دکتر محمد حسین یحیایی ; فرقه دمکرات آذربایجان ( پروژه آزادی ناتمام ) بخش چهاردهم
در روز پایانی پلنوم وسیع چهارم که وحدت فرقه دمکرات آذربایجان و حزب توده ایران بصورت اشاره از سوی برخی از اعضای کمیته مرکزی حزب مطرح شد با واکنش تند برخی از کادرهای حزبی بویژه کادر افسری حزب روبرو شد، آنان با پایان پلنوم که در بخش توصیه های آن برای برون رفت از بحران و راه کار هایی برای آینده گفته شده بود که هیئت اجرائیه مسئولیت دارد تا هر چهار ماه یک پلنوم برگزار کند تا عملکرد هیئت اجرایی را مورد بررسی قرار دهد به جای بررسی مشکلات حزب به انتقاد از فرقه دمکرات آذربایجان و عملکرد آن از هنگام تشکیل تا آن روز پرداختند و اتهام های جدیدی مطرح کردند تا اعضای کمیته مرکزی حزب را زیر فشار قرار دهند، هرچند افشاگری و انتقاد آنان از فرقه تازگی نداشت، گفتار، کردار و پیشداوری های پیشین خود را که همان اتهام زنی های بی پایه و اساس بود، باز سازی، تکرار و یا بازخوانی کردند، در نتیجه فشار روز افزون کادر افسری و مخالفین فرقه باعث می شد که نامه نگاری و اظهار گلایه از تشکیل و عملکرد فرقه به مقامات و حزب کمونیست اتحاد شوروی افزایش یابد، در این میان کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و انتقاد « خروشچوف » از دوران استالین و باقروف به آن سرعت و شتاب می بخشید، رضا عنایت با تعداد دیگری از افسران حزبی در نامه ای به مرکزیت حزب در تاریخ 16 نوامبر 1956 نوشتند… تشکیلات موجود در آذربایجان شوروی که بنام فرقه دمکرات آذربایجان فعالیت می کند تمثیل کننده خواستهای زحمتکشان آذربایجان نبوده و برای اجرای مقاصد دیگر تشکیل شده است، از این به بعد از هر گونه مذاکره با رهبران فرقه دمکرات آذربایجان بعنوان نماینده خلق آذربایجان خود داری شود…و یا تعداد دیگری از افسران حزب ( مهدی رستمی، علی مهان، یوسف حمزه لو ) پا را فراتر گذاشته در نامه دیگری به تاریخ 2 نوامبر 1956 می نویسند که فرقه عامل گسترش پیمان نظامی سنتو در منطقه بوده است، که در واقع همان ادامه پیمان آتلانتیک شمالی ( ناتو ) است که در مرز های جنوبی اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت، آنان به حزب رهنمود می دهند و می نویسند: حزب توده ایران باید برای انحلال عملی فرقه کوشش نماید، هرگونه مذاکره با سران این سازمان صحیح نیست و به منزله به رسمیت شناختن آن و عملا و حتی وجود و نحوه فعالیت فرقه دمکرات آذربایجان یکی از بهانه های توجیه کننده دولت ایران در ورود به پیمان نظامی بغداد ( که با خروج عراق از آن به پیمان سنتو متشکل از ترکیه، ایران، پاکستان تغییر نام داد ) بوده و می باشد… حزب ما باید مصرانه نظر قطعی خود را در مورد عدم رسمیت فرقه به حزب کمونیست اتحاد شوروی اعلام و تقاضای تعیین تکلیف قطعی سازمان آن را که در مهاجرت است بنماید ( امیر علی لاهرودی، یادمانده ها و ملاحضه ها، انتشارات فرقه دمکرات آذربایجان، ص303 ) این گفتار و رفتار نشان می دهد که این افسران جوان و گاهی فداکار هنوز با ماهیت نظام سرمایه داری در مرحله امپریالیسم آشنایی نداشتند و روند جهانی شدن سرمایه را پیشبینی نمی کردند و شاید هم با هدف نهایی جنگ دوم جهانی و نازیسم هیتلری که همانا نابودی اتحاد جماهیر شوروی بود آشنا نبودند و یا آگاهی نداشتند، از آن گذشته گویا با تاریخ و رخداد های سیاسی و اقتصادی ایران هم بیگانه بودند که در آن کودتای 28 مرداد ( بر اساس آرشیو های ایالات متحده و بریتانیای کبیر این کودتا از سوی آنان طراحی و به اجرا درآمد ) رخ داده بود و ایران در خط و مسیر سیاست های ایالات متحده قرار گرفته بود، غافل از اینکه، فرقه دمکرات آذربایجان در صورت موفقیت و پیشبرد سیاست های اصولی خود که در بیانیه 12 شهریور به آن اشاره شده بود هم پایه های دمکراسی را در کشور تقویت می کرد و هم مانع از کودتا می شد، در نتیجه ایران نیازی نداشت که وارد پیمان نظامی سنتو شود، به هر رو نامه های پیگیر و بی پایان برخی از افسران حزب و مخالفین فرقه که گاهی نشانه های شوونیزم و برتری طلبی در آنها به چشم می خورد و نمایان می شد تا مرحله خصومت و مبارزه با فرقه پیش می رفت، اینگونه رفتار ها و گفتار ها در برخی از اعضای کمیته مرکزی حزب هم موثر می افتاد و آنان را هم به نامه نگاری، نگرانی و تشویش اذهان خود فرو می برد که گاهی با جهان بینی آنان هم مغایرت داشت، به هر رو پیگیری نامه نگاری ها به حزب کمونیست اتحاد شوروی، آنان را بر آن داشت تا کمسیونی تشکیل دهند و از هیئت نمایندگی حزب توده ایران درخواست کنند تا هیئتی را برای مذاکره و گفتگو نزد آنان بفرستند، در بخش هایی از اظهارات هیات نمایندگی حزب توده ایران در این کمسیون به تاریخ 20 آگوست 1956 آمده است.
فرقه دمکرات آذربایجان در شرایط معین تحت نظارت محافلی که باقروف بر راس آن قرار داشت بدون مشورت با حزب توده ایران تشکیل شد، حوادث بعدی نشان داد که فرقه قصد جدایی داشت و به نهضت نجات بخش سودی نرساند، بنابرین حفظ مصرانه سازمان فرقه در مهاجرت، دادن امکانات وسیع تبلیغاتی مانند رادیو، روزنامه، تشکیلات
و غیره به آن این اندیشه را در اذهان باقی می گذارد که سیاستی که فرقه دمکرات آذربایجان بر اساس آن ایجاد شده است طرفداران با نفوذی دارد
واقعیت موجود تردیدی باقی نمی گذارد که تقسیم حزب طبقه کارگر به سه حزب ( حزب توده ایران، فرقه دمکرات آذربایجان، حزب دمکرات کردستان ایران ) عواقب بدی به بار آورده است و ما ادامه آن را در روابط تیره ای در مهاجرت بین حزب و فرقه را مشاهده می کنیم، نباید فراموش کرد که آذربایجان طی تاریخ طولانی ایران از بقیه اقوام ( ملل ) جدا نزیسته و پیوند های تاریخی، فرهنگی و روحی آن را با بقیه اقوام متصل می سازد
ستم ملی در مورد ایران بصورت محرومیت آنها از اداره امور خود و استفاده از زبان مادری خود، بروز می کند ولی آذربایجانی ها در کلیه عرصه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و غیره از فارس ها عقب تر نیستند، بیش از هزار سال ایران از سوی تورک ها اداره شده، زبان تورکی زبان دربار قاجار و تبریز ولیعهد نشین بود، عده زیادی از نخست وزیران، سناتور ها، وکلاء مجلس، ژنرال ها، بازرگانان، صاحبان صنایع، روحانیون و مالکین بزرگ و تعداد زیادی از کارگران ایران در تهران، مازندران، خراسان و مناطق دیگر آذربایجانی هستند جالب توجه است تعدادی از تئوریسین های پان ایرانیستی هم از آذربایجان برخواسته اند ( امیر علی لاهرودی، همان اثر بطور خلاصه شده، ص 312/315 )
در این گفتگوی طولانی هیات نمایندگی حزب تلاش می ورزد تا موقعیت آذربایجانی ها را در اداره کشور و اقتصاد برجسته کند و نشان دهد که ضرورتی به تشکیل فرقه نبود و اتهام فارسگرایی در حزب هم بی اساس است. زیرا آذربایجانی ها در رهبری حزب هم مشارکت دارند ولی واقعیت آن است که گویا آنان به حق تعیین سرنوشت باور نداشتند و نهضت آذربایجان را حرکت ناسیونالیستی می پنداشتند، در حالی که آتگونه نبود و فرقه با استفاده از فرصتی که بدست آمده بود خواهان آزادی و حق تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی بود و آن خواسته هیچگونه صدمه و لطمه ای به جبش کارگری در ایران نمی زد، از آن گذشته در آذربایجان صنایعی ایجاد نشده بود که تعداد زیادی کارگر در آن مشغول بکار باشند بنابرین فرقه به جنبش دهقانی توجه بیشتری می کرد و خواهان اتحاد بین کارگران، دهقانان، زحمتکشان و کاسبکار ها بود، در نتیجه « پاسیلوف» و « پاناماریوف » که در نشست کمسیون شرکت داشتند یادآور شدند که مسئله ملی از اهمیت خاصی برخوردار است و خروشچوف هم در کنگره 20 حزب کمونیست به گسترش اختیارات جمهوری های شوروی و احزاب کمونیست آن جمهوری ها اشاره و آن را توصیه کرده است، باید به حقوق ملل احترام گذاشت و از انحلال فرقه دمکرات آذربایجان صرفنظر کرد، ولی در راستای اجرای عملی وحدت بین فرقه و حزب کوشا بود ( امیر علی لاهرودی، همانجا ) بخش مهمی از گفتار هیات نمایندگی حزب در رابطه با تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان، عملکرد و دستآورد های آن با واقعیت همسو نبود و شاید هم آنان با واقعیت موجود و شرایط اقتصادی و اجتماعی در آذربایجان آشنایی زیادی نداشتند،آن هم نشانگر آن است که حزب به شدت تحت تاثیر ناسیونالیسم ایرانی، مبارزه طبقاتی، نظام پارلمانی و مرکز گرایی بود و رابطه چندانی با پیرامون و خواسته های آنان برقرار نمی کرد که در دوران مهاجرت این فرصت پیش آمد تا به این کمبود و نارسایی های گذشته خود فکر کند. که شاید یکی از عوامل مهم در شکست حزب و فعالیت های سیاسی و اجتماعی آن همین مسئله بود.
حزب توده ایران در دوران مهاجرت که نخستین دوره آن بود با مشکلات فراوانی روبرو شد. که برخی از آنها ریشه در گذشته و ایران داشت که همراه با نفرات حزب به خارج منتقل شده بود، بنابرین اصرار و تمایل حزب برای وحدت با فرقه دلایل گوناگونی داشت که بیشتر برای سرپوش گذاشتن به مشکلات و پیشگیری از عصیان افسران کادر و مخالفین بود. در اینجا اندکی به آن می پردازیم.
یکم: حزب توده ایران بعد از تاسیس به یکی از پایگاه های مهم اجتماعی در بین نویسندگان، روشنفکران، کارگران، زحمتکشان و کسبه تهیدست تبدیل شد و بزرگترین سازمان سیاسی کشور را سازماندهی کرد و به مجلس و وزارت دل بست که با روحیه کادر مرکزی آن ( روشنفکران شهری، برخی تحصیل کرده های اروپا با خواستگاه طبقه متوسط رو به بالا ) همخوانی و همسویی داشت، ولی در سال های پایانی دهه 20 خورشیدی با افول و ریزش روبرو شد و با کودتای 28 مرداد ضربات سهمگینی به شاخه نظامی و کادر های آن وارد شد، که در دوران مهاجرت باید به علل شکست ها، ضعف ها، کاستی ها، اشتباهات و خطا های خود می پرداخت. ولی بیشتر به فعالیت های فرقه دمکرات
آذربایجان در سال های نخست متمرکز شد. در این راستا ارزیابی برخی از کادر های حزب در مهاجرت با واقعیت همخوانی نداشت و به منظور انحراف از واقعیت های جامعه آذربایجان بود که خواهان پایان دادن به تحقیر فرهنگی، زبانی و عقب ماندگی اقتصادی بود، از آن گذشته مبارزه آزادی خواهی مردم آذربایجان هیچ مغایرتی با خواسته های نقاط دیگر ایران نداشت، تشکیل فرقه را به باقروف و آتاکیشی اوف نسبت دادن بی حرمتی و جفا در حق مردم آذربایجان است که در طول تاریخ پیشگام تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران بوده اند و تاریخ سیاسی ایران آن را گواهی می کند.در نتیجه عامل افول و ریزش در صفوف حزب توده ایران نه تنها فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت ملی آن نبود، شاید هم زمینه ساز رشد آن در گستره ایران با استفاده از گسترش آزادی می شد..
دوم: فرقه دمکرات آذربایجان عامل شکاف در جنبش کارگری نبود که کادر های مخالف فرقه در حزب آن را همواره مطرح می کردند، جنبش کارگری نیازمند احزاب سیاسی است که طرفدار منافع آنان باشد، این جنبش ها و اینگونه احزاب در محیط آزاد و دمکراتیک آزادی عمل بیشتری دارند که می توانند در آن محیط با استفاده از آزادی سازماندهی بهتر و بیشتر کنند و با گذشت زمان و تبلیغات و آشنا کردن طبقه کارگر با حقوق خود شکوفا شوند، فرقه دمکرات آذربایجان تلاش می کرد آزادی را در گستره ایران گسترش دهد و شرایط را برای فعالیت احزاب مترقی فراهم آورد، بنابرین فرقه سازمان خود محور و ناسیونالیستی نبود، تنها خواهان حقوق ملی خود در چارچوب منشور آتلانتیک بود که در آن تشکیل و انتخاب حکومت از سوی هر ملتی به رسمیت شناخته شده بود. اینکه برخی از مخالفین فرقه در صفوف حزب توده ایران به آن اتهام ناسیونالیتی در دوران مهاجرت می زدند قابل فهم و واقعی نیست، از آن گذشته حزب با توجه به ترکیب جمعیتی، جغرافیای سیاسی و گوناگونی فرهنگی ایران را کشور « کثیرالملله » می نامید، ولی برخی از نفرات آن با این واژه مخالفت می کردند و اصرار داشتند که در ایران یک ملت زندگی می کند.
مخالفین فرقه پیش از وحدت و در پروسه آن همواره تکرار می کردند که خروشچوف در دیدار با شاه گفته بود: تشکیل فرقه اشتباه بود، اگر این گفته درست هم باشد باید پرسید این چه ربطی به ارزیابی و ارزش گذاری شما از فرقه دارد؟ شاه که با لشگر کشی هزاران آذربایجانی را به قتل رسانده و دمکراسی نوظهور آن را نابود کرده بود، تا بتواند سایه شوم و سیاه استبداد و ظلم را بر آن بگسترد. آیا این گفتار سیاستمدار یک کشور همسایه مایه مباهات و خوشنودی و یا تائید آن است؟ از آن گذشته سیاستمدار هر کشوری منافع کشور خود را در نظر می گیرد، اینگونه گفتار نه مایه تحقیر و نه سبب خوشحالی است، مردم آزاده نخست به خود و محیط خود فکر می کنند. آزادی آذربایجان پیش درآمد آزادی در همه ایران بود و به استقلال کشور یاری می رساند و مانع بزرگی برای پیشگیری از کودتا و ارتجاع می شد ، نباید فراموش کرد، فرقه شکست خورد ولی غرور ملی در آذربایجان را زنده کرد
سوم: به نظر می رسد برخی از نفرات حزب بویژه کادر های نظامی جوان که به مهاجرت آمده بودند، از محیط و شرایط آن ناخشنود بودند و با گذشت زمان سر ناسازگاری آغاز کردند و در این راستا نفرات فرقه را رقیب خود دیدند که در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان بیشتر بعلت شباهت های زبانی و فرهنگی جایگاه خوبی پیدا کردند. زیرا هر ساله بیش از 300 نفر از اعضای جوان خود را به مراکز علمی و حرفه ای معرفی می کردند و در کشور میزبان هم با گذشت زمان و تثبیت خود از جایگاه خوبی برخوردار شدند. همسو با آن با سازماندهی منظم و مرتب دفتری در مرکز شهر باکو برپا کرده و در شهر های گوناگون هم کمیته های خود را تشکیل دادند. در نتیجه فرقه نیاز چندانی به وحدت نداشت، و.در صورت وحدت با حزب با توجه به تعداد نفرات که از چند هزار نفر تجاوز می کرد، ( تعداد حزبی ها زیر 500 نفر بود ) قادر بود کنترل حزب را در دست گیرد که این خوشآیند رهبری حزب و کادر های نظامی نبود، در نتیجه در برخورد با فرقه از تاکتیک فرافکنی و مبالغه و گاهی هم از تحقیر استفاده کردند و در این جو نامساعد به سوی وحدت پیش رفتند که بیشتر خواسته های حزب را برآورده می کرد…. ادامه دارد