عظیم حسنزاده : دریاچه اورمیه، آینه تمامنمای ایرانی
#اورمو_گؤلو آینه تمامنمای ایرانی است که هست؛ ایرانی است که نیست؛ ایرانی است که باید باشد! انعکاسی است از بحران و پاسخ به آن بحرانی که دویست سال قبل یقه کسی چون عباس میرزایی کبیر را گرفته بود.
وضعیت امروز دریاچه نمادی است از ایرانی که هست؛ مطالبه برای احیای آن، نمادی است از ایرانی که نیست و احیای آن نمادی است از ایرانی که باید باشد. یک سیاستپژوه یا سیاستگذار دغدغهمند میتواند امر بسیط ایران واقعاً موجود را بهجای افسانههای عوامفریبانه نژادگرایانه از همین فاجعه خشک کردن یکی از بزرگترین دریاچههای جهان کشف کند. در بحران #دریاچه_اورمیه سیاستمدار ایرانی، سیاستگذار ایرانی، تنوع اثنیکی ایرانی، مرکزگرایی ایرانی، محلیگرایی ایرانی، نهادهای ایرانی، محیط زیست ایرانی، مهندسی ایرانی، نحوه اعلام موفقیت ایرانی و و و همه یکجا با مرزها و نمودهای مشخص حضور دارند.
نهایت تمام تلاشهای مرکزگرایی موجود با دم و دستگاههای عریض و طویل و بودجههای هزار میلیاردی به همراه دانشگاه شریفاش و محلیگرایی مرکز_محورش فعلا خشکیدن جنوب دریاچه بوده است. این همان ایرانی است که هست: فروکاهی یک مسأله چندبعدی به یک مسئله مهندسی از طرف مرکز با حذف ذینفعان اصلی از عرصه تصمیمسازی و تصمیمگیری و در نهایت پاسخ مرکزگرایانه به آن با حذف بستری که بحران دقیقاً در متن آن در حال وقوع است. حذفی که پیشاپیش با عدم اجازه به رشد نهادهای اجتماعی محلی صورت گرفته است و گماردگان خود را نمایندگان محل جا زده است.
اما ایرانی که نیست؛ ایرانی است که در آن مسأله و بحران به جای تعریف از دیدگاه و منافع مرکز و نهادهای مرکزمحور محلی، توسط نهادهای اجتماعی محلی، شناسایی، تعریف و مطالبه میشود. در این ایران؛ جامعه محلی برای حل یک بحران قادر است نهاد مدنی تشکیل دهد، یارگیری کند، کمک مالی جذب کند، آموزش دهد، پروژه اجرا کند، تجمع اعتراضی برپا کند و بر علیه هر مقامی طرح شکایت کند. در این معنا تبریز و اورمیه همان قدر محلیاند که تهران و اصفهان و یزد! این ایران غایب است؛ ایرانی که فقط مایل است که خود را در خیابان و طوفان توئیتری نشان دهد، اما قادر نیست در مقام یک نهاد به مثابه مجموعهای از ارزشها و رویهها بر محور یک مسأله تثبیتشده و چون یک ساخت اجتماعی در مقام چالشگر حکومت مرکزی (اعم از نهادهای کلان و محلی آن) عمل کند و پاسبان ایرانی باشد که منافعش لزوماً همیشه با منافع حکومت مرکزی یکی نیست.
فاجعه خشکیدن #دریاچه_اورمیه یک نشانه برای هر تفکر مرکزگرایی است که نشانههای مکرراً آشکارشونده از فجایع مرکزگرایی را در صد سال گذشته نشنیده و ندیدند و شاید این فاجعه آخرین لطف ساختارهای کلان اجتماعی برای ما برای بازگشت از یکصد سال تاریخ فاجعهبار مرکزگرایی باشد.
احیای #دریاچه_اورمیه حتی اگر غیرممکن باشد، هماکنون به نماد ایرانی که باید باشد، بدل شده است. ملتها برای ملت ماندن لحظات عطفی در تاریخ خود دارند که باید بتوانند ناممکنها را ممکن کنند و گرنه فرومیپاشند. هماکنون که دریاچه به نقطه تلاقی فرصتها و تهدیدهای همه ما ایرانیان، فارغ از هر اثنیک، مذهب، جنسیت و هر عامل تمایزبخش دیگری تبدیل شده است، برای ملت ماندن باید آن “ایرانِ غایب” را برای عینیتبخشی به ایرانی که باید باشد، احضار کنیم. بدون #دریاچه_اورمیه ها نه ایران خواهد ماند و نه ایرانی! بدون نهادمندی زمینهمند محلی نیز همه #دریاچه_اورمیه ها خواهند خشکید. امروز هر ایرانی که خواهان ممکن کردن ناممکنها و نجات ایران از کویر نمکی است که انتظارش را میکشد، حمایت از شکلگیری نهادهای مردمی، محلی است که بهجای در برابر مردم، در کنار آنها برای نجات “دریاچه_اورمیه” ها تلاش کند.
#SaveUrmiaLake #SaveLakeUrmia @AzimHassanzadeh