م. تالوار ; چگونه میتوان دریاچه ی دایری را بایری شوره زار کرد؟
اورمو گؤلو؛
آذربایجانئن گؤز ببهیی
خبر خطر خشکیدن دریاچه ارومیه از حد شیاع گذشته است. بطوریکه اکنون برخی از کارشناسان رژیم که مشغول بررسی ماترک دریاچه هستند، مژده امکان وجود مبلغی بین یکصد میلیارد تا ۲۴۰ میلیارد دُلار از قبل فروش مقداری بین شش میلیارد و ۱۴ میلیارد تن نمک موجود در دریاچه را به رژیم میدهند. یعنی درواقع پس از اقتصاد صدور نفت خام، به خویشتن وعده صدور نمک میدهند؟ این دیگر خیلی نمکین است.;کارشناسان مزبور همچنانکه در ایجاد فاجعه موفق شدند در رؤیای فروش میلیاردها دُلار نمک نیز رتبه اول جهانرا خواهند یافت.
اما چرا دریاچه باین روز ماند؟
دریاچهای که از دورانهای دور زمینشناسی بدینسو در وسط آذربایجان میدرخشید، در مقایسه با آن، چگونه در کوتاه زمان چهل ساله حکومت دینی به فاجعه پیوست. آیا فاجعه غیرقابل اجتناب بود؟ با بررسی عملکرد رژیم خواهیم دید که چنین نبوده است.
رژیم جمهوری اسلامی پس از انقلاب ضد سلطنتی سال ۱۳۵۷ از همان ابتدا خصلت انحصار طلب و ارتجاعی خود را نمایاند و آن را در اغلب موارد باشعارهای مقطعی که برخی از آنها بی زمان بودند باطلاع هواداران خود و دیگران رساند.
از اولین شعارهای رهبر جبهه اسلامی شعار «حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است» بود. اسلام چیست و چه کسی آنرا حفظ میکند؟ در شعار اقتدار میهن اسلامئ که پس از جنگ با عراق و ولایت مطلقه فقیه بمیان آمد، از سه کلمه موجود در این شعار، نه میهن، که بخاطر جذب عناصر پان ایرانیست و میهن پرستان گوناگون مطرح شده بود، و نه اسلام که به خودی خود شعار دایم التکرار ابدی است، اساس شعار را تشکیل نمیدهند. اساس شعار اقتدار است. اقتداری که از هیچ طریق دیگری بجز زوزر عریان به منصه ظهور نرسیده است. اسلام با اقتدار شمشیر اعراب مسلمان به ایران و هر جای دیگر مسلط شد و آن اقتدار را به صور گوناگون نشان داد و از آن بهره گرفت.
برای حفظ اقتدار مانند هر زمان، و مثل هر حکومت نیرو لازم است و برای حفظ نیرو منابع مالی مورد لزوم است. در ابتدای گسترش اقتدار، غنایم و تاراج و تصاحب بود و بعد مالیات و جزیه؛ و سپس تر رانت نفتی. بدون تصاحب رانت نفتی، جمهوری اسلامی حتی به سال چهارم تشکیل خود هم نمیتوانست قدم بگذارد تا چه رسد به چهلمین سال آن. همانطور که سالها قبل از جمهوری اسلامي، روسیه شوروی نیز بدون تصاحب
رایگان نفت باکو در برفهای سیبری مدفون میشد.
نیرو و بخصوص نیروی پوپولیست از جمعیت ناشی میشود که باید مدام بازتولید شود. از هر صد نفری که در زیر سایه این جمهوری متولد میشودحتی سی نفر آن نیز به طبقات مرفه و متوسط مربوط نمیشود. از نظر رژيمهای پوپولیستی هر قدر تولید مثل طبقات فقیر بیشتر باشد سهم بیشتری از آن به باز تولید نیروی مؤثر سیاسی و نظامی و امنیتی به جناح پوپولیست میرسد. و چون رهبری سیاسی و نظامی و امنیتی بشکل کلیدی در دست محافل معینی باقی میماند و تابعی از متغیر جامعه نیست، آنان چنین میپندارند که تا آینده قابل رؤیتی اسباب خاطرجمعی فراهم شده است.
ولی افزایش جمعیت مسائلی پیش میاورد که حل آن تا حد زیادئ ناچار بعهده دولت بر سر کار است. از آن جمله است مسئله آب، آزوقه، کار، مسکن، بهداشت، تحصیل و غیره. هیچ دولتی قادر به رفع مسئولیت از خویش در این موارد نیست.
این البته در شرایط متعارف ازدیاد جمعیت چنین است. اما اگر رژیمی بهر دلیل و مخصوصاً ایدئولوژیک یا استراتژیک خواهان افزایش جمعیت باشد مطلب بکلی فرق میکند. تصادفاً رژیم جمهوری اسلامئ با چنین مسئلهیی روبروست.
از یک جانب تصادف زئولوژیک ایجاب کرده است که میدانهای نفتی ایران در مکانهای جغرافیایی قرار دارند که مسکن اعراب ساکن و در نتیجه تبعه ایران است. اما چنین سکنهیی مانند ساکنین بسیاری از مکانهای چغرافیایی دیگر این کشور از نظر حاکمان آن، دو خصلت ناخوشایند دارند : یکی اینکه آنان به مذهب مسلط که از نظر سیاسی هم حرف اول و آخر را میزند تعلق ندارند، چون اکثراً سنی هستند، دو دیگر اینکه زبانشان فارسی نیست و این برای این اعراب که متوطن، متولد، ساکن، و تبعه ایران هستند فاجعه بار شده است. قبل از انقلاب، همانطور که بعد از انقلاب، دولت با کوچاندن مردمانی از یزد و نواحی دیگر جنوب سعی در برهم زدن ترکیب جمعیتی بزیان اعراب کرده و اعراب ایرانی را از مقامات مسئولیت دار و کلیدی دور نگهداشتند و اداره خوزستان بعهده غیر خوزستانیها و یا خوزستانیهای حاصل از کوچاندن مردم سایر تقاط بدانجا گذاشته شد. اما آنان اگر هم در حکومت دستی نداشتند ولی وجود که داشتند.
بنابر این رژیم دینی که رسماً و در تبلیغات مدام خواهان افزایش جمعیت به دویست میلون نفر است از این شعار دست برنداشته است.. این التجا به حسن نیت تولید کنندگان که، گویا مابه ازای مادی هم دارد تا حال به مرحله هشتاد میلیون رسیده است. دلیل این اصرار نه فراوانئ منابع طبیعی و حصول آسان آن، بلکه ایدئولوژیک و استراتژیک است. جمهوری شیعی خواه نا خواه هم از نظر مذهبی و هم از نظر سیاسی در گیر چالشی منطقهای شده است که آخر و عاقبت آن نه در دست این جمهوری و نه رقبای محلی وی که در ید اختیار نیروهای برتر جهانی است. منطق ساده رهبر معظم تصحیح و تعدیل تفاوت جمعیتی ده بر یک
سنیها نسبت به شیعیان است. یعنی رهبر معظم مایل است این کمیت پُتانسیل را به کیفیت در صحنه سیاسی تبدیل کند.
اما این منطق استراتژیک مذهبی از یک نکتهی جزئی غفلت کرده است و آن اینستکه جغرافیای طبیعی ایران گنجایش چنین پرخوری را ندارد. هیچکدام از منابع حیاتی لازم مانند آب و تولید آزوقه حتی برای یک زیست معیشتی در دسترس نیست و با هیچ وسیلهای هم نمیتواند فراهم بشود. ولی، شاید رهبر معظم باز هم مستظهر به امدادهای غیبی است. نقطه، سر سطر.
و این از نظر نگاه استراتژیک به خارج است. میگویند سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی یک کشور است. در عمل چنین دیده شده است که، جای این دو با هم عوض بشود یعنی سیاست داخلی ادامه سیاست خارجی باشد. یعنی سیاست تقابل در خارج، سیاست تقابل در داخل را بدنبال داشته باشد.
مثالها و مکانهای تقابل در داخل از آن نقاط در خارج هم بیشتر است. از همان اول انقلاب ماجرای ترکمن صحرا، سپس لشگرکشی به کردستان، سرکوب خونین خلق مسلمان در آذربایجان، داستان خوزستان و زندانی کردن رهبر دینی آنجا شبیر خاقانی در زیرزمین خانه امام انقلاب، در گیریهای بلوچستان و ادامه همه این ماجراها با شدت و ضعفهایی از مشغولیتهای مقامات و بیشتر امنیتی بوده است.
یکی از راههای مقابله مقامات با در خواستهای مناطق نامبرده در فوق از جمله برای مقابله با حرکت ملی آذربایجان که یک حرکت مبارزه مدنی است و از پا انداختن آن با هدف مقهور کردن خلق آذربایجان است. نخستین دلیل سادهی به زانو در آوردن حرکت ملی، خواست رسمی شدن زبان آذربایجانی است. چرا که این رسمی شدن انحصار زبان فارسی و یکه تازی آن را در دستگاه دولتی و محاکمات عدلیه، و مطبوعات و رادیو تلویزیون و انتشار کتاب به چالش میطلبد.
اکنون صددرصد مدرسهها و دانشگاهها و مؤسسات آموزشی گوناگون در ید انحصاری زبان فارسی است. بعلاوه معارضه با سلطه مطلقه یک زبان در یک کشور چند زبانی مبارزه با یکی از دو نقطه اتکا ایدئولژی دولتی فرض شده است.
اما آنها تنها راههای مقابله نیستند. ایجاد بیکاری و در نتیجه اجبار نیروی کار عمدتاً جوان در جستجوی کار به مناطق دیگر . امنیتی کردن همه وجوه زنگی شامل اخذ مجوز حتی برای اطلاع رسانی فوت آنهم به زبان رسمی، تخریب محیط زیستی که نمونه اعلای آن خود را در خشکاندن دریاچه ارومیه نشان میدهد.
آب همیشه یکی از منابع و شاید مهمترین آنها، برای هر نوع زندگی است. هیچ گونهای از زندگانی، از ابتدایی تا مدرن از نیاز به آب مستثنی نیست. آب برای زیست بیولوژیک، آب برای شستشو، آب برای تولید غذا، برای پرورش حیوانات، برای زراعت، برای صنعت از واجبات مطلق است. بدین سبب دولت جمهوری اسلامی هر جا باریکهای از آب مشاهده کرده به سراغش رفته است. و آنرا به بند کشیده است. در منظقه کم
آبی مثل تبریز با همان آب موجود آزوقه مردم تأمین شده و به جز زمانهای قحطی زندگی به آسانی ادامه پیدا کرده است. انسان آب مورد نیازش را برداشته و بقیه را به طبیعت که مولد انست واگذاشته و به بند نکشیده است. جمهوری اسلامی باسیاستهای نادرست خویش جائیرا که ایکس فرد از نظر آبئ براحتی میزیسته با پنج ایکس مسکون ساخته است. افزایش جمعیت برای نشان دادن بازوان کلفت خویش به همسایگان ناهموار تبعات جنبی فراوانی هم میتواند داشته باشد. این ایکس ضربدر پنج حاصل افزایش طبیعی جمعیت نیست. مصنوعی است و تحمیلی. هم تحمیل به مردم و هم تحمیل به طبیعت. معلوم است که طبیعت بسیار کمتر از انسان تحمیل میپذیرد.
در بحران آبی که اکنون فرو رفتهایم بدون تلفات عظیم نمیتوانیم از آن بیرون بیاییم- تازه اگر بیرون آمدنی میسر باشد- در این بحران البته، ما بسیار بیشتر از طبیعت «خسیس» سرزنش کردنی هستیم.
ما به عنوان مردمی که عنان مقدرات خویش را به کس یا کساني سپردیم و دنبالشان براه افتادیم که فقط آخرت را به ما وعده میدادند و لی از دنیا هیچ نمیدانستند سزاوار هر گونه سرزنشی هستیم. ما هر صدای مخالفی را که چرت آخرتی مارا برهم میزد به درک واصل کردیم. اکنون که از چرت آخرت به واقعیت دنیا هبوط کردهایم چاره چندانی برایمان نمانده است.
اما به بینیم اقلاً چه کسانیرا مسئول به شناسیم.
مقامات دولتی از حفر غیرمجاز متجاوز از یکصدهزار چاه و حتی بیشتر سخن میرانند و خشکسالیهای اخیر را جزو دلایل خشکاندن، نه خشکیدن دریاچه ارومیه ذکر میکنند. چه تحولی در سیستم خبررساني دولتی و سازمانهای پلیسی و سازمانهای چندگانه جاسوسی و اطلاعات ملیونی خبرگیری پیش آمده بود که از حفر این همه چاه بیخبر ماندهاند؟ اگر فاصله هر چاه را با چاه نزدیک آن بعنوان حریم چاه یکصد متر فرض کنیم به عددی معادل ده میلیون متر میرسیم که خود برابر ده هزار کیلومتر است. فرض کنیم که این رقم هم درست باشد. و با این حساب این چاهها و موتورهایش را به خط مستقیم از مرز بازرگان تا چاهبهار به چینیم از آن فاصله هم فراتر خواهد رفت ولی باز هم نه یک حزباللهی، نه یک بسیجی و نه اطلاعات بیست میلیونی، خبر یا صدائ دستگاه حفاری را نشنیده و یا دگل حفاری را ندیده وگزارش نکرده باشد؟ این دستگاهها بچه طریقی چنین مخفیانه کار کردهاند که تنها رشوت بگیران دستگاههای مربوطه با آنها ارتباط داشتهاند.
پس کاردانی چنین گزارشگرانی چندان هم رضایتبخش نباید باشد. اما چگونه است که خبر آنتنهای تلویزیونی که از دگل حفاری بسیار کوچکتر است و در گوشه کنار پشت بامها و ایوانها گذاشته شدهاند به مأموران کمیته میرسید؟ مگر خبرش را همین افراد نمیدادند؟
باز هم فرض کنیم که اهمیت تخریب محیط زیستی به اهمیت دریاچه رضائیه باندازه تخریب روحیه مؤمنین با دیدن زنان با روسری کمی پایین یا بالا، نبوده است. رقم یکصدهزار چاه عمیق غیرمجاز رقم بسیار مهمی
است و در صورت فرض قبول چنین رقمی قبل از همه بابعاد هیولایی فسادی که – خواه در سیستم اداری و خواه در سیستم دولت موازی- وجود داشته و امکان چنین تقلب و کتمان واقعیتی را فراهم ساخته پی میبریم. اما ریشه فساد را باید ابتدا در دستگاه دولت (به معنای کل تشکیلات رژیم) جستجو کرد. چون پس از مشکلات ایجاد شده در رابطه با کشورهای اروپایی از قبیل آلمان و فرانسه اکثریت موتور و پمپهای این چاههای مجاز یا غیرمجاز از منابع آسیایی (ژاپن، کره، چین، مالزی و….) تأمین شده است و این وسایل را هیچ صاجبکار مجاز یا غیر مجازی مستقیماً از کشورهای فوق ابتیاع نکرده است. تأمین آنها یا از طریق قراردادهای دولتی، اعم از نظامی و غیر نظامی و یا توسط شرکتهای بازرگانی مورد تأیید و یا حتی مشترک تجار و مقامات دولتی وارد شده است. و خریداران آن هم با نام و نشان معلوم بودهاند و اگر دستگاه دولتی واقعاً مخالف حفر چاه غیرمجاز بوده است کافی بود از فروش پمپ و موتور استنکاف کند و از برقراری آن جلوگیری. اما وقتی تقلب و روشوه خواری با چنین ابعادی رخ داده، و همه متخلفین هم آشنا یا مشتری امام جمعه یا ملای ده نبودهاند چرا این چاهها که صدای کارشان نشان دهنده آدرس و محل کار آنها هست توقیف یا تعطیل نشدهاند؟ البته در این فرضیه از میل واقعی رژیم سخنی نمیگوییم.
خبر حفر یک چاه در محیط دهقانی در عرض یک روز در تمام دهات اطراف شایع میشود و همه میدانند که در فلان ده، در باغ فلانی یا مزرعه بهمانی چاه عمیق کنده میشود. حتی دهاتیهای ناحیه از محل کار چاهکنهای معمولی مطلع هستند پس چگونه است که دستگاه دولتی که هم از خرید و فروش موتور و پمپ و هم از جابجایی دستگاههای حفاری حداقل فروش بنتونیت از عملیات حفاری آگاه میشود و هم ژاندارمری که خود داوطلب یافتن و دیدن چنین مکانی است از آن بیخبر باشند؟
پر واضح است که اکثریت مطلق این اشخاص در ضمیر خود باین فکر میکردهاند که چون چاه متصل به زمین است پایان ناپذیر است حتی اگر هم ضعیف بشود همیشه جواب خواهد داد. ولی مهندسین وزارتخانههای مربوطه نیک میدانستند که آب سفره زیر زمینی که از صدهزاران سال پیش آنجا جمع شده برای حفظ ذخیرهاش تنها مجاز باستفاده در حد باران سالانه است و گرنه با شروع تاراج نامتعارف خیلی زود به نقطه غیرقابل برگشت خواهد رسید. و این نقطه غیرقابل برگشت اکنون فرا رسیده است. مگر اینکه جهادیهای کشاورزی خیال کرده باشند که در زیر زمین رودخانههای غیبی جریان دارند.
کنترل حفر چاههای عمیق گویا نقطه ضعیف دولت بوده است که چه چیزی را پشت سر این ضعف پنهان کند؟ آیا بدین معنی بود که نه ما خبر داشتیم نه کسی رشوه گرفته و همه اینکارها غیرقانونی و مخفیانه انجام شده است. در اینکه در کارهای بمراتب پیش پا افتادهتر بدون چرب کردن سبیل حد اقل یکی دونفر کار پیش نمیرود. ولی رشوه گیری بدین ابعاد را تنها چند مأمور خاطی و فاسد به تنهایی نمیتوانند از عهدهاش بر بیایند. علیالخصوص که تمام حفاریهای مورد سوآل در یک ناحیه مشخص و محدود انجام شده و نیاز بهمکاریهای
بزرگتری داشته است. در این کار لاجرم تمام دستگاههای تصمیم گیری اعم از دولتی و مرکزی و محلی، امامان جمعه و امامان روزهای هفته در کوران چنین تقلب در سطح وسیع و صنعتی بودهاند؛ و یا میل باطنی آنها آنرا ممکن ساخته است.
علاوه از رشوه، حاصل کار این چاه کندنهای مدام بالاخره در جایی و زمانی تبدیل به سیب لبنانی یا انگور قیزیل شده است که خود تولید و مصرف را بالا برده، باقتدار دولت اسلامی کمک کرده است.
چاهکنیهای اساسی، پس از پایان جنگ ویرانگر با عراق، در زمان دولت سردار سازندگی، و از زمان مکلف شدن تمام ادارات دولتی بایجاد در آمد برای گرداندن دستگاه خود یعنی خودکفایی از طریق اخاذی از مردم، یعنی ارباب رجوع، شروع شده است.
اما چون سپاه پاسداران مراجعینی مانند دیگر ادارات دولتی از قبیل شهرداری ثبت اسناد، ثبت احوال نداشت؛ ولی بولدوزر و قریدر و غیره برای ایجاد خاکریز از زمان جنگ «حق علیه باطل» داشت. این ماشین آلات پس از صرف جام زهر چون دیگر خاکریزی نبود بلا استفاده مانده بود. نبوغ سردار سازندگی در این بود که، سعی کرد سپاه پاسداران را به یک شرکت تمامعیار راهسازی تبدیل کند، مضافاً بر اینکه این شرکت نوظهور از راهسازی تنها خاک برداری و خاکریزی سررشته داشت و مسلح هم بود و نمیشد در کارگاهها بوسایلش دستبرد زد و هم سازمان ستبر اطلاعاتی.
این چنین بود که فکر تأسیس سدهایی در مسیر رودخانههای آبریز دریچه ارومیه بوجود آمد. و سپس بشکل صنعتی و بتعداد سامان یافت. و تجربه حاصل از آن خاکریزهای جان پناه به شکل ضابطان آب رودها در زمان صلح سر بر آورد. اگر حاصل خاکریزهای جبهه به غیر از ویرانیهای عظیم و خسارت مادی نجومی که قلمی از آن، تنها با خاک یکسان شدن تصفیه خانه نفت آبادان، بزرگترین پالایشگاه جهان تا آنزمان را شامل میشد. حاصل خاکریزهای ایجاد شده در برابر مجاری طبیعی آب دریاچه ارومیه نه تنها فاجعه محیط زیستی، بلکه فاجعه ملی برای آذربایجان با ۲۹ سد بر روی ۱۴ رودحانه بود.
اکنون که فاجعهبار بودن این سدها بر همگان- به جز دولت- معلوم شده است بهتر است دستگاههای دولتی که هم مبتکر، هم عامل و هم فاعل ساختمان آنها بودهاند، در ابتدای کار لابد دلایلی برای توجیه آن پیش کشیدهاند و اکنون نیز زمانی از ساختمان و بهره برداری از آنها سپری شدهاست بایستی ترازنامهای ارائه دهند که اولاً ساخت و ساز این تأسیسات چقدر کار و سرمایه لازم داشته و ثانیاً چه استفاده عملی از آنها بعمل آمده است و بیلان کلی آن از نظر اقتصادي و نیز تأثیر آنها بیر محیظ زیست در چه حدی بودهاست بر همگان آشکار شود. همه جای آذربایجان که هموار مانند دشت مغان نیست. روستاهای آذربایجان در کوهپایههای سبلان و سهند و میشو قرار دارند و زراعتشان هم به طبع آن کوهستانئ و اکثراً در ابعادی نا مناسب برای مکانیزاسیون. بالاخره در بیست سالی که از دولت سازندگی دور شدهایم بیلان کار چه بوده
است؟مثلاً سد بر روی رودخانه آجئ چایئ در ونیار چه تأثیر اقتصادی و زراعی داشته است؟
این رودخانهها بشکل رودهای جاری در بستر طبیعی خویش همواره مورد استفاده زارعین و باغداران بوده است و اساساً آبادي زراعی و وجود و تداوم تاریخی آبادیهای غرب تبریز را رودخانه آجئ ممکن ساخته است. اکنون دیگر آبی از رودخانه آجئ جاری نیست چون آن آب در پشت سد قرار گرفته است.
با وجود این همه سد و همه خاکی، رئیس جمهوری و سایر مقامات مسئول دولتی و نیمه دولتی هیچگاه راجع به سدها اظهار نظر نمیکنند حتی نامی هم از آنها نمیبرند. فقط به دریاچه ارومیه و تغییر سطح آن و لزوم بالا بردن آن میپردازند. ولی علت اساسی خشک شدن دراماتیک دریاچه همین سدها هستند که از آن سخن نمیگویند. چرا؟
شاید باین دلیل ساده که در مورد چاههای عمیق خود دولت با وجود داشتن مسئولیت مستقیم این آفات، مسئولیت واقعی را به گردن صاحبان چاه، مأموران خلافکار و رشوه خوار بیندازد. این با توجه به رقم گزاف چاهها(ی مجاز و غیرمجاز) آنرا بشکل تخفیف نقش مقامات رسمی و کارهای انجام دادهاش بنمایاند. امما این اشخاص حتی با خلافکاری و دغلی و تقلب و رشوه، مسئول پیشنهاد و طرح و ساخت سدها که نبودهاند. چنین تصمیمهای ویرانگر را خود دستگاههای دولتی و اعمال نفوذ مقامات حکومتی و موازی بوجود آورده و عواقب فاجعه بار آنرا بدوش دریاچه و مآلاً مردم آذربایجان تحمیل کرده است.
مقامات دولتی از قبول مسئولیت فاجعه امتناع کرده و هر کسی آنرا بما قبل از خودش منتسب میکند. این مقامات از قبول اینکه سیاستهای دولتهای پی درپی رژیم جمهوری اسلامی از جمله احداث سدهایی که گاهی فکر اولیه آن بجای اینکه از مهندس یا هیئتی که مطالعهای در آن مورد داشته باشد از آخوندی متنفذ ساطع شده، باعث اصلی خشکاندن دریاجه است. همه میدانستند دریاچه ارومیه شورترین دریاچه دنیاست. میزان تبخیر آن نیز تابعی از این شوری است.حال اگر جلوی آبهای شیرین حاصل از بارانها یا ذوب برفها که از طریق رودخانههای حوزه آبگیر دریاچه ارومی باین دریاچه میریزد بگیرند، و مانع رسیدن آنها به هدف بشوند دیر یا زود، و چه بسا زود، سطح دریاچه پایین میآید و با خطر نابودی روبرو میشود، چون متصل بدریای آزاد نیست. رودخانههای جاری به دریاچه آرال رودهای عظیمی مانند جیحون و سیحون بود وقتی رژیم شوروی همه آبرا صرف کشت پنبه برای تدارک شلوار جین کرد فاجعه آرال پیش آمد. آجی که با جیحون قابل مقایسه هم نیست. تشخیص این امر نیاز به سواد مهندسی و هیدرلیک نداشت. کافی بود به عقل سلیم مراجعه شود. نشد، و شد آنچه نباید میشد.
آیا این را میشود به ندانمکاری، یا اشتباه نسبت داد؟ اشتباه؟ ندانم کاری؟ آنهم از جانب اشخاص و مکتبی که نه تنها اشرف مخلوقات است بلکه اکمل مکاتب را داراست؟ لا رطب و لا یابس…
پس چی؟ با توجه بعرایض بالا هر چه عمیقتر به مطلب توجه بکنیم در عمدی بودن کار شک کمتری باقی
میماند. و الا چگونه میتوان قبول کرد کاری را که هر آدم غیرکارشناس هم آنرا انجام نمیدهد دستگاهی بعرض و طول جمهوری اسلامی انجام بدهد و نه تنها انجام دهد بلکه سالها و مستمراً آنرا پیگیری کند؟ ۲۹ سد که در دو ماه به سرانجام نمیرسد. و شکی نیست که این سدها با همکاری فکری و معنوی و مادی بسیارانی برپا شدهاند. هر کسی برای منافع خود و هیچکس بفکر آتیه این مردم و این ناحیه. الان وقتی مقامات دولتی برای پر کردن دریاچهای که خود تخلیه کردهاند از خارج کارشناس میاورند مرغ پخته هم خندهاش میگیرد. اولین کاری که کارشناس خارجی میکند اینستکه بریش اینان به خندد. زیرا کدام مهندس و کارشناس عقلش برسرجایش جایی را که دخلش ده، خرجش بیست باشد به عنوان طرح ارائه میدهد و آنرا عملی میکند. چرا زمانیکه این سدها را برپا میکردند بفکر مشورت با کارشناس خارجی نیفتادهاند؟
مسئولانی که چنین طرحی را باجرا در آوردهاند از عاقبت آن بیخبر نبودهاند. ولی آنرا عمداً انجام دادهاند برای نابودی آذربایجان و تخلیه آن از مردمی که نه از نظر تاریخی نه از نظر زباني نه از نظر نژادی باب طبع حکومتی شدیداً مستبدانه و مرکزیت طلب نیست.
اگر سیستم حکومتی از مرکزیت میافتاد، اگر آذربایجان زیر سلطه حکومتی تهران نمیبود یعنی اگر اذربایجان، همچنانکه جاهای دیگر، حاکمیت ملی خود را داشتند نه نمایندگان گوش به حرف مرکز، و کار مردم را نمایندگان واقعی و نه تصویبی شورای نگهبان اداره میکردند هرگز فاجعه دریاچه ارومیه رخ نمیداد. مطبوعات آزاد مانع میشدند. و در نهایت مردم مانع میشدند. اما اکنون مردمی را که به اعتراض جمع میشوند به زندان می اندازند.
چرا فاجعه پشت فاجعه در جمهوری اسلامی رخ میدهد؟ چرا رود کارون که در تمام فصول سال پر آب بود الان به جاده اتومبیل رو تبدیل شده است؟ چرا آب رودخانه کارون از همان منبع کوهستانی تغییر مسیر داده و به زاینده رود آورده میشود؟ چرا خود طبیعت آبرا از همانجا به جای اهواز و خوزستان به اصفهان نرسانده بود؟ یعنی جهادیهای سازندگی بالاتر از طبیعت هستند؟یعنی این سیستم طبیعت را، جغرافیا را نیز قبول ندارد؟ آیا آب زاینده رود را به کارون میبردند؟ مسلم است که نه. زیرا آنان عرب هستند.
اینجا به یاد سالهای شصت قرن بیستم میلادی میافتم که سر وصدای پایین آمدن سطح آب دریای خزر به مطبوعات کشیده بود و برای جلوگیری از آن در زمان برژنف پیشنهادها و پروژههای چندی وجود داشت که یکی از آنها انتقال آبهای رودخانه اُب که به اقیانوس منجمد شمالی میریزد، به دریای خزر بود. دانشمندان و مهندسین سراسر جهان در مخالفت با آن چنان شوری از غیر علمی بودن و غیرقابل پیشبینی بودن اثرات نا مطلوب چنین امری بر روی کره زمین به پا کردند و نظرات کارشناسانه دادند که این پروژه با ابعاد غولاسا و مضرات نهان و آشکارش به فراموشی سپرده شد. ولی برای جلوگیری از دزدی وانتقال آب کارون به زاینده رود، در این خاک پرگهر صدایی بلند نشد.
از جانب دیگر برای زدن تیر خلاص به دریاچهی اورمو، و باز هم استفاده از ماشینهای خاکبرداری و خاکریزی فوقالذکر یک پل بیمعنا و غیرلازم و مضر در عرض دریاچه ایجاد کردهاند که سرداران سازندگی را بکار استراتژیک آید.
چرا احتیاج به آب این چنین حاد شده است؟ اگر یکی از دلایلش افزایش بی رویه جمعیت باشد که هست، عامل و طالب اصلی آن چه کسی، چه مقامی بود و هست. چه کسی در و دیوار شهر تهران را پر از تبلیغات ازدیاد جمعیت میکند؟. پولش را که میپردازد؟ اکنون البته برای کنترل اجتنابناپذیر جمعیت بسیار دیر است.
جمعیتی که اکنون نزدیک هشتادمیلیون است و هفتاد در صد آن کمتر سی سال دارند و جوانانش «میخواهند با دختر دلخواه خودشان ازدواج کنند» و در ضمن «انرژی هستهیی هم حق مسلمشان» است، بیخبر یا درواقع بی خیال از اینکه چه بر سر خود و افزایش نسلش خواهد آمد، چه انتظاری میتواند داشته باشد؟