ناصر اشجاری به ۶ ماه حبس محکوم شد
خبرگزاری هرانا – ناصر اشجاری، شهروند اهل تهران توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب این شهر به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شد. جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات آقای اشجاری در تاریخ ۱۶ اردیبهشت در همین شعبه برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، ناصر اشجاری، شهروند اهل تهران دادگاه انقلاب این شهر به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شد.
براساس این حکم که توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران صادر و ابلاغ شده است، آقای اشجاری از بابت اتهام “اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت داخلی/خارجی کشور” به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شده است. وی همچنین از اتهامات “اهانت به پیامبر و فعالیت تبلیغی علیه نظام” تبرئه شد.
محمد مقیمی، وکیل مدافع ناصر اشجاری در یادداشتی عنوان داشته که موکلش به دلیل بیماری و کهولت سن قادر به تحمل کیفر نبوده و امیدوار است تا وی در مرحله تجدیدنظر از تمامی اتهامات تبرئه شود.
دادگاه رسیدگی به اتهامات این شهروند در تاریخ ۱۶ اردیبهشت در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران برگزار شد.
ناصر اشجاری ماهری، در تاریخ ۱۸ دیماه ۱۳۹۵ توسط نیروهای وزارت اطلاعات بازداشت شده و مدت ۴۴ روز را در بازداشتگاه این نهاد موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین سپری کرد.
آقای اشجاری نهایتا در تاریخ ۲ اسفندماه ۱۳۹۵ با تودیع قرار ۵۰ میلیون تومانی به صورت موقت و تا پایان مراحل دادرسی از زندان اوین آزاد شده بود.
هرانا پیشتر از احضار تلفنی این شهروند برای حضور در دادسرای اوین در تاریخ ۲۱ تیرماه ۱۳۹۶ خبر داده بود.
آقای اشجاری (Facebook):
محکوم شدم به شش ماه حبس تعزیری، اما نه به جرم توهین به پیامبر اسلام که امروز ثابت شد که به این اتهام دستگیر نشده بودم، بلکه بعد از دستگیری در جستجوی حافظه گوشی موبایلم، کاریکاتوری را کشف کرده بودند که آقای محمد فاتح برایم فوروارد کرده بود و امروز از آن اتهام تبرئه شدم
اما اتهام دیگری بر پیشانی ام چسبید، چه اتهامی؟ از مادری دلجوئی کردم که میان جیغ و فریاد و آه و ناله های جانگدازش فریاد می زد: ستاااار؟ ستاااار؟ از مادری دلجوئی کردم که مدام عکسی از کیفش در می آورد و در میان هق هق گریه هایش آهسته می گفت: مصطفی؟ مصطفی؟ خواهری دیدم که از شدت ضجه هائی که به یاد برادرش شهرام می زد، دچار بیماری صعب العلاج لوپوس شد، به دیدن پدری رفتم که ناگهان بغضش می ترکید و ناله کنان می گفت: امیر جانم؟ منو ببخش، پدری دیدم که صدای گریه اش را نشنیدم اما چشمانش از دردی حکایت می کرد، او به فکر محمد بیست ساله اش بود، مادری را دیدم که از میان چشمان کم سو و پف کرده اش آرام اشک می ریخت و می گفت: افشین من؟ افشین جانم؟ پدری دیدم که در کنج تنهائی به گلدانی برای درد دل پناه برد و روز و شب از گلدان پرسید: تو سعید منو ندیدی؟ گلدان جوابی نداشت و مدتی بعد، از شرمندگی پژمرد، پدری دیدم که پسرش در کهریزک زیر مشت و لگد جان داد، اما آنچه که پدر را دیوانه می کرد، لبان خشکیده و تشنه پسرش موقع مرگ بود
آری آری، من به دیدن آنان رفته بودم، نه به این نیت که توطئه کرده باشم، نه اینکه امنیت مملکت را به خطر انداخته باشم، بسیار بسیار کوچکتر از آنم که امنیت کشوری با دستان من ناتوان به خطر بیفتد، خیر اصلا، قصدم فقط دلجوئی از مظلوم بود، در منزل مظلومی یک استکان چائی خوردم تا دمی برایش احساس دلخوشی داده باشم
امروز به عنوان یک شهروند، به عنوان یک انسان ایرانی هدف ستمی از نوع دیگر قرار گرفتم، پیر و ناتوانم، مبتلا به دیابت نزدیک به ترزیق انسولین هستم، اما شرم دارم که به پدر و مادر و برادر و خواهری بگویم: من به خاطر جگر گوشه شما به شش ماه حبس محکوم شدم، اگر اعمالم خطا بودند، من محکومیت ناچیزی را بابت همان اعمالم می پذیرم ✊✌️
پ.ن: قصد تسلیم به رای ندارم و در فرصت قانونی اعتراض خواهم کرد و سپاسگزار دوستانی هستم که در این مدت پیگیر تکلیف پرونده ام بودند