دکترمحمد حسین یحیایی; فرقه دمکرات آذربایجان ( پروژه آزادی ناتمام ), بخش بیستم
دهه 40 خورشیدی بعد از یک دوره رکود اقتصادی که بیشتر حاصل کودتای 28 مرداد و مداخله نیرو های نظامی در امور اقتصادی و سیاسی بود، با تنش های شدید اجتماعی آغاز شد، برای برون رفت از بحران اصلاحات اقتصادی و اجتماعی اجتناب ناپذیر بود، با اجرای اصلاحات ساختار اجتماعی و اقتصادی به سرعت تغییر کرد که نشانگر آمادگی جامعه برای تغییر و تحول اجتماعی بود، با اجرای اصلاحات ارضی که در چندین مرحله انجام گرفت، تعداد کثیری نیروی کار از مناطق روستایی آزاد و به سوی شهر های بزرگ روانه شدند، جمعیت شهر ها به سرعت آفزایش یافت ولی زیر ساخت های آنها ظرفیت جذب همه مهاجرین تازه وارد را در خود نداشت، در نتیجه در حاشیه شهر ها، آلونک هایی با مقوا و حلبی ساخته شد که به حلبی آباد ها مشهور شدند، بیشترین مهاجرین ترک زبان در منطقی مانند یافت آباد، ترک آباد، نازی آباد، مفت آباد، یاخشی آباد، جوادیه، راه آهن و… ساکن شدند، این سیل مهاجرین اغلب از خدمات رفاهی، بهداشتی، آموزشی و … محروم بودند.
در این دهه تعدادی از مالکین بزرگ که پول زمین های خود را از بانک کشاورزی دریافت کرده بودند بسوی شهر ها روانه شدند تا در حوزه صنایع مصرفی که هر روز بازار آن گسترده تر می شد شرکت کنند و سود خود را افزایش دهند، آنان دریافتند که جامعه و ساختار کهن اقتصادی در حال دگرگونی است و باید در ساختار نوین شرکت کنند و از این بازار رو به گسترش سود بیشتر حاصل نمایند، بنابرین پایه های فئودالیسم، بزرگ مالکی و نظام ارباب رعیتی که از مدت ها پیش به لرزش افتاده بود با دست حاکمیت سیاسی رو به ویرانی بود، برخی از بزرگ مالکان به یاری روحانیت دل بسته بودند و در مقابل تغییر و تحول اجتماعی و اقتصادی مقاومت می کردند ولی دهه چهل خورشیدی با افت و خیز های فراوان نظام سرمایه داری را حاکم و ساختار اقتصادی و اجتماعی تغییر داد. دربار با همه نهاد های وابسته بخود، گروه ها و سازمان های سیاسی و صنفی و گروه های شهری به همه تضاد های پیرامونی باید جایگاه خود را در این ساختار جدید پیدا می کردند.شاه و دربار نگران از این تغییرات شتابان به فکر پایداری خود بود و می خواست با سازمان طویل و عریض خود روند توسعه اقتصادی و اجتماعی را کنترل کند و زیر نظارت داشته باشد در نتیجه به فکر تقویت نیرو های مسلح، نهاد های اقتصادی خود و سازمان نظارتی و امنیتی ( ساواک ) در جامعه بود.
در برنامه های سوم ( 1346-1341 ) و چهارم (1351- 1346 ) عمرانی همسو با افزایش درآمد های نفتی بودجه های آنها افزایش یافت و از 5/9 میلیارد دلار تجاوز کرد، نزدیک به 9/3 میلیارد آن هزینه امور زیربنایی 2/1 میلیارد در بخش کشاورزی و 9/1 میلیارد در بخش نیروی انسانی هزینه شد در نتیجه چندین سد بزرگ برای تولید برق، هزاران کیلومتر راه، بندر و فرودگاه و… در بخش زیربنایی، کاربرد تراکتور، کود شیمیایی، آبیاری و… در بخش کشاورزی و تاسیس مدارس آموزشی و حرفه ای، بیمارستان و دانشگاه و… در حوزه نیروی انسانی و خدماتی گشایش یافتند.همه این فعالیت ها از یک سو حجم تولید ناخالص داخلی را افزایش داد و از سوی دیگر به پیدایش و گسترش طبقه متوسط اجتماعی و اقتصادی انجامید که در سال های بعد در سرنوشت سیاسی کشور رل مهمی بازی کرد، در این میان شاه همواره به پایگاه های نظامی و اقتصادی خود می اندیشید و برای تقویت آنان می کوشید و هزینه های آن را بالا می برد، در نتیجه بخش مهمی از منابع اقتصادی در حوزه هایی مصرف می شد که مولد نبودند و حتا در رشد صنایع نظامی هم موفقیت چندانی نداشتند و این مصارف روز افزون نظامی و امنیتی خود به یکی از موانع بزرگ در راه رشد سرمایه داری، آزادی های اجتماعی و دمکراسی در کشور بود. ولی به هر رو زنان در این دوره وارد بازار کار شدند تعداد آنان در دوائر دولتی به 28 درصد، در مدارس به 30 درصد و در کودکستان ها نزدیک به 100 درصد در سال 1356 رسید شاه همچنان برای تقویت پایگاه نظامی خود بین سال های 1350 تا 1356 بیش از 12 میلیارد دلار تسلیحات نظامی از کشور های غربی خرید که شامل هواپیماهای جنگی ( فانتوم، تامکت اف 14، موشک، ناوشکن و… ) و ادوات دیگر بود.« جان فوران » بر این باور است که بیش از 20 درصد از درآمد های نفتی ایران صرف خرید تسلیحات می شد و در سال 1978 ( 1357 ) 37 هزار پرسنل نظامی و غیر نظامی آمریکایی فعالیت داشتند که اکثر آنان از مصونیت برخوردار بودند و تکنسین های نظامی آمریکایی ماهانه 9 هزار دلار حقوق دریافت می کردند، زیرا ایرانیان در استفاده از سلاح های خریداری شده از آمریکا ناتوان بودند ( جان فوران، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، ص 512 )
شاه در کنار تقویت نیرو های نظامی و امنیتی، منابع مالی دربار را هم افزایش می داد تا موقعیت خود را از نظر مالی و پرداخت حقوق و مزایا به افراد پیرامونی تقویت کند، منابع مالی شاه و در بار از املاک و مستغلات، پورسانت های نفتی، بازرگانی و سرمایه گذاری در حوزه های گوناگون ( ماشین سازی، خودرو، ساختمان، ریسندگی و بافندگی ) و منابع مالی بنیاد پهلوی بود که این بنیاد هم در خیلی از شرکت ها سهم داشت ( معدن، سیمان، بانک و بیمه، کشت و صنعت و… )
شاه در سال های پایانی دهه 40 و نیمه های دهه 50 آنچنان گرفتار خود بزرگ بینی و غرور شده بود که به حرف کسی گوش نمی داد و به اقداماتی دست می زد که نشانه های خود شیفتگی در آنها مشاهده می شد، در این میان گروهی هم برای چابلوسی و تملق عناوین گوناگونی به وی می دادند، در این راستا مرد سالخورده ای مانند « رضازاده شفق » سناتور اهل آذربایجان لقب « آریامهر » را پیشنهاد کرد که خوشآیند شاه شد و مورد استقبال وی قرار گرفت ( مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، ص 534 )،در این میان با افتتاح رادیو تلویزیون ملی، فعالیت های هنری، تبلیغی و ناسیونالیستی بالا گرفت که بیشتر اهداف عظمت طلبانه و تبلیغاتی برای شاه داشتند، همسو با آن با افزایش درآمد های نفتی قدرت نمایی نظامی هم تا مداخله در کشور های کوچک پیرامونی ( حفظ شیخ ظفار ) ادامه یافت. شاه رژیم خود را ژاندارم منطقه می خواند که در مقابل نیرو های چپ ایستادگی و مقاومت می کرد و مانند رضا شاه در دوره دوم زمامداری خود که دیکتاتوری خود را گسترش داد و به باستانگرایی روی آورد، تاریخ هجری شمسی را به شاهنشاهی تغییر داد، جشن های پر هزینه 2500 ساله را بر پا کرد و در نهایت حزب فراگیر « رستاخیز » را بنیان نهاد تا خواسته های خود را به جامعه تحمیل کند و از سوی یک حزب فراگیر در همه نهاد ها و ارگان های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه نفوذ و نظارت داشته باشد.
شاه سال ها پیش در کتاب خود با عنوان « ماموریت برای وطنم » نوشته بود که من بعنوان پادشاه مشروطه از فعالیت احزاب حمایت می کنم، از خفقان و نظام تک حزبی دورم، در حالیکه به هنگام افزایش های پی در پی قیمت نفت که به تقویت دیوانسالاری و افزایش شدید نیرو های نظامی- امنیتی انجامید به نظام تک حزبی روی آورد و آن را در 11 اسفند 1353 طی نطقی به اطلاع مردم رساند، در پی آن.« امیر عباس هویدا » که پیشتر دبیرکل حزب ایران نوین بود به دبیر کلی حزب تازه تاسیس برگزیده شد ( هویدا هرچند در ظاهر مخالفتی با شاه و حرب رستاخیز نداشت ولی خوشبین به عاقبت کار نبود و آن را تیره و تار می دید و در محافل خصوصی آن را زمزمه می کرد )، شاه با تکبر و خودخواهی بگونه ای خود را نشان می داد که گویا صاحب کشور است و در مقابل کسانی که نظام تک حزبی را مورد نقد قرار می دادند، می گفت: کسانی که نمی خواهند این وضع را بپذیرند، در این مملکت جایی ندارند، آنهایی که نمی خواهند به این حزب بپیوندند، طرفداران حزب توده اند، این خائنان یا باید در زندان باشند و یا از این کشور بروند، این گفتار با قانون اساسی موجود هم مغایرت داشت که شاه فرامین و احکام خود را بالاتر از قانون می پنداشت. « جان اکز » روزنامه نگار نیویورک تایمز که علاقه زیادی به شاه داشت در 30 سپتامبر 1975 ( 8 مهر 1354 ) بعد از دیدار از ایران طی مقاله ای در روزنامه نیویورک تایمز نوشت: در هیچ کشور جهان این قول لویی چهاردهم که می گفت: « دولت منم » به اندازه ایران امروز صدق نمی کند، روز بعد شاه به شدت برآشفت و به « علم » وزیر دربار خود گفت: پدر سگ نوشته من لوئی چهاردهم هستم، در صورتی که او مغز ارتجاع و من لیدر انقلابم ( عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص 432 )، این گفتار نشانه های خود بزرگ بینی و خود شیفتگی بود که شاه گرفتار آن شده بود. حزب رستاخیز از ادغام دو حزب ایران نوین و مردم تشکیل شد و در جزوه ای فلسفه وجودی خود را در پیوند با انقلاب شاه و ملت منتشر کرد و نوشت: شاهنشاه آریامهر مفهوم طبقه را از ایران ریشه کن کرده است و برای همیشه به مسائل طبقه و مبارزه طبقاتی پایان داده است، شاهنشاه فقط رهبر سیاسی ایران نیست. او در درجه اول آموزگار و رهبر معنوی است که نه تنها جاده، پل، سد و قنات برای ملت خود می سازد، بلکه روح، اندیشه و قلب مردمش را نیز هدایت می کند ( به نقل از یرواند آبراهامیان، اث یاد شده، ص 543 ) این گفتار نشان می دهد که شاه همواره نگران نیرو های چپ بود و گاهی تلاش می کرد شعار های آنها را با اقدامات دست و پا شکسته خود مخدوش نماید.در پی تشکیل حزب رستاخیر دیکتاتوری شاه بطور چشمگیری افزایش یافت، شاه در آرزوی راه یابی به قلب طبقه متوسط و کنترل آنان بود که هر روز بیشتر از گذشته از عملکرد شاه نگران، ناامید و مایوس می شدند، در نتیجه فاصله و شکاف بین مردم و رژیم هر روز بیشتر احساس می شد و دیگر اعتمادی در بین آن دو نبود. شاه و حامیانش بر این باور بودند که برخی از نشریات عامل مهم و موثر در این کارند که باید آنها تعطیل شوند، شاه برای کاهش بحران و
تنش دستور به تعطیلی ده ها نشریه داد و به دستگیری نویسندگان، شاعران و روشنفکران پرداخت ( که در بین آنان آذربایجانیان بیشتر بودند ) و کنترل بر سندیکاهای کارگری و نهاد های صنفی را افزایش داد ( اغلب نشریات مذهبی از این تعطیلی نشریات جان سالم بدر بردند، سازمان اوقاف و دانشکده الهیات دانشگاه تهران ، حوزه های علمیه، ناشران کتاب های مذهبی کتب و نشریات فراوانی را منتشر کردند ) در سال هایی که نو سازی و رشد اقتصادی کشور با بهره گیری از درآمد های نفتی ادامه داشت فعالیت های مذهبی هم با حمایت های پنهان و آشکار رژیم در حال گشترش بود تا جائیکه با کمبود سیمان و آجر در کشور که مانع از اجرای برخی از پروژه های عمرانی بود تعداد مساجد از مرز 75 هزار در سال 1356 گذشت و ساخت و ساز آن همچنان ادامه داشت.
حزب رستاخیز با استفاده از همه ابزار و تبلیغات نتوانست پایگاهی در بین مردم پیدا کند، در اولین انتخابات مجلس شورای ملی از تعداد شرکت کنندگان کاسته شد، مقامات امنیتی و ساواک تعداد زیادی از کاندیداهای مجلس را به شیوه های گوناگون حذف کرد و برخی را هم با مداخله در گزینش وارد مجلس کرد که هنگام ضرورت از آنها استفاده کند، از شهر تبریز « احمد بنی احمد » که سال ها در خارج از کشور به سر می برد راهی مجلس شد و با آغاز بحران به یکی از سخنرانان پر سرو صدا تبدیل شد که به شدت به دولت و عملکرد آن می تاخت ولی اجرای نمایش های ساختگی وی مورد توجه مردم قرار نگرفت و با شکست روبرو شد، در این دوره افرادی از حزب پان ایرانیست مانند « محسن پزشگپور » و « عاملی تهرانی » هم به مجلس راه یافتند و شعار های شبه فاشیستی خود را تکرار کردند..
یکی دیگر از اقدامات شاه که با افزایش درآمدهای نفتی در فکر و ذهنش به چرخش افتاد، برگزاری جشن های 2500 ساله برای شناخت دوران پر عظمت امپراتوری ایران باستان، فرهنگ پر بار آن و تداوم نهاد سلطنت در ایران بود که شاه آن را ابزاری برای نشان دادن جایگاه ایران در نظام بین المللی و کسب هویت در شرایط نوین بود، ولی در عمل مخارج هنگفت این جشن ها و شایعاتی در مورد سوء استفاده های مالی برخی از مقامات بلند پایه که به سرعت رواج پیدا کرد، باعث شد که اجرای این جشن ها به فرصتی برای مخالفان شاه تبدیل شود ( عباس میلانی، همان اثر، ص 405 ) در رابطه با هزینه های سرسام آور این جشن ها سال نامه « گینس » که رکورد های جدید در جهان را ثبت می کند در سال 1980 نوشت: جشن های 2500 ساله سلطنت در ایران مجلل ترین مهمانی ثبت شده در طول تاریخ تا کنون است، پیشخدمت ها که غذا و شراب سرو می کردند همگی از اروپا استخدام شده بودند، برخی از آنان از هتل « سن موریتز » که شاه با خانواده اش به هنگام مسافرت و استراحت در آن اقامت می کردند، گزینش شده بودند.
روزنامه نگاران خارجی که برای پوشش خبری به ایران آمده بودند تا جشن های 2500 ساله را گزارش کنند حق نداشتند به مناطق دیگر ایران سفر کنند و مشاهدات خود را گزارش دهند، ساواک و وزارت اطلاعات مانع از رفتن آنان به زاغه ها، حلبی آباد ها و یا حاشیه شهر های بزرگ می شدند ولی گاهی برخی از آنان با استفاده از فرصت های پیش آمده به این مناطق می رفتند و گزارش تهیه می کردند، در گزارش یکی از آنها آمده بود:در خانه های 27 متری جوادیه دیدم که 20 نفر زندگی می کنند، مردم در حاشیه فاضلاب ها خانه با حلبی ساختند، برخی از کارتن های محکم و بادوام آمریکایی که در درون آنها کالا وارد کشور شده بود تبدیل به آلونکی در خارج از محدوده شهر شدند که تعدادی در درون آنها زندگی می کردند ( مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، ص 569 ) جنون بلند پروازی های شاه در این دوره پایانی نداشت، تنها در سال 1974 به اندازه تمام کشور های دنیا که در سال 1973 از ایالات متحده آمریکا اسلحه خریده بودند سلاح های مدرن و گران قیمت خریداری کرد.
در این دوره مبارزه خشن با نیرو های چپ ادامه داشت و هدف نیرو های امنیتی و ساواک حذف و کشتار بی رحمانه این نیرو ها برای ایجاد ترس و وحشت در جامعه بود.ساواک با نفوذ در درون حزب توده ایران تعدادی از نفرات حزب را که برای سازماندهی به کشور آمده بودند در میانه های دهه 40 دستگیر و یا نابود کرده بود. نیرو های جوان که بیشتر دانشجو بودند با انتقاد از روش حزب و الهام گیری از جنبش های چریکی در جهان به سازماندهی جنبش پرداختند که گذر زمان آنان را به پیوند داد و در سال های پایانی دهه 40 و آغاز دهه 50 سازمان چریک های فدایی خلق شکل گرفت، پایگاه و خاستگاه اجتماعی و اقتصادی این جوانان اغلب از طبقات متوسط شهری و بالای اقتصادی و اجتماعی بودند. برخی از این جوانان شوریده به شورش و مبارزه مسلحانه روی آوردند، آنان بر این باور بودند که زحمتکشان، تهیدستان و گاهی دهقانان فقیر به آنان خواهند پیوست. بیشتر آنان از خراسان، تهران و آذربایجان بودند.آنان پاکباختگانی بودند که به رهایی مردم از ظلم و ستم سرمایه داری باور داشتند، هرچند آنان در انتخاب راه و
روش و درک شرایط اجتماعی و تحلیل آن گرفتار سردرگمی بودند ولی حاضر بودند که برای رهایی توده های تهیدست از فقر خود را فدا کنند، تعدادی از آنان به مبارزه مسلحانه روی آوردند که در سال های نخست دهه پنجاه به زدو خورد های خیابانی کشیده شد.
رژیم برای انتقام جویی دست به جنایت هولناکی زد، تعدادی از زندانیان سیاسی را که بعد ها به گروه جزنی مشهور شدند، در بیابان های اوین ( تپه های اوین ) بی رحمانه به قتل رساند در این گروه ( جزنی، ضیاء ظریفی، کلانتری، جلیلی افشار، سرمدی، چوپان زاده و سورکی ) از فدائیان خلق و ( ذوالانوار و جوان خوشدل ) از مجاهدین خلق جای داشتند، فردای آن روز روزنامه های وابسته به رژیم و یا نشریات زیر کنترل ساواک نوشتند که آنان قصد فرار از زندان را داشتند که مورد هدف قرار گرفتند، هر چند کسی آن را باور نکرد ، مدتی بعد از آن محاکمه جنجالی گروهی از نویسندگان، هنرمندان، کارمندان و دانشجویان مدرسه عالی تلویزیون شروع شد که در پایان آن دو نفر به نام های « کرامت دانشیان » و « خسرو گلسرخی » به اعدام محکوم شدند، همسو با گسترش مبارزه مسلحانه و زدوخورد های خیابانی تعداد ترور ها هم افزایش یافت، در مدت کوتاهی سپهبد « فرسیو » رئیس دادرسی ارتش، فاتح یزدی سرمایه دار، عباس شهریاری نفوذی ساواک در حزب توده ایران، سرتیب طاهری رئیس کمیته ضد خرابکاری و چند سرهنگ آمریکایی ترور شدند. اخبار این اعدام ها و ترور ها به سرعت در جهان پیچید، دیگر سخنی از جزیره امن و ثبات سیاسی در ایران به گوش نمی رسید.این روند رو به افزایش ترور ها شاه را به شدت منقلب، عصبانی و گاهی کلافه می کرد، در نتیجه فشار و اختناق را در جامعه افزایش می داد، در این سال ها تعداد زیادی از روشنفکران، نویسندگان مانند ساعدی، براهنی، خاکسار، پاک نژاد، سلطانپور، به آذین، هزارخانی و…روانه زندان شدند، این روند نشان می داد که ایران به سوی چاه ویل، و آینده ای نامعلوم و مبهمی پیش می رود، حزب توده ایران با توجه به خشم جوانان آن را در نشریات خود منعکس می کرد ولی طرفداری از ترور افراد نمی کرد و می نوشت: حزب ما هرگز ترور انفرادی را جانشین مبارزه سیاسی متشکل توده ها نکرده و نخواهد کرد و در مسئله برخورد به ترور تحلیل اصولی کلاسیک های مارکسیستی را واجد ارزش عملی می شمرد ( احسان طبری،مارکسیسیم و تروریسم، نشریه دنیا، شماره 2، تابستان 1344 ) و در این رابطه در جای دیگر می نویسد: در شرایط کنونی فرسوده کردن نیروهای خودی در جنگ های تن به تن بی حاصل و یا کم تاثیر، جز از دست دادن نیرو ها و امکانات نتیجه ای به بار نمی آورد ( نورالدین کیانوری، چریک های فدایی خلق و حزب توده ایران، نشریه دنیا، شماره 4، تیرماه 1354 ) حزب با اقدامات چریک های شهری مخالفت می کرد و ترور های فردی را به نفع جنبش نمی دانست. و نیرو های مبارز را به سازماندهی دعوت می کرد
آنچه در ایران می گذشت در پلنوم های نوبتی حزب بازتاب می یافت، پلنوم سیزدهم حزب در تاریخ 6 تا 11 آذرماه 1348 ( نوامبر 1969 ) در لهستان برگزار شد.در این پلنوم بار دیگر نفوذ ساواک در حزب از سوی عباس شهریاری و باند او که در تشکیلات تهران رخنه کرده بود مورد بررسی قرار گرفت ( یکی از افراد باند شهریاری بنام روح اله ملایری همراه با نامه ای از تشکیلات تهران به رادمنش از سوی مقامات مرزی شوروی مورد شناسایی قرار می گیرد ) و عملکرد رادمنش بعنوان دبیر اول حزب که به شهریاری اعتماد کرده بود مورد نقد و انتقاد شدید دو عضو دیگر هیئت دبیران و هیئت اجرایی حزب بود، در نتیجه کمسیونی برای پیگیری موضوع تشکیل شد در این کمسیون رادمنش، اسکندری، کامبخش، طبری، قدوه، جودت و غلام یحیی دانشیان شرکت داشتند. در پلنوم سیزدهم جایگاه رادمنش به شدت متزلزل و در نهایت از دبیر اولی حزب برکنار شد، ایرج اسکندری که سال ها برای دبیر اولی حزب تلاش می کرد بجای وی به دبیر اولی بطور موقت برگزیده شد اسکندری عضو هیئت دبیران حزب شامل رادمنش، اسکندری و کامبخش بود، این هیئت بالاترین ارگان حزب بود و بعد از آن هیئت اجرائیه قرار داشت، برخی از اعضای فرقه در هیئت اجرائیه عضویت داشتند و در انتخاب دبیر اول حزب هم نقش داشتند..اسکندری رابطه خیلی سازنده و خوبی با فرقه دمکرات آذربایجان نداشت و آن را بارها با رفتار و گفتار خود نشان داده بود، در نتیجه رابطه حزب و فرقه بازهم رو به تیرگی گذاشت، زیرا حزب اصرار می ورزید که فرقه را بعنوان کمیته آذربایجان و زیر مجموعه خود ببیند و به اسقلال سازمانی آن باور نداشت. با برکناری رادمنش از دبیر کلی و مسئولیت مهم درون کشوری آن مسئولیت به کیانوری، اسکندری و کامبخش سپرده شد که باهم آن را به پیش ببرند
پلنوم چهاردهم کمیته مرکزی حزب در دیماه 1349 در حالیث برگزار شد که حوادث سیاسی کشور شتاب گرفته بود، در این پلنوم بررسی گزارس هیئت اجرایی و انتخاب هیئت دبیران و هیئت اجرایی حزب مطرح بود. پلنوم با توجه به
موارد متعدد نقص اصول کار جمعی و تشکیلاتی، مجازاتی را که از طرف اجلاسیه هیئت اجرائیه در دوران بین پلنوم 13 و 14 در مورد رفیق رادمنش معین شده، یعنی سلب مسئولیت از او به مثابه دبیر اول حزب و مسئول شعبه ایران را تائید کرد پلنوم علت اساسی پیدایش وضع موجود را ضعف رهبری جمعی پس از پلنوم دهم دانست و یادآور گردید که بدون حل مسئله تحول در رهبری فعال نمی توان مسائل دیگر را حل کرد ( اسناد و دیدگاه ها ، ص 579 ) در این پلنوم گزارش اسکندری دبیر اول حزب در رابطه با تحلیل اوضاع ایران مورد قبول هیئت اجرائیه قرار نگرفت و برای بررسی بیشتر به آینده موکول شد.در این پلنوم رادمنش زیر شدیدترین انتقاد ها قرار گرفت و گفته شد که ایشان کوشیده حزب را به راه و روش های ماجراجویانه بکشاند و طوری وانمود کند که شرایط عینی انقلاب در کشور آماده است و باید سرنگونی رژیم در دستور روز قرار گیرد و در این راستا با « تیمور بختیار » در عراق دیدار کرده است که این پرووکاسیون بزرگی از سوی سازمان امنیت بوده تا حزب ما را بدنام جلوه دهد و به طرح های ماجراجویانه بکشاند ( همانجا، ص582 ) و در نهایت پلنوم به این نتیجه می رسد که رهبری گروهی کارآیی ندارد و به مدت 8 سال امور حزبی به این گروه سه نفره ( هیئت دبیران ) سپرده شده است که در آن تنها رادمنش خود سرانه عمل کرده است.
در پلنوم چهاردهم ایرج اسکندری به دبیر اولی و کامبخش به دبیر دومی انتخاب شدند و دبیر سومی وجود نداشت ولی بعد از مدت کوتاهی کامبخش در اثر سکته قلبی ( آبانماه 1350 ) درگذشت و مسئولیت امور ایران و همچنین دبیر دومی به کیانوری واگذار شد، کیانوری شعبه جدیدی خارج از دبیرخانه حزب در لایبزیک تشکیل داد و سه نفر را به نام های انوشیروان ابراهیمی ( از فرقه )، منوچهر بهزادی و کاظم ندیم را به همکاری دعوت کرد، انوشیروان ابراهیمی از اعضای فرقه دمکرات آذربایجان و معاون غلام یحیی دانشیان در باکو و برادر فریدون ابراهیمی دادستان حکومت ملی در آذربایجان بود که به دست متجاوزین به آذربایجان اعدام شد. در نتیجه انوشیروان ابراهیمی از باکو و کاظم ندیم که در رادیو « پیک ایران » در بلغارستان کار می کرد به آلمان دمکراتیک اعزام شدند. در این پلنوم هیئت اجرائیه جدیدی انتخاب شدند که برخی از آنان از فرقه دمکرات آذربایجان بودند در این هیئت اسکندری، کامبخش، طبری، دانشیان، جودت، صفری، میزانی، کیانوری و قدوه شرکت داشتند. اسکندری هنگامی به دبیر اولی حزب انتخاب شد که جنبش چپ در ایران به سوی رادیکالیزه شدن پیش می رفت. ایرج اسکندری از اعضای نخستین حزب توده ایران ( گروه 53 نفر ) بود. تحصیل کرده فرانسه، از شاهزادگان و اشراف قاجار بود ( کاپیتال مارکس را به فارسی ترجمه کرده بود ) که به سوسیالیسم گرایش پیدا کرده و به باور رسیده بود، در سیاست گذاری های حزب حد وسط را می گرفت و خود را میانه رو می خواند و تمایل بیشتری به سوی رادمنش داشت.
حزب توده ایران با توجه به شرایط کشور که در اقتصاد و سیاست گذاری های منطقه تاثیر گذار شده بود و جامعه روشنفکری پویایی نوینی از خود نشان می داد، تبلیغات گسترده ای را آغاز کرد که در همه ارگان های حزبی، خود را نشان داد، فرقه دمکرات آذربایجان همسو با حزب فعالیت های خود را در درون جمهوری آذربایجان گسترش داد که باز تاب همان شتاب و تحولات اقتصادی و اجتماعی در درون کشور بود، همزمان هواداران حزب در بخش دانشجویی در اروپای غربی و آمریکا که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد تبلیغات گسترده ای را آغاز کردند. حزب جامعه ایران را در مرحله ملی دمکراتیک ارزیابی می کرد که باید کارگران، روشنفکران انقلابی، پیشه وران خرده پا با بورژوازی ملی همکاری کنند و انقلاب ایران را تحقق بخشند، زیرا بر این باور بود که طبقه کارگر از نظر کمی و کیفی ظرفیت رهبری آن را به تنهایی در دست ندارد و تنها می تواند به آن جهت سوسیالیستی دهد و حزب هم تلاش خواهد کرد تا با سازماندهی طبقه کارگر در ارتقاء آن بکوشد و به آن سرعت بخشد، در حالی که بخشی از نیرو های چپ و جنبش چریکی بر این باور بودند که ایران در محله برپایی انقلاب و تحول « دمکراتیک خلق » است و طبقه کارگر می تواند در هر خیزشی نقش مسلط خود ر ا به اجرا در آورد و رهبری را در دست گیرد. حزب روند اقتصادی و اجتماعی را با روند صنعتی شدن که بیشتر با کمک های اتحاد شوروی و دیگر کشور های سوسیالیستی پیش می رفت به نفع جنبش اجتماعی و افزایش کمی و کیفی کارگران ارزیابی می کرد و ادامه آن را خواستار بود، همسو با آن حزب در درون کشور به تشکیل گروه های مبارز پرداخت، مسئولیت تشکیلات در منطقه آذربایجان بعهده انوشیروان ابراهیمی بود ولی مناطق دیگر را خود کیانوری مدیریت می کرد.گروه « نوید » با همکاری محمد مهدی پرتوی و رحمان هاتفی اولین شماره هفته نامه نوید را در دیماه سال 1354 منتشر کردند، رحمان هاتفی در روزنامه کیهان هم فعال بود و تا معاون سردبیری آن ( امیر طاهری در آن دوره سردبیر بود ) تا دهه 50 پیش رفت، پرتوی و هاتفی نزدیکی زیادی به « هوشنگ تیزابی » داشتند که در سال 1353 در دستگری دوم خود زیر شکنجه کشته شد،
انتشار نوید حاصل این نزدیکی و دوستی بود ، به نظر می رسد که حزب در این سال ها هسته های دیگری هم در داخل کشور تشکیل و سازماندهی کرده بود.
پلنوم پانزدهم حزب توده ایران در تیرماه 1354 ( ششم ژوئیه 1975 ) در برلین ( آلمان دمکراتیک ) برگزار شد، این پلنوم چند سال بعد از پلنوم 14 برگزار می شد و با توجه به شرایط ایران که مبارزات مردمی اوج تازه ای می گرفت از اهمیت زیادی برخوردار بود زیرا روند تحولات بگونه ای بود که نشان می داد، ایران آبستن حوادث مهمی در پیش رو است، در نتیجه حزب بعد از آرامش چند ساله زیر دبیر اولی اسکندری بار دیگر دستخوش تغییرات در کادر رهبری خود می شد. در شرایط نوین حزب نیازمند برنامه جدیدی بود که بتواند خود را با جنبش درونی کشور هماهنگ و همسو کند. در برنامه جدید آمده بود: این پلنوم تصویب می کند که پس از تحلیل عمیق و علمی جامعه ایران، ضرورت سرنگونی رژیم سلطنت، استقرار جمهوری ملی و دمکراتیک در کشور ما و انجام تحول بنیادی در جامعه ایران و سمت گیری سوسیالیستی آن را پیش بینی می کند ( اسناد و دیدگاه ها، ص 661 ) در مصوب برنامه حزب در پلنوم 15 در رابطه با جنبش آذربایجان و کردستان آمده بود: در سال های 1324-1325 جنبش ملی و دمکراتیک در آذربایجان و کردستان دامنه وسیعی یافت. در این مناطق احزاب دمکراتیک آذربایجان و کردستان بوجود آمدند و به مبارزه قهرمانانه ای برای مصالح خلق دست زدند، با کنفرانس وحدت فرقه دمکرات آذربایجان با حفظ نام و کمیته مرکزی خود کمیته ایالتی حزب است ( همانجا، ص667 ) البته حفظ نام و کمیته مرکزی مستقل فرقه دمکرات آذربایجان با مفهوم کمیته ایالتی مغایرت داشت، به هر رو پلنوم پانزدهم بار دیگر به مسئله ملی پرداخت و در بخش اصلاحات سیاسی یادآور شد که: حکومت جمهوری ملی و دمکراتیک ایران طرفدار اتحاد خلق های ایران بر بنیاد موافقت داوطلبانه آنهاست و معتقد است که برای ایجاد یک اتحاد واقعی و معنوی بین خلق های ایران بر اساس برابری و دوستی باید ستم ملی ریشه کن شود و اصول زیرین پایه عمل قرار گیرد.
الف: تامین حق کامل خلق های ساکن ایران در تعیین سرنوشت خویش.
ب: شناسایی حق اقلیت های ملی ساکن ایران در برخوردار شدن از کلمه حقوق ملی، اجتماعی و فرهنگی خود.
حزب از بکار بردن واژه ملل در ایران خوداری کرد در حالی که به کثیرالملله بودن جامعه ایران در اسناد رسمی خود اشاره کرده بود. با این پلنوم تیم کیانوری موقعیت خود را تحکیم بخشیدند و مدیریت تشکیلات ایران را خود کیانوری در دست گرفت ، در این میان تیراژ نوید هم که در ایران تهیه می شد رو به افزایش گذاشت و گاهی نسخه هایی از آن به خارج از کشور و دبیرخانه حزب ارسال می شد.با برگزاری پلنوم 15 جایگاه کیانوری بعنوان دبیر دوم تثبیت شد و جواد میزانی ( جوانشیر ) و حمید صفری که عضو مشاورین بودند به عضویت هیئت سیاسی پذیرفته شدند، و سه تن از زنان حزب هم به کادر مرکزی ارتقاء یافتند. گزینش افراد در این پلنوم بصورت علنی انجام گرفت که گاهی مورد اعتراض شرکت کنندگان بود. کیانوری در پلنوم همواره یادآور می شد که اوضاع ایران در حال دگرگونی است و به شرایط انقلابی پیش می رود، در مقابل نفرات دیگر حزبی و فرقه ای را مانند اسکندری، نوروزی، جودت، دانشیان و صفری میانه رو و معتدل می خواند که گویا طرفدار مصالحه با شاه و طرفدار روند رشد اقتصادی و اجتماعی در ایران هستند. اسکندری در گفتار و نوشتار خود خواستار الغای دیکتاتوری و حقوق دمکراتیک مردم بود و کیانوری آن را بر نمی تابید و خواستار شعار سرنگونی رژیم شاهنشاهی در ایران بود. این دو بینش با الهام از شرایط ایران هر روز برجسته تر می شد و اختلاف را در کادر مرکزی حزب افزایش می داد. در نهایت پلنوم به این نتیجه رسید که شعار « سرنگون باد حکومت استبدادی شاه » را جایگزین شعار های پیشین خود کند ( مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، ص 147 ) ولی برنامه های حزب همچنان با رویه های پیشین تنظیم شد که مرحله انقلاب را ملی دمکراتیک می خواند و خواستار جبهه واحد با نیرو های دیگر بود و همزمان از صنعتی شدن ایران با طرح های دولتی حمایت می کرد که با شعار سرنگونی همسویی و همخوانی نداشت.
هنوز چند ماهی از پلنوم 15 نگذشته بود که بحران های اجتماعی و اقتصادی در کشور خود را نمایان ساخت، تشکیل حزب فراگیر رستاخیز و افزایش درآمد های نفتی آنچنان اقتصاد و بودجه کشور را به این درآمد های نفتی وابسته کرده بود که کوچکترین نوسان در قیمت نفت و کاهش صادرات آن نظام اقتصادی و رشد کشور را دچار خدشه می کرد که می توانست به جنبش های اجتماعی دامن بزند. شاه در اوج قدرت بود ولی نگرانی های جدی داشت در آنسوی دیگر
برخی از سناتور های آمریکایی از فروش تجهیزات نظامی فوق پیش رفته به تهران ناخشنود بودند و برخی دیگر هم رعایت حقوق بشر را مطرح می کردند.« امیر اسداله علم » در خاطرات محرمانه خود با عنوان « گفتگو های من با شاه، که زیر نظر « عبدالرضا هوشنگ مهدوی » تنظیم شده می نویسد: در گفتگو با « جوزف کرافت » روزنامه نگار آمریکایی که دوست ایرانی ها هم بود گفتم: از اینکه کارتر باید تحت تاثیر تبلیغات دشمنان ما قرار گیرد ابراز تعجب می کنم، زندانیان سیاسی ما کمونیست هستند و در این کشور فعالیت های کمونیستی غیر قانونی است، این حرف که ما آزادی های سیاسی را سلب کرده ایم تکرار طوطی وار و شعار دشمنان ماست و اما در مورد تسلیحات، ما داریم آنقدر پول صرف خرید تجهیزات نظامی آمریکا می کنیم که هیچ دولت آمریکایی و سازندگان اسلحه، نمی تواند آن را از ما دریغ کند ( ص 842 ) خرید گسترده تسلیحات از یک سو و ریخت و پاش های دولت از سوی دیگر علائم بحران و زنگ های خطر را به صدا در آورده بود، با آفزایش درآمد های نفتی دولت به کارفرمای بزرگی تبدیل شده بود و اقتصاد با حجم بزرگی تا 20 درصد رشد می کرد، کوچکترین کاهش در این رقم به بیکاری، تورم و بحران اجتماعی تبدیل می شد، برخی از کنشگران اجتماعی شرایط را « نفرین نفت » می نامیدند. اقتصاد در سال 1353 آنچنان غرق در پول شده بود که ناگهان به فرمان شاه برنامه عمرانی به مرکز فرا خوانده شد و بودجه آن بدون در نظر گرفتن ظرفیت های اقتصادی و زیربنایی بیش از دو برابر افزایش یافت.برخی از استان ها در جذب این بودجه هنگفت دچار مشکل شدند و در آن سال مازاد بودجه از 2 میلیارد دلار گذشت ولی در سال های بعد کسری آن این بار از 3/7 میلیارد دلار هم بیشتر شد، در سال 1355 اوضاع رو به تیرگی می رفت، مهاجرت به شهر های بزرگ همچنان ادامه داشت، تورم با شتاب در حال گسترش بود و کمبود برق و قطعی پی در پی و مکرر آن آسیب های فراوانی به تولیدات کشور می زد و به نارضایتی خانواده ها می انجامید. با کاهش اندکی از صادرات نفت و درآمذد های ارزی شاه را به وحشت انداخت و ناگزیر شد، اذعان کند که اقتصاد در خطر سقوط است علم می نویسد شاه با نگرانی به من گفت: ما ورشکسته ایم، همه چرخ ها محکوم به توقف هستند ( همان اثر، 12 دی ماه 1355 ).
در سال 1356 بحران عمیق تر شد، شاه مجبور شد برخی از دولتمردان خود را جابجا کند. « امیر عباس هویدا » نخست وزیر چند ساله شاه مجبور به استعفا شد و از مقام خود در 14 مردادماه کناره گیری کرد.« جمشید آموزگار » که سال ها در انتظار نخست وزیری نشسته بود هدایت دولت را در دست گرفت و کابینه خود را از نیمه مرداد سال 1356 تشکیل داد، همزمان به دبیرکلی حزب رستاخیز هم دست یافته بود، اقتصاد کشور بعد از چهار سال از افزایش درآمد های هنگفت نفتی که بدون آزادی احزاب مخالف، مطبوعات آزاد و نهاد های نظارتی بر چگونگی هزینه آن، حیف و میل شده، ریخت و پاش، دزدی و فساد را گسترش داده بود، در سرازیری سقوط قرار گرفت. آموزگار برای اداره اقتصاد نیازمند وام های خارجی و اجرای ریاضت های شدید اقتصادی بود، دیگر دوران سرمستی از درآمد های نفتی به سر آمده بود، با اجرای کمترین ریاضت و کاهش هزینه ها گروه های بزرگی از مردم به صف ناراضیان می پیوستند. آموزگار در برنامه خود سخن از فضای باز سیاسی به میان می آورد. غافل از اینکه در رژیم های استبدادی گذار به دمکراسی لحضات خطرناکی برای استبداد است و گاهی نظام رابه نابودی می کشد، از آن گذشته آموزگار برنامه ای برای گذار به دمکراسی هم در دست نداشت که آنرا اجرایی کند. آموزگار تلاش می کرد با کاهش هزینه ها کسری بودجه را کاهش دهد تا مانع از افزایش سریع قیمت ها شود ولی قطعی برق گاهی چند ساعت در روز مردم را به شدت عصبانی، کلافه و خشمگین می کرد. آموزگار به تکنوکرات ها متوسل شده بود « تقی توکلی » پسر حاج توکل سرمایه دار تبریز و صاحب بزرگترین کارخانه کبریت سازی آذربایجان را به وزارت نیرو برگزید. وزیر نیرو برای کاهش نارضایتی مردم تعدادی نیروگاه در ابعاد کوچک که با گاز کار می کرد از ژاپن خریداری کرد تا بخشی از مصارف خانگی تامین شود ولی مجتمع های صنعتی مجبور به کاهش تولید شدند و بخشی از نیروی کار خود را اخراج کردند که آنهم به نارضایتی در بخش کارگری تبدیل شد. آموزگار در بن بست گیر کرده بود و بحران اقتصادی فراگیرتر و عمیق تر می شد. شاه هم نگران از آینده خود به تناقض گویی ادامه می داد، گاهی حمایت از فضای باز سیاسی می کرد و سخن از پیشرفت های اقتصادی به میان می آورد و می گفت: هرچه هست و نیست به مردم بگوئید ( سخنرانی در دانشگاه پداوند ملی ) و گاهی دیگر آزادی را کالای لوکس می خواند و در گفتگو با مطبوعات لهستانی در دیدار خود از آن کشور می گفت: آزادی سیاسی برای مردمی تهیدست جنبه تجملی دارد.
از نیمه های دوم سال 1356 برخی از نویسندگان و اندیشه ورزان که مدت ها ممنوع الفلم و یا ممنوع السخن بودند به نوشتن و گفتن پرداختند و در ماه های پایانی سال بر تعداد آنان افزوده شد، شاعران و نویسندگانی مانند شاملو، براهنی،
ساعدی، شایگان و دیگران نوشته های انتقادی، تند و گزنده ای را آغاز کردند، شاه بار دیگر برآشفت و در مصاحبه با روزنامه فرانسوی فیگارو گفت: هر وقت نصمیم می گیریم در این مملکت آزادی هایی به مردم بدهیم، فسیل ها و واخورده ها و منفی بافان راه می افتند، آنها خیانت خود را به مردم ثابت کرده اند، همان هائیکه به سلامتی پیشه وری جام زدند براه می افتند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند ( به نقل از مسعود بهنود، از سید ضیاء تا بختیار، ص 828 ) شاه با این گفتار نشان می داد که کینه فرقه دمکرات آذربایجان را تا آخر عمر به همراه داشته و در واپسین ماه های خود هم از این دشمنی دست برنداشته بود. شاه بر این باور بود که آزادی در دستان وی است و هروقت صلاح بداند آن را به مردم هدیه خواهد کرد.
در این ماه ها ( ماه های آخر سال 1356 ) فعالیت های سیاسی در حال اوج گیری و گسترش بود و جبهه ملی چهارم با شرکت احزاب ایران، ملت ایران، جبهه سوسیالیست های ملی به ریاست « کاظم حسیبی » اعلام موجودیت کرد ولی اولین گردهم آیی آنها با یورش نیرو های امنیتی و ساواک ناکام ماند و به آشوب کشیده شد ولی حادثه تبریز که به قیام مردم تبریز مشهور شد همه معادلات سیاسی کشور را بهم زد و صفحه نوینی در خیزش مردم در گستره ایران بوجود آورد. پیش از 29 بهمن 1356 تماس هایی با آیت اله « شریعتمداری » برقرار شده بود که بتواند با پیام های خود مردم را به آرامش دعوت کند و به نظر نمی رسید که در تبریز حادثه مهمی رخ دهد، در حالیکه شرایط تبریز آتش زیر خاکستر بود و می توانست هر لحظه شعله ور شود. صبح هنگام در 29 آبان تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاه تبریز با دادن شعار های ضد حکومتی به سوی مرکز شهر روانه شدند و در مسیر راه تعدادی از شهروندان به آنها پیوستند. نیرو های نظامی مستقر در نقاط مختلف شهر که مسلح بودند و تانک و نفربر به همراه داشتند نتوانستند دانشجویان و مردم را متفرق کنند، در نتیجه تظاهرات گسترش یافت و به آشوب کشیده شد و تعدادی از مراکز تجاری و بانک ها طعمه آتش شد و هیجان را به شدت بالا برد. در این میان تعدادی از مجسمه های شاه تخریب شدند و صدای رگبار مسلسل ها تا شب ادامه یافت. تبریز سال ها بود که اینگونه حوادث را تجربه نکرده بود زیرا بعد از حکومت ملی در آذربایجان نوعی حکومت نظامی پنهان در منطقه حاکم شده بود و جلوی هر خیزشی را به سرعت مسدود می کردند
قیام مردم تبریز حکومت شاه را به شدت نگران و غافلگیر کرد و موقعیت دولت آموزگار را به خطر انداخت، برخی از دولتمردان شاه به عمق بحران پی بردند که می رفت تا رژیم شاه را سرنگون سازد. روز بعد از حادثه تبریز سران ارتش گرد هم آمدند و شاه هم در آن شرکت کرد، در این نشست اختلاف نظر بین فرماندهان بالا گرفت، برخی از فرماندهان ارتش به سردرگمی و یاس شاه با تعجب نگاه می کردند و متوجه می شدند که شاه روحیه خود را بکلی باخته است، از این رو فرماندهان ارتش بیش از گذشته به فکر نجات خود افتادند، هرچند بار دیگر برای دلداری از شاه شعار های بی محتوای خود را بر زبان راندند، در روز های بعد « هلاکو رامبد » معاون پارلمانی آموزگار در گزارش خود به مجلس شورای ملی گفت: عوامل بیگانه که از آنسوی مرز ها آمده بودند دست به این کارها زدند، در بین آنها یک آذربایجانی واقعی نبود… بازهم شعار های همیشگی تکرار می شد و به سیاق گذشته مردم آذربایجان را تحقیر می کردند ولی « سولیوان » سفیر ایالات متحده در گزارش خود به وزارت امور خارجه متذکر شد که مردم از استبداد و فساد به تنگ آمده اند.
حوادث تبریز نقطه عطفی در تاریخ سیاسی کشور بود، از آن به بعد نویسندگان، حقوق دانان، اساتید و روشنفکران به دولت آموزگار فشار آوردند تا سانسور را لغو کند، تبریز بار دیگر بعنوان مرکز جنبش مطرح شد، دیگر سخن از ثبات سیاسی در میان نبود، دیپلومات های خارجی در گزارش های خود به کشور های مربوطه یادآور می شدند که رژیم قادر به ایجاد ثبات نیست و رخداد ها نشانگر آن است که نا آرامی ها گسترش بیشتری پیدا خواهد کرد و حتی سخن از سرنگونی رژیم در میان است و رژیم کارآیی خود را از دست داده است
حوادث تبریز همان قدر که حکومتگران را در برخورد با مردم مایوس و نا امید کرد، به همان قدر مخالفین رژیم را امیدوار و مصمم ساخت، آموزگار دست به دامن نظامی ها شد و در اولین اقدام « ارتشبد شفقت » را که جانشین سابق رئیس ستاد بزرگ ارتشداران بود جایگزین « سپهبد آزموده » نظامی دیگر کرد و به استانداری آذربایجان شرقی برگزید.در پی رخدادهای تبریز چرخشی در شعار های مردم معترض دیده شد و این بار خود شاه مورد هدف قرار گرفت، زندانیان سیاسی در اقدامی بی نظیر اعتصاب غذا کردند و فشار را به نیرو های امنیتی و ساواک افزایش
دادند، در نخستین روز های فروردینماه 1357 بار دیگر تبریز به نمایش بزرگی دست زد و بازار تبریز به دفاع و پشتیبانی از آن تعطیل شد و زدو خورد در خیابان های تبریز به کشته و مجروح شدن تعدادی انجامید، این بار آیت اله شریعتمداری به اظهار نظر پرداخت و تعدادی از خبرنگاران خارجی برای مصاحبه با ایشان روانه قم شدند. شریعتمداری در این مصاحبه بار ها از قانون اساسی و اجرای آن سخن بمیان آورد و گفت: ما قبل از هر چیز اجرای دقیق قانون اساسی را خواستاریم ولی همزمان خمینی در گفتار خود سازش با رژیم و تاکید بر اجرای قانون اساسی را محکوم می کرد، به نظر می رسید که اختلاف نظر و رقابت بین آن دو رو به افزایش بود و در آینده هم این روابط تیره و تار می شود، شریعتمداری برای برون رفت از بحران به شاه توصیه می کند که عده ای از روحانیون تند رو از جمله صادق خلخالی را دستگیر کند تا آرامش به کشور بازگردد ( خاطرات فرح، عشق ماندگار، به نقل از محمود طلوعی، نامه ها و نام ها، ص 498 ).
ارتش و نیرو های امنیتی تلاش می کردند که حوادث تبریز در نقاط دیگر کشور تکرار نشود و این تظاهرات در مناطق مختلف بهم پیوند نخورند که آنموقع از کنترل خارج خواهد شد، اوضاع کشور از نظر اقتصادی و اجتماعی رو به تیرگی می رفت، رشد اقتصادی به شدت کاهش پیدا کرده بود، آموزگار در چند شهر حکومت نظامی اعلام کرد ولی نتوانست آرامش را به جامعه بازگرداند و با ناکامی روبرو شد و جای خود را در 5 شهریور ماه 1357 به « شریف امامی » سیاست مدار کهنه کار سپرد، شریف امامی دولت خود را « دولت آشتی ملی » نامید ( شریف امامی در تاریخ سیاسی کشور با عنوان 5 درصدی مشهور شده بود زیرا از قرارداد های بزرگ 5 درصد برای خود منظور می کرد ) شریف امامی به مدت 13 سال رئیس مجلس سنا، بنیاد پهلوی، اتاق بازرگانی بود و با گروه های مذهبی رابطه خوبی داشت، در اولین اقدام تعدادی از دولتمردان طرفدار شاه را به جرم های مختلف از جمله فساد مالی از کار برکنار کرد ولی جامعه بازهم به آرامش نرسید. شریف امامی تاریخ کشور را از شاهنشاهی به هجری خورشیدی تغییر داد، مراکز عیش و نوش ( کازینو، میکده و…) را تعطیل کرد، بازهم سخن از آزادی گفت که باید در جامعه حاکم شود و بار ها تکرار کرد که « وطن در خطر است ».خروج سرمایه از کشور شتاب بیشتری گرفته بود، جبهه ملی چهارم این بار به ریاست « کریم سنجابی » فعالیت خود را آغاز کرد، تظاهرات جسته و گریخته همچنان ادامه داشت، نمایندگان مجلس که تا دیروز مهر سکوت بر لب زده بودند و به چابلوسی و تملق گویی مشغول بودند ناگهان به صف مخالفین پیوستند و تعدادی از آنها مانند « احمد بنی احمد » نماینده تبریز لب به انتقاد گشودند تا خود را همسو با مردم نشان دهند. مخالفان رژیم در حال سازماندهی خود بودند، کانون نویسندگان شاعر انقلابی « به آذین » را با گرایش های توده ای به ریاست خود برگزید،مخالفت با سانسور افزایش یافت، کانون وکلا تشکیل شد، جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر فعال شد، سازمان ملی دانشگاهیان اعلام موجودیت کردند، گروه های صنفی و سیاسی دیگری تشکیل شدند و فشار بر رژیم را افزایش دادند، در این میان سیاسیون کهنه کار آذربایجان در جستجوی فرصت و رقابت با خمینی حزب سیاسی تشکیل دادند، در این راستا « رحمت اله مقدم مراغه ای « نهضت رادیکال » را بنیان گذاشت و خود را به شریعتمداری نزدیک کرد.، آنچه جای خالی آن در آذربایجان احساس می شد فرقه دمکرات آذربایجان بود که بیشترین ضربه را از رژیم شاه خورده بود.
در حالی که ناآرامی ها در کشور گسترش می یافت، خمینی همراه با دوستان خود وارد فرودگاه « اورلی » پاریس شد و در مدت کوتاهی در محله « نوفل لوشاتو » که از مدت ها پیش آماده پذیرایی شده بود ساکن گردید، زیر درخت سیب محل گفتگو با جراید و مطبوعات جهان شد، تغییرات در کشور به سرعت ادامه داشت. 24 مهرماه سالگرد مرگ مصطفی خمینی بهانه دیگری در دست طرفداران خمینی بود که خود را مطرح کنند. برخی از سیاسیون کهنه کار برای دیدار با خمینی روانه فرانسه می شدند، سنجابی در دیدار با خمینی به این نتیجه رسید که خمینی سر سازش با حکومت شاه را ندارد و هر روز خواسته های جدیدی مطرح می کند و می گوید: شاه باید برود و رژیم سلطنتی غیر قانونی است، در نتیجه جبهه ملی که تا آن روز از قانون اساسی و اجرای آن حمایت می کرد، از آن دست شست و از لزوم سقوط رژیم سخن گفت، گروه ها و افراد سیاسی با عقب نشینی از خواسته های خود به تقویت پایگاه خمینی یاری می رساندند شریعتمداری در مصاحبه ای گفت: ما با آیت اله خمینی هدف مشترک داریم و اضافه کرد: ما می خواهیم حکومت بصورت قدرت دمکراتیک در آید که قانون اساسی می گوید، ما با جبهه ملی، پان ایرانیست ها،و اتحاد برای آزادی ( گروه بنی احمد ) در تماسیم ( به نقل از مسعود بهنود، همان اثر ص 808 )، شریعتمداری در روز ها و ماه ها بعد از موضع خود عقب نشینی کرد و به حمایت از خمینی پرداخت.
14 آبانماه حادثه مهم و سرنوشت سازی در کشور رخ داد، شاه که علائم یاس و نومیدی در چهره اش نمایان بود، در تلویزیون ظاهر شد و با صدای لرزان گفت: ملت عزیز ایران، من صدای انقلابتان را شنیدم ولی همزمان « ارتشبد غلامرضا ازهاری » را مامور تشکیل کابینه نظامی کرد.ازهاری با یونیفرم نظامی ظاهر شد و کابینه خود را معرفی کرد و چند روز بعد حکم دستگیری هویدا، آزمون، روحانی، نیک پی، داریوش همایون، ارتشبد نصیری، هژبر یزدانی را صادر کرد ولی هیچ اقدامی مانع از حضور مردم در خیابان ها نمی شد، دیگر مردم کوچه و خیابان را به کنترل خود درآورده بودند
در این میان نشست « گوادولوپ » با شرکت کارتر ( ایالات متحده)،ژیسکاردستن ( فرانسه )،کالاهان ( بریتانیا )، اشمیت ( آلمان فدرال ) در هفته اول سال 1979 برگزار شد، در این نشست ژیسکاردستن گفت: با اطلاعاتی که از ایران می رسد، کار شاه به پایان رسیده است، از این گفته کالاهان و کارتر حمایت کردند و گفتند که باید به ایجاد رابطه با خمینی فکر کنیم. ولی اشمیت تمایل داشت که باید از شاه حمایت شود، ولی کار شاه به اتمام رسیده بود، هرچند برژنسکی، نلسون راکفلر، کسینجر، سولیوان، سایروس ونس، اشرف و زاهدی و دیگران تلاش می کردند که راهی برای نجات شاه از این مخمصه پیدا کنند
دولت ازهاری در مدت کوتاهی سقوط کرد و در محافل سیاسی گفته شد که به سکته قلبی گرفتار شده و تشکیل دولت این بار به « شاپور بختیار » سپرده شد و بختیار دولت خود را در 17 دیماه سال 1357 تشکیل داد، دولت بختیار نظامی نبود ولی باید از سوی نظامی ها حمایت می شد. برخی از نظامی ها با بختیار مخالفت می کردند، « اویسی » خشمگین و عصبانی استعفا داد و از کشور خارج شد، بختیار همه زندانیان سیاسی را آزاد کرد و تلاش ورزید تا رابطه خوبی با ارتش داشته باشد شاه با اظهار خستگی و نیاز به استراحت در 26 دیماه از کشور خارج شد، خمینی در 10 بهمن ماه به تهران آمد. شورای انقلاب تشکیل شده بود، ژنرال هایزر و سولیوان با وساطت ارتشبد « قره باغی » با دو تن از اعضای شورای انقلاب دیدار کردند و در گزارش خود به آمریکا نوشتند که: در صورت مقاومت بختیار و ارتش یک جنبش کمونیستی در کشور آغاز خواهد شد که برای منافع ما خطرناک خواهد بود، زیرا به کشور های دیگر منطقه هم سرایت خواهد کرد، بهترین راه قبول و تشکیل جمهوری اسلامی است.
خمینی در مدرسه علوی ساکن شد، در اولین فرصت جواد شهرستانی استعفای خود را از شهرداری تهران به خمینی تسلیم کرد، در 15 بهمن شورای انقلاب مهدی بازرگان را بعنوان نخست وزیر موقت به خمینی معرفی کرد، در 17 بهمن نمایندگان مجلس شورای ملی با طرح استیضاح بختیار را برکنار و بازرگان را بعنوان نخست وزیر برگزید و سپس همه نمایندگان بطور جمعی استعفا دادند. 19 بهمن خمینی پیامی به نظامی داد که در بخشی از آن آمده بود: ما به نظامیان می گوئیم اسلام بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما می گوئیم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید، رها کنید این را، خیال نکنید اگر رها نکردید ما می آئیم شما را به دار می زنیم… در 21 بهمن خبر درگیری در ارتش با همافران و افراد نیروی هوایی منتشر شد، بختیار همچنان از مقاومت و ایستادگی سخن می گفت ولی در خیابان های تهران اتفاقات دیگری در حال وقوع بود، سولیوان در آخرین گزارش خود می گوید دیگر کاری نمی توان کرد باید با انقلابیون همصدا شد وگرنه همه چیز از دست می رود. در 22 بهمن ارتش اعلام بی طرفی می کند و شورای عالی ارتش به یگان های نظامی خود دستور می دهد که به پادگان های خود برگردند.
شاه در آخرین روز های زندگی خود به ریشه یابی انقلاب تمایل پیدا کرد، در گفتگو با « آنتونی پارسونز » سفیر بریتانیا در ایران گفت دو کارم اشتباه بود یکی تشکیل حزب رستاخیز و دیگری تغییر تاریخ هجری به شاهنشاهی که نشانگر ناتوانی از درک واقعیت های اجتماعی و ساختاری جامعه بود، شاه در کتاب « پاسخ به تاریخ » خود به دفعات تکرار می کند که علت و اساس انقلاب توطئه های خارجی بود و به ریشه های داخلی آن توجهی نداشت، سیاست نفت را عامل دیگر در سرنگونی خود می خواند و می نوشت: برای درک انقلاب باید سیاست نفت را درک کرد! باخواست سهم عادلانه از نفت به مستبد، قلدر و زورگو تبدیل شدم…. حتی به آزادی می تاخت که خواست توده های مردم بود و می گفت: به این نتیجه رسیدم که یکی از علل رخداد های سال های 56 و 57 این بود که من با سرعتی شتاب زده در دانشگاه ها را باز کردم…در حالی که این گفتار واقعیت نداشت در برخورد با کوچکترین بحران با سفارت خانه های آمریکا و بریتانیا ارتباط برقرار می کرد، در ماه های آخر همواره می پرسید این آمریکایی ها از ما چه می خواهند؟