ناسیونالیسم نو (ده تز) – ذکریا صنعتی
از دو پیشگوئی در مورد فرجام “مکبث” یکی این ست، که پایان کار او منوط به حرکت درآمدن جنگلی ست. برای او، تا زمانی که این جنگل براه نیفتاده باشد، اتفاقی نخواهد افتاد. اما نه تنها در مورد مکبث، بلکه در رابطه با هر قدرت سیاسی، مهم نیست، کی و کجا و در چه شکلی ظهور کرده باشد، اگر قرار باشد برای او اتفاقی بیفتد، باید “جنگل” به حرکت درآید، بعبارت دیگر باید آنرا به حرکت درآورد. این به حرکت درآمدن، این به حرکت درآوردن محصول اراده صرف آدم ها نیست. در کنار اراده آدم ها نیاز به شرایطی ست و نیز شروطی برای ماجرا وجود دارند. از جمله این شروط یکی هم یک “ناراتیو رقیب” است، که باید به میدان فرستاد، امری که خمینی در جریان انقلاب بهمن با مهارت تمام انجام داد. نارتیو رقیبی که به میدان فرستاده بود، از دشمن او در چشم بهم زدنی چیزی بر جا نگذاشت. با این همه کار با ارائه صرف ناراتیو رقیب بپایان نمی رسد. این ناراتیو باید شیوع پیدا کند، به قدرت مادی تبدیل شود، چیزی مانند اپیدمی باشد و همگان را تا نهائی ترین لایه های وجود و روح آنها فراگیرد، در غیر اینصورت همه دست اندرکاران ماجرا دیر یا زود به این نتیجه خواهند رسید، که گویا تنها وقت خود را تلف کرده اند.
در رابطه با فرجام جمهوری اسلامی بنظر می رسد، که این جنگل، علیرغم همه طوفان ها و همه همهمه های درون او، هنوز مایل به حرکت نیست. بحث در مورد دلایل عدم تمایل او به حرکت بی شک به درازائی در بی نهایت خواهد کشید، ماجرا هر چه هست، منکر شباهت او با یک معما نمی توان شد. با این وجود تلاش برای یافتن نارتیو همه فن حریفی، که بتواند این جنگل را متقاعد به حرکت کند، ادامه دارد. اینکه تا به امروز هنوز از یک جبهه متحد بر علیه فاشیسم اسلامی نشانی نیست، نشان می دهد، که بر سر ناراتیوی که باید آن را به میدان فرستاد هنوز اجماع حاصل نشده است، با وجود اینکه حکم “الحمدالله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء” در مورد اکثریت قریب به اتفاق مخالفان جمهوری اسلامی صدق نمی کند و یا بنظر می رسد، که در مورد آنها صادق نباشد. اینکه کدام یک از ناراتیوهائی که در مقطع کنونی مطرح می شوند، شیوع پیدا خواهد کرد و به هژمونی خواهد رسید، چیزی ست، که آینده آن را نشان خواهد داد. بنظر می رسد، که در حیض و بیض جستجوی ناراتیو رقیب بر علیه جمهوری اسلامی چیزی در چند دهه اخیر شکل گرفته باشد، که شاید بتوان بر آن نام “ناسیونالیسم نو” را گذارد. تزهائی که پیش رو دارید، تلاش برای نزدیک شدن به این پدیده در فرم ایده آل تیپیک (ماکس وبر) آنند.
۱) باستان گرائی و عصر طلائی
باستان گرائی و رجوع به ایدئولوژی “نژاد آریائی” و “کوروش، شاه شاهان” در دوره محمد رضا پهلوی اوج گرفت و به رنسانس رسید. در جستجوی یک اسطوره بنیادگذار(Gründungsmythos)، در جستجوی یک اسطوره سیاسی که با آن بتوان به تولید هویت ملی پرداخت، قرعه بنام هخامنشیان افتاد. سلطنت خانواده پهلوی در هرمنویتیک این باستان گرائی ظهور دوباره و ادامه عصر طلائی هخامنشیان بود، به این خاطر به کوروش توصیه می شد، که با آسودگی به خواب خود ادامه دهد، زیرا گویا کسانی بودند، که بیدار بودند، تا قافله ای را، که زمانی او جلودار آن بود، به مقصد برسانند. ناسیونالیسم نو ایرانی در ناکجاآباد همین اسطوره بنیادگذار قدم برمیدارد وقطب نمای نورماتیو او سمت دیگری بجز از دوران باستان نمی شناسد. می دانیم که اسطوره تنها پناه بردن به اوهام و خیالات در رویاروئی با پیچیدگی طبیعت و پیچیدگی عالم نیست، تولید معنی، امکان جهت گیری، اشتیاق به مقصد رسیدن هم هست. نارسیسمی که بعد از انقلاب بهمن بدون وقفه و بطور مدام بر او جراحت وارد شد، برای التیام جراحات خود، برای غلبه بر بحران معنی و بر بحران جهت گیری در بازار بی در و پیکر مکاره عالم، بازگشت (Regression) به سرچشمه باستانی را انتخاب نمود.
۲) زوال
این ناسیونالیسم به “زوال” تمدن و فرهنگ ایرانی باور دارد، علت این زوال از زاویه نگاه او اما چیزی نیست، که آنرا بعنوان مثال از تئوری زوال اشپنگلر یا تئوری های دیگر زوال تمدن ها می شناسیم، که بنای کار را بر نوعی دینامیک درونی و سحرآمیز می گذارند، که در هر تمدنی در گوشه ای به کمین نشسته است و روزی روزگاری کار میزبان خویش را خواهد ساخت، بلکه این علت از بیرون تمدن و فرهنگ فارسی می آید: حمله اعراب، شکست قادسیه، فروپاشی فرهنگ و تمدن باستانی، سلطه فرهنگ و زبان و مذهب اعراب. بی جهت نیست، که حمله اعراب در سمانتیک این ناسیونالیسم مترادف مفهومی مانند “هولوکاست” ست.
۳) علیت
انقلاب بهمن را محصول ناگزیر حمله اعراب و ادامه سنت این حمله می داند. اصل علیت او در این رابطه دچار یک سادگی باور نکردنی ست: اگر حمله اعراب نبود، مذهبی در کار نمی بود، که بتوان با آن تدارک یک انقلاب مذهبی (اسلامی) را دید. عرب ستیزی، مذهب ستیزی، قبل از همه اما نگاه ذات گرایانه این ناسیونالیسم به زبان، که کمر به “پاک سازی” زبان فارسی از واژه های عربی بسته است، ریشه خود را در همین ترومای تاریخی حمله اعراب دارند. اینطور که بنظر می رسد، سر و کار ما با قرائت جدیدی از مفهوم “دوست- دشمن” کارل اشمیت است.
۴) مدل “عهد عتیق”
ارزیابی این ناسیونالیسم از انقلاب بهمن را می توان با عاریت گرفتن مدل “رانده شدن از باغ عدن”، آنگونه که این مدل را از “عهد عتیق” می شناسیم، هم توضیح داد: دوران سیادت سیاسی خانواده پهلوی، قبل از همه دورانی که محمد رضا پهلوی زمام امور را در دست داشت، در این ارزیابی مترادف “باغ عدن” است. انقلاب بهمن “گناه اولیه” سیاسی در این باغ بود. حاصل این گناه اولیه جهنم جمهوری اسلامی ست. سوگواری در رابطه با رانده شدن از “باغ عدن” پهلوی، چیزی که فروید به آن Trauerarbeit می گفت، ادامه دارد و شواهدی برای پایان آن در دست نیست.
۵) توطئه گرائی
تجزیه و تحلیل سیاسی او از انقلاب بهمن بر پایه توطئه گرائی قرار دارد. انقلاب بهمن را نتیجه توطئه متحدان محمد رضا پهلوی، ایالات متحده و غرب، می داند، از آنجا که محمدرضا پهلوی گویا “یاغی” شده بود و شروع به جدا نمودن حساب خویش از متحدانش نموده بود. دو متهم دیگر این توطئه “چپ های روسوفیل” و روشنفکران چپ گرا هستند. این دو متهم در رابطه با رانده شده مردم ایران از باغ عدن پهلوی نقش آن موجودی را ایفا می کنند، که ساکنان باغ عدن عهد عتیق را وسوسه نمود و بر سر آنان آنچه آورد، که می دانیم.
۶) چماق اخلاقی
عنصر دیگری که در رابطه با تجزیه و تحلیل این ناسیونالیسم از انقلاب بهمن جلب توجه می کند، استفاده بی حد و حصر او از چیزی ست، که مارتین والتسر، نویسنده آلمانی، در نطق خود در سال ۱۹۹۸ در Paulskirche در فرانکفورت از آن با عنوان “چماق اخلاقی” یاد کرده بود. (آنچه که به نطق خود والتسر مربوط می شود، باید با تاکید تمام خاطرنشان کرد، که این نطق شأن قربانیان یهودی کشی در جنگ دوم را خدشه دار نمود. این نطق از این گذشته در شأن ادیب برجسته مانند والتسر هم نبود). خوی این چماق، تکفیر با مراجعه به گذشته است. ناسیونالیسم نو ایرانی این چماق را قبل از همه در مواجه با روشنفکران چپ بکار می گیرد، تا با تولید احساس گناه، اعتراف به گناه سیاسی و سرانجام توبه سیاسی مشروعیت اخلاقی این دسته از روشنفکران را به چالش بکشد. استفاده از این چماق اما در انحصار این ناسیونالیسم نیست. بنظر می رسد، که این استفاده به یک مد سیاسی رایج تبدیل شده باشد.
۷) سلطنت طلبی
گرایش سیاسی این ناسیونالیسم به سلطنت است. قرار بر ایجاد مجدد “باغ عدن” پهلوی ست، از این رو باید برای دیسکورس سلطنت خواهی در فضای گفتمان (در رسانه های کلاسیک و رسانه های مدرن) چیزی را ایجاد نمود، که گرامشی به آن “هژمونی” می گفت. ابزار ایجاد این هژمونی: تولید نوستالژی، تولید احساس گناه در مورد انقلاب بهمن، چماق اخلاقی و سرانجام مرور پایان ناپذیر خاطرات بهشت، خاطرات “باغ عدن” از دست رفته پهلوی. برای تولید هژمونی در فضای دیسکورس اما باید دیسکورس های رقیب را وادار به عقب نشینی نمود. در میان ابزاری که نام بردیم، وظیفه چماق اخلاقی وادار نمودن روشنفکران مخالف دیسکورس سلطنت، در وهله اول اما روشنفکران چپ برای عقب نشینی از فضای گفتمان از طریق به چالش کشیدن مشروعیت اخلاقی و سیاسی آنهاست.
۸) شعور رستاخیزگزا:
این ناسیونالیسم در انتظار آن ناجی (کسی مانند رضا خان)، در انتظار آن قهرمان روزگار سپری می کند، که روزی خواهد آمد و ایران ، که جوان زن زخم خورده ای باشد، در برابر او زانو خواهد و زد و به خاک خواهد افتاد، تا ناجی دست بر سر او نهد و جراحات او را شفا دهد. این قهرمان اما در هیبت مسیحای سکولار، در هیبت بناپارت ظهور می کند، وقت خود را اما، همچون رضا خان، با بحث، با تبادل استدلال، با خردگفتاری به هدر نمی دهد، چون بدون تک صدائی مطلق سیاسی قادر نخواهد بود، مانند اودیس پدرسالاری کشتی میهن را از میان امواج سهمناک طوفان تاریخ به مقصد برساند، آنگونه که رضا خان در حیض و بیض بحران مشروطه این کشتی را گویا به مقصد رساند. بر این اساس طبیعی ست، که پاترنالیسم تنها زبانی ست، که او دیگران را با آن مخاطب قرار می دهد. آقای مزدک بامدادان در مطلبی با عنوان “عقده پهلوی چیست؟” در ثنای این پاترنالیسم می نویسند: “به گمان من پروژه پهلوی که برساخته دیوانسالاری پسامشروطه بود و نگاه به نوین سازی ایران داشت، اگرچه بسود مردم ایران بود، ولی باید با زور به ایرانیان پذیرانده می شد. اگر دولت آبادی بهره گیری از حکومت رضا شاه را برای ساختن ایران نوین در برابر روحانیون ناگزیر می دید، علی اکبر داور نیز بر آن بود، که «ایرانی به رضای خود آدم نمی شود، سعادت را بر ایران باید تحمیل کرد». براستی نیز نزدیک به همه کارهای انجام شده در پروژه پهلوی برابر خواست مردم بودند”.
ایرانی را، از آنجا که صغیر ست، از آنجا که نمی داند، که چه بر او می گذرد، از آنجا که قوه تمیز او توانائی تشخیص خوب و بد سیاسی و اجتماعی را ندارد و علاوه بر این در “ذات” او و سرشت او نیروئی بغایت مرموز خانه کرده است، که باعث می شود، که به رضای خود آدم نشود، باید آدم کرد و مجبور به رستگاری نمود. رسالت تاریخی یک بناپارت، یک ناجی، یک قهرمان این خواهد بود، که همه را آدم کند.
۹) آنگلوفیلی
آنگلوفیلی جرم نیست و جرم هم نمی تواند باشد، مگر اینکه ایده هائی مانند جامعه باز، حکومت قانون، جامعه مدنی، دمکراسی، آزادی بیان و انبوه دیگری از اینگونه ایده ها جرم باشند. برای آنگلوفیلی ناسیونالیسم نو اما این ایده ها در اولویت قرار ندارند. زیربنای نورماتیو ماجرا، که قلب تپنده ماجراست، برای او دارای اهمیت ویژه ای نیست، زیرا آنگلوفیلی ناسیونالیسم نو در وهله اول نوعی نگاه از دریچه تقسیم جهان به باشگاه برنده گان و باشگاه بازنده گان ست. چیزی که او می خواهد این ست، که جائی در باشگاه برنده گان نصیب او شود. فتیشیسم “منافع ملی”، که این ناسیونالیسم عمیقا دچار آنست، راه دیگری هم بجز از این تقسیم بندی پیش پای او نمی گذارد.
۱۰) تصاویر بمنزله حقایق
فوئرباخ در درس بیستم از ۳۰ درسی که بین سال های ۱۸۴۸ و ۱۸۴۹ در مورد سرشت مذهب در دانشگاه فرانکفورت ارائه داد، مذهب را با هنر تشبیه می کند. می گوید، هم هنر و هم مذهب دست به تولید تصاویر می زنند. فرق این دو اما این ست، که هنر در مورد تصاویری که تولید می کند می گوید، که این تصاویر نه واقعیت، بلکه خیال هستند، مذهب اما در مورد تصاویری که تولید می کند می گوید، که این تصاویر نه خیال، بلکه واقعیت هستند. علیرغم همه مذهب ستیزی ناسیونالیزم ایرانی آنچه که فوئرباخ در مورد تصاویر و ارائه آنها بعنوان واقعیت بیان می کند، در مورد این ناسیونالیزم صادق است. این ناسیونالیزم در هزار توی اعماق خود مذهبی تر از آنست، که بتوان تصورش را نمود.