دکتر محمدحسین یحیایی ; فرقه دمکرات آذربایجان (پروژه آزادی نا تمام) بخش یازدهم
با گذشت زمان و تثبیت شرایط از هیجان ها، پیشداوری ها، گله مندی ها، عیب جویی ها و اتهام زنی های گاهی ناروا در بین نفرات فرقه نسبت به یکدیگر و کشور میزبان اندکی کاسته شد، نفرات با ذوق و با استعداد با استفاده از یگانگی زبانی و فرهنگی آذربایجان با خود به شعر و خلق ادبیات و فعالیت های اجتماعی روی آوردند و در اندک مدتی جایگاه خود را در بین ادیبان و شاعران آذربایجان پیدا کردند و مانند « بالاش آذراوغلو»، « مدینه گلگون »، « حکیمه بلوری »، « اسماعیل جعفرپور سلماسی » و دیگران در شعر سرآیی سرآمد شدند و ده ها تن دیگر در نثر نویسی و روزنامه نگاری خوش درخشیدند و دیگران هم در مراکز صنعتی و کشاورزی جایگاه خود را پیدا کردند. در این میان برخی از کادر های رهبری فرقه هم مانند غلام یحیی دانشیان، جهانشاهلو و میلانیان برای نخستین بار بعد از سال ها اقامت و تلاش برای بازسازی فرقه در مهاجرت، از شهر باکو عازم مسکو شدند تا در مدرسه عالی حزب شرکت کنند و آموزش ببنند.
هر چند فرقه دمکرات آذربایجان و حکومت ملی در آذربایجان با یورش وحشیانه ارتش از مرکز با شکست روبرو شد ولی تحول بسیار عظیمی در سیاست و جامعه آن روز آفرید، از یک سو ارتجاع داخلی و حامیان بیرونی آنها را به وحشت انداخت و از سوی دیگر نیرو های ملی و طرفداران دمکراسی را به حرکت در آورد تا زمینه برپایی دولت ملی « محمد مصدق » و ملی کردن صنعت نفت را فراهم آورند، ولی شک و تردید ها، ترس و واهمه ها، عدم پایبندی به قول و قرار ها، ناپایداری در اندیشه و عمل این گروه ها و احزاب ملی گرا این جنبش و تحول عظیم اجتماعی و سیاسی را با شکست روبرو کرد و با کودتای 28 مرداد 1332 به شکوفایی دمکراسی در کشور پایان داد.
در پی کودتای 28 مرداد بار دیگر حمله به نیرو های مترقی تشدید شد، پیگرد افراد، سازمان ها، نهاد های سیاسی و صنفی افزایش یافت، دادگاه های نظامی در راستای خواست ارتجاع حاکم و کودتاگران به کشتار نظامیان و افراد مترقی پرداختند، تعدادی از افسران و درجه داران شاخه نظامی حزب توده ایران را به جوخه های اعدام سپردند تا با وحشت آفرینی پایه های آن را از اساس سست و ویران کنند، در حالی که شاخه نظامی حزب از همان سال های نخستین دهه 20 خورشیدی شکل گرفته بود، گفته می شود که شاخه نظامی در سال 1323 از سوی عبالصمد کامبخش، سرهنگ سیامک و خسرو روزبه پایه گذاری شد و بیشترین نفرات خود را در دانشکده افسری و از بین جوانان جذب کرد، شاخه نظامی که گاهی با نام « سازمان نظامی » حزب خوانده می شود در مدت کوتاهی صد ها نفر از نظامیان با استعداد و توانا را از رده های گوناگون نظامی به خود جلب کرد، برخی از آنان با ادبیات مارکسیستی آشنا بودند و برخی دیگر تمایل به اندیشه های چپ داشتند، تعدادی از آنان که از افسران پادگان 8 مشهد بودند و می توان آنان را « شورشیان آرمانخواه » نامید به این باور رسیدند که با استفاده از بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی حاکم بر کشور از یک سو و تشکیل دولت های چند ماهه و ناپایدار از سوی دیگر شرایط را برای خیزش عمومی مهیا کرده است و در صورت آغاز مبارزه مسلحانه مردم به آنان خواهند پیوست و ارتش سرخ هم مانع از حمله ارتش به آنان خواهد شد، در نتیجه در 24 مرداد ماه 1324 تعدادی از افسران متمایل به حزب توده ایران شامل ( عبدالرضا آذر، علی اکبر اسکندانی، پورهرمزان، غلامحسین بیگدلی، خسرو روزبه، تفرشیان، احسانی، نجفی، شفایی، ندیمی و… ) از گنبد کاووس مبارزه مسلحانه خود را آغاز کردند که بنام « قیام افسران خراسان » نام گرفت.
رهبری این عملیات نظامی را سرگرد اسکندانی به عهده داشت که به جنگ پارتیزانی باور داشت و از « مارشال تیتو » رهبر مبارزات ضد فاشیستی الهام می گرفت و می گفت: با آغاز قیام حزب در شرایطی قرار خواهد گرفت که از قیام ما حمایت خواهد کرد، اسکندانی همچنین معتقد بود که وقت و زمان عمل فرا رسیده و باید هرچه زود تر دست بکار شد ( تفرشیان، قیام افسران خراسان، 1367، ص 53 ) حزب توده ایران این عملیات را خودسرانه نامید که بدون نظر حزب دست به این کار زدند و از ابتدا هم معلوم بود که آنان با اندکی نیرو سرکوب خواهند شد و سرکوب هم شدند ( اسناد و دیدگاه ها، ص 352 )، « ایرج اسکندری » هم در خاطرات خود می گوید: اعضای کمیته مرکزی و سرهنگ آذر در جواب « بهرام دانش » که خواستار عملیات بود مخالفت کردند ( اسکندری، خاطرات سیاسی، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1368، ص 490 ) ولی بهرام دانش آنچنان به این قیام باور داشت که به دوستان و همرزمانش می گوید: من با کامبخش دیدار کردم و ایشان موافق این عملیات هستند ( شفاهی، قیام افسران خراسان و 37 سال زندگی در شوروی،1365، ص 70 ) عملیات با حرکت به سوی قوچان آغاز شد ( 21 افسر، 6 سرباز، دو کامیون و در مسیر راه 6 افسر دیگر در گرگان به آنها پیوستند ) خبر قیام به تهران رسید، فرمانده ستاد ارتش « سرلشگر ارفع » بود که دستور سرکوب داد و با متمرد خواندن آنان جایزه ده هزار ریالی برای هر کدام از آنان تعیین کرد که به دستگیر کنندگان آنان ( زنده یا مرده ) پرداخت خواهد شد، در مسیر راه کمیته ایالتی حزب در گنبد و گرگان هم از آنان حمایت نکردند و یا تدابیر امنیتی برای حفظ جان آنان نیاندیشیدند. در همین مسیر نیرو های ژاندارم که مجهز به سلاح و ادوات دیگر نظامی و جنگی بودند به کاروان آنان ( افسران شورشی ) حمله کردند، در نتیجه اسکندانی با تعداد دیگری کشته شدند و تعدادی هم از معرکه جان سالم بدر بردند و مخفی شدند. این قیام در 29 مرداد سرکوب شد ولی پیگیری افسران در ارتش همچنان ادامه یافت « آرداشس آوانسیان » می گوید: تصمیم گرفته شد که افراد باقی مانده از این قیام را پنهان کنیم و در فرصت مناسب به آذربایجان بفرستیم که نظامی های فرقه را آموزش دهند ( آوانسیان، خاطرات سیاسی به کوشش علی دهباشی، 1387، ص 270 )، خسرو روزبه بعد از پایان قیام مخفی شد و کتاب مشهور خود را با عنوان « اطاعت کورکورانه » در دوران مخفی نوشت. این قیام که بدون برنامه ریزی و حمایت توده ای آغاز شده بود با شکست روبرو شد ولی فشار به حزب توده ایران را به شدت افزایش داد، روزنامه « رهبر » ارگان حزب توده ایران با 6 نشریه دیگر تعطیل شدند، برخی از افسران متمایل به حزب در رده های گوناگون دستگیر و یا از ارتش اخراج و تصفیه شدند، در پی آن برخی از افسران که جان سالم بدر برده بودند برای آموزش نفرات نظامی فرقه خود را به آذربایجان رساندند و به فرقه دمکرات آذربایجان پیوستند. با شکست حکومت ملی در آذربایجان برخی در بیدادگاه های رژیم به اعدام محکوم شدند و برخی دیگر راه مهاجرت در پیش گرفتند.
با یورش نظامی و شکست فرقه دمکرات آذربایجان نظارت بر عملکرد حزب توده ایران افزایش یافت و ارتجاع حاکم در تهران مراکز کارگری بویژه شرکت نفت را زیر نظر گرفت تا با کارشکنی و تهدید مانع از اتحاد کارگران و زحمتکشان با آموزه های حزب شوند، ولی مبارزه و تحلیل طبقاتی حزب خوشآیند و مدافع منافع طبقه کارگر بود و رابطه آن دو را تحکیم می بخشید، در نتیجه تدابیر خبیثانه دیگری در مقابله با حزب از سوی ارتجاع اندیشیده شد، از یک سو با بزرگنمایی فعالیت های حزب و جنبش کارگری ترس و دلهره را در دل ارتجاع افزایش داد و از سوی دیگر نمایشنامه های خود را به اجرا درآورد، در این راستا تیراندازی به شاه را بهانه قرار داد تا حزب توده ایران را که پایگاه مهمی در جامعه پیدا کرده بود غیر قانونی اعلام بکند.
تیر اندازی به سوی « محمد رضا شاه » در 15 بهمن ماه سال 1327 در پله های دانشکده حقوق دانشگاه تهران از سوی « ناصر فخرآرایی » اتفاق افتاد که شخص گمنامی در روزنامه نگاری بود، گفته می شود کارت خبرنگاری فخرآرایی برای روزنامه « پرچم اسلام » شب قبل از حادثه تیراندازی از سوی رکن دوم ارتش صادر شده بود. به هر رو ضارب 5 گلوله از دو متری به شاه شلیک می کند که شاه را اندکی زخمی می کند، هرچند خود شاه و برخی دیگر فریاد می زنند که ضارب را زنده دستگیر کنید ولی با گلوله باران برخی از نظامی ها در جا کشته می شود، تا چگونگی و هدف از حادثه روشن نشود و در پرده ابهام باقی بماند، در پی آن « کاشانی » مرتجع شناخته شده که در ارتباط با روزنامه پرچم اسلام بود به تبعید فرستاده می شود ولی همزمان حزب توده ایران مورد هدف قرار می گیرد، با اعلام حکومت نظامی سرلشگر « احمد خسروانی » بعنوان فرماندار نظامی معرفی می گردد.با انحلال حزب از سوی حکومت نظامی رهبران آن ( طبری، کیانوری، یزدی، جودت، نوشین، الموتی، نوبخت ) زندانی می شوند و کشاورز هم مخفی می شود، در پی آن روزنامه های مترقی و حزبی توقیف می شوند، کلوب های حزبی مورد تهاجم و اموال حزب مصادره می شود. و با تغییراتی در قانون اساسی به شاه این امتیاز داده می شود که بتواند مجلس شورای ملی را منحل کند.
در شرایط مخفی حزب توده ایران فعالیت های خود را پیش می برد و شاخه نظامی حزب هم در این دوره تقویت می شود و کتاب اطاعت کورکورانه روزبه که در مخفیگاه نوشته بود در تقویت روحی و روانی افسران جوان موثر واقع می افتد و همزمان تجربه قیام افسران خراسان و شکست فرقه دمکرات در آذربایجان و کردستان به آنها می آموزد که باید با احتیاط بیشتری عمل کنند زیرا رکن دوم ارتش همه رفتار و اعمال افسران جوان را زیر نظر دارد و با کوچکترین شبهه و تردید به کار آنان در ارتش پایان می دهد، از آن رو جذب نیرو همراه با کار و فعالیت مخفی با دقت بیشتری پیش می رود.و همچنان بر تعداد نفرات نظامی افزوده می شود.دردوران حکومت « رزم آرا » و بویژه در دوران « مصدق » شاخه افسری حزب رشد نسبتا زیادی پیدا کرد و تقریبا در 28 مرداد 1332 قبل از لو رفتن حدود 500 نفر را دربر گرفت، البته این 500 نفر همه شان افسر نبودند و در پست های حساس قرار نداشتند، آنچه گفته می شود حزب در تهران 600 افسر داشت و در 28 مرداد هیچ کاری نکرد، خلاف واقعیت است ( اسناد و دیدگاه ها، ص 352 )،بر اساس آمار فرمانداری نظامی که در « سیر کمونیسم در ایران و کتاب سیاه » منتشر شده، 429 نفر از شاخه نظامی دستگیر شدند و 40 الی 50 نفر از نظامیان به خارج از کشور مهاجرت کردند ( همانجا )، حزب لو رفتن شاخه نظامی را که ضربه سخت، سنگین و غیر قابل جبران برای حزب بود، در کمبود ها و نقائص سازمانی، بی تجربگی و عدم شناخت کافی از عملکرد فاشیسم حاکم می داند که به آن خوشبینی و خوش باوری نفرات حزب هم افزوده می شود.
بعد از کودتای 28 مرداد برخی از افراد کادر مرکزی حزب تلاش کردند تا در شرایط مخفی به بازسازی و فعالیت حزب ادامه دهند و برای پیشبرد آن مدتی هم در کشور ماندند ولی فشار روز افزون، آنان را هم بر آن داشت تا برای حفظ جان خود به گروه مهاجران سیاسی بپیوندند و از روی اجبار راهی غربت شوند، تا فعالیت های سیاسی و مبارزه با فاشیسم حاکم بر کشور را در خارج از مرز ها پیش ببرند، بنابرین تعدادی از نفرات حزب توده ایران راهی اتحاد جماهیر شوروی شدند و در دوره مهاجرت، با نفرات فرقه دمکرات آذربایجان برخورد کردند که سال ها پیشتر از آنها وارد آن کشور عظیم شده موقعیت خوبی در آنجا بویژه در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان بدست آورده بودند، زیرا برخی از آنان وارد مراکز علمی، صنعتی و آموزشی شدند و تعداد زیادی هم با خاستگاه روستایی در کلخوز ها و ساوخوز مشغول بکار شدند و با پایبندی به مرام فرقه آن را زنده نگهداشتند، در مقابل با آنان. نفرات حزبی را جوانان تحصیلکرده اکثرا شهری با خاستگاه طبقه میانه و یا بالای اجتماعی و اقتصادی تشکیل می داد و حتا تعدادی از آنان تحصیل کرده غرب بودند از آن رو شرایط مهاجرت خوشآیند آنان که در رفاه زیسته و بزرگ شده بودند، نبود. از آن رو از همان روز های نخست مهاجرت ناسازگاری ها و شکوائیه ها و گله مندی ها از شرایط آغاز شد، در حالی که در شهر های بزرگ با رفاه بیشتری در مقایسه با نفرات فرقه ساکن شده بودند و اتحاد شوروی هم از اقتصاد جنگی تا اندازه ای دور شده بود.نارضایتی و ناسازگازی و بهانه جویی در بین افسران جوان بیشتر از سایرین بود.شاید مفایسه خود با نفرات فرقه به این نارضایتی بیشتر دامن می زد، در حالی که تعداد نفرات فرقه چندین ده برابر آنها بود و از همان روز های نخست در شرایط آن روز اتحاد شوروی ( اقتصاد جنگی ) جذب کار و فعالیت شده بودند از آن رو با پرداخت حق عضویت و وفاداری به آرمان های فرقه تعدادی کادر فعال داشتند و موقعیت مالی فرقه هم خوب بود و همچنان نشریه « آذربایجان » منتشر می شد.رهبران حزب برای کاستن از تشنج و تنش درونی بین مهاجرین و مدیریت بحران آنان نیازمند تحول تشکیلاتی و سازمانی بودند و آن وحدت با فرقه دمکرات آذربایجان بود زیرا برخی از رهبران حزبی از روی رفاقت و برخی دیگر از روی رقابت، حسادت و گاهی عداوت که تاریخ دیرینه ای از بدو تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان نسبت به ان داشتند سرچشمه می گرفت، در این میان اتحاد شوروی هم نگران نزدیکی بیشتر ایران با تشکیل پیمان « سنتو » که ادامه پیمان « ناتو » در منطقه با شرکت ایران، ترکیه و پاکستان به غرب و آمریکا بود. از آن رو تمایل داشت که روابط سیاسی و اقتصادی خود را با ایران گسترش دهد ولی مقامات سیاسی و اقتصادی ایران در هر مذاکره و گفتگو پیشگیری از فعالیت فرقه دمکرات آذربایجان را مطرح می کردند و این هم نشانگر آن بود که رژیم حاکم بر ایران از نفوذ فرقه و رابطه عاطفی آن با توده های مردم در آذربایجان احساس ترس، نگرانی و واهمه داشت.در نتیجه مقامات شوروی هم تمایل داشتند که این دو سازمان سیاسی با دو پایگاه اجتماعی جداگانه که در اساسنامه های آنها قید شده بود در هم ادغام شوند… ادامه دارد.