ماندانا زندی، نویسنده و منتقد:خالق رازهای سرزمین من در فراموشی غربت جان سپرد؛ به بهانه درگذشت رضا براهنی
خبر کوتاه است، رضا براهنی در کانادا درگذشت…
اما براهنی نامی است به بلندای شعر و فرهنگ معاصر ایران و تمام آن چیزی که غنای شعر و ادبیات را تعریف میکند.
نویسنده، شاعر و روشنفکری بس تأثیرگذار در روزگار معاصر که جلای وطن کرده بود.
بااینکه وی در سالهای اخیر به بیماری آلزایمر دچار شده بود اما جامعه فرهیخته و ادب دوست ایران هرگزاو را فراموش نکرد. براهنی عمرش را به مطالعه و تحقیق در حوزه شعر و ادبیات و نقد ادبی سپری کرد و با نظریههای پیشرو و آوانگارد، چهرهای تأثیرگذار، جسور و عمیق از خود در ذهن جامعه روشنفکر رقم زد. آثار بجا مانده از براهنی با نگاه تطبیقی ساختارگرایی در کنار فرمشناسی و حتی پساساختارگرایی نامتعارف اش، جذاب، آموزنده، بحث برانگیز و البته سرگرم کننده هستند.
او از اعضای هیئت مؤسس کانون نویسندگان ایران بود و سالها مبارزه با سانسور دولتی در سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، او را در مقابل حکومت ایران قرار داد. کتابهای او بعد از گذشت سالها نتوانستند مجوز انتشار بگیرند. بهطوریکه حتی ترجمه او از نمایشنامه «ریچارد سوم» شکسپیر نیز با سانسور وزارت ارشاد مواجه شده بود.
تمام اینها در کنار بالاگرفتن موج قتلهای زنجیرهای که هدف اصلی آن اعضای کانون نویسندگان ایران بود، باعث شد تا سرانجام ایران را ترک کند و در کانادا اقامت گزیند.
رضا براهنی در ۲۱ آذرماه سال ۱۳۱۴ در شهر تبریز چشم به دنیا گشود. فقر خانواده و کمبضاعتی آنها مجبورش کرد تا همزمان با تحصیل، کار کند. ایران در آن زمان درگیر بحرانهای شدیدی بود که دوران کودکی او را چون سایر فرزندان ایران، دشوار و دستبهگریبان با قحطی و فقر و مرگ برادرها و خواهرش قرار داد. خاطراتی سراسر رنج که هرگز از خاطرش نرفت.
براهنی در خاطرات کودکیاش و تأثیر آن بر نگرش ادبیاش گفته بود: «من در ششسالگی انشایی به زبان ترکی نوشتم و معلم مجبورم کرد کاغذ را قورت بدهم. همان موقع زبان مادریم را هم قورت دادم».
او در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجهی دکتری در رشتهی خود به ایران بازگشت. از آبان ۱۳۴۳ با سمت استادیاری در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد و در اردیبهشت ۱۳۴۷ به سمت دانشیاری رسید. مقالههای انتقادی او درباره شعر و ادبیات که در مجله فردوسی به چاپ رسید بخش مهمی از فعالیتهای ادبی او تا اواسط دهه چهل شمسی است که درنهایت سال ۱۳۴۷ به انتشار کتاب طلا در مس منجر شد. در همان ایام بود که به مصر دعوت شد تا در دانشگاههای آن کشور به شعرخوانی و سخنرانی کند. براهنی تا سال ۱۳۵۲ در کنار تدریس در دانشگاه، نوشتههای متعددی در زمینه ادبیات، شعر، داستان و رمان، نقد ادبی، ترجمه و مقاله منتشر کرد.
او در سالهای ۱۳۵۱ و ۱۳۵۳ به آمریکا رفت تا به تدریس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاههای تگزاس و یوتا در آمریکا مشغول شود.
اما وقتی در بیستم شهریور ۱۳۵۱ به ایران بازگشت توسط ساواک دستگیر شد و بیش از سه ماه در سلول انفرادی مورد شکنجه قرار گرفت که با تلاش نویسندگان و شاعران و انجمن قلم آمریکا و البته کمیته آزادیخواه هنر و اندیشه در ایران آزاد شد. بعدها روایتهای او از زندانهای ساواک که عمدتاً به زبان انگلیسی بود، جنجالبرانگیز شد.
نگاه و تفکرات سیاسی براهنی همچنان ادامه داشت تا اینکه خسرو گلسرخی، شاعر و نویسنده سرشناس اعدام شد و نام براهنی بر زبانها افتاد و باعث شد تا او مقامی خاص در بین مردم و روشنفکران پیدا کند. چراکه بین شاعران زیادی که به این واقعه واکنش نشان داده بودند معروفترین سرودهها متعلق به رضا براهنی بود:
جهان به دو چیز زنده است
اولی شاعر
و دومی شاعر
و شما هر دو را کشتهاید
اول: خسرو گلسرخی را
و دوم: خسرو گلسرخی…
در دهه ملتهب پنجاه، هنر ناخواسته با سیاست عجین بود و بخش اصلی دغدغه هنرمندان و فرهیختگان. پس هنر نتوانست در فضایی آزاد و بهدوراز قالب سیاست شکل بگیرد و همین امر منجر به آن شد که دههی پنجاه را بتوان در زمره دورههای کمرونق شعر ایران پس از ظهور نیما به شمار آورد.
براهنی پس از رهایی از زندان به آمریکا رفت و در آنجا چهار سال به تدریس و تحقیق مشغول شد. این دورهی اقامتی برای او دستاوردهای زیادی داشت که از جمله میتوان به آشنایی عمیق او با ادبیات معاصر آمریکا اشاره کرد. نمود این آشنایی را در حوزهی شعر، میتوان در شعرهای کتاب ظل الله او مشاهده کرد که با دیگر دفترهای شعر او تفاوت بسیار زیادی دارد. همچنین این دوره باعث شد دیدگاه تطبیقی براهنی در ادبیات بیشازپیش تقویت شود و او با شناخت بهتر و بیشتری از ادبیات و فرهنگ غرب، به تطبیق آن با ادبیات و فرهنگ شرق بپردازد.
وی در سال ۱۳۵۷ یک هفته پس از خروج شاه، به ایران بازگشت و در بحبوحه پیروزی انقلاب بسیاری از آثار خود را که تا پیش از انقلاب ممنوع بود به چاپ رساند.
افتخارات و جوایز براهنی شامل
دریافت تندیس چهرههای شاخص شعر آوانگارد (۱۳۹۵)
برنده جایزه ادبی یلدا برای یک عمر فعالیت فرهنگی در زمینه نقد ادبی (۱۳۸۴)
برنده جایزه بهترین روزنامهنگار حقوق انسانی است. (۱۳۵۶)
تا اینکه اواسط دهه هفتاد به کانادا مهاجرت کرد. چرا دوران پس از انقلاب و حاکمیت جریان فکری جدید، برای او مصادف بود با اخراج از دانشگاه تهران و خانهنشینی. پس به برگزاری جلسات ادبی و فعالیت در مجلّات روی آورد و در کنارش کارگاههای شعر و قصّه را پایهریزی کرد و به فلسفه و زبانشناسی نگاه عمیقتر و دقیقتری پیدا کرد.
او ضمن برگزاری چندین دوره کارگاه نقد، شعر و قصهنویسی، شاگردان زیادی ازجمله شیوا ارسطویی، احمد نادعلی، رضا شمسی هوشیار، شمس آقاجانی، عباس حبیبی بدرآبادی، روزبه حسینی، مهسا محب علی، سیدعلیرضا میرعلینقی، رؤیا تفتی و رزا جمالی را تربیت کرد.
او در شمار اولین کسانی است که نظریههای جدید را بهصورت فراگیر در ایران مطرح کرد. براهنی در همین باره جایی گفت:
«گرچه من در ابتدا تنها به محتوا نپرداخته بودم و همیشه نوشته بودم که فرم و محتوا از هم جداییناپذیرند، ولی به دلیل وابسته کردن ادبیات به تاریخ و اجتماع، در واقع تأکید کافی بر درونی کردن تاریخ و اجتماع در ادبیات و خودمختار کردن ادبیات و اعلام استقلال ادبیات نکرده بودم و همین طرح اصلی من در مرحلهی بعدی نقد و انتقاد ادبی من، بهویژه در یکی دو سال بعد از انقلاب بود»
او در کتاب کیمیا و خاک برای اولین بار اندیشههای فرمالیستها را به صورت بنیادین مطرح کرد و نظریهی هم زمانی و در زمانی سوسور را به اشکال مختلف توضیح داد، سپس در چند بخش به طرح مسئله ادبیّت ادبیات پرداخت و تفاوتها و ارتباط آن را با تاریخ، فلسفه، روان شناسی، واقعیت و زمان ادبیات بازگو کرد.
براهنی به نقد متون ادبی نیز به این نظریهها توجه خاصی داشت که طبق همین امر با نگاهی فرم شناسانه و مبتنی بر ادبیات، نقدی بر رمان کلیدر دولت آبادی، بوف کورصادق هدایت نوشت.
و درباره این نگاه فرم شناسانه گفت: آن چیست که ادبیات خوانده میشود؟ در حرکت از نشانهشناسی به سوی زبانشناسی و از زبانشناسی به سوی ادبیات، این نکته برای من اهمیت مرکزی پیدا کرده است که به تعریفی از ادبیات در چارچوب «ادبیت ادبیات» دسترسی پیدا کنم.
شاید بتوان «ادبیّت ادبیات» را زیرساخت فکری براهنی دانست. هرچند او خودش را فرمالیست که نه، بلکه «فرم شناس» میدانست.
رضا براهنی در سال ۱۳۷۴ با این انتشار یادداشتهای «خطاب به پروانهها» و «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» جریان شعر پستمدرن ایران را پایهگذاری کرد و موجب تحولی چشمگیر در شعر دهه هفتاد ایران شد.
او «خطاب به پروانهها» را مهمترین مجموعه شعر خود میداند و در مقاله نظری ضمیمه کتاب، «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» ضمن برشمردن تضادهای حاکم بر نظریهپردازی نیما یوشیج و احمد شاملو و شعرهای آنها، در برابر نظریه و شعرهای آنان و آرای شاعران دیگر و شعرهایشان، نظریه جدیدی را طرح میکند که به باور او، شعر فارسی باتکیهبر آن، میتواند خود را از بنبست شعر کهن و شعر نیمایی و شعر سپید رها سازد.
این نظریه بحثانگیزترین و جنجالیترین نوشته براهنی و اصولاً ادبیات معاصر ایران از دهه هفتاد به اینسو است.
یکی از نظرات جنجالبرانگیز براهنی را باهم میخوانیم:
«در برابر عظمت شعر فارسی که متأسفانه جز در عروض و بدیع قراردادی هیچگونه معیار درستی برای ارزشگذاری آن وجود نداشت، ارائهی نظریه دل شیر میخواست که گاهی از دیدگاه صفکشیدگان کنار گود بهنوعی، تنه به نافهمی میزد. نظریهی ادبی اصطلاح میخواست و آن اصطلاح تداوم تولید میخواست. یعنی نمیشد یک مقاله امروز نوشت و یک مقاله شش ماه بعد. تولید پیدرپی علاوه بر قرائت مداوم تئوری و زبان تئوری نیازمند انصراف از هرگونه انحراف در مسیر راه، به سبب حملات آدمهای مغرض یا نادان بود و نیز نیازمند توان پاسخگویی به کسانی که یا به سبب به خطر افتادن هویت ادبیشان به نزاع برمیخاستند یا به علت تنبلی ذهنشان قدرت یادگیری نداشتند و ترجیح میدادند فقط طعنه بزنند و از دیگران هم بطلبند که آنها هم طعنه بزنند»
شاید بتوان ادعا کرد که براهنی خودش را قربانی رویکردهای نوین شعر و ادب کرد. چراکه او جزو معدود افرادی بود که به اولین زمزمههای فرمالیسم و شکلگرایی و تاکید بر ساختار و زبان، در ادبیات معاصر توجه نشان داد و بر اثباتش اهمام ورزید. پس متهم شد به شکلگرایی و اسیر فرم شدن. گویی آن زمان اهالی شعر و ادب ضرورت این رویکردها را درک نکرده بودند و همین پیشرویی براهنی و درک نشدن نظرات او منجر به ایجاد مخالفتهای بنیادین با او شد.
از سوی دیگر، نظام شعر فارسی مبتنی بر خواننده است و معنای شعر توسط خواننده دریافت میشود. شعر براهنی در روند شکلگیری گونههای متفاوتی از شکل و محتوای شعری را از سر میگذراند. به بیانی سادهتر براهنی به دنبال فرم شعر است تا سرایش آن. او در عین اینکه منتقدی است تیزبین، شاعری است مطلع و آگاه از شعر فارسی.
براهنی در شرح اشعارش اینگونه توضیح میداد: «حرکت از شعر تکوزنی است بهسوی اوزان مرکب و ترکیبی و شعر چندصدایی با نتی که ذهن خوانندهی شعر باید برای شعر بیاید، به صورتی که شعر موضوع اصلی خود یعنی زبان و زبانیت خود را به رخ بکشد. زبانیت زبان یعنی آزادی زبان از قید معنا و نحو و مسائل دیگری که بر زبان تحمیل میشود، وظیفهی شاعر بیان خود زبان بوده است. نیما زبان را بهصورت خاصی بیان کرده، شاملو آن را بهصورت دیگری بیان میکند و ما به دنبال بیان آن بهصورت دیگری هستیم. باید همهچیز در خدمت نوشتن در بیاید تا عمل نوشتن فینفسه، اتفاق بیفتد. در هر جا که در این کتاب و یا شعرهای دیگر ما این نوع نوشتن اصل قرار گرفته باشد، ما به ذات شعر نزدیک شدهایم»
درواقع براهنی به سلطهی پدرسالارانهی نحو بر زبان شعر معترض بود و اعتقاد داشت که باید زبان را از این زندان آزاد کنیم.
نباید فراموش کرد که براهنی در ادبیات و رمان و داستان هم جای زیادی برای تحلیل و توجه باقی گذاشته است. به طور مثال «روزگار دوزخی آقای ایاز» از برجستهترین رمانهای براهنی محسوب میشود که تنها در یک نوبت به چاپ رسید و هرگز دیگر منتشر نشد. نسخهی افست این کتاب بدون رضایت نویسنده، از بساط دستفروشها سردرآورد که دو صفحه کوتاهتر از نسخهی اصلی است.
براهنی در جایی گفته است که سه کتاب بزرگ پشت سر ایاز قرار دارند: تاریخ هرودوت، تاریخ بیهقی و تذکرهاولیای عطار، همچنین دهها کتاب دیگر از مکتوبات عینالقضات تا رستمالتواریخ. براهنی معتقد بود که این زمان در این رمان ابعاد متفاوتی دارد.
شاید بتوان مهمترین اثر براهنی را «رازهای سرزمین من» دانست که از جملهی مهمترین رمانهای رئالیستیِ سیاسی تاریخ ایران است؛ رمانی که روایتش از دههی بیست خورشیدی آغاز و تا سالِ ۵۷ ادامه مییابد. رمان چند راوی دارد که هر کدام بهنحوی به هم گره میخورند؛ راویانی که برآمده از زیستِ تاریخی اجباریای هستند که برایشان رقم خورده است.
همینطور «آزاده خانم و نویسندهاش» یکی از شاخصترین رمانهای فارسی است که براساس بوطیقای داستاننویسی پسامدرن خلق شده. براهنی در این رمان با بهرهگیری از شگردهای پستمدرنیستی همچون عدم انسجام، عدم قطعیت، نفی زمان، روایت اسکیزوفرنیک، مرگ مولف، چندصدایی، تناقض، پارودی، جذب خواننده با استفاده از شکل، اثری تحولآفرین و تأثیرگذار در عرصهی داستاننویسی به وجود آورده است. هدف او از نوشتن این رمان، نوشتن داستانی بر اساس عرفهای شناختهشدهی ادبی نیست؛ بلکه روایت «قصهی نوشتن»ی است که خواننده آن را میبیند. «آزاده خانم و نویسندهاش» اثری ساختارشکن و چندپاره است که بخشهای متفاوت آن از نظر زمانی، مکانی و روایی فاقد تسلسل خطی و توالی منطقیاند. این پارههای جدا از هم موجب ازبینرفتن وحدت و یکپارچگی رمان و تکهتکه شدن آن میشود.
از آثار داستانی دیگر میتوان به «آواز کشتگان»، «الیاس در نیویورک»، «چاهبهچاه» و «بعد از عروسی چه گذشت» اشاره کرد.
علاوه بر همه اینها، براهنی منتقدی تیزبین، باهوش و باسواد بود که از تأثیر نقد ادبی و جایگاه آن در جهان ادبیات معاصر بهخوبی آگاه بود. پس میکوشید تا نگاهی نوین و بنیادین در زمینه نقد پایهریزی کند.
براهنی در کتاب «طلا در مس» به بررسی تاریخ شعر فارسی میپردازد شعر کلاسیک و شعر نو را به کام نقد میکشاند.
کتاب عجیب و نوگرای «قصهنویسی» اثر حیرت برانگیز براهنی را شاید بتوان مدرنترین دیدگاه نوشتن دانست. تازگی و بدعت گرایی این کتاب که خیلی زود توقیف شد، همچنان پس از سالها برای مخاطب عمیق، پرمفهوم و شگفتانگیز است.
براهنی از معدود چهرههای مهم و تاثیرگذارعصر معاصر است که در شعر و داستان و نقد، علاوه بر آگاهی و تسلط و مطالعه گسترده، پیشرو و نوگرا بوده و از بیان اندیشههایش و بازخورد آن، واهمه نداشته. او هرگز تن به ملاحظه و سکوت نداد و همه عمر تلاش کرد تا جامعه روشنفکر ایران را با افکار موج نو جهان همراه سازد.
او منتقد سرسخت فقدان توضیح نظریهپردازی شعر نیمایی، تعریف دقیق از تجدد و توضیح انتقادی نمونههای شعری بود و اعتقاد داشت که هیاهو و جنبوجوش دههی چهل میتوانست شعر نسل جدید و شعر متجددتر نسل پیش را معرفی کند و فقط پدیدهی پایتخت به این مسئله کمک نرساند. به عقیدهی او، دهه چهل، نهتنها دههی تثبیت شعر نیما و نیمایی، بلکه دههی تثبیت شاعرانی بود که از دیدگاه دیگری غیر از آن دیدگاه احساساتی و رمانتیک به شعر نگاه میکردند.
براهنی با اشاره به جمله نیما گفته بود: «نیما گفته بود شعر گفتن نوعی شهادت است. ای کاش او در دههی چهل شمسی زنده میشد و میدید که نقد شعر نوشتن و نظریهپردازی شعری هم عین شهادت است. وقتی معیار سنجش وجود نداشته باشد، وقتی که جوهر یک چیز از جوهر چیز دیگری تفکیک و تجزیه نشده باشد، وقتی که هویت و ماهیت اثر، زبان، اجزا، کلها، عادتها و عادتزداییها در حوزهی ادبیات و هنرها به دقیقترین صورت توضیح داده نشده باشند، شعر به سیاههی ارائهشده به کوران تبدیل میشود؛ تا هرکسی از ظن خود حرفی برای خالی نماندن عریضه زده باشد. یعنی نقد ادبی باید تکنیکی مساوی تکنیک ادبی اثر درستوحسابی داشته باشد؛ تا جرأت نگریستن در اثر را داشته باشد».
در نگاه براهنی هنرمند امروز باید دانشی معاصر با پیشرفت پدیدههای شعر و ادبیات و نقد در عصر خود داشته باشد.
او در گفتوگویی با خبرگزاری دانشجویان گفته بود: «هستیشناسی ادبیمان را دانشگاههای ما معطل گذاشتهاند. تدریسی ازایندست، نان حرام خوردن است. مسئله این نیست که نیماشناس، هدایتشناس و فرخزادشناس در دانشگاهها نداریم؛ مسئله این است که ما فردوسیشناس، مولویشناس، حافظشناس و حلاجشناس هم نداریم. ما ویراستارهای ادبی را با ادبیاتشناسها عوضی گرفتهایم. ما آن محقق، منتقد و نویسندهی پس از ویرایش ویراستار را نداریم و ویرایش را با نقد خلاق در تدریس ادبیات سنتی با نقد واقعی ادبیات در دانشگاهها عوضی گرفتهایم».
با همه اینها، جامعه شعر و ادب ایران به سوگ براهنی نشست و داغ رفتنش ماند بر دل طرفداران قلم و اندیشهاش.
. . کنون برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
شفای من، درون خانهای ز خانههای شهر نیست
شفای من درون قلب عابران چار راه نیست
شفای من درون ابرهای روی کوههاست
شفای من درون برفهاست
برهنه ایستادهام میان چار راه شهر
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر!
و نعره میزنم
که گرچه مرده قلب من، ولی نمرده روح من
ببار! هان ببار! هان ببار، ابر