دکتر ضیاء صدرالاشرافی ;ایران و مسائل ایران, قسمت سوم
خشت اول ناسیونالیسم ایران مدرن، کج نهاده شده،و بجای آزادی و برابری شهروندان، با توجه به تنوع فرهنگی (زبانی و دینی) آنها، متأسفانه براساسپان آریانیسم:ترک و عربستیزی، و پان فارسیسم: غیرفارسی ستیزی استوار بوده، و براین بنیاد ظلمِشه ساخته، شیخان دغل نیز تبعیض موجود مذهبی را بنام خمینیسم از قوه كاملاً به فعل در آورده، و بدین غایت رسانیدند.
خشت اول ناسیونالیسم ایران مدرن، کج نهاده شده،و بجای آزادی و برابری شهروندان، با توجه به تنوع فرهنگی (زبانی و دینی) آنها، متأسفانه براساسپان آریانیسم:ترک و عربستیزی، و پان فارسیسم: غیرفارسی ستیزی استوار بوده، و براین بنیاد ظلمِشه ساخته، شیخان دغل نیز تبعیض موجود مذهبی را بنام خمینیسم از قوه كاملاً به فعل در آورده، و بدین غایت رسانیدند.
جا لب است که شما، آقای دکتر براهنی راازترک بودن نَهی، و خودرا از فارس بودن سَلب می کنید! و همه مان رابنام خاک ” ایران ” ارجاع میدهید! تا در همان جهت، سیاست رایج ِ”پان فارسیسم” را با “استادی” تبلیغ کرده باشید، که هدفش: نفی هویت فرهنگی ملیتهای ایرانی با سوء استفاده از نام خاک ایران است. آیا در نهایت این روش سیاسی هماناخدمت به”آپارتاید زبان فارسی” و “نژاد موهوم آریائی”که با خمینیسم:(تشیع سیاسی) همراه شده نیست؟! مگر تعلق به سرزمینی داشتن:( ایرانی،آزربایجانی،کردستانی و یااصفهانی، تبریزی، شوشتری و … بودن) با تکلم به زبانهای ترکی و فارسی و یا کردی و عربی و ترکمنی و بلوچی و گیلکی و مازندرانی و ….چه تعارض یاتضادی دارد، که خود را گرفتارش ساخته و کشور را هم دچار عوارض نفاق افکن آن کرده اید. آیا شما به راستی به “نومینالیسم” یا “مکتب اصالت اسم” معتقد هستید؟ آقای دکتر دوستخواه، اگر ایرانی بودن بمعنی دارابودنآزادیهای قانونی و برابریهای حقوقی، انسانی و فرهنگی: (دینی و زبانی) و عقیدتی ِهمۀ ساکنان گوناگون کشور،درسرزمینی به نام ایران است در این صورت به شما تبریک می گویم، ولی چنا نکه روح این مقالۀ شما و تصریحا ت دیگرتان حاکی است، حضرتعالی هم” ایرانی”را مساوی فارسی زبان میدانید و اختلافتان با،استاد /:به فرمودۀ خودش در نامه،به “هم- تا” یش، آقای جُرج دَبلیو بوش/دکتر احمدی نژاد و رژیم جمهوری اسلامی در آن است که آنها به پیروی از “علی شریعتی”: “اسلام و تشیع” را همراه با”پان فارسیسم”:، از ارکان هویت ایرانی میدانند و بقول علی شریعتی در کتاب “هویت”، ” ایرانی ترکیبی از دو نژاد آریائی(فارس) و سامی (مسلمان = شیعه) است”. و شما در “مذهب مختار”خويش به تركيبي از پان فارسیسم و پان آريانيسم مؤمن هستيد. جدال خمينيسم با پان آريانيسم،راهي به دموكراسي و آزادي ندارد،اما آپارتايد ديني خمينيسم با اينهمه جنايت مسلماً از آپارتايد پان آريانيسم شما بهتر و روسفيدتر است: (ايده ئولوژي شما امتحان خود را در عصرساساني، رايش سوم هيتلري و آپارتايد افريقاي جنوبي داده است!) در نكبت پان فارسیسم، شما و آنها، مشترك المنافع هستيد!
نمی دانم آقای شریعتی چرا “نژاد و تبار و زبان سوم” را به فراموشی سپرده، که پیش از همه به این سرزمین آمده و در این کشور تمدن را بنا نهاده اند: (ایلام، گوتی، ماننا،لولوبی، کاسی، اورارتوو..) و بعد از همه نیز آخرین مهاجران، باین سرزمین( ایران و ازربایجان) بوده اند:(سلجوقیان). در نسبت جمعیتی هم بیشترازهمه، در ایران کنونی و جود دارند:(ترکان). شایدعلت فراموشی عمدی آقای شریعتی این بوده است که بقول مورخین دارندگان این”نژاد و تبار و زبان سوم”، گاه به هر دو نژاد ادعائی و والای ایشان محترمانه زحمت میداده اند!(به رستم التواریخ رجوع فرمائید). جناب استاد،آزادی- خواهی مشروط به “پان فارسیسم” شما، یادآورسخن”هِنری فورد” است که گفته بود: “شما آزادید هر رنگی که میخواهید برای ماشین مورد خرید خود انتخاب کنید به شرطی که رنگ آن سیاه باشد”!
استادمحترم!” ایران ” موردنظر نژادی- زبانی شما عملاً کشور۲۲ میلیون فارس و ۴۸ میلیون زبان بُریده است، با زبانهای مادری محکوم، که حتی حق بازکردن مدارس ابتدائی برای فرزندان خود را ندارند! ولی برای “زیب جلال” البته در “جمهوری پان فارسیست اسلامی” در بعضی دانشگاه ها، درسهائی برای بعضی زبانها و یا ” لهجه های محلی”! دایرشده است! باغتان آباد باد،با این دموکراسی و فرهنگ پروری! چنانكه اشاره شد:حضرتعالی بجای مذهب شیعه، نژاد آریائی را همراه با دین زرتشتی جانشین میفرماتید، و در اصل بقاء آپارتاید پان فارسیسم، اختلافی با جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی نداشته و ندارید. در سراسرنوشته های شما صحبتی از آزادی و برابری ملیتها و یا “مردم- ان” ایران نیست، یکبار دیگر آنها را مرور فرمائید!
آقای دکتر جلیل دوستخواه: در نوشته و جواب تان به آقای دکتر رضا براهنی، ذکرخیری از یک بانوی بیسواد:(در ایران یعنی فارسی نخوان) قشقائی کرده بودید كه”حافظِ شاهنامه”ی فردوسی بوده است. جهت تمدد خاطر خوانندگان این نوشته و براي شناخت شما و مرامی که از آن طرفداری میکنید به نقل و نقد کوتاه آن می پردازم: بنابه نوشتۀ شما این بانوی قشقائی بیسواد و ترک، بجای”لالائی” گفتن، با داستان های شاهنامه فرزندانش را می خوابانیده است!.. چون حضرتعالی شاهد عینی قضیه بودید، من شخصاً در صحت فرمایشات شما تردید نمی کنم. اما جواب این سوال مهم، که آن بچه های معصوم و بی سواد ترک،ازشاهنامه چه می فهمیدند، در نوشته شما منعکس نشده است. فرض و تصورکنیم که آن مادر ميتوانست نوار آواز دلنشين و زيباي چهارصدهزار بيتي”رامایانا”ی هندی را، وسیلۀ خواباندن بچه های خود می کرد، آیا فرقی در اصل قضیه حاصل میشد؟ ولی اگر داستان ترکی هشتصد هزاربیتی”ماناس”را از آوازهای سحر انگیز”ماناس- چی ها “پخش میکرد، بچه ها کلمات آشنائی را تشخیص میدادند! بهرحال من براستی حافظۀ آن خانم قشقائی را نَسخ کنندۀ حافظۀ “ابوالعلاء مُعَری” یافتم که می گویند: “ابو ذکریا خطیب تبریزی” به اصرار و اجازۀ استادش ابوالعلاء، با همشهری خود صحبت میکند و بعدابوالعلاء کلمه به کلمه این گفتگورا تکرارکرده و میپرسد” شما بهم چه گفتید ؟” عقلا و از جمله کسروی تبریزی در صِحَتِ این داستان نیمساعته تردید کرده اند (آذری یا زبان باستان ازربایگان – محمود گودرزی صفحۀ ۴۳-۴۴). هرچندحافظۀ اعجاب انگیزابوالعلاء از جمله در کتاب “رسالة الغفران”اوهویدااست که در آن، یکی از موجبات تفاخر(فخرفروشی) شعوبیۀ جدید ایرانی جهت تحقیر اعراب، یعنی: “سیبوه “و دیگر نحوی ها و شاعران ایرانی را، بخاطرخطاهای ادبی شان در عربی ،به باد انتقاد و طنز”نیچه گونه”ی خودگرفته است: (رسالة الغُفران ترجمۀ حیدرشجاعی صفحات: ۲۹،۳۲،۴۳،۵۴،۷۱-۷۲ ،۸۶-۸۷ ،۱۰۸ و ۱۱۲). البته شعوبیۀ جدید ایرانی ما مدعی هستند که ” نَحو”رابرای اعراب،”سیبوه” معاصرهارون الرشید ساخته است!، که بقول مولانا : از حدیث اش خنده آمد خلق را ! من نمی دانم چرا این بانوی قشقائی را با نام معرفی نکرده اید که بدانیم شخص بیسوادی، چگونه۳۰ هزار یا ۶۰ هزار بیت شاهنامه را حفظ کرده بود !؟ حافظان قران و انجیل در تاریخ فراوانند و حفظ آن روشی دارد، اما “حافظِ شاهنامه ” آن هم به این صورت غریبش نشنیده بودیم. بازچون حضرتعالی آن قضیه را نقل کرده اید، من ناچارجملۀ بوعلی در کتاب “شفا” را تکرار می کنم که ” و الله اَعلم”، زیرادردنیا غرایب زیاد است و گرنه دنیا، “جَهان” یعنی جَهنده لقب نمی گرفت! البته من تصور می کنم که شاهنامۀ فردوسی کتابی نیست که بتوان خواندن آنرابرای بچه ها تجویزکرد. از روانشناسان کودک(البته اگرفردوسی و شاهنامه اش را بشناسند) بپرسید که آیا کاشتن بذر”کینه، انتقام و خرافات، و دیگری ستیزی عصرکوچ رُوی با “اساطیرالاولین”اش در مغزکودکان معصوم، در قرن انقلاب انفور- ماتیک و حاکمیتِ ارزشهای علمی، در ست است یانه؟ “اساطیرالاولین”حتی در قران بمعنی “مزخرفات اجدادی و گذشتگان” آمده است، و تازه قران کتابی است که محصول عصرسُنت و ماقبل دوران انقلاب علمی- صنعتی، که امروزه به انقلاب دیژیتال- انفورماتیک رسیده است.
ارزشهای”شاهنامه”: (سیستم کاست،اعتقاد به اشرافیت و “نژاده”بودن، و دامن زدن به کینه های “نژادی – تباری و قومی- قبیله ای فارس= ایرانی با ترک و عرب و کرد و گیلک و بلوچ و ..) ؛درمقایسه با قران ( که الهام گرفته از فرهنگی است که آن رابه ناروا جاهلیت مینامد) و نیز دربرابرارزشهای اسلامی همچون: (برابری و برادری- و نه خواهری و انسانی- مسلمانان و ممتازبودن مؤمنان براساس تقوا و نه بنابه اصل و نَسَب) ارزشهاارتجاعی بوده و رنگ میبازند. این هردوارزش دینی نیز درمقابل ارزشهای مدرنیته یعنی”آزادیهای قانونی،برابری انسانی و حقوق بشر”، ارزشی باستانی و یا سُنتی محسوب میشوند. دعوت شماوسایرمُریدان شاهنامه و ایران – باستان پرستان، نه رفتن از ارزشهای سنتی(اسلامی) به ارزشهای مدرن: (آزادی و برابری انسانی)،بلکه دعوت از ارزشهای سنتی(اسلامی:آزادی و برابری دینی مؤمنان ِحاکم برمؤمنات)، به ارزشهای ارتجاعی ترباستانی(آریائی: ادعای برتری نژادی، تباری، زبانی، دینی و ..همراه با تحقیر و کینه و رزی بدیگران) است.
من”شاهنامه”- شناس نیستم، و لذا با”مرجوع دانستن اشتباه”، چنین میانگارم که “شاهنامه” دوبخش دارد: یک – بخش اول آن از کیومرث تا اسکندررادربرمیگیرد،که بخش اسطوره ای و غیر تاریخی آن است. در آن بنابه ارزشهای ایلی و قبیله ای، جزانتقام گرفتن و کینه و رزی و قصاص و خونخواهی، و رَجَز- خوانی و تفاخرایلی و نفرت قومی و نژادی از غیر ِخودی ها و بی قانونی و اها نت به زنان و یک بار همبسترشدن با آنان و كردن و لشان،برای بزرگ کردن بچه! و کشته شدن آن فرزند بدست پدرو …. و نَشروتبلیغ خرافاتِ ضدعلت و معلول، و مغایرعلم و عقل، باوجود داعیۀ “خرد” داشتن و … مطلبِ قابل نَقلی برای بچه ها ندارد.دراین بخش فردوسی و شاهنامه اش اصلاًهخامنشیان و از جمله کورشکبیررا نمیشناسد. عجیب است که نویسنده ای شاهنامه پرست، کوروش”کبیر و بزرگ”را چندی پیش با محمدبن عبدالله (لابُد “صغیر و کوچک”) مقایسه کرده بود! اینکه فردوسی بزرگترین حماسه سُرا و اسطوره پردازشعر فارسی است تردیدی نیست، و لی سخن، از نظرمحتوا، برسرارزش انسانی و امروزی و و زن علمی و عقلی شاهنامه، و از لحاظ شکل و قالب، صحبت در بارۀ ارزش شعری و ادبی آن در مقایسه با نظامی و مولوی و حافظ و .. است. در بارۀ اهمیت ادبی فردوسی از نظراسطوره پردازی در صفحا ت بعدی اشاره ای خواهم کرد، و به نقد آن خواهم پرداخت.
دو- بخش تاریخی و نیمه تاریخی شاهنامه، که چندان جدی و در ست هم نیست. ضمن آنکه همان روح انتقام و کینه و افسانه سازی و اسطوره پردازی و اعتقاد به “سرنوشت” و ” چرخ و اختر” بد، و نژاد و نژاده: ( نَسَب اشرافی داشتن) و نفرت از همۀ دیگران و غیرخودی ها، در آن موج می زند. در ضمن بنا به همان تاریخ های کلیشه ای تقلید (ونه نقادی) شده از غرب، اشکانیان را که بنابه منا بع غربی از ۲۸۲ ق. م. تا ۲۲۴ میلادی یعنی ۵۰۶ سال سلطنت کرده اند،(آقای ناصرپورپیرار،مدعي هستند كه اشکانیان همان ادامۀ سلوکیه و کلنی های مقدونی بوده اند:(کتاب اشکانیان صفحات:۶-۱۳۶ و قسمت اول ساسانیان صفحات: ۲۹-۱۰۰).در بارۀ اشکانیان فردوسی می سُراید:
چو کوتاه بُد شاخ و هم بیخ شان نگوید جهان دیده تاریخ شا ن
از ایشان بجز نام نشنیده ام! نه در ” نامة خسروان”دیده ام
می دانید فردوسی بنابه داده های منا بع نا قص اش ( “نامهْ خسروان” یا “خدای نامک” و مؤبد و دیگر شعوبیۀ اولین ) حتی از ساسانیان نیز بصورت در ستی سخن نمی گوید، مثلاً “مانی” رامعاصر نه شاپور اول، که همزمان با شاپوردوم(ذوالاکتاف) قلمدادمیکند (با۱۰۷سال اختلاف). اودرشاهنامه اش، “مانی” را، که بزرگترین و تنها شخصیت فرهنگی و تاریخی قبل از اسلام ایران و خاورمیانه است، نه بدستِ “بهرام اول”، بلکه بامر”شاپوردوم (ذوالاکتاف)” بقتل میرساند! خود فردوسی از دید یک موحد (مسلمان) بر”دوبُن” پرستی مانی میتازد،وقتل فجیع آن بزرگ مردفرهیخته را توجیه میکند و بر قاتل و طرز قتل فجیع او آفرین میخواند:
بیامد یکی “مرد گویا” ،ز چین:(منظور فردوسی ترکستان است) که چون او مُصور نبیند زمین
کسی کو بلندآسمان آفرید بدو در مکان و زمان آفرید
کجا،” نوروظلمت” بدو اندر است؟ زهرگوهری، گوهرش برتر است!..
زمانی برآشفت پس شهریار بر او تنگ شد گردش روزگار…:
چوآشوب گیتی سراسربدوست! بباید کشیدن ،سراپاش پوست!
همان چَرمَش آکنده باید به کاه ! بدان، تا نجوید کس این پا یگاه!
بیاویختن از در شارسا ن بنزدیک دیوار بیمارسان!
بکردند چونا ن که فرموده شاه بیا و یختند ش، بدان جا یگاه
جهانی بدو آفرین خواندند ! همه،خاک بر کشته افشاندند!
شاهنامۀ فردوسی مشحون از عرب کُشی و کرد کُشی و بلوچ کُشی و جهرمی کُشی و . ..وجنگ مداوم دو قوم اسطوره ای ایرانی و تورانی است که عمداً و به تحریف، تورانی ها، در آن برابرترکان قلمداد می شوند! راستی استاد گرامی و قتی موقع خواب، آن بچه ها در مورد شاپوردوم شعری با این محتوا می شنوند، گمان می کنید خواب های شیرین و پرازگل و پروانه و بلبل خواهند دید؟ “شاپوردوم “طاهرعرب” از غسانیان ِیَمَن(کذا!) را و قتی بافریفتن دخترش اسیرمیکند، حکیم خردمند و خرد گرای و انسان دوست ما فردوسی که مثل آیت الله خمینی، از ارش به مورچه و مگس هم نمی رسید میفرماید:
به دژخیم فرمود تا گردنش زند، پس به آتش بسوزد تنش
هر آنکس کجا یافتی از عرب! نماندی که با کس گشادی دو لب
زدودست اودورکردی دوکتف! جهان ما ند از کار او در شگفت!
عرابی،”ذوالاکتاف”کردش لقب! چو او مُهره بگشاد، کتفِ عرب
وحکیم ما فراموش میکند که زمانی فرموده بود:
میازار موری که دانه کِش است که جان داردو جان شیرین خوش است.
سلام و نشان حزبی اعضای حزب پان ایرانیست
استاد گرامی، از اینکه یک عده شعوبیۀ جدید بسبب گم کردن سوراخ دعای مدرنیته و بجای تلاش برای استقرارآزادی و برابری (فردی و جمعی ایرانیان)، بسبب نا آشنایی به محتوای شاهنامه، و از روی سنت دوستی، شاهنامه رادرکنارقران- انجیل و تورات و اوستا- و یاحتی بجای آن ها برسرسفرۀ نوروزی یا عقد و عروسی میگذارند، اصلاً مهم نیست. اما از ترس اینکه به توصیۀ شما،عده ای شروع به شاهنامه خوانی برای بچه های – شان جهت خواباندن آنهابکنند و اقعاً دچارهراس میشوم. و لی اگرشما صلاح میدانید راحت ترین کارآن است که فیلمی از این انسان دوستی و عشق به عرب و انسان را تهیه و “سی- دی” فیلم “ذوالاکتاف”را جهت تشدید کینه، میان هم- میهنا ن عرب و سایرعرب تباران کشور، و نیز ديگر ایرانیان بخصوص فارسی زبانان، توزیع نمایند، و در ضمن غیرعرب ها و بخصوص آن کسانی که خود را آریایی ناب می پندارند، خودوبچه های آنها رابا آن نوع فیلمها آماده کنند، تا با جنایات بالاتربعدی مان شاید”جهان راازکارخوددرشگفتی بیشتری فروببریم”! مطمئن باشید در حملۀ احتمالی بعدی نظیرحملۀ صدام، البته با تبلیغ (سی.دی.) شاهنامۀ فردوسی، این بارنیز، اعراب خوزستان با بیل و چاقووآنچه در دسترس داشته باشند، بازبه مبارزه با تهاجم بعدی- هرکشوری که باشد- خواهند رفت؟! سحرکلام “فردوسی” را دست کم نگیرید، محتوا که مهم نیست! حکیم فردوسی توسی در مورد “کُرد کُشی” و ” جَهرُمی کُشی” اردشیربابکان، و هندی کُشی (ماهندوستان می گیریم اما بنظرذبیح بهروزآن زمان گویا خوزستان را میگفتند!) و ،آلانی کُشی و گیلانی کُشی و برانداختن کامل نسل “بلوچ”ها ،بوسیلۀ انوشیروان دادگر، داد سخن داده است، که تنها به ذکرچند بیت به عنوان نمونه بسنده میکنم و به بلوچها و کردان و جهرمی ها و گیلانی ها ،و،آلانی ها هم نظیر ترکان و اعراب توصیه می کنم خود مشروح سهم خویش را در شاهنامه بخوانند، و مادران این ملتها، ملیتها و بقول استاد “تیره”ها، برای بچه های خویش از آنها داستان شب بسازند! البته امروزه از بد حادثه،برجای نشستگان آلانی ها نظیرهندی ها، فارسی بَلد نیستند و لذا توصیه من به آنها فایدۀ چندانی نخواهدداشت، زیراازتوانائی نعمت شاهنامه خوانی آنهم برای فرزندان دختر و پسرشان چند صدسالی است که محروم شده اند. جای نشینا ن آلانی ها مجبورند مثلاً با اصل ترکی داستان های صمد بهرنگی یاهوپ هوپ- نامۀ طاهرزاده فعلاًبسازند، و هندی های استعمارزده(که ناچارانگلیسی هلاهل را جایگزین فارسی شکرکرده اند)، از شکسپیر و جیمس جویس و .. و یا از اساطیر بی پایان خود مانند “رامایانا” و ..برای فرزندان خود نغمه سرائی کنند. نظرفردوسی و شاهنامه اش در مورد ملیتها(تیره ها)ی ساکن در کشور ایران بقرار زیر است:
۱- بلوچ کُشی: انوشیروان”دادگر”وقتی دادمردم بلوچ رابا نسل کُشی آنهادرمیآورد. فردوسی می فرماید:
سراسر بشمشیر بگذاشتند ستم کردن ِ”لوچ” برداشتند
بشد ایمن از رنج ایشان جهان “بلوچی” نماند آشکار و نهان!
همه رنج ها خوار بگذاشتند در و کوه را، خانه پنداشتند!
ازایشان فراوان و اندک نماند! زن و مرد و جنگی و کودک نماند!
دوست گرامی ام آقای دکتر حسین بُر، در سخنرانی “انجمن پژوهشگران ایران ” در دانشگاه و اشنگتن و در موقع قرائت این بیت با طنزخاصی گفتند: الحمدالله من زنده مانده ام ! مترادف آوردن “لوچ” با “بلوچ” هم، دَب و ادبی است که فردوسی توسی بنا نهاده و خواجه نظام الملک توسی در سیاستنامه از اوآموخته است. بازخواني جهرمي كشي اردشيربابكان و لالائي گوئي از آن كشتاربه نوباوگان جهرم را، بعهدهْ اهالي آن ديار ميگذارم و ميگذرم،توصيهْ من آن است كه از اين ببعد، جهرمي ها و كردها ،نام پسران خود را به پاس “ايران دوستي” و قدر شناسي، “اردشير” بگذارند.
۲- گیلک و دیلمی کشی: انوشیروان”دادگر”بسرعت برگیلان و دیلم تاخته،داد آنان را هم در می آورد.
زگیلان تباهی فزونست از این ز نفرین، پراکنده گشت، آفرین
از آن جا یگه سوی گیلان کشید چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید…
چنین گفت کای- در ، ز خُردوبزرگ نباید که ماند پی ِشیر گرگ
چنان شد ز کشتن همه بوم رَست که از خون همه روی کشور بشُست
زبس کُشتن و غارت و سوختن خروش آمد و نا لۀ مرد و زن
زکشته به هرسویکی توده بود گیاها، بمغز سرآلوده بود
بد نبا ل این عدالت گستری و دادگری شاهانۀ انوشیروان :
زگیلان هرآنکس که جنگی بُدند هشیوار و ،باداد، و سنگی بدند
ببستند یکسر همه دست خویش! زنان از پس و کودک خُرد پیش
اگر شاه را دل ز گیلان بخَست ببُریم سرها زتن- ها بدَ ست
دل شاه خشنود گردد مگر چو بیند بریده یکی توده سر
برایشان ببخشود شاه جهان گذشته شد،اندر دل او نهان
نوا خواست از گیل و دیلم دو صد کزان پس نگیرد کسی راه بد
۳- هندی کُشی: فردوسی “پاک زاد” در بارۀ فتح خیالی هندوستان، و زهر چشم گرفتن از آنان بوسیلۀ انوشیروان “دادگر” که با لشکرش طی الارض میکرده، می فرماید:
و ز آن جایگه شاه لشکر براند بهندوستان رفت و چندی بماند…
بفرمان، همه پیش اوآمدند بجان هرکسی چاره جو آمدند
زدریای هندوستان تا دو میل در م بود و دیبا و اسبا ن و پیل
بزرگان همه پیش شاه آمدند زدوده دل و نیکخواه آمدند
بپرسید کسری و بنواخت- شان بر اندازه بر، جایگه ساخت- شان
بدل شاد برگشت از آن جا یگاه جها نی پر از اسب و فیل و سپاه
۴- آلا نی کُشی: فردوسی توسی در موردآلانیان(نام منطقه و قومی در جمهوری از ربایجان کنونی) نیز همانند هندیان، بباج- ستانی خسرو دادگر میپردازد و می فرماید:
همه روی کشور نگهبان نشاند چو ایمن شد، از دشت لشکر براند
ز در یا به راه آلانان کشید یکی مرز و یران و بیکار دید
همه پیش نوشیروان آمدند ز کارگذشته نوان آمدند
چو پیش سراپردهْ شهریار رسیدند با هدیه و با نثار
برایشان ببخشود بیدارشاه ببخشید،یکسرگذشته گناه
بفرمود تا هرچه و یران شدست “کُنام پلنگان و شیران شدست”….
به ایرانیان گفت :”آلان ” و “هِند” شد از بیم شمشیر ما چون پَرَند!
صرفنطراز اینکه ظاهراً و بنا به اشعارذکر و نقل شده در این نوشته، ” ایران ” فردوسی شامل بلوچستان و گیلان و دیلم و آلان و کردستان و نیز مازندران نمیشود، همچنانکه اهوازوكرمان و زابل و سیستان و کابلستان (افغانستان کنونی)راشامل نمیگردد. فردوسی در یکی از مداحی های فراوان خودازسلطان محمودغزنوی میگوید:
کنون پادشاه جهان را سِتا ی به بزم و به رزم و به دانش گرای
شهنشاه ایران و زابلستا ن ز قنوج تا مرز کابلستا ن
خداوند ایران و توران و هند همان مرز چین تا بدریای سند
خداوند هند و خداوند چین خداوند ایران و توران زمین
چودارا از ايران به كرمان رسيد دو بَهر،ازبزرگان ايران نديد
چو صدمرد بيرون شدازروميان ز ايران و اهواز و زهراميان؟
چوازشهرزابل به ايران شوم به نزديك شاه دليران شوم
ازايران ره سيستان بر گرفت ز آن كارها مانده اندر شگفت
برون رفت مهراب كابل- خداي سوي خيمهْ زال زابل- خداي
چنانكه اشاره شد منظورفردوسی از چین همان ترکستان است، چرا كه اوشاعري مداح بود و نه محقق و جغرافي- دان و مردمشناسي آگاه. این تحریفات و اشتباها ت را براو(ولی نه برفردوسی – پرستان دکاندار، که از وی پیغمبری میخواهند بسازند) میتوان بخشید،اما نمی توان آنها رانادیده گرفت.
به ترکان چنین گفت خاقان چین که کردیم بر چرخ گردنده زین
هُرمزچهارم پسربراستي دادگرانوشیروان ، که از طرف مادر(كه بنام “قاقم”يا”تاكوم”يا “قاين”ازاو ياد شده) منسوب به امپراطوري”گوی تورک(ترک آسمانی)”بود.انوشیروان جهت رفع خطر”ایستمی خاقان”،هرمزچهارم راجانشین خودساخت،بازفردوسی،مادرهرمز”ترک زاد”را به چین منسوب میکند:
به پرسید هرمز، زمهران ستا د که از روزگاران چه داری بیا د
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر که ای شاه گوینده و یاد گیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین..
بدو گفت بهرام:ای ترک زاد به خون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی نه از کیقباد که کسری ترا تاج بر سر نهاد
در داستان تقسیم ارث فریدون میان فرزندان، مرزهای نامشخص سه برادررا چنین بیان میکند:
یکی روم و خاور،دگر ترک و چین سیم دشت گردان ایران زمین
استادگرامی آقای دکتر جلیل دوستخواه،ملاحظه میفرمایید که این اشعارنه برای خواباندن بچه ها منا سب است، و نه بکار و حدت ملی ایران کنونی مورد نظر شما میاید!. جهت بی نصیب نماندن هموطنان کُرد از محبت هاي فردوسي توسي، و نوازش های شاهنامه این سند “هویت ملی؟” به اشاره ای بسنده میکنم :
۵- کُرد کُشی : این مهم را اردشیربا بکان مؤسس سلسلۀ ساسانیان با شبیخون لشکر”پارسی”، بر کُردان که نسبت تعدادشان”یک به سی”بوده است، چنین به انجام می رساند:
چو شب نیمه بگذ شت و تاریک شد جهاندار با کُرد نزدیک شد….
برآهیخت شمشیرو اندر نهاد گیا را ز خون بر سر افسر نهاد!
همه دشت از ایشان سر و دست گشت بروی زمین ،کُرد بر، پَست گشت!
بی اندازه، زیشان گرفتار شد “سترگی و نا بخردی “خوار شد
همه بوم-هاشان بتاراج داد! سپه را همه “بدره “و “تاج” داد
باز توصیه می کنم جهت تکمیل این لیست، در کنارعرب کُشی و ترک کُشی، شاهنامۀ “حکیم”توس را ، هرملیت یا بقول شماهر” تیره ” ی ایرانی، بخش مربوط بخودشان را از شاهنامه، این (کتاب مقدس شعوبیۀ جدید) که جهت تحقیر و نابودی شان نازل شده، آیه و ار، برای تعلیم و لالایی گفتن و خوابانیدن بچه های خود برگزینند و با لحن زورخانه ای و یا قهوه خانه ای بخوانند! بخصوص بچه های بلوچ از اینکه خود، از این کشتار” قِسِردررفته” و از دید آن حکیم جهان بین، فردوسي بزرگ مخفی مانده اند نمی دانم چه احساس شَعَفی به آنها دست خواهد داد! تکرار میکنم شرح این قصابی ها اگربا تصویر سی- دی و یا فیلم همراه باشد بهترباعث خواب راحت بچه ها و سلامت روحی آنها می شود! تا نظر حضرت استاد چه باشد؟.جهت حسن ختام چون “دعوا برسرلحا ف مُلا است” و ترک مسئلۀ اصلی در ایران ایدئولوژیک (پان فارسیسم و پان ایرانیسم همراه با خمینیسم) است و همۀ این مقالات متواترهم به این خاطرنوشته می شود، گوشه ای از سخن حکیم ابوالقاسم فردوسی پاکزاد را در مورد ترکان نقل می کنم که امید است زبان حا ل استاد گرامی نباشد:
۶- ترک ستیزی و ترک کُشی:
سخن بس کن از هرمز ترک زاد که اندر زمانه مباد این نژاد…
که این ترک زاده سزاوار نیست کس اورا به شاهی خریدار نیست
که خاقان نژاداست و بد گوهر است به بالا و دیدار چون مادر است
با و جود اینکه در جای دیگر میفرماید:
که ترکان “بدیدن” پری چهره اند ” به جنگ اندرون پاک بی بهره اند!”
اما شاعر تابع “تنگي قافيه ْ” ما این سخن خود را، بنا به مصلحت، فراموش کرده و میسراید:
ابا سرخ ترکی،بدی ،گربه چشم(؟!) توگفتی دل از رده دارد به خشم
که آن ترک بد ریشه و ریمن است که هم بد نژاد است و هم بد تن است
تن ترک بد ذات بی جان کنم زخونش دل سنگ مرجان کنم
از آن پس بپرسید،ازآن ترک زشت که ای دوزخی روی دور از بهشت
چه مردی و نام و نژاد تو چیست؟! که زاینده را بر تو باید گریست
بُود ترک،”بد طینت” و ” د یو زاد” که نام پدرشان ندارند یاد!
به پيروي از كردها و جهرمي ها ما قتل عام شدگان:( بلوچ،گيلك و ديلم،سا و ه ايوترك و ..) از هندي ها و آلاني هاهم ميخواهيم كه از اين پس نام فرزندان پسرخود را بنام نامي قتا ل آريائي- ايراني اجداد خودشان (خسرو= كِسرا، انوشه و انوشيروان،وعادل و دادگرو..) بگذارند!
اشاره شد که و اژۀ”ان- ایر+آن”یعنی پدر نشناس- ها ،در برابر “ایر+ آن” يعني “شريف”قرار دارد. در این ناسزاگو ئی، فردوسی بزرگوار، معنی لغوی آنرا افاده فرموده است و برای و حدت ملی ایرانیان چه “تحبیب قلوبی”بهترازمصرع آخراین بیت میتوان یافت؟!: که نام پدرشان ندارند یاد! بی سبب نیست که ایران پرستان ِپان فارسیست ما “شاهنامه” و در واقع “تحقير نامه”را”سند هویت ملی”قلمداد میکنند.
“خرد گرایی” خا ص دانای طوس، در بیت زیر، گل میکند و به تبلیغ خرافات پرداخته میگوید:
چنین داد پاسخ که من جا دوام(؟!) ز مردی و از مردمی یکسوام
حکیم ابوالقاسم فردوسی، ترکان فاتح در عمل را، در عالم خیال مغلوب میکند و بهعقده گشائی شفانیافته تا به امروز در مریدان میپردازد:
وزین روی ترکان همه برهِنه برفتند بی اسب و بار و بُنه
رسیدند یکسر به توران زمین سواران ترک و سواران چین..
ز ترکان جنگی فراوان نماند زخون سنگها جز به مرجان نماند
سپهدار ایران به ترکان رسید خروشی چو شیر ژیا ن بر کشید
ز خون یلان سیر شد روز جنگ بدریا نهنگ و به خشکی پلنگ!
البته میدانیدهرمزچهارم براستی برخلاف پدرش نوشیروان پادشاه عادلی بودوشرح آن در شاهنامه آمده است: سر گنجداران پرازبیم گشت/ ستمکاره را دل بدو نیم گشت… اماچون ترک است پس از نظرفردوسی، مجرم است. حکیم ابوالقاسم فردوسی، با الهام از شهرت دیوارچین و نام “سدسکندر”، بین” ایران “و”توران”خیالی خود، تالی”دیواربرلین” را با کمک البته مهندسان “هندي و رومي” و نه “ايراني” ایجاد میکند! و اهالی” ایران “را”رَمِه ” و مردم “توران”را”گرگ” قلمداد میفرماید:
به دستور، فرمودکز”هندوروم” کجا نام باشد به آباد بوم
زهر کشوری مردم ژرف بین که استاد یابی،بدین برگزین
یکی باره از آب برکش بلند بُنَش پهن و بالای او ده کمند!
بسنگ و بساروج از ژرف آب برآورد تا چشمهْ آفتاب !
همانه کزین گونه سازیم بند ز توران به ایران نیاید گزند
نباید که باشد کسی زین به رنج بدِه،هرچه خواهند و ، بگشای گنج
کشاورزو دهقان و مرد نژاد نباید که از ار یابد ز باد (؟ !)
یکی پیر مؤبد،بدان کار کرد بیابان همه پیش دیوار کرد
دری بر نهادند زآهن بزرگ “رمه” یکسر ایمن شد از بیم “گرگ”
این ابیات اگرمارابه “سد نوشیروانی”راهنمایی نمیکند(که بعضی خیالپردازان آنرادیوار”دربندخزران” تصورکرده اند) امادرعوض از این اغراق شاعرانه در می یابیم که :
فردوسی،به مسایل زمانش بُعد اسطوره ای داده ، و با تحریف نام و محتوای اساطیرهندی، آنها را ایرانی تلقی کرده، نام اقوام را مبدل به افراد نموده است: “تو- ای- ری – یا” ی هندی را “تور” نامیده و بخطا و به عمد جد ترکان، قلمداد کرده و :”سائی- ری- ما” ی هندی را “سَلم “یعنی جد سامی ها (اعراب، یهودیان،آرامیها و -،و..) نامیده و :” آ ایری- یا ” را بنام” من در آوردی”ایرج” جد ایرانیا ن گفته تا چیزی از اسطورۀ : “سام و حام و یافَث” تورات و قران کم نیاورد! در ضمن جهت تشدید کینه های قومی، باوجود آنکه میداند که آژداها(ک) ربطی به سامی ها ندارد، اورا با نام جعلی”ضحاک”عرب قلمدادکرده، جد پنجم”رستم”دستان رقم میزند، رستمی که از نظراو ایرانی نیست! اما پاسدار ایران است! اسفندیار در تبلیغ دین زردشتی و رَجَز خوانی و تفاخر نژادی خود، چنین رستم دستان را تحقیر میکند.
که دستانبد گوهر،ازدیو زاد بگیتی فزون زین ندارد نژاد
که ضحاک بودش به پنجم پدر ز شاهان گیتی بر آورد سر…
تو از جادوئی زال گشتی در ست و گرنه تن تو همی “دخمه” جُست
فردوسي ضمن “نژاد پرست” بودن، كه در ستايش ايرانيان، و در تحقير ترك ها، اعراب و بلوچ ها و .. حالت بيماروناسالم آن آشكار است، در ضمن “نژاده پرست “هم ميباشد. اشرافيت دوستي و نژاده پرستي او،بر نژاده پرستي وی اغلب غلبه ميكند،چنانكه در مورد “رستم”ِبد گوهرو ضحاک تبار،چون نسب به: زال”زابل- خدا”و مهراب “كابل- خدا”ميبرد و شه- زاده و نژاده است، با ستايش از نژاد رستم ياد ميكند و ميگويد:
نژادي از اين نامورتر كراست؟ خردمند گردن نپيچد زراست
“نژاده پرستي” و داشتن تباراشرافي، براي فردوسی،برتر از نژاد پرستي آريائي است، در بيت زيردر افتخار به افراسياب كيكاووس،به اوج خود ميرسد:
نسب از دو شه دارد آن نيك- پي ز افراسياب و ز كاووس كي
جالب است که آنزمان نیز مثل امروز” کنتراتهای بزرگ” ما نند سد سازی در انحصار” پیرمؤبدان” و آقازاده های آنها بوده است!
۷- سامی ستیزی و عرب کُشی: حکیم ابوالقاسم فردوسی،علت شکست ایران ساسانی از اعراب مسلمان را نه از فساد سیستم مذهبی- کاستی ِحاکم بر ایران ، و نبود نسبی آن در میان اعراب مسلمان، بلکه از گردش چرخ بوقلمون و دورفلک سرنگون میداند، و چنین ترویج خرافات میفرماید:
نه تخت و نه دیهیم بینی، نه شهر کز اختر همه تازیان راست بَهر
که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنین بیوفا گشت گردان سپهر دژم گشت و از ما ببُرید مهر
همان تیغ کز گردن پیل و شیر فکندی بزخم اندر آورد زیر
نَبُرَد همی پوست بر تازیان! ز دانش زیان آمدم بر زیان
ز راز سپهری کس آگاه نیست ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چنین است راز سپهر بلند تو دل را بدرد من اندر مبند
که زود آید این روز اهریمنی چو گردون گردان کند دشمنی..
حکیم ابوالقاسم فردوسی که مدعی است:
وگر خود نداند همی “کین”و”داد” مرا “فیلسوف”ایچ پاسخ نداد!
خود، حکیمانه عنان کینه را رها میسازد و در نامۀ رستم فرخزادبه سَعدِ و قاص و در نوشتۀ یزدگردسوم به مرزبان طوس میسراید:
بمن باز گوی آنکه شاه تو کیست؟ چه مردی و آیین و راه تو چیست؟
بنزد که جویی همی دستگاه “برهنه سپهبد، برهنه سپاه”
چو “شُعبه مُغیره” برفت از گوان که آید بر رستم پهلوان..
این “مُغیرة بن شُعبه ” بقول” بَلعَمی” به نقل از طبری- سال ۲۴ هجری – رستم را گفت: “بهتر بود این راازاول می گفتید که بعضی از شما ایرانیان بندگان دیگرید، از ما،عَرَبان کسی را کس دیگر برده نیست از رفتار شما دانستم که کارمُلک شما بِشُد، مُلک به چنین شیوه و آئینی نپاید”.
استاد گرامی آقای دکتر جلیل دوستخواه، می بینید سخن آن “برهنه سپهبدِ” تازی(بقول اهانت آمیز استاد پورداوود) بسیارمعقول ترومنطقی ترازکلام رَمالانۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی است.
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر ا و و ر بحق گفت جدل با سخن حق نکنیم
وجواب رستم به نقل فردوسی چنین است:
ولیکن چو بد، اختر بیوفاست چه گویم که امروز روز بلاست
مرا، گر محمد بود پیش رو ز دین کُهَن گیرم این دین نو :(ریاکاری فردوسی در برابرسلطان محمود و مسلمین،كه حرف ناگفته به دهن رستم فرخزاد ميگذارد)
همی کژبود کار این گوژپُشت ! بخواهد همی بود با ما در شت
از این ما ر- خوار، اهرمن چهرگان! ز دانایی و شرم بی بهرگان!
نه گنج و نه نا م و نه تخت و نژاد همی داد خواهند گیتی بباد
چنین است پَرگار چرخ بلند! که آید بدین پادشاهی گزند!
از این زاغ- ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش ،نه نام و نه ننگ
بدین تخت شاهی نهادست روی شکم گرسنه ، مرد دیهیم جوی
انوشیروان دیده بُد این به خواب کزین تخت بپراکند رنگ و آب
کنون خواب را پاسخ آمد پدید زما بخت، گردون بخواهد کشید..
فردوسی توسی آنگاه از زبان رستم فرخزاد نتیجۀ ستاره بینی و ي را با دخالت دادن ترکان در جنگ اعراب مسلمان با ساسانیان(؟!) که از افاضات و اضافات خاص خود حکیم است، چنین بازگومیکند:
ز دهگان و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میا ن
نه دهگان نه ترک و نه تازی بود سخن ها بکردار بازی بود
همۀ این پیشگویی های آنچنانی را رستم فرخزاد،بگفتۀ ” فردوسی” از رَمل و ستاره بینی بازگو میکند!:
بیاورد “صلا ب” و اختر گرفت!؟ ز روز بلا دست بر سر گرفت
ز”بهرام” و “زهره” است مارا گزند! نشاید گذشتن ز چرخ بلند
همی “تیر” و “کیوان” برابر شده است “عطارد” به برج” دو پیکر”شده است
آخر اگر مسئول بد بختی های فردی و ملی ما، ستارگان هستند. حکیم ما و مقلدان شعوبی کنونی اش چرا یقۀ اعراب آن روزي و امروزی را و ل نمی کنند. جواب این خرافۀ فردوسی و پیشکسوتان و پیروان و ي را، حکیم بزرگوار، عمرخیام نیشابوری در سه رباعی چنین داده است:
اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تَرَدُدِ خردمندانند
هان تا سر رشتهْ خرد گم نکنی ” آنانکه مُدَبرند! سرگردانند!”
و ” زبان راز” فلک را چنین بازگومیکند:
در “گوش دلم” گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود!زمن میدانی؟
در گردش خویش، اگرمرا دست بُدی خودرا برَهاند می ز سرگردانی!
بالاخره به همۀ این پندارهای باطل که فردوسی از آنها “فلسفۀ تاریخ”اش را ساخته و پرداخته است، خیام اين چنین بر همهْان موهومات و خرافات، و پندارهاي بدوي و كودكانه خط بطلان میکشد:
نیکی و بدی:” که در نهاد بشر است!” شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکُن حواله، کاندر ره “عقل” چرخ از توهزارباربیچاره تراست
عمرخیام اندیشۀ انسان- خدائی را ارائه کرده و با آن خرافه زدائی می کند:
مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایۀ داد- ایم و نهاد ستمیم
پَستیم و بلندیم و کمالیم و کم- ایم آئینه ی زنگ خورده و جام جم- ایم
ناصرخسرو(معاصرفردوسی)، در شعرمشهورش، چنین جواب خرافه گوئی های فردوسی را میدهد:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را
بَری دان ز افعال چرخ برین را نکوهش نشاید ز دانش بری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم، نیک اختری را..
ظاهراً خردگرایی حکیم طوس مقید به رَمالی و تعبیر خواب و .. است و نه تجربه و محاسبه و عقل و ارادۀ آزاد بشری. فردوسی در شاهنامۀ خود، حَبَشی کُشی در معنی نسل کُشی ِانوشیروان دادگر را از قلم انداخته است، که جهت تکمیل لیست “دادگری”انوشه روان، از گفتۀ مورخین (دستورنوشیروان به فرمانده لشکرش را) نقل میکنم: “هر که به یَمَن اندراست از حبشه، همه را بکُش، پیروجوان و مرد و زن و بزرگ و خُرد(را)، و هرزنی از (مردي از )حبشه باردارد شِکمش بشکاف و فرزندان بیرون آوروبکُش(!) و هرکه اندر یمن موی برسراوجَعد:(فِر)است، چنانکه از آن حبشیان بُوَد و ندانی که اوازحبشیان و فرزندان ایشان است همه را بکش.”نقل از : زرین کوب، دوقرن سکوت، چاپ اول(سانسورنشده از طرف مؤلف) صفحۀ ۳۴، برگرفته از “تاریخ طبری” و “تاریخ بلعمی “:( که ترجمۀ خلاصه ای از تاریخ طبری است با اضافاتی تا زمان خودش). نکتهْ بسیارمهمی که آن بانوی قشقائی در خوابانیدن بچه هایش باید دقت میکرد شاهنامه سرائی در مورد دخترانش و نگاه براستی شرم آورفردوسی در شاهنامه نسبت به زن(بانوان) میباشد، که متأسفانه آن بانوی ترک قشقائی(كه من اورا بي بي خانم مينامم) از معنی آنها بیقین بی خبر مانده بود، که ریشه در اساطیرزروانی، زرتشتی و مانوی و ..دارد. می توان از كتابهاي: دینکرد، زاتسپرم، مینوخِرد و بُن دهشن، نيز و متون مانوی شاهد آورد: “جَهی” که بعضی، این زن بدکاره را مخلوق اهریمنی، برای فریب آدم 🙁 آفریده اَهرَمَزد ) می دانند، این زن بدکاره نماینده از ، میل و شهوت و گناه و فریب (مرد) است ( نگاه شود به زروان. آر.سی.زنر.،صفحا ت: ۳۰۳، ۲۸۴) نظرشرم آور حکیم ابوالقاسم فردوسی،راجع به زن الهام گرفته از چنان ” پندارها” است که و ظیفۀ اخلاقی استاد اوستا و گاتها شناس ما، و دیگر حقیقت دوستان، بجای کتمان و توجيه این حقایق و حتی آراستن و تبلیغ شان، بیان علمی و نقد بیطرفانه آنهاست.
فردوسی در مورد زن ها از جمله می فرماید:
که پیش زنان رازهرگزمگوی چو گوئی سخن باز یابی به کوی
به کاری مکن نیز فرمان زن که هرگز نبینی زنی، رای زن
کرا از پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بد اختر بود
کرا دختر آید به جای پسر به از گور داماد، ناید به بر
یکی دختری بود پوران بنام چو زن شاه شد کارها گشت خام
چو این داستا ن سربسر بشنوی به آید ترا، گر به”زن” نگروی
بگیتی بجز پارسا- زن مجو زن بد کنش خواری آرد به روی
بدوگفت از ین کار ناپاک “زن” هُشیوار با من یکی رای زن
کسی کو بود مهتر انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن
چو زن زاد دختر، دهیدش به گرگ! که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ!
تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود سست چون بی- تنان
کند دیده تاریک و رخساره زرد بتن سست گردد، به رخ لاجورد
ز بوی زنان موی گردد سپید ! سپیدی کند از جهان نا امید
چو چوگان کند گوژبالای راست ز کارزنان چند گونه بلاست
به یک ماه یکبار از آمیختن ! گر افزون بود، خون بود (خود) ریختن
مرا گفت چون دختر آمد پدید ببایست ا ش اندر زمان سربرید
نکُشتم، بگشتم ز راه نیا! کنون ساخت برمن چنین کیمیا
معلوم می شود که کُشتن دختران تنها بنا به ادعای اسلام، در عرب جاهلی و جود نداشت(اجازۀ از دواج با چهارزن برای هرمردمسلمان باآن ادعادرتناقض است)، ایرانیان آریائی نیز ازطلایه داران آن بوده اند
سیاوش ز گفتار زن شد تباه خجسته زنی کو ز مادر نزاد
مبارک است استاد این گفتار نیک شاهنامه ،اما اینکه :
زن و اژدها هردو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به
بقول شما الحاقی باشد یا نه، به نوشتۀ خانم مهری بهفر تغییری در اصل اندیشۀ فردوسی یا بهتر بگوئیم پیام شرم آور شاهنامه نسبت به بانوان نمی دهد که مدعی ایست:
زنان را ستائی سگان را ستای که یک سگ به از صد زن پارسای