زبان و نظم دموکراتیک ; سخنرانی ایواز طاها در کنفرانس هامبورگ
چکیده
جمیل مریچ اندیشمند نامدار ترک میگوید: هر کشوری که شاعران زیاد داشته باشد به همان اندازه در تفکر و عقلانیت عقبمانده است. انسانها و ملتها در برزگسالیشان به نثر روی میآورند.
فرهنگهایی که اندیشه شان هنوز به مرحلهی عینیت قدم نگذاشته اند، لنگ لنگان پیشرفت میکنند. در فرانسه قرن هجدهم شعر سکوت اختیار کرد، و درعوض فریاد تردید و عقل شنیده شد. آن هنگام انسانیت محتاج گذار از ابهام شعر به روشنایی نثر بود. سپس ناپلئون آمد. با جنگهای وی تاریخ خونین آغاز شد و شعر دوباره به عرصه ی زندگی بازگشت.
جغرافیای آناتولی این امر را یک قرن بعد تجربه کرد. به گفته مریچ، به استثنای نامیق کمال و شناسی، که فاتحان دنیای اندیشه بودند، در مقابل اشعار احمد هاشم، یحیا کمال و ناظم حکمت تنها نثر ژورنالیستی داریم. این دیگاه مریچ دربارهی جریانهای ادبی ترک قفقاز هم صادق است. جریان روشنگری در این منطقه در فاصله زمانی 1875-1920 اتقاق افتاد. در این فاصله امپراتوری تزار شاهد نوعی گشایش سیاسی بود. و تبعه های این امپراتوری در حال گزار به مفهوم شهروند بودند. در چنین فضایی تا زمان برقراری اتحاد شوروی، نثر همچون طوفانی از رسید. نشریات حیات، کاسپی، ارشاد، تزه حیات، ترقی، اتقاق، بصیرت، آذربایجان و ازهمه مهمتر فیوضات و ملانصرالدین حاملان یک انقلاب منثور بودند. و رهبران این انقلاب نیز عبارت بودند از عليبي حسينزاده، اسماعيل گاسپيرالي، بکير چوبانزاده، حسنبي ضردابي، جليل ممدقولوزاده، محمد امين رسولزاده و دیگران. حتا شاعری چون ميرزه علياکبر صابر نیز در قطب مجازی زبان و در فضای فرهنگ نثر سیر میکرد. وقتی در سال 1920 حکومت دموکراتیک مساوات سرنگون شد، و بویژه با پیدایش استالیزنیزم در سپهر سیاسی، جامعه باردیگر به شعر پناه برد.
وقتی که از شعر سخن میگوییم ناگزیر باید استعاره را در مرکز توجه قرار دهیم. از این رو، این مقال بر حول استعاره شکل گرفته است. امروزه اهمیت بنیادین استعاره شناخته شده است. و برخلاف گذشتگان که استعاره را همچون زینت کلام تصور میکردند، امروزه استعاره یکی از خصوصیات اصلی زبان و هر نوع نظام نشانهشناختی است. به دلیل ماهیت ذوابعاد مفاهیم دموکراسی، زبان و استعاره، بررسی موضوع محتاج مقدمات چندی است که ما دراین مجال اندک تنها میتوانیم اشاراتی کوتاه به آنها داشته باشیم. این مقدمات روشن خواهند کرد ما از زاویهای به موضوع مینگریم و از راههایی به سوی مقصد در حرکتیم:
یکم، افلاتون شعر را تحقیر میکند زیرا به دیدهی وی وزن نازلترین بخش روح را که دشمن خرد است اغوا میکند. شعر به عنوان چیزی مستی آور موجب نحیف ونزار شدن عقل میگردد. منشا این مستی عناصر موسیقایی شعر به ویژه وزن است. شاید افلاتون به طور ناخواسته ماهیت بوطیقای شعرِ نو گریزان از وزن وقافیه را در دوهزار سال و اندی قرن بعد را مشخص میکند.
از ارسطو تا شلی، از مارتین هایدگر تا هانس گئورگ گادامئر و از پول والئری تا پول ریکور در باره شعر و یا تفاوت نثر شعر فراوان سخن گفتهاند. حتا به نظر ریکور شعر مایه بسط و فربهی زبان است و علم مایهی فقر آن. با این همه، ماهیت مونوفونیک شعر در افق سیاست مشکلزاست و یا حداقل سیمپتوم نوعی آسیب اجتماعی است. این ماهیت تکصدایی به نحوی با قطب استعاری زبان در رابطه است.
دوم، از نظر رومن یاکوبسون زبان در دو محور و یا در قطب جانشینی و همنشینی عمل میکند. ایندو با استعاره و مجاز متناظراند، که اولی مبتنی بر انتخاب است و دومی مبتنی بر ترکیب. برای نمونه مکتب نقاشی سوررئال و مکاتب ادبی رومانتیسم و سمبولیسم به قطب استعاری متمایلند، و مکاتب کوبیسم و رئالیسم به قطب مجازی. در زبان ترکی اشعار یحیا کمال، مخدومقلی فراغی، سئزایی کاراکوچ و صمد وورغون به بیشتر قطب استعاری متمایل اند و اشعار ناظم حکمت، علی اکبر صابر، اورحان ولی و رسول رضا به قطب مجازی. در زبان فارسی شاعران سبک خراسانی به قطب مجازی گرایش داشته اند و شاعران سبک عراقی به قطب استعاری. در اروپا پارناسها قطب مجازی را برجسته کردهاند و سمبولیستها قطب استعاری را.
اما اگر از چشمانداز وسیعتری به مسئله به نگریم تفاوت قطبهای جانشینی و همنشینی زبان را میتوانیم به شعر و نثر منتقل کنیم. فورمالیستهای روس این تفاوت را با تکیه بر دو خصیصه خودکاری و برجستهسازی در زبان توضیح میدهند. در خودکاری، عناصر زبان به کار گرفته میشوند تا موضوعی را بیان کنند، بدون اینکه شیوهی بیان بر موضوع غلبه کند. ناظم حکمت این را به جورابی شیشهای و ناپیدا در پای زنی زیبا تشبیه میکند. با کمی تقلیلگرایی چنین کارکردی را میتوانیم نثر بنامیم. اما برجستهسازی به کارگیری عناصر زبان است بو گونهای که شیوهی بیان به چشم آید. به گمان موکارُفسکی زبان شعر در حد اکستریم برجستهسازی است. به طور کلی شعر به قطب استعاره/متافور متمایل میشود و نثر به قطب مجاز مرسل/میتونیمی. البته این امر به معنای خالی بودن شعر از مجاز و نثر از استعاره نیست بلکه منظور غلبهی یکی از این دوقطب است.
سوم، زبان در شعر تا حد ممکن به ماهیت خودراجاع خود نزدیک میشود. از همین نزدیکی میتوان دریچهای گشود به کارکرد قطب استعاری زبان در عرصهی سیاست. اما منظور از خودارجاعی چیست؟ پول والری نثر را به راه رفتن تشبیه میکند و شعر را به رقص. در راه رفتن مقصدی دارید و میخواهید از نقطهای به نقطهدیگر برسید اما در رقص بدن خود را به قصد هدف بیرونی تکان نمیدهید. هدف عمل در درون آن قرار دارد. و این همان است کانت “غایتمندیِ بدون غایت” مینامید. در نثر کلمات قربانی مفاهیم و معانیاند. واژه ها بعد از خوانده شدن میمیرند و تنها مفاهیم برجای میمانند، اما در شعر الفاظ زنده میمانند. به همین دلیل اگر شعری را صدبارهم بخوانید بازهم تازه و با طراوت به نظر میرسد.
چهارم، با قراردان این نکات را در کنار یکی از اندیشههای محوری فورمالیستهای روس، به ویژه میخاییل باختین، به این فرضیه رسیدهام: شعر، ژانر جوامع بسته است و نثر، به ویژه رمان، ژانر جوامع باز. به نظر باختین در رمانهای داستایوسکی نوعی چندصدایی میبینیم که تا آن زمان سابقه نداشته است. در این رمانها علاوه بر اینکه هریک از شخصیتها زبان مخصوص به خود را دارند، دارای استقلال بیسابقه نیز هستند. از این رو رمان تنها میتوانست در دنیای مدرن و پس از تولد سوژه در زمانهی مابعد رنسانس به وجود آید. به طور خلاصه میتوان گفت در نظامهای دموکراتیک زبان عموما به قطب مجازی میل میکند و در نظامهای استبدادی به قطب استعاری. البته این نظام ها به عنوان محصول فرآیندهای اجتماعی، با زبان در کنش متقابلاند. هم خود محصول گرایش زبان به یکی از قطبها هستند و هم به بستهی به ماهیت خود در تشدید یکی از قطبها اثر گذارند.
پنجم، بسته به اینکه نظم دموکراتیک را در سطح واقعیت و یا آرمان در نظر بگیریم، گرایش زبان به هریک از دو قطب متفاوت خواهد بود. ما در سطح واقعیت با با سیاست سروکارداریم. سیاست یاpolitics امر اونتیک است. و در سطح آرمان با امر سیاسی مواجهیم. امر سیاسی یا the political اونتولوژیک است. سیاست همان تمشیت امور، ادارهی جامعه و مهار شور مازاد اجتماعی است. سیاست حوزهی تجربیِ حفظِ وضعِ موجود است و ضامن برقراری نظم در مدینه. یعنی دستور العملی است در بارهای اینکه پولیس چگونه مردم را رام و نظم را برقرار سازد. برنامه و هنر ادارهی اجتماعات انسانی است. ساماندادن به همزیستیها، شیوهی توزیع نقشها و نحوهی اختصاص جایگاهها به آحاد توده است. به عبارت دیگر وظیفهی سیاست روند بازتولید مشروعیتِ سامانبخشی اجتماعی و ایجاد شیوهی سازوکار یک جمع و اندیشیدن پیوسته به بازآرایی آن است. سیاست تعیین میکند که در یک نظام سلسلهمراتبی چه کسی و چه چیزی مرئی و محسوس باشد. همین تعیین است که ماهیت نظم را تعیّن میبخشد. در این سطح، دموکراسی ناظر است بر نوعی پروسدور. (پوپر و هایِک و هانتینگتون.)
البته تمیشت امور بدون داشتن چشماندازی از آینده ممکم نیست. وضع موجود جامعه را بدون داشتن هدفی که معمولن سعادت است نمیتوان به سامان آورد. از این رو زمانی که احساس شود آن چشمانداز و یا برداشت معینی از سعادت نارسا و یا درست بوده و یا حاکمانی که عصارهی ارادهی جمعیاند از راه آن هدف منحرف شوند، مجبورید وجه رهایی بخش سیاست را فعال کنید.
در مقابل، امر سیاسی و یا سیاست آزادیبخش متضمن برهمزدن هر نظم سلسلهی مراتبی موجود به هدف برقراری عدالت است. در سطح اونتولوژیک سیاست مترادف است با دموکراسی. دموکراسی در یونان باستان دشنامی بود که در بین اشراف دهان به دهان میگشت. زیرا انبوه مردم بودند که به جای اشراف حکومت را اداره میکردند. به نظر اشراف حق حکومت با نژادگان و فرادستان بود. دموکراسی نظم سلسلهمراتبی موجود را بهم ریخته بود و به این معنا با امر سیاسی مترادف شده بود. امر سیاسی متضمن به چالش کشیدنِ نظم مستقر است. لیکن امر سیاسی استثنایی است در قوائدی که نحوهی گردآوری و ادارهی گروههای انسانی معین میکنند. نوعی به چالش کشیدن نظمایجابی است به هدف تأمین عدالت از طریق برقراری دموکراسی. امر سیاسی محمل ارضای امیال و خیالپردازیِ گروهی خاص نیست، جنبش تودهی محذوفِ عرصهیِ قدرت است. جنبشی برای کسب فرصت برابر جهت ارضای میل و داشتن خیالپردازی مخصوص به خود. به گفته ژاک رانسیر«دموکراسی [صرفا] منظومهی عاشقانهای در وصف حکومت مردم بر مردم نیست، دموکراسی همچنین همان بههمریختگی امیالی است که مشتاقانه در پی ارضاشدن هستند.»
ارنستو لاکلائو و شانتال موف این دو وجه سیاست را از هم جدا میکنند. اما به گمانم ایندو دو خصوصیت یک مفهوم واحدند که ارتباط دیالتکتیکی با هم دارند. برای اداره جامعه به نظم و سلسله مراتب نیازمندید و برای بهبود آن و برقراری عدالت در سطحی بالاتر همان نظم را باید برهم بزنید.
در أدبیات مربوط با این این دو نوع سیاست، میل زبان به یکی از دوقطب معنادار است. مثلن اگر زبان ژاک رانسیر و آلن بدیو به عنوان نظریهپردازان امر سیاسی را با زبان کارل پوپر و فردریک هایئک به عنوان نظریهپرادازان سیاست مقایسه کنیم خواهیم دید زبان اولیها به استعاره و زبان دومیها به مجاز متمایل است. و اتفاقا مشکل انقلابها به میزان زیادی به شور استعاری زبان مربوط است.
ویدئوی سخنرانی در اینستاگرام :