سه متد منحصر بفرد در تاریخ معاصر ایران مشخصا برای سرکوب تورکها ؛ سخنرانی سیمین صبری در کنفرانس هامبورگ
از این فرصت به دست داده می خواهم استفاده کنم و به این سؤال مهمی که بعضا دوستان مختلف از من می پرسند جوابی داده باشم: ترک ها در کجا هستند؟
به خصوص در این حوادث اخیر کشورخیلی این سؤال را از دوستانی که من را به مصاحبه در مورد حوادث دعوت کرده بودند شنیدم و به راستی گفتم باید علتی داشته باشد که دوستان چنین سؤال های را می پرسند. هر چند جواب من به درستی این بود : ترکها همه جای ایران و در همه گروه های مبارز و فعال وحتی ارتجاعی و قهار هم هستند اگر بخواهید آنها را ببینید.
اما به گمانم این سؤال باید جواب قانع کننده علمی داشته باشد به تحقیق این موضوع پرداختم که چرا ترکهای در صحنه با تبار خود( چون یکترک) ، نسبت به ملیت های دیگر کمتر حضور دارند. اما در واقع در همه نهادها و تشکل ها به وفور آنها را میبینید و بعضا تصادفا کشف میکنید که آنها هم مثل برخی از شما و من ترک هستند.
به راستی این ترک ها که ده قرن حکومت را در این کشور ممالکمحروسه اداره کرده اند، از غرب قانون اساسی را که همین الان هم از دوره پهلوی در حال استفاده است وارد ایران کرده اند، ترک ها یی که مشروط خواهان آنها که عمدتا ترک تبار بودند انقلاب مشروطه را در کشور به راه انداختند که شاه را مشروط و محدود بکنند ، و ترک هایی که اولین احزاب مطرح تاریخ ایران را از نوع سوسیال دمکرات آن در شمال ایران تشکیل دادند که بعد ها اولین حکومت سوسیال دمکرات و خودمختار را در دوران بعد جنگ جهانی دوم در این کشور پایه نهاد ( حکومت ملی آذربایجان ) و یک سال نیز آن را چنان اداره کردند راه 20 سال راه رفته از طرف پادشاه وپایتخت به گرد آن هم نرسید ، ترکهایی که در هسته های موسس احزاب راست و چپو جبهه های گوناگون مبارز از نوع دست بالای انکار ناپذیری را در تاریخ اینکشور رقم زده اند، اکنون چرا با این سؤال روبرو هستند ؟
از این رو به درستی باید به تحلیل یاآسیب شناسی یا پاتولوژی این مسئله پرداخت و پرسید : چه سرکوب هایی به چه اشکال شاید نامرئی وموذیانه ای علاوه برسرکوبهای فیزیکی مثل به رگبار بستن، به دار کشیدن، بمباران کردن ،…بر ترکها اعمال شده است که نتایج اش بسیار «مرگبار تر » بوده است که قشر قابل توجه از تورکها را بخصوص نزد کنشگران و فعالان سیاسی به جایی کشانده است که تمایلی ندارند خود را در حرکتهای میدانی و حضورشان در فعالیتهای سیاسی را با تبار و نام خود رقم زنند. چرا؟
از این دست شیوه های بسیار هولناک میتوان به سه مسئله میتوان اشاره کرد:
۱) تحمیل یک بحران هویتی علیه تورکها.ترک هستیم یا آذری ؟ به هیچ ملت دیگر چنین نام ساختگی از جغرافیای و سرزمین مادری ساخته نشده است که از آن چون ابزاری برای به فراموشی سپردن نام تبار و زبان سود جسته باشند.
۲) سرکوب وسیع تشکل ارگانیزه شده ترکها در غالب فرقه دموقرات آزربایجان به عنوان اولین تشکل دموکراتیک و سکولار و مدرن که برمی گردد به حوادث آذربایجان در سالهای بیست شمسی.
۳) سرکوب روانی با تحقیر سیستماتیک هویت ملی – زبانی ترکها در صد سال گذشته.
این بند آخر با سیاست های بسیار پیگیرانه از طریق مراکز رسمی آموزش و پرورش، فرهنگ و هنر، مدیا و مطبوعت ، سینما، تلویزیون، کاریکاتوریست، نویسندگان و شاعران با کتابها و تولیدات سفارشی شاهنشاهی اعمال شده است..
۱. بحران هویتی :
هر چند “سلسه های ترک ها ” در نزدیک ده قرن حاکمیت در این خطه , نه “سلسه های آذری ” بلکه همچنان سلسله های ترک ها خوانده میشود , از تاریخ مشروطه و پیدایش ملیگرایان تند آریایی که طرف دار یک ملت و یک چکمه و یک زبان و یک پرچم و یک شاه و یک فرهنگ و یک تاریخ بودند به این طرف ما روشن فکرانی چون احمد کسروی را به عنوان نمونه داریم و نقش او در تحمیل بحران هویتی را باید برای مثال نام برد.
در مورد اختراع کلمه «آذری» به این گروه انسانی( یعنی ترکها ) میتوانیم از عوارض شوم امروزی آن به جرات نام ببریم. اختراعی که به قول دکتر محمد رضا نیکفر بیشتر به خاطر نگرانی های شخصی او از آینده ایران بود و مسئله ای که به موضوع اینتقراسیون یا اختلاف سازی بعد از برچیده شدن بساط باورهای مذهبی در یک حکومت سکولار برمیگردد.
این بحران هویتی و این سردرگمی را در هیچ ملیت دیگری به جرات میتوانم بگویم نمیتوانید بیابید. در این راستا، افرادی چون احمد کسروی با تاکید بر یک هویت مشترک ایرانی و حذف تمایزات زبانی و فرهنگی، کمر به یافتن راه حل جلوگیری از این «خطر ملی-ایرانی» بستند . او میدانست بعد از به اصطلاح برچیده شدن بساط شیعه گری هیچ فاکتور دیگری نمیتواند پیوند دهنده فارس و ترک (یعنی دوملت بزرگ که از نظر کثرت جمعیتی تشکیل دهنده ایران هستند) در این کشور باشد و از این رو نام« آذری » را بر ترکها انتخاب کرد که بگوید این یک پیوندیست ذاتی که شما را به آریایی بودن متصل میکند . هرچند که از نظر زبانی امروز، از نظر فرهنگی، از نظر دستور زبانی و ادبیات و خزینه معنوی و … اختلافهایی غیر قابل انکار با هم دیگر دارید!
ببینید امروز چطور توانسته است این تئوری ابتر و بی اساس شکافی چنین عمیق بر جامعه ترک ایران بیفکند وحتی در این دوره جدید بعد بیداری شعور ملی هم ما در اکثر ائتلاف ها مجبور شدیم از تاریخ و تجربه زیستی خود، از مادر و مادر بزرگ ها یمان نقل قول کنیم رو به آیه و قرآن و تورات بیاوریم که «به دین به مذهب ما ترک هستیم، آذری نیستیم !»
بله، در راستای پروژه یکسانسازی فرهنگی، افرادی مانند احمد کسروی تلاش کردند با ساخت و ترویج مفاهیمی چون «قوم آذری» و «زبان آذری» زمینهای برای هویتی واحد و ملی فراهم کنند که اختلافات فرهنگی، زبانی، و قومی را نادیده میگیرد. کسروی و همفکرانش با این ایده که ترکهای ایران از ریشه آریاییاند و بهمرور زمان زبانشان به ترکی تغییر یافته است، سعی کردند نوعی پیوند مصنوعی بین این گروه ملی و هویت آریایی ایجاد کنند. به باور آنها، این ارتباط «ذاتی» میتواند همگرایی ملی را افزایش دهد و ترکها را به نوعی به ریشههای مشترک با سایر اقوام، بهویژه فارسها، نزدیک کند.
این رویکرد سبب شد که بسیاری از ترکهای ایران به شکلی نمادین از ریشهها و هویت ترک خود دور شوند و در هویتی بازسازیشده با عنوان «آذری» جای بگیرند. نتیجه این شد که بخش زیادی از ترکهای ایران به ویژه در مناطق آذربایجان، با نوعی سردرگمی هویتی مواجه شدند و همواره میان این دوگانگی که آیا باید خود را «ترک» بدانند یا «آذری»، در نوسان بودند. این مسئله بهخصوص در دوران مشروطه و سپس در دوران پهلوی که سیاستهای یکسانسازی فرهنگی شدت بیشتری یافت، تشدید شد.
۲. سرکوب و محدودیت فعالیتهای سازمانیافته ترکها
فرقه دموکرات آذربایجان بهعنوان اولین تشکل دموکراتیک، سکولار و مدرن در آذربایجان، نقشی اساسی در بیداری سیاسی و اجتماعی ترکها داشت. این تشکل توانست ایدههای سوسیالیستی، خودمختاری، و عدالت اجتماعی را در آذربایجان ترویج کند و به ترکها امکان دهد تا صدای خود را در برابر سیاستهای سرکوبگرانه دولت مرکزی بلند کنند. اما با سرکوب این تشکل و عدم اجازه برای فعالیتهای مشابه، ترکها از دستیابی به سازماندهی و تشکلیابی محروم شدند. این سرکوب سیاسی و فرهنگی سبب شد ترکها بهجای استفاده از هویت و زبان مادری خود در حرکتهای سیاسی و اجتماعی، به نوعی به سکوت یا گوشهنشینی ناچار شوند.
اما سرکوب این فرقه دمکرات آذربایجان به دو شکل صورت گرفت :
الف) هضم تمامی فرقه و امال ها و اهداف بیان شده در بیانیه ۱۲ شهریور که مانیفست فرقه بود و حل کردن ان در حزب توده ایران ونامیدن نام جدید آن “شاخه آذربایجان حزب توده ایران”.
ب)مهاجرت یا تبعید سران سرشناس، از جمله خود شادروان پیشه وری به «سرزمین استالین » در پی موافقت هایی که دولت او با حکومت تهران انجام داده بود.به این ترتیب با حذف فیزیکی آنها به تدریج درواقع توانستند کاری پیش ببرند که حتی در تبعید هم این تشکل نتواند آرمان های دوازده شهریور صحبت کند. ( اینجا باید یه پرانتز باز کنم بگویم آرمان های دوازده شهریور و احزابی که الان به حساب اتنیکی محسوب میشوند از دور یا نزدیک با ناسیونالیزم و ایده برتری طلبانه نهفته در آن ربطی ندارند. برعکس آنها تشکیل شده اند برای رهایی از ناسیونالیزم سرکوبگر به اصطلاح تک محوری آریایی , که نزدیک صد سال در حق آنها اعمال ستم ملی کرده است.)
دو عامل یعنی مداخله حزب توده ایران و سرکوب فیزیکی و ایدئولوژیک پس از فروپاشی فرقه را باید توضیح دهیم . اجازه دهید این مباحث را بیشتر بسط دهیم تا به عمق مسائل اشارهشده بپردازیم:
- نقش حزب توده در سرکوب و انزوای فرقه دموکرات آذربایجان
فرقه دموکرات آذربایجان در بدو تشکیل با اهدافی همچون خودمختاری، عدالت اجتماعی، و دفاع از حقوق سرکوب شده ترکها وارد عرصه شد. این فرقه بهعنوان یک سازمان دموکراتیک و سکولار، نقش پررنگی در آگاهیبخشی و مطالبه حقوق ملی و طبقاتی ایفا کرد. اما حزب توده ایران که بهعنوان حزب سراسری مطرح میشد، در برخی موارد، سیاستهایی همسو با فرقه دموکرات آذربایجان نداشت. حزب توده، با رویکردی که بیشتر به اتحاد ملی بر مبنای ایدئولوژی کمونیستی تاکید داشت و اولویت خود را حفظ تمامیت ارضی و منافع سیاسی کلیتر ایران میدانست، با برخی خواستههای خودمختاریطلبانه و وبقول او «قومیتی » فرقه تضاد پیدا کرد. همین مسئله باعث شد که این حزب بهطور تدریجی فرقه دموکرات را در حاشیه قرار دهد و این سازمان مهم را به انزوا بکشاند.
- نقش مهاجرت، تبعید و سرکوب فیزیکی رهبران فرقه
پس از فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان و با سرکوب رهبران آن توسط دولت مرکزی، بخش زیادی از این رهبران به خارج از ایران، بهویژه به شوروی سابق یعنی تنها مرز مشترک ممکن برای رفتن به تبعید ، تبعید شدند. تبعید سران فرقه، از جمله سید جعفر پیشهوری، سبب شد که سازمان از داخل تضعیف و از امکان تأثیرگذاری و ادامه برنامههای خود محروم شود. علاوه بر آن، حضور رهبران در شوروی تحت کنترل کامل دولت استالین بود که عملاً مانع از فعالیتهای مؤثر آنها شد. بدین ترتیب، فرقه دموکرات نه تنها از درون سرکوب شد، بلکه حتی در تبعید نیز امکان پیشبرد آرمانهای خود را نیافت.
- تخریب فرهنگی و تحریف تاریخی
سرکوب فرقه دموکرات آذربایجان محدود به سرکوب فیزیکی و سیاسی نبود؛ بلکه در زمینههای فرهنگی و آموزشی نیز برنامههایی برای تضعیف هویت ترکهای آذربایجان و تخریب چهره این فرقه در اذهان عمومی دنبال شد. پس از فروپاشی فرقه، دولت مرکزی با تکیه بر سیستم آموزشی و رسانههای تحت کنترل خود، تاریخ را بهگونهای بازنویسی کرد که فرقه دموکرات و حکومت ملی آذربایجان بهعنوان یک جریان “ضدملی” , “جداییطلب ” و “وطن فروش و خائن ” …معرفی شوند. کتابهای درسی، برنامههای تلویزیونی،کتابها و مقالات سفارشی به شکلی تنظیم شدند که فرقه دموکرات را عامل تهدید تمامیت ارضی و عامل تفرقهافکن معرفی کنند.
این سیاستهای تحقیرآمیز و تخریبی، در کنار سرکوب مستقیم، هویت ترکهای آذربایجان را هدف قرار داد و تلاش شد تا این گروه در فرهنگ رسمی و تاریخنگاری ملی بهعنوان یک «قوم بیگانه» یا «غیرایرانی» جلوه داده شوند. این نوع سرکوب فرهنگی، برخلاف سرکوبهای فیزیکی که قابل مشاهده و ثبت است، نوعی از سرکوب نامرئی را ایجاد کرد که از طریق نهادهای آموزشی و فرهنگی به مرور و به شکلی نامحسوس وارد ذهن جامعه شد و آثار آن تا امروز نیز ادامه دارد.
- اهمیت تداوم آرمانهای فرقه دموکرات و حقوق هویتی
آنچه فرقه دموکرات آذربایجان در اعلامیه دوازده شهریور مطرح کرد، دفاع از حقوق ترکهای آذربایجان، مبارزه با سیاستهای ناسیونالیستی افراطی و ایجاد بستری برای خودمختاری فرهنگی و هویتی بود. برخلاف جریانهای ناسیونالیستی افراطی پان ایرانیستی، هدف این فرقه، احقاق حقوق ملی و زبانی و فرهنگی مردم آذربایجان در چارچوبی عدالتمحور و بر اساس رفع تبعیضهای ملی بود. در اینجا، تاکید بر حفظ هویت ترکهای آذربایجان، به معنای مبارزه با نوعی از ناسیونالیسم افراطی بود که به تحقیر و حاشیهراندن این گروه انسانی منجر میشد.
در نهایت، تداوم سرکوبهای فرهنگی و سیاستهای انکار و تحریف تاریخی، چالشی است که نیازمند بازنگری در سیاستهای هویتی و فرهنگی ایران و توجه به حقوق زبانی و قومی همه گروههای جامعه است اما سرکوب به شکل مهندسی شده در مورد ترکها و حزب مردمی آنها “فرقه دموکرات آذربایجان” اعمال شده است.
- روز نجات آذربایجان یا روز سرکوب آذربایجان؟
مراسم سالانه روز ۲۱ آذر بهعنوان “روز نجات آذربایجان”، تبدیل به عرصهای برای تقویت روایتی خاص در تاریخنگاری رسمی پهلوی شد که بهدنبال مشروعیتبخشی به خود و تضعیف و حتی شیطانسازی جنبشهای مردمی و حقوقطلبانه ترکها بود. این بازنماییهای تاریخی، فرقه دموکرات و رهبران آن را در ذهن نسلهای مختلف ترکهای آذربایجان بهعنوان دشمنی داخلی یا تهدیدی برای وحدت ملی معرفی کرد و به شکلگیری نوعی هراس عمومی در جامعه دامن زد.
- روند تحریف و بازنویسی تاریخ
حکومت پهلوی تلاش داشت با تحریف و بازنویسی تاریخ، جنبشهای مردمی و حقطلبانه را بهعنوان تهدیدات خارجی و تجزیهطلبی به تصویر بکشد. این روایت تحریفی از تاریخ، با استفاده از کتابهای درسی، آثار ادبی سفارشی، و برنامههای رسانهای به نسلهای جوان آموزش داده میشد. چهرهسازی منفی از شخصیتهایی چون سید جعفر پیشهوری و مخدوشسازی اهداف فرقه دموکرات، برای ایجاد ذهنیتی منفی در افکار عمومی و حتی در میان ترکهای آذربایجان استفاده شد.
- نمونههایی از آثار سفارشی و تبلیغات منفی
در این دوره، آثار مختلفی به سفارش دربار و با هدف تخریب چهره فرقه دموکرات و تحقیر ترکهای آذربایجان نوشته شد. از جمله این آثار میتوان به کتابهایی چون “بنفشههای سیاه” نوشته شکوه میرزادگی اشاره کرد که بهعنوان بخشی از پروژه تخریب و هویتزدایی فرهنگی، ترکهای آذربایجان را با برچسبهایی منفی به نسل جوان معرفی میکرد. در خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی، نیز از این کتابها و واکنش محمدرضا شاه به این نوع آثار، بهخوبی قابل مشاهده است که شاه و دستگاه سلطنتی حتی از نویسندگان وابسته به جریانهای چپ نیز برای ترویج این روایتها بهره میبردند.
از این دست کتابها و اشعار سفارشی به وفور در تاریخ دوران پهلوی علیه فرقه دمکرات اذربایجان و حکومت ملی میتوانیم بیابیم. هر کس کهمیخاست مورد عفوملوکانه قرار گیرد ، «روز نجات آذربایجان» را روز شماری میکرد که با تولید محتوایی خود را که عمدتا پر از تملق چاپلوسی علیه فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت ملی آذربایجان بود تقدیم اریامهر کند کهمورد مهر و عطوفت ملوکانه قرار گیرد.
- تخریب نمادین و تحقیر هویتی
برگزاری جشنهای سالانه تحت عنوان “روز نجات آذربایجان”، نمادی بود از تلاش حکومت برای القای این موضوع که فرقه دموکرات بهعنوان عامل آشوب و تجزیهطلبی شکست خورده است. در این مراسمها، حکومت با نوعی نمادسازی منفی، به ترکهای آذربایجان بهعنوان مردمی “نجاتیافته” نگاه میکرد و با توهینهای مستمر به رهبران و اعضای فرقه، تلاش میشد تصویر یک “تهدید داخلی” از آنها ساخته شود. این نوع تخریب نمادین، ابزاری مؤثر برای ایجاد حس حقارت و فاصلهگیری ترکهای آذربایجان از هویت خود بود و بهمرور، هویت ملی و فرهنگی آنها را تحت تاثیر قرار داد. حادثه ای که با هیچ ملت دیگر با این تیتر ومحتوا اتفاق نیافتاده است.
- آثار و تبعات این سیاستها بر نسلهای بعدی
این تحریفها و سیاستهای آموزشی، بهمرور زمان تاثیرات عمیقی بر ذهنیت نسلهای جوان تورکها داشت. با القای تصویری منفی از فرقه دموکرات و اهداف آن، بسیاری از ترکهای آذربایجان بهویژه نسلهای جدیدتر، از هویت ملی و تاریخی خود فاصله گرفتند . این شکاف، در طول سالیان به شکلی مستمر و نامرئی، ترکهای آذربایجان را با چالشهای هویتی و زبانی مواجه کرد و اثرات آن تا به امروز نیز در تمایل به فاصله گرفتن از هویت تاریخی و قومی در بخشی از جامعه آذربایجانی ایران مشهود است.
- پیامدهای امروزی و لزوم بازنگری در سیاستهای هویتی
این تاریخنگاری رسمی و سرکوب مداوم فرهنگی و زبانی، هنوز نیز نیاز به بازنگری و اصلاح دارد. بازشناسی درست از تاریخ جنبشهای مردمی و احترام به هویت و زبان ملل، نه تنها سبب تقویت وحدت ملی میشود، بلکه از طریق بازسازی اعتماد میان دولت و مردم، میتواند حس تعلق و پیوند قویتری را نیز ایجاد کند. در واقع، باید به این درک برسیم که احترام به تنوع ملی و هویتی ایران نه تنها تهدیدی برای وحدت ملی نیست، بلکه خود مقدمهای برای ایجاد جامعهای عادلانه و پویاست که تمام اعضای آن، بدون تبعیض از حقوق فرهنگی و زبانی خود بهرهمند باشند.
جریان سرکوب فرقه دمکرات آذربایجان وحکومت ملی اذربایجان با قتل عام در منطقه با لشکر کشی به شهر وندان خود ، بعد ها جشن های «روز نجات اذربایجان» و استمرار دروغ پراکنی علیه آرمانهای ۱۲ شهریور تمامنمی شود.
کوچهولناکی که در اواخر سالهای بیست شمسی از دهات نقاط مختلف اذربایجان به سوی مرکز بخصوص تهران رخ داده ایت به درستی در کتاب محمد مالجو به نام « کوچ در پی نان و کار» با استناد به بخشنامه ها و اسناد موجود در ارشیودولتی را به قلمکشیده شده است.
این نوع کوچ اقتصادی، فقط یک مسئله اقتصادی نیست؛ بلکه به مسئلهای سیاسی و اجتماعی تبدیل شده که اثرات ماندگاری بر هویت و فرهنگ آذربایجان و ترکهای ایران داشته است.
- بحرانهای اقتصادی و کوچ جمعیت از آذربایجان
در کتاب “کوچ در پی نان و کار” که بهخوبی این وضعیت را به تصویر کشیده، بحران اقتصادی در آذربایجان پس از سرکوب فرقه دموکرات، سبب مهاجرتهای وسیع مردم از این منطقه به تهران و سایر شهرها شده است. این مهاجرتها که بیشتر به دلایل فقر و قحطی و عدم امکانات اولیه صورت میگرفت، فقط یک جابهجایی فیزیکی نبود؛ بلکه شکاف عمیقی در پیکرهی اجتماعی و اقتصادی این منطقه ایجاد کرد. موجهای عظیمی از مهاجران که بدون پشتیبانی و بدون امکانات به تهران و سایر نقاط آمدند، نه تنها با فقر و سختی مواجه شدند، بلکه هویت و فرهنگ خود را نیز در این مسیر به تدریج از دست دادند.
- کوچ اجباری، وضعیت کولبری و سختبری
شرایط اقتصادی و نبود فرصتهای شغلی مناسب، بخش بزرگی از این مهاجران را وادار کرد که به مشاغلی چون کولبری(نام مدرن حمالی ) و سختبری (رو آوردن به کارهای پر مشقت فیزیکی ) روی بیاورند. اما این مشاغل برای مهاجران آذربایجان و ترکها، که به نوعی در حاشیهی سرزمین مادری خود مشغول به کار شدند، با نوعی تبعیض و فشارهای مضاعف همراه بود. در واقع، بسیاری از این افراد به جای آنکه در سرزمین خود زندگی شایستهای داشته باشند، مجبور شدند که برای بقا به چنین مشاغلی بپردازند؛ آن هم در شرایطی که با تهدیدات و خطرات مختلف، حتی تهدید به مرگ مواجه بودند.
- اثر این وضعیت بر نسلهای آینده
یکی از مسائل مهم در چنین روندی این است که نسلهای آینده از گذشته و ریشههای خود دور میشوند. به دلیل زندگی در شرایط سخت و فشارهای اقتصادی و اجتماعی، خانوادهها بهمرور از هویت و تاریخ غنی خود فاصله گرفتهاند. نسلهای بعدی که در چنین شرایطی رشد میکنند، ممکن است از ارزشهای فرهنگی و هویتی خود بیخبر بمانند. این فرآیند، نوعی فراموشی تاریخی را به دنبال دارد که طی آن، تجربیات تلخ و رنجهای نسلهای پیشین به تدریج به فراموشی سپرده میشود.
۳. تحقیر و سرکوب سیستماتیک زبان هویت ترکی
این قسمت از تقسیمات شیوه های منحصر به فرد سرکوب روانی علیه تورکها به موضوع نادیدهگرفتن و حتی تخریب سیستماتیک زبان و هویت فرهنگی ترکهای ایران از طریق ابزارهای فرهنگی و رسانهای اشاره دارد. این شیوه سرکوب که از طریق سیستم آموزشی، رسانهها، سینما، و حتی هنر و ادبیات پیگیری شده، جوکها و شوخی های تحقیر کننده که به میان مردم ازطریق همین مدیا انتشار داده میشد ,…هدفی جز به حاشیه راندن هویت ترکها و تحقیر زبان و فرهنگ ترکی نداشته است.
- سرکوب زبان ترکی در سیستم آموزشی و رسانه
در سیستم آموزشی و رسانهای کودکان ، زبان ترکی به طور سیستماتیک نادیده گرفته شده و حتی تلاش شده است که ارزش و جایگاه آن تخریب شود. برای مثال، کاریکاتور معروف “سوسک” اثر مانا نیستانی، که میلیونها ترک را در سراسر ایران به خیابانها کشاند، نماد عینی این سرکوب بود. این اثر نه تنها به عنوان یک توهین مستقیم تلقی شد، بلکه بسیاری از ترکها آن را بهمثابه نماد تبعیض فرهنگی گسترده علیه زبان و هویت ترکی دیدند.
برنامههایی نظیر “فتیله” که در یکی از قسمتهایش کودک ترک را در حال شستشوی دندان با فرچه توالت نشان میداد نیز از دیگر نمونههای بارز این تخریب است. این قبیل نمایشها نه تنها حس تحقیر بلکه نوعی خشونت فرهنگی علیه هویت ترکها را منعکس میکند که در بلندمدت تأثیرات منفی بر روی عزت نفس و هویت جمعی آنها دارد.
- استفاده از سینما و ادبیات برای تحقیر فرهنگی
در سینمای قبل و بعد از انقلاب، تصویری که از ترکها ارائه شده است، غالباً با تحقیر و نگاه استهزاآمیز همراه بوده است. شخصیتهای منفی یا جاهل در فیلمها به ترکی صحبت میکنند و این زبان و هویت را در سایههای منفی به نمایش میگذارند. برای مثال، فیلم “بانو” به کارگردانی داریوش مهرجویی که در آن شخصیتهای مهاجم و خرابکار (چون سوسک در کاریکاتور مانا نیستانی ) به زبان ترکی صحبت میکنند، به وضوح حاوی این پیام است که زبان ترکی و ترکها به نوعی با رفتارهای ناپسند و منفی مرتبط اند.
این مسئله در سایر آثار هنری و ادبی نیز مشاهده میشود. به عنوان مثال، دکتر رضا براهنی، نویسنده و شاعر معاصر، در کتابها و مقالات خود بارها به تبعیضهایی که نسبت به زبان ترکی اعمال میشود اشاره کرده و این مسئله را یکی از دغدغههای اساسی خود میداند. خاطرات دوران کودکی او و لیساندن روزنامه دیواری که او به تورکی یعنی زبان مادری نوشته بود و شلیک خنده صد ها کودک هم سن او در حیات مدرسه منظره تلخ فشار روانی تورک بودن را در سیستم تحصیلی این کشور با قدغن های فاشیستی آن نشان میدهد.
- تلاش برای بیهویتسازی ترکها در رسانههای ملی و بینالمللی
ترکها با وجود حضور در عرصههای مختلف و موفقیتهای برجسته، همچنان با بیتوجهی رسانهها و نادیدهگرفتن هویت خود مواجهاند. از برندگان جایزه نوبل مانند شیرین عبادی و نرگس محمدی گرفته تا چهرههای عدالت طلبانه جوان چون کوثر افتخاری، ترکها در محافل مختلف حضور داشتهاند، اما اغلب هویت ترک بودن آنها نادیده گرفته شده یا در سایه قرار گرفته است. این بیتوجهی و بینامی به نوعی نشاندهنده انکار و نادیدهانگاری فرهنگی است که حتی در عرصههای بینالمللی نیز به چشم میخورد.
نتیجهگیری: مقاومت فرهنگی و بیداری هویتی
آنچه از این مسیرهای سرکوب فرهنگی برمیآید، چیزی جز رشد یک نیروی بالقوه نیست که به تدریج به یک نیروی بالفعل تبدیل خواهد شد.
ترکها با وجود همه فشارها و موانع، همچنان در تلاشند تا هویت خود را حفظ کرده و از طریق فعالیتهای فرهنگی، ادبی و اجتماعی، بر روی هویت خود پافشاری کنند. همانطور که در جنبشها و اعتراضات اخیر نیز مشاهده شد، این نیروی مقاومت فرهنگی و بیداری هویتی روز به روز در حال رشد است و احتمالاً در آینده به موجی بزرگتر نیرویی بالفعل تبدیل خواهد شد که سد راه آن دشوار خواهد بود.
به این ترتیب، رشد آگاهی و بیداری فرهنگی، چه در میان ترکها و چه در میان سایرگروههای ملی ، نشان میدهد که تنوع فرهنگی و زبانی ایران به نیرویی ماندگار و ارزشمند تبدیل شده است.