو ورود دستگیر شدند و اموالشان به یغما رفت و همه را به باغ « مهران » منتقل کردند که نامشان در بین زندانی های دیگر به باغ مهرانی شهره شدند. با این افراد مانند اسرای جنگی رفتار کردند و با پرونده های ساختگی به دادگاه های نظامی فرستاده شدند. دادگاه های نظامی زندان های طولانی مدت ده، پانزده سال و چند مورد هم اعدام صادر کرد که نشانگر خصومت محمد رضا شاه پهلوی نسبت به فرقه دمکرات آذربایجان بعد از گذشت چندین سال بود.
پرده سوم : رژیم شاه با سرکوب شدید نیرو های مترقی و پیشرو همدست با ارتجاع با کودتای آمریکایی و انگلیسی دولت مصدق را سرنگون کرد و هرگز آن را کودتا ننامید و گفت مردم با قیام خود دولت ملی مصدق را برکنار کردند، در حالی که اسناد خارج شده از طبقه بندی در ایالات متحده چگونگی آن را افشاء کردند، به هر رو در پی کودتا ظلمت و سیاهی بر جامعه سایه افکند و در ادبیات نویسندگان و شاعران انعکاس یافت. بحران شدید در سال های پایانی دهه 30 خورشیدی به اتخاذ سیاست های اجتماعی و اقتصادی انجامید و دهه 40 با همین تدابیر اقتصادی و سیاسی آغاز شد و دهه مهم و خوبی در راستای رونق اقتصادی و تغییرات ساختاری اجتماعی بود. در این دهه تعداد شهر نشین ها افزایش چشمگیری یافت و حاشیه نشینی رونق گرفت ولی تغییراتی که زیربنا را با رو بنا همسو و هماهنگ کند انجام نگرفت. پلیس مخفی با نام « ساواک » بلای جان روشنفکران و کارگران می شد تا آنها متشکل نشوند، بنوعی همه راه های فعالیت و مبارزه سیاسی بویژه برای نیرو های چپگرا بسته شد، تا جائیکه برخی از نیرو های چپ مجبور به مبارزه مسلحانه شدند که دستآورد چندانی نداشت. در سال های نخست دهه پنجاه حادثه مهمی رخ داد و درآمد های نفتی تا سه برابر افزایش یافت. شاه آن را دستآورد خود خواند و بدون ارزیابی ساختار اقتصادی و زیربنایی به پروژه های جاه طلبانه دست زد. در همه این مدت امتیازات فراوانی به روحانیت داد و تعداد مساجد بطور عجیبی افزایش یافت، و هرکدام به مرکزی برای تبلیغات جهالت و ارتجاع تبدیل شد.
پرده چهارم: شاه با یک اقدام غیر منتظره همه احزاب و گروه های وابسته بخود را منحل و حزب فراگیر « رستاخیز » را افتتاح کرد. از این تاریخ به بعد به حرف کسی گوش نمی کرد و خود را نابغه تاریخ می خواند و خواهان مدیریت کشور های اروپایی می شد. در سال های اخیر خاطرات، یادمانده و مطالب جالب و زیادی از سوی دولتمردان شاه و یا پژوهشگران نوشته شده که اغلب آنها به این ویژگی شاه اشاره دارند. در سال 1356 اندکی از درآمد های نفتی ایران کاهش یافت ولی بازتاب اجتماعی آن غیر منتظره بود زیرا در سال های رونق اقتصادی و افزایش درآمد های نفتی فساد، رشوه و فاصله طبقاتی به شدت افزایش یافته بود و جامعه بویژه تهیدستان از افزایش شدید قیمت ها در عذاب بودند، در نتیجه زمینه تغییر در جامعه رو به افزایش بود و حادثه کوچکی می توانست فتیله آن را روشن کند. بلاخره انقلاب آغاز شد و در مدت کوتاهی به نتیجه رسید و شاه بدون مقاومت کشور را ترک کرد.
پرده پنجم: انقلاب سال 1357 شاید ساده و راحت ترین انقلاب تاریخ باشد، انقلاب و پروسه آن ویرانی به بار نیاورد دولت انتخابی خمینی بدون کوچکترین مقاومتی همه نهاد های سیاسی و اقتصادی را در دست گرفت، روحانیت با حکم
کفایی خمینی در مسند قدرت نشست و با مصادره اموال مردم و نهاد ها میلیارد ها ثروت باد آورده را تصاحب کرد و برای ایجاد وحشت و خوف دیوانگانی را بنام حاکم شرع بر جامعه مسلط کرد، کشتار بی رحمانه مخالفین همراه با جنگ ویرانگر فرصت ساز برای خمینی شد تا مخالفین خود را از سر راه بردارد، اکثر زندانیان دوران شاه را که گرایش چپ و مردمی داشتند دستگیر و به بهانه های واهی از میان برداشت. خمینی با نوشیدن جام زهر بعد از پذیرش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل نوبت ولایت به علی خامنه ای رسید
پرده ششم: در سال های نخست علی خامنه ای در امور اجرایی دخالت چندانی نمی کرد تا پایگاه و جایگاه خود را محکم کند و استبداد خود را بگستراند، با پایان دوره اصلاحات دخالت در امور اجرایی را در دست گرفت. در انتخابات افراد دلخواه خود را با استفاده از نهاد های قدرت ( شورای نگهبان، نیرو های نظامی و انتظامی و… ) در مسند قدرت نشاند و با احکام حکومتی و ابلاغیه های گوناگون مجلس را دور زد و آن را بی اختیار نمود تا نوبت به رئیسی رسید. در این مدت اقتصاد قفل شد، ارزش پول ملی به شدت کاهش یافت، دزدی، فساد، تورم، بی ثباتی، ناامنی جامعه را فرا گرفت، کار به دست بی مایگان و کوتوله های سیاسی افتاد و توده های مردم را از دولت و انقلاب دور کرد و توده های مردم بویژه جوانان و زنان برای رهایی قیام کردند. بهانه خیزش مردمی کشته شدن دختر جوان کرد « مهسا امینی » بود که مردم به جان آمده کردستان را متحد کرد و شعار زن، زندگی، آزادی در سرتاسر کشور طنین انداز شد و به مناطق دیگر رسید. رژیم در مانده به سیاست های پیشین خود دست زد و کشتار به راه انداخت، هزاران نفر را دستگیر و خشونت خود را به اوج رساند. خیزش درون باز تاب وسیعی در برون پیدا کرد و ایرانیان خارج به حمایت از درون گردهم آیی های وسیعی راه انداختند تا جائیکه افکار عمومی را در جهان نسبت به رخداد ها و خشونت رژیم تغییر دادند.
پرده هفتم: ادامه خیزش مردم در مناطق پیرامونی با اهداف مشخص و گذر از جمهوری اسلامی، افراد، گروه ها و احزاب سیاسی خارج نشین را بیشتر از گذشته به حرکت واداشت تا همسو با داخل فعالیت های خود را گسترش دهند.برخی مانند گذشته به افشاگری رژیم پرداختند و ناتوانی آن را در مدیریت جامعه بیان کردند و برخی دیگر به ستایش از گذشته به فکر بازسازی رژیمی افتادند که از سوی مردم چند دهه پیش طرد شده، دیگر برگشت به گذشته امکان پذیر نیست، عموما افراد و گروه هایی سودای برگشت به گذشته را دارند که امیدی به آینده نداشته باشند، جوانان امروز با آگاهی و امید به آینده می نگرند و دیگر نیازی به ناجی ندارند، از آن رو نه به وکالت رضا پهلوی و یا هر مدعی دیگر نیازی احساس نمی کنند و حتا آن را تحقیر خود می پندارند.
رضا پهلوی که هنوز خود را پادشاه قسم خورده ایران می پندارد و عنوان شاهزاده را بدون شاه یدک می کشد می گوید: من در 3 مورد وکالت را پیش خواهم برد یکی تمامیت ارضی ایران، دیگری دمکراسی سکولار مبتنی بر حقوق بشر و سومی حق مردم برای تعیین شکل نظام سیاسی از طریق انتخابات آزاد، البته در این بخش تمایل خود را به نظام مشروطه و شاهنشاهی محفوظ می دارد و مشخص نمی کند الزامات دمکراسی چیست و چگونه تحقق خواهد یافت. مدت ها است غربگرایان در داخل و ایالات متحده در فکر « چلبی » سازی در ایران اند که با فرو پاشی رژیم آن را جایگزین کنند، بنابرین نمایش جدید رضا پهلوی با عنوان « وکالت » می تواند بخشی از آن باشد که به نظر می رسد خوشآیند گروه هایی از رژیم باشد که به آینده آن با شک و تردید نگاه می کنند. ولی باید یادآور شد که برپایی دمکراسی بدون مشارکت واحد های ملی در ایران قابل تصور نیست و این بار آزادی و دمکراسی از سوی پیرامون به مرکز تحمیل خواهد شد. رضا پهلوی در راستای تمامیت خواهی خود به نیرو های سپاهی، نظامی و انتظامی چشمک می زند، در حالیکه مردم ایران از رژیم های تمامیت خواه شیخ و شاه گذر کرده اند و می خواهند سرنوشت سیاسی خود را در دست گیرند….
محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.se