لطیف عمی درگذشت
لطیف فرجزاده اهل خوی و ساکن اورمیه بود. میگفت یکساله بودم که آذربایجان روی خوشبختی دید و دو سال داشتم که هم آذربایجان به خاک سیاه نشست و هم پدرم را از دست دادم ولی داغ 21 آذر چیز دیگری بود. یک خواهرم متولد 27 و دیگری متولد 28 است و با آنکه چهار پنج ساله بودم مادرم انتخاب نام آنها را به من محول کرد و من نامشان را آذر و توران گذاشتم.
میگفت وقتی قانون منع صحبت به زبان ترکی در مدارس اجرا شد، در خوی مدیری داشتیم که برادر ناتنی سرهنگ ورهرام جلاد بود و خدایی میکرد و هر روز ما را به خاطر ترکی صحبت کردن با ترکه آلبالو کتک میزد و ما همچنان زیر بار فارسی تحمیلی نمیرفتیم و همین باعث ترک تحصیلم شد.
بعدها با استفاده از فرصت تحصیلی در دوره خدمت وظیفه، تحصیلاتش را ادامه داده و سالهای جوانی را صرف گردآوری و ثبت آوازهای آشیقی و داستانهای شفاهی ترکهای مناطق مرکزی ایران در اراک و اصفهان سپری کرد که همه آن مجموعهها در یک تصادف جادهای سختی که برای لطیف عمی رخ داده بود ناپدید شدند.
لطیف عمی در دوره دانشجویی همیشه کمک حالمان بود. اکثرا ساعتی پیش از شروع برنامهها میآمد تا کمکی کرده باشد. یکبار مقداری صندلی شکسته در گوشهای از آمفیتئاتر دانشکده سابق دامپزشکی دپو شده بود که منظره بدی به سالن میداد. لطیف عمی به من گفت که به همراه یاشار به خانه ما برو و پردههای پنجرهها را باز کرده و بیاور تا روی این صندلیها را بپوشانیم. در مراسمی هم برای جمع کثیری از دانشجویان در سالن برنامه جا نبود، لطیف عمی گفت بروید از خانه ما تلویزیون را بیاورید تا سیستم مدار بسته راه اندازیم و دانشجویان موجود در محوطه نیز از طریق تلویزیون برنامه را تماشا کنند. مقالهای از ایشان با عنوان سلیم جواهری را در یکی از نشریات دانشجوییمان منتشر کردیم و نشریه بایرام زنجان نیز در شماره پنجاه خود مصاحبهای با ایشان داشته است.
تسلیت به همسرش، پسرانش ایلقار، آراز، یاشار، امیر و به فعالان ارومیه که پدری را از دست دادند. پدری که عمی صدایش میکردند.