علی مرادی مراغه ای: قبل از قدرت و در زمان قدرت
وقتی در تاریخ ایران، رفتارهای حاکمان را در قبل از قدرت و پس از آن، مقایسه می کنیم آدم از این همه تضاد منش و رفتار، مات و مبهوت میگردد! البته زمان و مکان نمی شناسد هر جا قدرت پاسخگو نباشد سرانجام به چنین دوگانگی منجر خواهد شد…
عبدالملک ابن مروان سی سال در خانه خدا معتکف و اشتغال به تلاوت قران داشت وقتی که به خلافت رسید قران را بوسید که تا حالا رفیق شما بودم و بعد هم شهر مکه را آتش زد و به منجنیق بست…!
سلیمان بهبودی از نزدیکترین افراد رضاشاه در خاطراتش از مردمداری رضاشاه می نویسد:
«امیرلشکر خدایارخان حاکم قزوین میگردد از قزوین برای رضاخان نوشته بود بایستی برای ایام پیری فکری کرد و از کسی نام می برد که برای کاری به او متوسل شده اگر کارش صورت بگیرد یک ده خوبی دارد و سه دانگ آن را خواهد بخشید، رضاخان که نخست وزیر بود در کنار نامه سرلشکر خدایارخان می نویسد:
«من آرزو دارم در قلب مردم باشم در آن صورت برای من همه چیز فراهم است»
(منبع: “بیست سال با رضاشاه”، سلیمان بهبودی…ص28)
اما همین رضاشاه در اوج قدرت خود در اثر تصرف زمینهای مردم، به بزرگترین ملاک جهان بدل می گردد!.
سلیمان بهبودی در جایی دیگر در ابتدای قدرت رضاخان می نویسد:
«عدهای از مردم در خیابان سپه جمع میشدند، فقط برای دیدن سردارسپه…. مردم بی اندازه اظهار علاقه میکردند، واقعا حضرت اشرف (رضاشاه) هم مردمدار بودند و محبوبیت عجیبی در بین مردم ایران را پیدا کرده بودند…»
(منبع: “بیست سال با رضاشاه”، سلیمان بهبودی…ص۲۴)
اما مجله خواندنیها پس از سقوط رضاشاه می نویسد:
«قدرت پهلوی به منتهای درجه رسیده و کسی را جرات نبود که با کوچکترین مامور دولت مقاومت نماید و هرکس میخواست با خدماتی، خود را در پیشگاه شاه خود را جان نثار نشان دهد و حتی بعضی ها بقدری در این مورد حد اعلای اقدمات را مورد توجه قرار میدادند که فرضا دست دادن با شوفر شاه و یا حمامی که او را کیسه می کشید جز فخر و مباهات دانسته و این عملیات را وسیله تقرب و نزدیکی و ترفیع درجه و مقام می دانستند. بسیاری از اشخاص مهم و معروف در تهران را میدیدم که برای نزدیک شدن به عمال شهربانی آن زمان از هیچ اقدامی فروگذار نکرده تا به این ترتیب قرب مقام یافته و اطرافیان را مرعوب خویش سازند!!»
(منبع: مجله خواندنیها، شماره18، سال چهارم، سوم دی 1322.ص5.)
پرواضح است که این دوگانگی رفتاری از سوی مردم نیز دیده میشود مثلا علی دشتی که زمانی رضاشاه را پدر ملت و نادرشاه نامیده بود پس از سقوط رضاشاه در زمان خروج او از کشور، از تریبون مجلس می گفت که جیبهای رضاشاه را بگردید تا طلاجات و اشیا عتیقه را با خود نبرده باشد…!
پس، این دوگانگی رفتاری حاکمان قبل و پس از قدرت تنها مختص حاکمان نیست بلکه در رفتار و منش مردم نیز نسبت به حاکمان دیده میشود و در واقع مکمل هم هستند.
صادق چوبک داستان طنزی دارد بنام «اسائه ی ادب» که سالها در زمان شاه توقیف بوده، مجسمه ی عظیم شاهی در وسط یک میدان بزرگ قرار دارد و شاه دارد به مجسمه ی عظیم خویش که مردم در شهر برپا داشته و شادی ها کرده بودند، می نگرد که همچون ابوالهولی، بر خنگ بادپایی برنشسته، و رعایا نیز چون موران بی مقدار، با گردن کج و رخسار زرد ، از زیر آن آیت قدرت همی گذرند…
اما یکمرتبه کلاغی، فضله ایی بر روی مجسمه می اندازد و خشم شاه را برمی انگیزد!
«پرنده به دور خویش چرخی زد و چند بار دُم جنباند و سیلی از فضولات بر کلاه مجسمه پاشیدن گرفت. فضله ی آن پرنده ی شوم از سطح کلاه به نقاب و از آن جای، بر سبلت مجسمه جاری گشت … شاه شاهان را زبان در کام بخشکید و چون مصروعان و مستان، لرزشی بر وی مستولی گشت و در حال به اغما اندر شد … حالی که از آن حالت باز آمد ، بانگ برداشت چون صاعقه و یا شیری زخم دیده»
او دستور از بین بردن کلاغ ها را صادر می کند. کلاغ ها از آن روز به بعد، سیاه می پوشند و صدایشان در اثر ناله و زاری ، ناهنجار «به گاه کوچیدن، چنان ندبه و زاری کردند و گریستند که صدایشان دو رگه گشت و اینکه آنان را انکرالاصوات خوانند از همان زمان است….»