دکتر امیرحاجی اسدی-متخصص اعصاب و روان ; به مناسبت روز جهانی بهداشت روان
داشتن بهداشت روان یعنی اینکه یک فرد بتواند مناسبات نرمال در زمینه های مختلف زندگی از جمله خانوادگی و زناشویی و شغلی و اجتماعی داشته باشد.ضمن اینکه حداقل در حد معمول از زندگی خود لذت می برد و دیگران هم از دست او در امان هستند.از این تعریف مشخص می شود که برخورداری از بهداشت روان مترادف نداشتن بیماری روان نیست و چیزی فراتر از آن است.این در حالی است که در کشورمان بهداشت روان که سهل است بیماری روان هم جدی گرفته نمی شود.این موضوع مختص افراد با تحصیلات اندک نیست، تحصیلکردگان و حتی پزشکان ما هم اهتمام کافی به مسالهء سلامت روان ندارند.
چند ماه پیش که در بیمارستان مارمارای استانبول در حال گذراندن دوره ای بودم در اورژانس و بیشتر بخش ها با صحنه هایی از نادیده گرفتن مشکل روان مواجه می شدم.در اورژانس یک بیمار پانیک ( با اضطراب در حد مرگ) مراجعه کرد رزیدنت محترم اورژانس آنجا طبق پروتکل خودشان عکس و آزمایش و سی تی مغز درخواست کرد بعد از چند ساعت معطلی بیمار با جواب همهء اينها مراجعه كرد.همانگونه که در اکثر بیماریهای روان مشاهده می شود همه بررسی های جسمی نرمال بود.رزیدنت مربوطه به بیمار گقت کاری از ما ساخته نیست و شما را برای ویزیت” سرفرصت” به یک روانپزشک ارجاع می دهم (نوبت گیری سر فرصت چند روز طول می کشد) بیمار با حالتی آلوده به التماس گفت من از اضطراب دارم می میرم اما رزیدنت تکرار کرد شرمنده طبق پروتکل شما مشکل اورژانس ندارید! تلاش واسطه گرانه ی من برای تزریق حداقل یک آمپول بی فایده بود…خیلی ناراحت شدم به فکر فرو رفتم در همین اورژانس کسی که ناخنش دچار آسیب می شد فورا اقدامات لازم برای ترمیم شروع می شد اما وقتی نوبت وحشتی در حد مرگ می رسد پاسخ هیچ است! …واقعا درکش سخت است…حتی ما پزشکان هم بعضا قادر نیستیم درک کنیم که صرف اینکه مشکل روان با چشم قابل دیدن نیست دلیلی بر پشت گوش انداختن و خارج کردن آن از اولویت درمان نیست ! اغلب پزشکان متخصص ما در رشته های دیگر در انتهای نسخه شان یکی دو تا داروی اعصاب هم می نویسند! دریغ از ارجاع به متخصص اعصاب و روان…خیلی از همکاران محترم روانشناس دارو را فقط برای بیماریهای شدید روان مجاز می دانند و از مفید بودن آن در موارد خفیف تا متوسط بی خبرند.برخی از همکاران پزشک و غیر پزشک هم از بیخ داروی روان را رد می کنند و داروی بیمار را خودسرانه قطع می کنند!!…
اینها را گفتم تا بگویم وقتی در خود ما تحصیلکرده ها، هنوز اهمیت بهداشت روان و همینطور درمان بیماری روان درک نشده، از مردم عادی چه انتظاری می توان داشت ؟ خیلی از وقتها مراجعینی داریم که علاوه از خودشان دمار از روزگار خانواده و اطرافیان هم در آورده اند اما از خوردن یک قرص دریغ می کنند! آنها فکر می کنند مساله فقط سلامت شخصی آنهاست و آنان مختارند برای بدنشان تصمیم بگیرند! غافل از اینکه در بیماری روان بعضا با عدم پذیرش درمان، حقوق دیگران را هم تضییع می کنیم و به دلایل فرهنگی از این بعد قضیه و از آزاری که دیگران به خاطر ما متحمل می شوند غافل می شویم.از طرفی همراهان برخی بیماران مدام به آنها سرکوفت می زنند که :”چیزیش نیست دکتر جان” “همه چیز دست خودش هست اگه اراده کنه حل می شه.” !! “به خودش تلقین کرده، من می گم کمی ورزش و تفریح کن خوب می شی”!! “آخه آقای دکتر تا کی می خواد این قرصا رو بخوره، معتاد می شه.” !! میزان شیوع چنین اعتقاداتی در میان مردم ما آنقدر زیاد است که برای اصلاح آن یک کار عظیم فرهنگی نیاز است.در این میان جرم “روان” و “اختلالات روان” فقط یک چیز است: لامصب ها به اندازه ی زخم یک انگشت هم دیده نمی شوند !! و چون با چشم دیده نمی شوند و زخم جسمی ایجاد نمی کنند مردم مجازند تا انواع نظریات کارشناسی کوچه و خیابانی برای درمان آن بدهند…وقت آن رسیده است که حوزه “بیماری روان” و “سلامت روان” را مانند “بیماریها و سلامت جسمانی” و سایر شاخه های علمی به عنوان یک “علم” -و نه محل تاخت و تاز تفاسیر شخصی خود- به رسمیت بشناسیم.به امید آن روز