دکتر ضیاء صدرالاشرافی- آذربایجان و رَوَندِ شکل گیریِ دموکراسیِ پایدار (سخنرانی در گردهمایی فعالان جامعه مدنی آذربایجان – دانشگاه هومبولت آلمان )
دکتر صدر الاشرافی عضو هیات مشاوره و شورای مرکزی حزب دموکرات آذربایجان یکی از سخنرانان این سمینار بودند که سخنرانی خود را به شرح زیر بیان نمودند :
توضیحی دربارۀ عنوانِ نشستِ:
آذربایجان و رَوَندِ شکل گیریِ دموکراسیِ پایدار
باسلام خدمت خانم ها وآقایان، وتشکرازبرگزارکنندگان این نشستِ
تفاهم وجلبِ اعتمادِ متقابل
دراین فرصتِ اندک، به توضیح و ” تکمیلِ ” عنوانِ جلسه میپردازم:
اگرخطائی بود برگزارگنندگان، وخانم ها وآقایان، توضیح دهند تارفع ابهام شود چرا که “انسان جایزالخطا است” ولی حق تکرارآن خطا را، ندارد.
یک- آذربایجان: منظور، ولایت وبنا به مشهورایالتِ یکپارچۀ آذربایجانِ (قبل از رضا شاهِ پهلوی وجمهوریِ اسلامی) است، که شامل استان هایِ آذربایجان (غربی، شرقی واردبیل) کنونی می شود. دردورۀ حاکمیت یکسالۀ حکومتِ ملیِ آذربایجان (آذربایجان میلی حکومتی)، شامل استانِ زنجان (بقول استاد هوشنگ جعفری زنجانی: قیزل آذربایجان: آذربایجان طلائی) هم می شد.
این آذربایجان، طبعاً ربطی به جمهوریِ آذربایجان که کشورِمستقلی است ندارد، که ازقراردادِگلستان(1813) ومخصوصاً ترکمانچای(1828) ازایرانِ قاجاریه وطبعاً ازولایتِ آذربایجانِ ولیعهد نشین، جدا شده است.
دو- روندِ شکل گیریِ دموکراسیِ پایدار: درایران وازجمله درآذربایجان،
تنها با براندازیِ حکومتِ تامیّت گرایِ ولایتِ فقیه (ج.ا) میتواند تحقق یابد.
این مهم تنها باهمیاریِ سایرِملیت هایِ محکوم و محروم درایران، و همراهیِ دموکراسی خواهانِ فارسی زبان، درشرایطِ مناسب، ممکن خواهد شد.
توضیحی درموردِ دموکراسی، و دموکراسیِ پایدار:
ملتِ ایران وملیّت هایِ آن با اقوام موجود درمیانِ آن ملیت ها، همچون یک کشورِجهان سوم، ازآفتابِ دموکراسی، بدلایل متعددِ(اقتصادی،سیاسی،فرهنگی، اجتماعی و ژئوپلتیکی) محروم ماندند.
دموکراسیِ مدرن، با تولدِ ملتِ مدرن، درروندِ تکاملیِ خود، ازکتابِ “ثروت مللِ” آدام اِسمیت درانگلستان، وهمانسال:(1776) با اعلامیۀ استقلال امریکا، با آزادی وبرابری وسکولاریسم، وسپس با انقلاب کبیرفرانسه در(1789)، با نوشتنِ حقوقِ بشردرسال(1793) وافزودن لائیسیته (جدائی کامل نهادِ دولت وحکومت ازنهادِ دین) شروع شد.
دموکراسی، شاملِ سه مقولۀ سیاسی زیراست که هرجا، حتی اگریکی ازعناصرِ اساسیِ آن غایب باشد، دموکراسی وجود نخواهد داشت:
اول- آزادی هایِ قانونیِ منطبق با حقوقِ بشر
دوم- برابریِ انسانیِ شهروندان، یعنی رفعِ هرنوع تبعیضِ(جنسیتی- نژادی، فرهنگی- زبانی، ودینی- اعتقادی) است. هرجا این تبعیض ها وجودداشته باشد بازدموکراسیِ، درآنجا طبعاً نمی تواند وجود داشته باشد.
سوم لائیسته ویاسکولاریسم: جدائیِ نهادِ دولت وحکومت، ازنهادِ دین.
دریک جامعۀ دینی (مردسالار) همچون جمهوریِ اسلامی درایران، جامعه، به مرد و زن، ونیز شهروندان مؤمن وغیرمؤمن تقسیم میشود. غیرمؤمن ها هم، به کافرانِ اهلِ کتاب(جزیه پرداز)، وکافران حربی (قابلِ کشتن) تقسیم میشوند.
درکنارِسه مقوله اساسیِ (آزادی، برابری وسکولاریسم) برای دموکراسی، بنا به “روح القوانینِ” منتسکیو:
اصلِ تفکیک واستقلالِ سه قوۀ (مُجریه، قضائیه ومُقننه) نیزاز شرایطِ ( وجود، تحقق وتکاملِ ) دموکراسی است، که استقلالِ رسانه های گروهی (مطبوعات، رادیو- تلوزیون ها وانفورماتیک) برآن سه، افزوده شده است. درهرکشوری، این سه قوه ورسانه های گروهی، ازهم جدا بوده ومستقل باشند دموکراسی در آنجاتحقق وتکامل یافته ومییابد، وهرکجا، قوۀ مجریه با تک حزبی ودیکتاتوری،
بردوقوۀ دیگرورسانه های گروهی تسلط یابد، سیستم حاکم، به سَمتِ دیکتاتوری میرود تا دراصل صد وده قانون اساسیِ (ج.ا) بیک سیستم تامیّت گرا(توتالیتر) بصورت رسمی و” قانونی”، مبدل میشود(همانندِ شوروی سابق، وکرۀ شمالی کنونی: البته درآن دوکشورکمونیستی وبیخدا،عدالتِ اجتماعی درمعنای تضمین: کار، تحصیل، بهداشت، مسکن وجودداشت ودارد ولی درنظام ولایتِ فقیه یعنی ملا-شاهی، که مدعی جمهوری باعدل علی وعطوفت اسلامی است!، کار: به گورخوابی، کلیه فروشی وخودفروشی و.. کشیده است).
نتیجه گیری: ایرانِ سیاسی وملتِ ایران، با ملیت هایِ مختلفِ:(ترک، فارس، کرد، لر، لک،عرب، بلوچ، ترکمن، مازندرانی، گیلانی وتالشی و…) با ابعاد میلیونی، واقوام گوناگونِ(دینی- زبانی:زردشتی، یهودی، ارمنی، آسوری،صُبیِ و…) درون آن ملیت ها، بعد ازقیام مشروطه، جز درزمانِ احمد شاه وبرزخ دوازده سالۀ (ازعزل رضاشاه تا کودتای بیست هشت مرداد:از1320 تا1332) هرگزدموکراسی را حس ولمس نکردند، چه رسد به اینکه درفضایِ حیاتی آن (درآزادی وبرابری وسکولاریسم وعدالت اجتماعی)، تربیت شده باشد.
درکنارِتعریفِ درستِ بیسمارک ازسیاست: (سیاست: عمل به ممکنات است ونه آرزوها وآرامانها)، معتقدم درداخل گروهایِ هم- دردِ:(محروم ازآزادی و برابری وسکولاریسم وتفکیک قوا با نبود رسانه های گروهیِ آزاد)، سیاست، علم وفنِّ جلبِ اعتماد است با امین وصدیق بودن، یعنی صداقت وشرافتِ سیاسی داشتن، برای جلبِ اعتمادِ متقابل همدردان، که طبعاً ربطی به تعریفِ “ماکیاولیستی وتالیرانیِ” ازسیاست، درمقابلِ دشمن یاحریف ندارد: تالیران وزیرِخارجه ناپلئون درتعریفِ سیاستمداروسیاست گفته است:
سیاستمدارکسی است که دهنش را جز برای پنهان کردن افکارش بازنمی کند.
کنفسیوس دربیان خردمندانۀ خود چنین ما را درمورد سیاست اندرزمیدهد:
درسیاست، بحرف هایشان گوش فرا دهید، ولی ازاَعمال شان، قضاوت کنید.
امیدوارم سیاست را علم یا فنِّ جلبِ اعتماد با امانت وصداقت تعریف کنیم. تا سیاستِ ضدبشریِ (اختلاف بیاندازوحکومت کن) دشمنان مان را خنثی سازیم.
دموکراسی پایدار: بارعایتِ هفت اصلِ اساسیِ دموکراسی:(آزادی، برابری و سکولاریسم/ وتفکیک سه قوۀ:/مجریه،قضائیه ومقننه/، با استقلال رسانه های گروهی)،هرگاه ساختاردولتِ منتخبِ ملت، منطبق وناشی ازساختاراجتماعی آن باشدوحاکمیت ملی برقرارشود،میتوان امیدداشت که به دموکراسی پایدارنزدیک شویم، که درآن: ضمنِ کنترل جمعیّت، شناخت وحفظِ محیطِ زیست، با کاهشِ ودستگاه انفورماتیکعصرِ(که واردِ، توسعۀ صنعتی)وآب وخاک ،هوا(آلودگیِ کنونی نسلِعادلانۀ هوشمند شده است) طوری انجام گیردکه رفع نیازهای هایِ- ،این مسائلآموزش نشود. ازاین رو آینده نسل هایِ زندگیباعث بخطرافتادنِ ، .شود توسعۀ پایدارمحسوب می یکی ازمقولاتِ ،نیز آیندهکنونی و به نسل
سخن آخر: ازچهارنهادِ{اول- مردم وملت/ دوم- دین (درعصرسنّت، همچون ملاطی مردمان را بهم می چسبانید)/ سوم- سلطنت (درعصرسنّت، همچون نهادِ دفاع ازدلِ نهادِ روحانیت درایلام:ایران بوجودآمد و،با آن درانقلابِ سیاسیِ 1357به تاریخ سپرده شد)/ وچهارم- دولت(نهادِ ادارۀ جامعه، که تحتِ امرِ سلطنت، ومقید به دین بود)}.
این چهارنهاد، درتاریخ ایران ازتمدنِ ایلامی ببعد به ترتیب فوق ظهورکردند. دونهادِ(سلطنت ودین)، با دموکراسی همساز نبودند، نیستند و یا نشدند: درانقلابِ کبیرِفرانسه: سَرِ”شاه” به زیرِ”گیوتین” رفت، کلیساها با دِیرهایشان، به موزه تبدیل شدند:(موزۀ علوم پاریس)، وتقویم انقلاب، بجایِ تقویم گریگوریِ مسیحی، رایج شد که ازاول مهرآغازمی شد.
درنتیجه: ملت ماند، با دولتِ ملیِ موقت وخدمت گزارش، با تفکیک قوا، استقلال رسانه های گروهی ودموکراسیِ همراه باعدالت اجتماعی: شه وشیخ حذف شد.
بعدازجمهوری اسلامی، با استقرارِحاکمیتِ ملی مان، خواهیم توانست ایرانی آزاد، برابر(کم تبعیض) وسکولاربسازیم وبه ملت مدرن باسیستم دموکراسی و عدم تمرکز(فدرال) نزدیک شویم، وزمینۀ ایجادِ دموکراسی پایداررافراهم کنیم.
دراین صورت، قشرخاکستروبی تفاوتِ جامعه، فعال خواهد شد. زیرا ترس از دیکتوریِ (سلطنتی ودینی) ازمیان برخواهد خاست.
یادمان باشد: زندانبان، با زندانی درزندان بسرمیبرد! زندانبان (آزادی کُش و برابری- ستیز) هم آزاد شده، وروی دموکراسی(آزادی وبرابری) راخواهد دید.
با اشاره ای به فرقِ میهن دوستی(پاتریوتیسم) و وطن پرستی(ناسیونالیسم) سخن را پایان میدهم. میهن دوستی یا وطن دوستی، طبیعی هرانسان وحتی هرموجود زنده، بقول دهخدا است(شعروطن دوستی)، اما وطن پرستی (ناسیونالیسم) نظیر هرپرستشی، نیازمندِ اهریمن(دشمن) است ومنتهی به جنگ وخون ریزی داخلی وخارجی می شود.
فرانسوا میتران که ناسیونالیسم (وطن پرستی) را جنگ جهانی دوم را تجربی کرده بود بعدازتَحَقُقِ اوروپایِ متحدِ اقتصادی(پول واحد وبرداشته شدن گمرکها) یک هفته مانده به تمام شدنِ ریاستِ جمهوری اش، این جملۀ طلائی را گفت:
(ناسیونالیسم سه لا- قِر*: وطن پرستی یعنی جنگ).
به امیدِ رسیدن به چنان روزی که همۀ ملیت ها درایران، برای رسیدن به آزادی، برابری، سکولاریسم ودوستی:
دست دردست هم نهیم به مِهر/ میهن خویش را کنیم آزاد(آباد).
ضیاء صدرالاشرافی برلین/ 03.05.2024
==================
* Le nationalisme, c’est la guerre »