عباس معروفى در گذشت. ايشان رمان نويس بود و نمايشنامه نگار و روزنامه نويس. مجله گردون را در دوره رياست جمهورى رفسنجانى منتشر كرد كه با خط و ربط جمهورى اسلامى نمى خواند. سپس همراه با شمارى ديگر از نويسندگان كوشيد تا كانون نويسندگان ايران را احيا كند. بعد از آن به آلمان رفت و در آنجا كتابفروشى “خانه ادبيات و هنر هدايت” را راه انداخت. او پرورش يافته مكتب ادبى و فكرى هدايت، گلشيرى و سپانلوست. از اين رو آن قدر تنگ نظر است كه حتى حق آموزش زبان مادرى مليت هاى غير فارس را بر نمى تابيد و به رضا براهنى، كه زندان و اخراج از كار و خطرهاى احياى كانون نويسندگان را از سر گذرانده بود توهين مى كند كه چرا خواهان اجراى اين حق انسانى است.ببينيد با چه لحن لات منشانه به اين بنيادگذار نقد نوين ادب فارسى حمله مى كند! زبان تركى آزربايجان را ‘آذرى’مى نامد و مى گويد كه براهنى هيچ كتابى به زبان تركى آزربايجانى ننوشته است اما نمى گويد كه نظام تك زبانى تك مليتى ايران، مدارس تركى را در سال ١٣٢٥ بست و هزاران ترك را اعدام، زندان و تبعيد كرد و صدها كتاب تركى را طعمه حريق نمود و براهنى ده ساله را مجبور كرد تا انشاى تركى اش را در مدرسه بليسد. او به دروغ به كسى كه چهار هزار صفحه خلاقيت ادبى به زبان فارسى دارد اتهام مى زند كه مى خواهد زبان فارسى را تغيير دهد. او فرادستانه و با تكبر، جامعه چند اتنيكى امپراتورى هاى حاكم بر ايران قرون گذشته را تك زبان تلقى مى كند و البته هم تباران براهنى را يورشگر معرفى مى نمايد تا بگويد كه ايران، فقط به او و هم تباران اش تعلق دارد و تركان و كوردان و بلوچان و عرب ها بيگانه اند و مهاجم و مزاحم. عباس معروفى در نهايت، وقاحت را به جايى مى رساند كه تمنا مى كند كسى به روانشاد براهنى لگد بزند. البته اين شواليه شووينيست در اين سپهر فكرى تنها نيست و بسيارند كسانى چون او كه ايران را ملك طلق يك مليت مى دانند و ديگران را شايسته لگد خورى و محروميت از تحصيل و نگارش به زبان مادرى خويش.
پ ن: فراموش كردم بگويم كه اين سخنان معروفى با بند سه منشور كانون نويسندگان ايران نيز در تضاد است