دست انتقام تاریخ بلند است؛ هیولایی به نام اسدالله لاجوردی و سرگذشت ننگین وی
نام اسدالله لاجوردی برای بسیاری از ایرانیان یادآور شقاوت مافوق تصور انسان در زندانهای ایران در دهه ۶۰ است. نام وی که در دهه ۶۰ دادستان تهران بود، مترادف با اعدام، تیر خلاص و شکنجه های روحی و جسمی مافوق طاقت انسان است. نام او مترادف است با «هیولایی خونخوار» در زندانهای ایران! هیولایی به نام اسدالله لاجوردی !
با این وجود اگر شما نگاهی به جستجوگر گوگل در اینترنت بیندازید، با جملاتی مواجه می شوید که شما را با تناقض و شگفتی و سوالات بسیار مواجه می کند. آیا لاجوردی شکنجه گر بود یا پدر زندانیان؟ تصاویر وی با پسران نوجوان زندانی تحت عنوان توابین! چه معنی می دهد؟
اسدالله لاجوردی در سال ۱۳۱۲ در جنوب تهران به دنیا آمد. در سال دوم دبیرستان ترک تحصیل کرد و سواد کلاسیک نداشت. اما در حوزه علمیه زیر نظر آخوندهایی چون بهشتی، مطهری و سیدعلی شاهچراغی تربیت شد.
در همان زمان با جمعیت موتلفه اسلامی آشنا شد و به عضویت این گروه در آمد. جمعیت موتلفه اسلامی بخشی از طرفداران فدائیان اسلام و هواداران آخوند کاشانی و اکثراً کاسب و تاجر بودند. فعالیتهای او در دوران شاه که به بازداشت و زندانی شدنش از سال ۴۳ تا ۵۶ انجامید، شرکت در ترور حسنعلی منصور، شرکت در حمله به هواپیمای تیم فوتبال و… بود.
در زندان شاه به دو دلیل با زندانیان سیاسی آن دوران یعنی مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق به شدت دشمنی داشت. یکی از این دلایل تسلیم طلبی وی و دیگر همراهانش (سپاس شاهنشاه گویی) و عقده ناشی از آن در مواجهه با انقلابیون، و دلیل دیگر، افکار عقب مانده و متحجرانه وی نسبت به جامعه و مسائل سیاسی بود. زندانیان زمان شاه او را شمربن ذیالجوشن لقب داده بودند.
وی از ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ با نظر و رای بهشتی دادستان انقلاب تهران شد. لاجوردی با قساوت و شقاوت تمام به شکنجه و کشتار جوانان ایرانی که در فضای پس از انقلاب ضدسلطنتی در سال ۵۷ و در فضای آزاد سیاسی بر علیه دیکتاتوری در حال توسعه خمینی اعتراض میکردند، پرداخت. شقاوت او به حدی بود که به گفته شاهدان و تاریخ خود شخصا در شکنجه، زدن تیر خلاص و تجاوز به زنان و دختران زندانی سیاسی نقش مستقیم داشت. او به دست خود زندانیان سیاسی را شکنجه می کرد. یکی از احکام حکام شرع وقت ضرب حتی الموت (شکنجه تا مرگ) بود.
تیربارانهای گروهی شبانه با جمعیت ۱۰۰ نفر به بالا، تجاوز به زنان و دختران زندانی سیاسی به قصد در هم شکستن آنها، شکنجه تا دم مرگ، تنها بخشی از اقدامات رذیلانه این درنده خوی وحشی بود چرا که وی معتقد بود نگهداری زندانیان سیاسی به صلاح نیست و باید آنها را از بین برد.
از نظر لاجوردی حکم تمامی جوانان آن دوران (بخصوص وابستگان به سازمان چریکهای فدایی و سازمان مجاهدین خلق) مرگ بود. بارها و بارها به این جوانان زندانی گفته بود: «حکم شما اعدام است. امام حکم اعدام شما را داده اگر به شما حکم می دهیم این از رأفت امام است».
کشتن زندانی از درون با هر عقیده و مرام از اهداف اصلی لاجوردی بود. به ندامت کشاندن زندانی، لجن مال کردن سیاسی وی، شکستن روحیه، خرد کردن شخصیت زندانیان، هدف اصلی او از شکنجه ها و اعمال شرایط طاقت فرسا علیه آنان بود. هدفی که صد البته آن را به گور برد. شاید تعدادی از هموطنان هنوز صحنه های کثیف مصاحبه های تنفرانگیز زندانیان درهم شکسته را در دهه شصت به یاد داشته باشند. همان صحنه هایی که تحت عنوان اعترافات اجباری اکنون فضای مجازی مورد تنفر و انزجار مردمی است.
لاجوردی در تمام دوران صدارتش در زندانهای ایران از حمایت شخص خمینی خونخوار برخوردار بود. لاجوردی روزانه به دست خود لیست آمار زندانیان سیاسی اعدام شده شب قبل را به خمینی می داد. در سال های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۳ وی به تدریج حاکم بلامنازع زندان های سیاسی شد و همزمان سه پست سرپرست زندانها، دادستان انقلاب مرکز و ریاست اطلاعات دادستانی را بعهده گرفت. در سال ۶۸ در زمانی که محمد یزدی رییس قوه قضاییه شد، او را با سمت مدیریت سازمان زندانها مجددا به زندان بازگرداند و تا اسفند ۷۶ در این سمت بود.
لاجوردی آنقدر بیرحم و سنگدل بود که حتی توابینی را که تحت فشار و شکنجه، به ابزار شکنجه دیگر زندانیان تبدیل کرده بود، در سال ۶۳ پیش از ترک سمت در زندان، آنها را به چوبه های دار سپرد.
به گفته زندانیان سیاسی دهه ۶۰ لاجوردی که خود از میزان تنفر عمومی مردم از خودش مطلع بود، بارها و بارها به زندانیان گفته بود: «هنوز کسی که بتواند مرا بکشد، از مادر زاده نشده است».
اما بازی روزگار چنین است که در روز اول شهریور ۱۳۷۷ در محل کسب خود در بازار تهران، توسط دو جوان به نامهای علیاکبر اکبری دهبالایی و علیاصغر غضنفرنژاد جلودار، در محل کارش به سزای اعمال ننگیناش رسید.
این دو جوان هیچگاه لاجوردی را بدلیل سن و سالشان به چشم ندیده بودند، اما برخلاف تصور لاجوردی، کسانی زاده شده بودند تا انتقام دهها هزار زندانی را از وی بگیرند. همانگونه که در سالهای بعد نیز مصطفی صالحی، مجید کاووسی و حمیدرضا درخشنده چنین کردند.
درس تاریخ را چنین باید یادآوری کرد که جلادان و آدمکشانی همچون ابراهیم رئیسی، مصطفی پورمحمدی، حسینعلی نیری، قاضی صلواتی، قاضی مقیسه و همدستانشان، باید بدانند که از دست عدالت نمی توان گریخت و راه فراری ندارند.
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم.