دکترضیاء صدرالاشرافی ; ایران و مسائل ایران , قسمت اول
این نوشته در واقع بیان درد دل اکثریت محکوم است برای اطلاع اقلیت حاکم، و یا حکایت عامی است که تصادفاً مخاطب خاصش آقای دکتر جلیل دوستخواه نام دارد، بخش كوچكي از روابط ظالمانه-اي است که ممكن است به تجزیه ایران مُنجَرشود، که من به شخصه طرفدار آن نیستم. سبب نگارش آن، تعریف و توصیفی بود که دوستان فارسی زبان یک و دل یک جان، درپاریس ازمقالهْ آقای دکتر جلیل دوستخواه (درانتقاد ازآقای دکتربراهنی) بعمل آوردند، که دربازخوانی وتصحیح، مطالبی برآن افزوده شدتا بدین غایت رسید! باین علت، انسجام اولیه خود را از دست داد، ولی باکی نیست، چرا که هدف اين نوشته، بیان و تحلیل محتوا و شکل پدیده واحدی بنام ناسیونالیسم ایرانی است که اززوایای مختلف به آن و ارکان اصليش برخورد شده است.محتوای این پدیده درتحلیل نهائی به دین خوئی وعقل ستیزی ونُخبه- کُشی جامعه ما برمی گردد، جامعه ای که روحیهْ پیروی واطاعت ازرهبر و دیکتاتور، ومقلد بودن به امام ومجتهد، و بالاخره سرسپردن به مرشد ومراد، قرن ها است كه در آن نهادینه شده و به عادت و اخللاق عمومی مُبدل گشته ست.
این روحیه بجای محمد، زرتشت، بجای علی، کوروش و بجای جعفرصادق یا كُلِيني، فردوسی توسی را می نشاند. لذا”رژیم و بخش مهمي ازمخالفین اش، از لحاظ محتوا با هم فرقی ندارند، تنها اسم وموضوع مقدسات آنها فرق می کند، اما روحیهْ مقدس پرستی یعنی مذهبی را، رژيم “خدا پرستش” و غالب مخالفين “ايران- پرستش” پاس می دارند واختلافشان در نام بت هاي مورد پرستش است ،نه در رَستن از بت پرستي و خودِ پرستش، و رسيدن به آزادي و وارستگي.
چپ از لحاظ اعتقادی بظاهر ضد مذهبی، وازنظر روانشناسی و روحی بشدت مذهبی ایران نیز، بجای سه مقدس: دین حاکم (محمد،علی و جعفر صادق) و دين محکوم (زرتشت، کوروش و فردوسی)، زمانی (مارکس و لنین و استالین) را گذاشته بود و گروهی دیگرازآنان در برابر”پنج تن آل عبای”ِ تشیع، “پنج تن آل پرولتاریای”: (مارکس، انگلس، لنین، استالین ومائو) را داشتند.در همهْ اين موارد، شخصیت ها بجای هم می نشینند ولی روحیه،”ديكتاتور، امام ومراد”شدن در رهبران، و “تسلیم، تقلید و مرید شدن و سرسپردن” دراكثريت ملت، سرجای خود ثابت و پایداربوده و همچنان باقي مانده است. هرگزدید علمی وعقلی، واستدلالی و منطقی درجامعه استبداد زده، مقلد پرور و،سرسپرده ما، مورد اقبال ورغبت قرارنگرفته و نمی گیرد.
مخاطب اصلی این نوشته، صاحبان تفکرو اه اصطلاح “روشنفكران” با روحیه مذهبی و با برخورد “دُگم”و از روي و پیش داوري، به “مسائل ايران” هستند که در میان شان، البته، ریاکاران و واداده ها و خود باخته ها و باصطلاحما تركان:”مانقورت” های ملیت ها :(تیره ها) ی محکوم هم فراوانند.” دُگم به مفاهیمی گفته می شود که مدافع آن ازمعنی تحلیلی اش بی خبر است، اما حاضر به نقد و چون و چرا کردن درباره آن نیست.
امید که خوانندگان محترم”این اشارات را، زروی عنایت بخوانند”وبه پیام اصلي اين نوشته، اندیشمندانه بیاندیشند. درتمام این نوشتار، مثل سایرنوشته های من، همه جا، درصورت ارائهْ دلیل وسندِ علمي ِمُخالف،”اشتباه هميشه مرجوع است”.
***
” قیام سراسری ترکان آذربایجانی” که با ابرازهمبستگی سایرترکان: (قشقائی ها و ترکمن ها) د ر کشورما ایران همراه بود، درواقع از” قیام مَدنی”اول خرداد(۱۳۸۵) تبریزآغازشد وبه ارومیه و سولدوز(نقده) واردبیل کشید، وسپس پارسوا (“پارسا آباد” قبلی و”پارس آباد” کنونی که اهالی “مغان شهر”مینامند) ونیز زنجان و دیگر شهرهای کوچک و بزرگ را فراگرفت، که درهمۀ آنها ترکان آذربایجانی زبان ساکن هستند. پژواک این رستاخیزعظیم، همانند حرکتِ “خلق مسلمان”كه درمخالفت با اصل صدو ده(ولایت فقیه) بود:
قانون اساسي- ده اُلان اصل يوز- اُن، ضيدي بشر- دی/ایصلاح اگر اُلماسا، باطیل- دی هَدَردی”.
اصل صدوده قانون اساسي ضدي بشراست/اگر ایصلاح نشود،(آن قانون ) باطل و بيهوده است.
بنا به انتظاروروال معمول، متأسفانه تنهاماند وبا “توطئۀ سکوتِ”معنی داری بدرقه شده وهنوزهم میشود. این رفتارهماهنگ اُپوزانهای فارسی زبان، براستی هراندیشمندعلاقه مند ومتعلق به “فرهنگهای محکوم”رادرسنجش وشناختِ پدیده ای به نام “روشنفکران” طرفدار”پان فارسیسم” ، به تعمق جدی- دراتخاذِ تصمیم قطعی، برای آیندۀ خودشان وایران- وامیدارد. به عبارت دیگر این قیام علاوه برنتایج سیاسی- مدنی که درآیندۀ نه چندان دور، لاجرم شاهدش خواهیم بود، درواقع همچون واحداندازه گیرئی (مِتر، یا میزان الحراره ای) بود، جهت سَنجش ِ”درجه و عمق و پهنای”ِ آزادی خواهی، برابری طلبی، وشناخت نوع ِ”دموکراسی”ی موردنظرمُدعیان داخل وخارج کشور : چه طیف سلطنت(پهلوی) طلبها، چه باصطلاح ملی هاومدعیان وراثت وپیروی ازراه دکتر مصدق و(سنجابی،بازرگان وبختیاروفروهر)،چه”رهروان راه کاشانی وخمینی”، چه جریانهای چپ سابق ولاحق، که زمانی مدافع ِ:”حق تعیین سرنوشت ملل تا سرحد جدائی در کشور کثیرالملله ایران” بودند! و درنهایت، چه آنهائی که براستی دموکراسی میخواستند و میخواهند ودردموکراسی خواهی خود، طبعاً دواصل ِآزادیهای قانونی:(حقوق بشر) وبرابریهای انسانی:(فردی وگروهی) را، شرط اصلی قدم گذاشتن درراه مُدرنیته و رسیدن به ملت مدرن میدانند که لاجرم ازتوحش ِ”ایل- ملتِ”(متکی به نژادآریایی واسطورۀ کیانی) ونیزبربریت: “قوم- ملتِ” ناظر و راجع به (دین انحصاری = خمینیسم، و زبان انحصاری = پان فارسیسم) رَستن است و به جامعۀ مدنی باآزادی”ِدین و زبان”و برابری انسانی شهروندان پیوستن: (برابری: زن بامرد،دین باوربادین ناباور ، وفارس باترک، کرد، و..). دردموکراسی واقعی برخلافِ سخن ِ”مهندس مهدی بازرگان” اولین نخست وزیرآقای خمینی، که اِفاده فرموده بود: “این نیم درصدی ها چه می گویند!؟” در واقع این مؤلف ِ”راه طی شده ( ؟!)” نمی دانست كه : درحقیقت، حرمتِ قانونی ِ”حقوق” اقلیت و یا اقلیتها است که بیانگر وجودِ دموکراسی است ونه حاکمیت(بخوانیم دیکتاتوری وانحصارطلبی) اکثریت، بتنهائی! و آشکاراست که:
“ایران،کشوراقلیتهاست وهراقلیتی درسرزمین خوداکثریت است”.
درکل نیز از خوش- اقبالی ایرانیان وشوربختی”پان فارسیست”ها و سایر ناسیونالیست های افراطی، ترکان آذربایجانی با سی وهفت وچهار دهم درصد، و 23/5 میلیون نفر، اکثریت نسبی اهالی کشور ایران را دارا هستند، و فارسی زبانان در ایران با سی و پنج درصد و ۲۲ میلیون نفراکثریت نیستند: (ضمن جذب و حل چهارمیلیون ترک آذربایجانی وهمین مقدار از دیگران درطی ۸۱ سال، یعنی ازسال ۱۳۰۴ تا به امروز). آنگاه مطابق همان آمار ۱۹۹۸ سازمان ملل متحد، به ترتیب نوبت به : کُردها، لُرها، گیلکها و مازندرانیها واعراب خوزستان (بقول خودشان اهوازی- ها) وسواحل جنوب میرسد که بین پنج تا سه میلیون نفرند وسپس: ترکمن ها با دو و نیم میلیون نفروبلوچ ها حدوددوملیون نفرودرنهایت، قشقائی ها با یک و نیم میلیون ولَک ها با یک میلیون ولارستانی ها با نیم میلیون نفر وآخر کاردرآن نوشته: آمارزبانها و لهجه های صد تا چند هزار تا نفره می آید. البته این جمعیت بهمین نسبت در عرض این هشت سال رشد کرده است.لازم به ذکراست که تعداد زبانها ولهجه های موجود درسا ل ۱۳۳۲( بنابه شمارۀ یکِ فرهنگ ایران، فروردین ماه) درکشورایران، دویست عدد بود وامروزه تنها صد و بیست لهجه وزبان باقی مانده است. اینان، یعنی: “پان فارسیست های بیماروجنایتکاروطنی” درطی این هشتاد و یکسال به بهانۀ “تحکیم وحدت ملی ایران”، حدود ۱۲۵ زبان ولهجه رانابود کرده اند. بعبارت دیگر”پان فارسیسم” حاکم، کشورایران رابه کشتار- گاه فرهنگها، زبان هاو”یادمانها” مُبدل ساخته است: (با نابودکردن پنج لهجه وزبان درهردوسال). استاد گرامی براهل ادب وفرهنگ فارسی، این قتل عام فرهنگی مبارک باد!/ ازاین نظرمادرکشورخود، با یک”زبان- کُشی- دیل قیرقینی – : لنگُ- ای- سید”:(مترادفِ نسل – کُشی: ژنو- سید) روبروهستیم / واژۀ “زبان- کُشی : لنگُ- ای- سید” ، نیز چون “پان فارسیسم”، ابداع من(واَمثال من) نیست، درحقيقت مخلوق (وبقول پیکاسو : شاهکار) ایدئولوژی انحصارطلب حاکم یعنی “پان فارسیسم”است. من، تنها نام مناسب به یک واقعیت یا پدیده را پیدامیکنم/. بایک حساب سرانگشتی، جمعیت”ملیت”ها (یا با واژۀ اهانت آمیز”موردنظراستاد): شمار “تیرههای”ساکن درکشورایران، به ترتیبِِ ذکرشده دربالا بقرار زیراست:
۵/+۲۳/۵+۲۲+۵+۳+۳+۳/۶+۳+۲/۵+۲+۱/۵+۱
به سایت ذکرشده درهمین صفحه رجوع شود. درکشور ما حدود نیم میلیون هم اقلیتهای دینی و گاه زبانی- دینی وجود دارد. اقلیتهای دینی درایران که دارای زبان خاصی هم هستند، عبارتند از: ارمنی:( ۹۰هزار)، زرتشتی (۲۷هزار)، یهودی(۲۰هزار)، آسوری وکلدانی(۲۰هزار) نفر، و،صُبی ها. چون”اهل حق”، بهائیان وبابیها، زبان خاصی ندارند، دراین حساب آورده نشدند وگرنه بعداز”اهل حق”: (احتمالاً بیش از سه میلیون نفرند)، بهائیان بزرگترین اقلیت دینی کشورایران هستند با: (۳۰۰هزارنفر). جهت ختم این آمارتراژیک وخجالت آور- ازنظرانسا نیت، دموکراسی ومدرنیته ونیزازلحاظِ فرهنگی و حقوق بشر- قابل ذکراست که بنابه:
اقلیت زبانی- مذهبی ِ” صُبی ها ” در حال نابودی در ایران هستند واغلب به استرالیا و آمریکای شمالی مهاجرت کرده اند. زبان آنها شاخه ای اززبان آرامی (سامی) است که ماني پیامبر نامداردر میان آنها تربیت شده بود، واخیراً جهت مصون ماندن از توحش ِ پان شیعیسم و پان فارسیسم رژیم جمهوری اسلامی، آخرین بازماندگان آنها درایران، که به یکی ازبنامهای: “ماندائی”، “مُغتَسِله”، “یزیدی” و “صُبی” نامیده میشوند، خود را”مانَوی”هم قلمداد کرده بودند، که شایدازخطردین انحصاری شیعه ی سیاسی شده:”خمینیسم”،وسامی ستیزی:”پان آریانیسم”بیماروحاکم وبالاخره آپارتاید فرهنگی “پان فارسیسم”درامان بمانند، چرا که مانی را پیغمبرایرانی قلمدادمیکنیم! با این مقدمۀ نه چندان کوتاه،” ظاهراًحاجت تقریر و بیان اینهمه نیست” وامید است که استاد گرامی آقای دکترجلیل دوستخواه،اگر بقول خودشان” دوستدارحقیقت ودانش وفرهنگ ومصلحتِ همۀ ایرانیان”ِ واقعی وموجود (ونه خیالی وادعائی) بوده وهستند، آمارفوق کافی به مقصود خواهد بود! و دیگر نیازی دراستناد به آمارسازمان”سی.آ.اِی.”باقی نمی ماند که فارسی زبانان ایران را / پنجاه و یک درصد/قلمدادکرده است! لابُداین رقم مبارک ۵۱درصد،همچون”برهان قاطع”توجیه- گردیکتاتوری اکثریت خیالی ومورد نظر”ملی- یون” بعدی مااست: اَعَم ازملی- مذهبیهای: سابق(خاتمی یون)، واَسبَق(بازرگانی- ها) وخود جبهۀ ملی داخل کشور، با سخنگوئی دکترپرویزورجاوند”سَلَمَهُ الله تعالی” که اخیراً به “اصل خویش”: برگشته ویکسره “شوونیستی” دوآتشه شده است (عضو سابق حزب سومکای دکتر داوودمنشی زاده، و مرید بعدی ذبیح بهروز، و دکترمحمد مقدم و بقول خودش مُهمِد مُغدُم، كه همگي از پیش کسوتان ومرشدان صاحب ادعاي پان فارسیسم بودند ).
پسر، کو ندارد نشان از پدر تو بیگانه خوانش نخوانش پسر!
مليهاي ما برحسب تغيير اوضاع دائم “پسوند”عوض ميكنند: در مقابل چپ ها،”ملي- مردمي” شدند، دربرابر و د ركنار خميني،”ملي-مذهبي”از آب درآمدند، وبقول دوست هوشمندي، فردا هم ممكن است به صورت “ملي- نظامي” و “ملي آريائي”در آيند!
بنظرمیرسید که درآن آمارکه حضرتعالی از(سی.آی.اِی.) نقل کرده اید: ” لُر و لَک و گیلک و مازندرانی و…” راهم جزوزبان فارسی دانسته وقلمداد فرموده اند! البته میدانید که رقم پنجاه و یک درصد فارس خطای عمدی، آگاهانه، آشکار وفاحشی است، که یا ازمنبع نادرست ایرانی آن ناشی شده است، ویا به دفاع ازسیاست خاصی در”سی.آی.اِ” مَعطوف است! زیرا آن زبانهاهمگی بومی کشورایران هستند و”زبان فارسی” تنها زبانی دراین کشوراست که باایل( تیره) ویا قوم مشخصی وارد کشورکنونی ایران نشده و” مهاجرادبی ودیوانی”، یعنی وارداتی ازبلخ و افغانستان وآسیای شرقی: تاجيكستان، و آسیای مرکزی: سمرقند وبخارا، به کشور کنونی ما ایران است. زبان فارسی، بعنوان زبان کاتبان ونه زبان گویشی مردمان ازقرن هشتم هجری درایران کنونی بتدریج به زبان گویشی شهرها (با جذب وحل زبان بومی آنها) مُبدل شده است: “دکترنا تِل ِخا ن- لَری: زبانشناسی وزبان فارسی” صفحۀ (۱۴۶) وسلسله مقالۀ “خط وتغییرخط درسرزمین ایران” ازهمین قلم: روزگارنو ازشمارۀ ۱۷۲ تا ۱۸۶ پاریس.
جواب استاد دکترجلیل دوستخواه رالابُد استاد دکتررضابراهنی درزمینۀ مربوط به خودشان اگر مصلحت دانسته و فرصتی داشته باشند خواهند داد.
اما علت جوابگوئی ازطرف من/ بعنوان یک فرد دموکرات، و یک ترک آزربایجانی جمهوری خواه و فدرالیست، که منافع عمومی همۀ مان را دربقاء ایران با پایان یافتن” آپارتاید زبانی- دینی” حاکم، وادارۀ آن بوسیلۀ همۀ ملیت های ساکن درکشور(با توجه به وزنه و نسبت جمعیتی شان) می دانم / تنها این است که: “طرز تفکر آقای دکتر دوستخواه، نمونۀ نسبتاً کاملی از”طرزتفکر حاکم” بر ایران است. این طرز تفکر ایدئولوژیک، متأسفانه بر”باندِحاکمان”کشورما، ازدورۀ پهلوی(۱۳۰۴) تابه امروز(۱۳۸۵) سیطره داشته است، وشوربختانه بخشی مهمی از”روشنفکران” وتحصیل کردگان (فارس وغیرفارس) نیزگرفتار آن بوده اند و هستند. راقم، طی دومقاله، تحت عنوان”افتخارنژادی یا افتخار انسانی” و نیز: در سلسله مقالهْ “به شهادت تاریخ هیچ قوم و ملتی تافته ی جدا بافته نیست”، خصوصیت های اصلی ایدئولوژی دوران پهلوی رابرشُمُردَ م : (روزگارنوشمارۀ مسلسل ۲۲۳ شهریور۱۳۷۹ صفحۀ ۶۸–۷۰ پاریس). بعد از ضربۀ انقلاب بهمن ۱۳۵۷، درداخل ایران، ازصورت ایدئولوژی حاکم، مُبدل، به نوعی” مذهب سیاسی” چند چهره و در عین حال سازشکار با خمینیسم شد، و در خارج از کشور نیز، بنوعی”سِکت” و گروهک دینی مُبدل گردید: با پندارنیکِ “اشو زرتشت”، “کردار نیکِ” کوروش کبیر، و”گفتار نیکِ” حکیم ابوالقاسم فردوسی” پاکزاد- که رحمت برآن تربَت پاک باد! راستی، استاد گرامی، تثلیث بدی نیست، عیبش تنها در این است که دوهزارسال دیرآمده وعصر ادیان بزرگ بکلی سپری شده است!: (اخیراً از این مذهب جدید دعوتنامه ای “بنام آهورامزدا و کوروش” منتشرشده است- ضمیمۀ شمارۀ یک دیده شود).
خلاصۀ ایدئولوژی دوره ی پهلوی، که امروزنیز با تغییراتی درجمهوری ارتجاعی اسلامی بحیات ننگین و ضدِ تمدن مدرن، و ایران برباد دِه، و آزادی کُش وضدانسانی خودادامه میدهد به قرار زیراست:
۱- پان آریانیسم :
تمام مردم ایران رااز نژاد ِ”پاک” و” پرافتخار” وموهومآریائی تلقی می کند که لابد ازنژادهای”ناپاک”(سفیدِ- سامی وترک- وسیاه وزردوسرخ) وبقول دکترمحمودافشاریزدی “ممتاز”، و جدا است، هرچند خود اوازترکان افشاربود!(مجلۀ آینده شمارۀ یک، تیرماه ۱۳۰۴). پان آریانیسم “ایران” را فقط به سبب نام اش، مُلکِ طِلق ِنژادآریائی موهوم وادعایی خودمیداند، وصدالبته نژادهای موهوم وادعایی دیگر(غیرآریائی) را، با اين فرض نادرست، بیگانه ومهمان(ناخوانده) دراین کشورتلقی میکند(بخصوص ترکان واعراب را): بقول مولانا:
باخیالی نامشان وننگشان باخیالی صلحشان وجنگشان!.
درایران ازهمان زمان ِ( ۱۳۰۴)، پان آریانیسم درعمل به “پان ایرانیسم” تقلیل مفهوم ومقصود داد. هرچند درمقولۀ نژادِ موهوم ِآریائی، تصورمجذوبین به این ایدئولوژی آن است که: آسید آمینه : ( دِ- اِ ن- آ )ی این نژاد ِ” والا” و” پرافتخار” درمجموع، حُکم ِ”تیزاب سلطانی” را داشته و دارد: یعنی تمام آسیدآمینه های ِژنهای ِانسانهای ِقبل وبعدازخودرا، درخود حل کرده وتحلیل میبَرَد و ” دروضوی خلوص نژادیش، هیچ شکستی حاصل نمی آید”! اما درعمل برای”ایرانی وآریائی ” کردن این بیگانگان ومهمانان ناخواندۀعرب وترک وترکمن و.. “اِکسیر” دوم یعنی”پان فارسیسم” کارسازتراست، که دومین ستون وپایۀ اصلی این ایدئولوژی شوم وضدانسانی حاکم برایران را تشکیل می دهد…
۲- پان فارسیسم:
رُکن اصلی ومحوری ِایدئولوژی پهلوی وجمهوری اسلامی وبخش مهم مخالفان : (اُپوزانها = مخالفان) فارس وغیردموکرات خارج کشوررا”پان فارسیسم”تشکیل میدهد که بنا به اعتقادات- شان: زبان مقدس فارسی نه بعنوان زبان مشترک، بلکه همچون زبان انحصاری، رسمی، حاکم ودرنتیجه: زبان ِ”جانشین”و”قاتل” تلقی شده، وعملکردِ سیاسی وفرهنگی یافته است. زبان فارسی بعنوان ابزارسیاسی حاکم، زبانهای دیگررا، مُبدل به زبانهای غیررسمی، محکوم، و ممنوع، ازنظرآموزش وپرورش کودکان، ونیزدفاع دردادگاه های محلی ساخته است: (به اوامر احمدی نژاددرعمل معکوس به مادۀ (۱۵) یعنی درجهت ترویج انحصاری زبان فارسی توجه شود: بشمارۀ :۱۰۶۱۰/بتاریخ (۱۳۸۵/۱۲/۷). تامعلوم افتد که درعکس العمل به قیام هویت طلبی و آزادیخواهی آذربایجانیها، بیماری “پان فارسیسم” تا چه حدعمیق، ودرجۀ بلاهت ِتامیت- گرائی ِخمینیسم، تا چه میزان تماشائی است! البته اَنگِ خائن، ضد ملی، تجزیه طلب، پان ترکیست و(سابقاً کمونیست وبابی)،جاسوس بيگانگان! به خواستاران این قبیل حقوق اولیه انسانی زده میشد ومیشود، وهمواره با تعقیب پلیسی وقانونی همراه بوده وهست. درشورشهای هویت- طلبانه ودموکراسی خواهانۀ کنونی آذربایجانیهای ایران نیزیازده هزارنفرروانۀ زندانها وشکنجه گاههای”پان فارسیسم و خمینیسم” شدند، جُرم- شان ، هویت خواهی و آزادی طلبی، برای زبان مادری و پدریشان بود. این رستاخیز عظیم، بقول حافظ: “جُرمش”آن بود که “اسرار”خفقان۸۰ ساله را “هویدا” می کرد.
۳- فرد پرستی (شاه پرستی/ خمینی پرستی):
درنظام قبلی شعارهای رایج : “چه فرمان یزدان چه فرمان شاه” بود. درنامۀ “تنسَر” یا “د و- سر”؟ نیز”ایران” را: ” بلاد الخاضِعین ” (کشورسَر- فرودآورندگان به فرمان شاه ودستورات دین) تعریف کرده اند. همۀ ایرانیان ِازنوع خودرا، حکیم ابوالقاسم فردوسی،/كه همچون پیشکسوت وپیامبرشعوبیۀ(جدید ما) است/: “همه بندگانیم خسرو پَرَست” نامیده، واز این که کسی چنان نباشد با تعجب می پرسد: ” نه خسرو پرستی نه یزدان پرست” ؟! که سخن اواشاره به “خاضعین” یا “سرفرودآورندگان”به (شه وشیخ) تنسَر را دارد. برای فردوسی فرد ِآزاده ای که به پرستش واطاعت فرامین و”امرونهی”های(شه وشیخ)گردن نگذارد، موجودِ غیرقابل تصوری است. معلوم است که درامر ِ”پرستش”، شناخت ومعرفت، وتجزیه وتحلیل واصولاً تفکروتعقل ِ آزاد، و منطق واستدلال را راه نیست. “علماء دين”يعني “مُبلغان جهل” ميگويند :” از حکمت دین سؤا ل نیست”، چراکه آنها: جوابی به آن پرسشها ندارد.
۴- خاک پرستی ِآریایی، بجای مردم دوستی انسانی:
اگر به ” سرود(سابق) ملی ایران”( برخلاف سرود عهد مشروطه، وافغانستان بعد از طالبان) توجه کنیم همه اش خاک پرستی است
” ای ایران ای مرز پرگهر ای خاکت سرچشمه هنر!
راستی را، خاک ایران درمقایسه باخاک های” چرنوزُم” کشور اُکرائین و آلمان و خاکهای خوب و “هوموس”دار اروپا و امریکا(برزیل)،اصلاً خوب نیست،ارزش آن خاک برای من به خاطرمردمان آنجا است. جناب استاد،هرچند استاد و مُرادِ بعدی شما، زنده یاد ابراهیم پورداوود، درشعر”نژاد- پرستانه ” و” شعوبی- محتوای” خود، درجواب به مصرع : ” اگر پرسی ز کیش پور داوود ” جواب میدهند که، ابراهیم (ابن) پورداوودِ، “پارسی”، “ایران پرستد”! نمیدانم راستی، نام ِنامی”سامی”ِ ایشان، برای “پارسی”بودن این” گیلک ِ– ستانی” جای چون وچرا باقی میگذارد یا نمی گذارد؟! بقول سعدی: “عاقلان دانند”. البته ” فنون” زیاد و”عوارض” گوناگونی که این “ایران – پرستی”ِ نژاد- پرستانه، داشته، دارد وخواهدداشت وجداٌ: “به تماشا کشیده است”. ازجمله جناب سناتور”سید” فرخ خراسانی در شعر”شونیستی تمام عیار و در عین حال شرم آور خود با مطلع:
” یا رب عرب مباد و دیار عرب مباد! این قوم شوم و مردم دور از ادب مباد!”
مدعی میشوند که: نَسَب ِمُبارکشان نه به میرعرب: “علی”، که به نژاد کسرای “عادل” میرسد. بی اختیار:”فرزند ناخلف: یعنی سید سُنی”ِعبید زاکانی تداعی و معانی- ام شد. اما شخصاً، با “پرستش” هرچیز، حتی مفاهیم مُجَرَدی چون:”حقیقت”،”نیکی”،”زیبائی”و”عدالت”و” قدرت”هم مخالفم، چه رسد به پرستش” زبان ودین، یا خا ک ویا شخصیت زنده ومرده”. آقای دکتر دوستخواه:
بجای”پرستش” که نشانۀ عبودیت وبندگی است” دوست داشتن” و”دوستخواهی” بهترو خوشتراست. هم ازاین روست که: ایران دوستی من ازایرانی دوستی من سرچشمه می گیرد نه برعکس، ایرانیان (ساکنین این کشورازآغازتا به امروز) آنچنا نکه بوده اند وهستند نه آنچنان که مدعیانی(بخوانیم شعوبیۀ جدید) مدعی”ِشدن وبودشان”(،با تاریخ ایدئولژیک،انتخابی وجعلی وخیالی شان) میباشند. جناب استاد، تعیین هویت فرهنگی- اجتماعی وسیاسی- تاریخی “قیم” لازم ندارد.
دوولی فقیه(ملا احمد نراقی و روح الله خمینی)، همۀ ملت ایران راجزو” صِغارومَجانین” تلقی فرموند! یعنی که نیازمند “ولی” آنهم ازنوع “فقیه” اش هستیم ، برای هفت پشتمان کافیست.
امروزدرعصرانقلاب دژیتال- انفورماتیک، ازچالۀ ولایت فقیهِ وَقیح درآمدن وبه چاه ولایت نژادِ شَریفِ آریائی وپان فارسیسم افتادن، براستی شعورودرایت خاصی می طلبد که نثارمدعیان و طرفدارانش باد! بنا به شهادت تاریخ: ازدست عقرب ِ” قیم”ِ آریائی ِخودی، مردم ایران آنروزعصر ساسانی وقبل ازانقلاب”دورۀ آریامهری”، به مارغاشیۀ دین سامی(اسلام) وولی فقیه خمینی، پناه بُردند. هرچند بقول ناصر خسرو،بعدازپیروزی انقلاب اسلامی دیدند که:
زی شاه پیش شیخ چنان بود رفتنم کز کام مور در دهن اژدها شدم .
بقول مولانا: “واجب آمد چونکه بُردم نام او —— شِمه ای گویم من ازاِنعام او”چون از”آریائی وآن نژاد والا” سخن رفت، کافیست به “افتخارات مدعیان این نژاد ممتاز”اندک توجهی بکنیم: جنایات آریائیها درهند، درایجاد سیستم کا ست یعنی ارثی شدن مشاغل ونابرابری مردان بامردان (زنان که اصلاًمطرح نبودند) اززمان مهاجرت آنها به آن کشورتا به امروزدوام دارد، ودرایران پیش ازاسلام به”کرامات”آریائیهای: (ساسانی،هخامنشی وماد)، بویژه به جنایا ت هولناک هخامنشیهای خودمان میتوان اشارۀ کوتاهی کرد: درچشم درآوردنها (اَوَجَم = به پارسی باستان)، وگوش وبینی و زبان بُریدنهای مکرر، و دارزدنهای فجیع(چهارمیخ کشیدن توأم با روی نیزه نشاندنها ) وکشتارهای پی درپی ِشخص داریوش بزرگ درکتبیۀ (بَغستون) یا “بیستون”(نگاه شودبه:”شارپ”فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی صفحات: ۵۱-۵۳ و… ). به شقاوتهای عصر ساسانی هم بعداً اشارۀ کوتاهی خواهم کرد. افتخارکشفِ شکنجۀ وحشتناک ِاُستوانۀ خاکستر(که شخص موردغضب ملوکانه راباسردراستوانۀ پرازخاکستر”رها” میکردند تا با تنفس خاکستربجای هوا، بامرگ تدریجی وجانکاهی بمیرد..) ودیگرانواع شکنجه های ابتکاری و اقتباسی: (سنگسار وزنده دفن کردن و..) به ایرانیان آریائی ما یعنی به هخامنشیان میرسد: نگاه کنید به “یاد داشتهای جوانی ناپلئون –ماهنامۀ آرتش، ترجمۀ سرلشگرمحمودِ کِی”و”خلاصۀ تاریخ کتزیا س- ترجمۀ خلیلی- کامیاب،۱۳۷۹،چاپ :کارنگ صفحا ت ۹۵،۹۳،۸۸،۸۲، و..”لذا استادگرامی، شک وتردید ما”انیرانیها”:(ترکان وعربها) وهمۀغیرفارسی زبانهارا،دروحشت ازداشتن”قیم”وولی”شریفِ” آریائی، (بجای ولی فقیه سامی) بنا به (ما شاء الله) اینهمه سوابق تاریخی (بقول دکترمحمود افشار):”افتخارآمیز” ونیزتجربۀهشتادویکسالۀ اخیر، اندکی بگفتۀ مولوی: لطفاً عرایض ما انیرانیان را چون کریمان بخوانید. آقای دکتردوستخواه، چه کنیم که بقول آقای دکتربراهنی، ما صاحبان” فرهنگهای محکوم”، یعنی همۀ ملیتها (به بخشید: تیره) های محروم،”مار گزیده- ایم” آنهم از نوع آریائی- اش. شماکه براستی اُستادید، وبخوبی میدانید که: خودآریائیها معنی” آری” یا ” ایر”را، مترادف: “شریف،اصیل،آزاده ونژاده”،دربرابر”اَن – ایر= اَنیر” بمعنی :” فرومایه، پست، بد نژاد وپدر نشناس وبیگانه”قرارداده اند. راستی فرهنگ آریائی ِما ل ِخودمان، چه فرهنگ “والا”و “افتخارآمیزی” است، (با ازآ ن ِ”ودائی” و” هیتلریش” کاری نداریم). مخصوصاً ازدید انسانی و حقوق بشر، که مدعی ارائۀ آن به وسیلۀ کوروش کبیربه عالم بشریت هم هستیم! اما همین کوروش عزیزما، که بیشک مهربانترین فرد ِآن سلسله بود، قبل وشاید بعد ازازدواج با “آمی تیس”خاله اش، شوهراورابه بهانه وجُرم “دروغ گفتن درهنگام بازجوئی آستیاک” بقتل رسانید! بقول دهخدا “انشاء الله گربه است!” کتزیاس ِ(یونانی) یااشتباه کرده یاغرض ورزی نموده است. اماکُشتن پسرکرُزوس دربرابرچشمان پدرش وقصدِ سوزاندن ِخودِ کرزوسِ اسیر،و”آه سولون، آه سولون”گفتن آن بینوا، که باعث نجا ت جا نش هم شد، روایت هرودوت است، ومورد پذیرش تاریخ هم قرارگرفته است! اگرجعلي است دليل تان را بفرمائيد.
استدراک: اولاًًسوزاندن یک انسا ن(زنده ویامرده) کاملاً باحقوق بشر(نوع آریائی) سازگار است! درثانی (مشگلی دارم ومی خواهم زدانشمند اوستا شناس وایران باستان- شناس بازپُرسم): اگر آلوده کردن آتش(!؟) ازگناهان غیرقابل بخشش (با حکم اعدام) دردین زردشتی است، آیا همین عمل ضدانسانی کوروش کبیر، یکی ازده ها دلیل زردشتی نبودن” چیش پیش”ی- یان، بقول کوروش کبیر، وهخامنش-ی- یان به ادعای داریوش بزرگ نیست؟:(درکتیبۀ کوروش اسمی ازهخامنش برده نشده ودر چ ِش- پ ِش یا چیش پیش متوقف است) ذکرجنگ کوروش کبیر، با “ماساژت”ها،برهبری مَلکۀ آنها: “تومریس”که بعدازکشتن پسراسیرملکه، بقتل کوروش کبیرنيز درمیدان جنگ مُنجرشد و”تومریس” که به گفتۀهرود ُت ازنظراخلاقی، هیچ عذری برای كارهِا واعمال ضد انسانی وغیراخلاقی کوروش کبیرما باقی نگذاشته بود، بعنوان یک مادر داغدیده، دستورمی دهد: مردۀ کوروش کبیررا آورده ودرطشت پُرازخون سَرببُرَند ودرآن حال، خطاب به سربُریده وغرقه درخون “کورش کبیر” ما، چنین میگوید: “خونخواردرزندگیت، ازخون خوردن سیرنشدی، بخوربلکه دربعد ازمرگت سیرشَوی”. با زهم سؤال دیگری ازاستاد”دوستخواه” دارم: آیا بنظرحضرتعالی، آن مادر، بعدازبُریدن” سرمبارک حضرت کوروش کبیر”، جسد ِمُطهَراو رامومیائی کرده و درتابوتی ازچوب سِدروگیاهان معطرقرارداده، تحویل ِ”کمبوجیه”واقوام دهگانۀ پارسها میدهد؟ ویا طور دیگری با آن”کُشته “، بفرمودۀ “ناصرخسرو” رفتارمیکند؟ جواب آنرا اگر بازهم برایم ابهامی باقی مانده باشد، خود،ازمادران داغدیده جویا خواهم شد! سؤال آخرم این است که: “بقول حضرت آیت الله گیلانی: لطفاً پیدا کنید که دراین ماجرای شیرین، “مقتول یعنی کورش کبیرکجاست”؟ به سخن دیگر، درآن مقبره (با اِستیل وسبک معماری یونانی) چه کسی (زن یا مرد پس ازعهدِ کمبوجیه واحتمالاًسلوکیها) مدفون است؟عشق مجنون واربه کوروش کبیر، ازجشنهای ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی ببعد در”بلادالخاضعین=(کشورتسلیم شوندگان) وظیفۀ ملی اعلان شده است،حرفی درآن نیست! امااستاد گرامی، آخربقول قديمي ها: “عقل وخِردهم موجود شریفی است”. می فرمایند(چه كساني؟!): مجسمۀ آن جوان رعنا را کوروش کبیرقلمداد کنیم، بخاطرساختن یا جَعل یک اثری بنام و برای کوروش کبیرمان،”بعنوان سَمبل ملی”! میگوئیم بچشم، هرچند بگفتۀ درست استاد ذبیح بهروز: “آن مجسمۀ بی نام ونشان ” است، درضمن باوجودکلاه یا کاکل مصری واِستیل آن، نمیتواند کوروش کبیر باشد (آخرمصردرزمان کمبوجیه پسرکوروش فتح شد!) و”ابوالکلام آزاد” اولین وزیرفرهنگ هند هم، دومارآن جوان مصری- کلاه را به خطا دوشاخ (!) کوروش ِ”ذوالقرنین”(بمعنی:صاحب دو شاخ و نیز دو قرن) پیشنهاد فرموده است، دراین یک مورد، میگویم بخاطر”شعائرملی” فعلاً دندان روی جگر”عقل” میگذارم، چراکه می بینم حتی زنده یاد دهخداهم به خاطرهمان”عشق به ایران”، به قول عارفِ قزوینی ِبیابانی، “ذوالقرنین” قران را،/ که اغلب مُفسرین به “اسکندر”کبیر(گجستکِ رومی! بگفتۀ اردویراف- نامه) تعبیرکرده بودند،/كورش قلمدادنموده، وازسخن بی اساس”ابوالکلام آزاد” پیروی وطرفداری کرده است. با وجودهمۀ این داده ها، اگردرمورد آن مجسمه خاموشی گزیده و “بنشینم وصبر پیش گیرم”، دیگردرمورد آن مقبرۀ یونانی بخاطرحرمت “عقل”، سکوت، ” نتوانم نتوانم”. همه دیدیم که: شاهنشاه آریامهررا هم، رندان فریب داده بودند وبنا به نوشتۀ تایمزلندن”این نمایش ِنمایشا ت” باجلال واِسراف بی نظیری برگزارشد، و آن” نوربه قبرش ببارد”(راستی چگونه؟!)، درخطاب به آن مقبرۀ “سربازگمنام” فرمود: “کوروش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم”. دیدن وشنیدن آن نمایش ازتلویزیون،جملۀ ” اُتوهان” فیزیکدان آلمانی را تداعی میکرد که گفته است:” ماوراء الطبیعه چون جستجوی گربۀ سیاهی است دراطا قی تاریک که درآن اصلاً گربه ای وجود ندارد”. می بینیدسکوت واندیشیدن به “مصلحت نظام” پان آریانیسم، ومماشات دربرابردروغ، به چه قیمتی برای مُلک وملت تمام شده ومیشود، که براستی: “حق نشاید گفت الا آشکار”. این نیز گفتنی است: نمی شود اسم مبارک “کوروش کبیر” درتورات بیاید ودرقران آنرا نداشته باشیم. این کسرشأن ِاسلام وایران راازطریق ِ” تفسیر:(زَند)،که دام ِتزویر است ” به هرطریق شده باید جبران کرد. درضمن اینست معنی “گفتگوی توأم با جنگ وجدال تمدنهای دینی”!
آری:”خا ک پرستی ِنژادی، دشمنی با انسا نیت است”. ازمن بدورباد،چنین میهن پرستی نژاد – پرستانه که کشورایران راسرزمین”نژاد موهوم آریایی” تصوروقلمدادمیکند، البته این همه، قطره- ای ازدریا بود.
۵- مدرنیسم: پهلوی های پدر(رضا شاه) وپسر( محمد رضا شاه) مدرنیست بودند. آنها ازمدرنیسم، تکنیک ودانش- اش رامیخواستند ونه فلسفۀ(اجتماعي) آنرا، که “مدرنیته” نامیده میشود. این نوع مدرنیسم صنعتی وعلمی، عیناً بعدازفروکش کردن ِتب انقلاب، درجمهوری اسلامی هم پیگیری شده و می شود (بخصوص درجنبۀ تسلیحاتی واتمی). ایران درآن زمان با فرامین ملوکانه اداره وهدایت می شد وحا ل با سخنان امام راحل و”حکم” ولی فقیه وتوصيه هاي “بنگاه مصلحت نظام” و..اداره میشود . اخیراً سپاه و بسیج می خواهند که کنترل کلی سیستم را به دست بگیرد! بهرحال مدرنیسم آمرانه نیز جنبه های مثبت خود را داراست، اما چون ریشه درفرهنگ نداشت و به تمدن خودسازی حتی درحد ترکیه هم تبدیل نشد، به این سبب ما هنوزدرعطش مدرنیته وحتی مدرنیسم میسوزیم وبافراق آن میسازیم. استاد گرامی آقای دوستخواه، عنا یت میکنید که با یک روانشناسی اجتماعی سروکار داریم که من تخصصی درآن ندارم. بنا بتجربه دریافته ام که، موضوعها و شخصیتهای مورد ِپرستش انسان”ِ فرد پرست” و” مُقلد” فرق می کند، اما اصل پرستش و تقلید پابرجامیماند! بدبختانه ما ایرانی های ِقا لب گیری شده در”ایدئولوژی” پهلوی که بار: ” تقلید ” اجتهاد فقاهتی شیعه وشیوخ تسَنُن ومُرشدان “طریقت” را هم، علاوه برجوراستبداد شاهان، به دوش میکشیدیم و میکشیم، بسیار شبیه یکدیگریم. درعالم سیاست: مصدقی هابجای شاه پرستی، مصدق پرستی را شا یع کردند. خمینیست ها بجای شاه وسروش ِآریامهرش، خوداو والهامات”امام خمینی” راقراردادند ومارکسیستهای ماهم بخوبی میدانند که قبل ازفروپاشی شوروی” لنین پرست” (وزمانی استالین، مائو، چگوارا، وحتی انور خوجه پرست) شده بودند! درنتیجۀ انقلاب اسلامی، امروزه درداخل کشور،”پان آریانیسم” دورۀ پهلوی کمرنگ ترشده است، ولی آتش زیرخاکستری است که تا آب “دموکراسی و آزادی، و، برابری و انسان دوستی، برآن ریخته نشود، ممکن است باز،سربکشد ودامن مدنیت وانسا نیت را درایران بسوزاند ولکۀ ننگ دیگری برصفحات سیاه جنایات نژاد پرستی و”آپارتاید” فرهنگی(دینی وزبانی) خود بیافزاید. هواداران خمینی خواستند، تشیع سرخ عَلوی ِادعائی را بجای” پان آریانیسم” بنشا نند. ازآن پنج اساس ِایدئولوژی دورۀ پهلوی “پان فارسیسم ” نظیر”فرد پرستی” و” خاک پرستی” هنوز مُسلط است و تند ترازپیش میتازد. این است دیدمن ازجهنمی که ازدورۀ پهلوی تاکنون درآن بناچارزیسته، و”پل چینو(صراط)ی” بهشتش پنداشته ایم.بهشتی که نامش”ناسیونالیسم مثبت”(نژادی-زبانی)،و”تمدن بزرگ آريائي”بود…
استادگرامی آقای جلیل دوستخواه: بقول خودتان،شما: “این استاد سابق دانشگاه اصفهان هم به لحاظ دیدگاهی وهم ازنظرساختاری وکلید واژه ها ی بکاربرده درآن، اِشکال بنیادی دارید…”:
شما که دیکتاتورو فرد مستبدی نیستید، چرا “کلید واژه ها” و اصطلاحات اهل استبداد را بکار میبرید: علت این قیام های سراسری ترکان آذربایجانی ازارومیه تا زنجان و از “پارسوا” (پارس آباد) تا نقده را، که نتیجۀ مستقیم هشتادویکسال تحقیرسیستماتیک ِ”اجتماعی وانسانی” وتبعیض همه جانبۀ “سیاسی وفرهنگی”آشکاراست، نمیدانم حضرتعالی،علل آنراچراوچگونه به “همسایگان ترک و عربِ”ما، که سرسپردۀ قدرت های غربی اند، نسبت می دهید. استاد مبارکتان باشد”این قضاوت آهورایی”. بقول معروف: “الحمدُ لله بخیر گذشت! ” وکشورایران آهورائی (کشور: جائی که مردمش دائم به”کیش، وَر”میروند)، برخلاف آن دومملکت اَنیرانی ِترک و عرب هرگز وابستۀ قدرتهای غربی نبوده است! برمُنکِرَش لعنت! درضمن یادتان باشد که: به مدت هشتاد و یک سال ما ترکان ایرانی (ساکن ایران) را، همان ایدئولوژی متکی به پان آریانیسم: (نژادی- سیاسی)، و پان فارسیسم: (فرهنگی- سیاسی)، ازروی طرح و برنامه، یعنی بطورسیستماتیک، به لقب” تُرک خر” و” بیابانگرد”مفتخرمیفرموده ومیفرمایند، واعراب یا تازیان (بمعنی سگها) را با تحقیر،”وحشی، وشترچرانان ِسوسمارخوار!” قلمداد میکردند و میکنند. راستی نمیدانم چرادرقاموس “باستان پرستان”وخصوصاً “اوستا شناسان”ما، شتروشیر شتر، اینهمه بد شده است؟ آخرمگرمعنی زردشت :”شتر زرد” نیست؟ که رندان دُکان دارما، به عَمد وبخطا، به :”دارندۀ” شترزرد ترجمه وتعبیرش کرده اند. استاد گرامی، شما، بجای مبارزه با این آپارتایدعُریان، ( که بیا نگرنوع ودرجۀ توحش ِخفته درذهن گویندگان آنست)، چرامدافعه کنندگان ومبارزه کنندگان با این اها نت های غیر قابل توجیه راملامت می کنید؟ ملامت میکنید که چرا این بار(چهل ویک درصد) شهروندان کشور ایران: (آذربایجانی ها، ترکمن ها، قشقائی ها وترکان سایرنقاط ایران ازداراب فارس و”فریدن”ِ اصفها ن گرفته تا برسد به ترکان خراسان وساوه وشهریارو کرج و….) بعلاوۀ سایرترکان جهان، یکجاازمفتخرشدن به”سوسک مُستراح”( آنهم درارگان رسمی دولت علیه جمهوری اسلامی ایران) تن- میزنند ودر”بلادُ الخاضعین”، شورش میکنند. درحالیکه از زمان داریوش اول درکتیبۀ نقش رستم (ازکجا واز كي این اسم پیداشده معلوم نیست؟)، بما امرشده است که: راه راست (اطاعت وتقلید) را ترک منما! شورش مَکُن!(صفحۀ ۸۷ ترجمۀ شارپ). مردمان “اَنیرانی”(ترک وعرب) این کشور آهورائی، باید به یادداشته باشند که قانون حاکم برذهن مُدعیان وراثت داریوش، یعنی” پان آریانیستها وپان فارسیستها”، همواره آن کلام طلائی اواست ( که دوباردرکتیبۀ بیستون تکرار فرموده: شارپ صفحات ۶۷-۷۷) :”هرطور میل- من- بودهمانطور باآنها(رفتار) کردم”! جا دارد، این کلام آسمانی را که توسط پسرش خشایارشا هم تکرارشده (کتیبۀ ضد دیو، شارپ صفحه۱۱۹) به عنوان دموکراسی آریائی برسردرب سازمان ملل متحد نصب نمایند، تا ازآن، همۀ “انیرانیان” دیگر، عبرت گیرند. ما انیرانیان (ترک وعرب) و ۴۸ میلیون غیرفارسی زبان این کشور، هشتاد ویکسا ل است که ازنعمت آپارتاید(زبانی- نژادی) آن برخورداریم و۲۷ سا ل است که این”گل” زیبای “پان فارسیسم” به سبزۀاسلام (خمینیسم)هم آراسته شده است. می بینید که داستان اطاعت وسرسپردگی وتقلید، دراین “خراب آباد” قصه اش درازاست. درضمن استاد خردمند ما، آقای دوستخواه، با گفتن وتکراراین سخن که درکشورآهورائی ایران “ترک زبان” داریم ونه”ترک”، درواقع ازروی کمال خیرخواهی خواسته اند بفرمایند: که ماها، ترک زبانان، “آریائی(نژاد)”هستیم و نه ترکان انیرانی که معنی آن (بد نژاد و پدرنشناس وپَست) است. حضرت استاد با یک تیردونشان زده، و با یک کرشمه دوکارکرده اند: هم بااعطای”افتخار”ِ آریائی نژادی به همۀ ما آذربایحانیها، ما را ازخطر”انیرانی-“زُدائی: (نسل کُشی) احتمالی آینده مَصون داشته اند (که من شخصاً ممنونشان هستم) وهم راه حل منطقی وتاریخی، وواقعی وآریائی پسندِ آنرا به دکتربراهنی وهمۀ آذربایجانیهای”زبان- برگشته” ازآذری (ایرانی ِآریائی ِآهورائی)، به ترکی (انیرانی ِترک ِاهریمنی)، تلویحاً نشان داده اند: حال که ازبابت مسألۀ “نژاد آریائی” ازهمۀ ما، رفع نگرانی شده است، تنها یک “مسألۀ” کوچک قابل حل باقی می ماند وآنهم رهاکردن” زبان بیگانه وانیرانی وتحمیلی ترکی” و” بازگشت به خویش” یعنی به “آذری یا زبان باستان آذربایگان” وبهترازآن به زبان شیرین فارسی ِدَری ِتاجیکی است. معلوم نیست با وجودِ صراط (چینوات: گذرجداکننده)ی مستقیم ِاستاد دوستخواه، “مُدبران”ِ ره گم کرده، بقول خیام،چرا”سرگردانند”. استاد گرامی، امامن هم مِثل ِخیلی از خوانندگان نوشته های شما، متوجه نشدم که چراحضرتعالی این قیام سراسری را”نقا ب فریبکارانۀ دفاع ازحق گروههای ویژه ای ازمردم (!) ودرپشت نقا ب حق به جانب پنهان شدن” تلقی فرمودید: “ماکجائیم؟ دراین بحرتفکر،توکجائی!؟” تقصیرشاعراست که: “حضرتعالی”و”شما”، نگفته و “تو” خطاب کرده است! همکارگرامی دانشگاهی آقای دکتر دوستخواه، نکند شما طرفدار سابق “حق تعیین سرنوشت ملل تا سر حد جدایی” این بارمرجع تقلید، را ازمارکس ولنین و استالین، به زرتشت و فردوسی وپورداوود و کسروی تغییرداده اید؟ استاد محترم، بجای بکاربردن تمثیل”ِآب گل آلود”، و”ماهی گیران”، که بقول خودتان : “مردم آذربایجان را که مانند دیگرمردم منطقه های محروم، هیچگاه” بانگ حق خواهی شان” به گوش فرمان روایان فرونرفته است شورانیدند وکاربه ستیزوآشوب ودرگیری وکشتارچندروزه تبریزوبرخی دیگرازشهرهای آن استان کشاندند..!” راستی بهترنبود که بجای این”تمثیل”، به ” استقراء (نميگويم به قیا س)” متوسل می شدید، تا علت وعلتهای مسئله را، در”سیستمی” ملاحظه فرمائید که این نوع تحقیرها واهانت ها را برای: بقاء، توسعه و باز تولید خود،آگاهانه و بصورت سیستماتیک سازمان میدهد. بهتر است که به تحلیل دیالکتیکی، یا ارسطوئی این پدیده بپردازید وعوامل کنونی وعلل تاریخی آنرا ازلحاظ ِمادی یا فرهنگی، وسیاسی واقتصادی معرفی کنید، باوربفرمائید موضوع جا لب و قابل پژوهشی است که چندین رسالۀ دکترا راشامل میشود. متأسفانه رشتۀ تحصیلی من وحضرتعالی نیست که به روانشناسی وپاتولوژی این “سَندروم” بپردازیم (ازجمله سندروم قا دسیه وشکست ایران آريائي خمینی ازصدام افلقی تکریتی عرب، که برخلاف آریامهرآریائی ما، همانند قهرمانان مرگ را ازروبرونگریست..). استاد محترم آقای دکتر جلیل دوستخواه ، حضرتعا لی دراین نوشتار: “هم ازلحاظ دیدگاهی وهم ساختاری وهم کلید واژه ها اِشکال های بنیادین دارید”:
الف- دیدگاه شما بجای رفع ریشه محرومیت های بقول خودتان ” منطقه های محروم”، دنبا ل پیدا کردن “ماهیگیر” داخلی وخارجی می گردد، یعنی” تئوری توطئه “. از این نظر، شما با آقای سید علی خامنه ای ودستگاه ولایت فقیه حاکم یعنی”مُلارشی” یا “شیخوکراسی” امروز، ونیزاَیادی “شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران فرماندهِ” دیروز، کاملاً همصدا هستید که: شورش ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ تبریزرا به کسانی که “ازآن سوی مرزآمده بودند” نسبت داده وگفتند: “آنها آذربایجانی نبودند!” که اهالی “غیور” آن دیارجوابش رادریک شعرترکی دادند که:
” تبریزلی دی اؤزی دی اؤزی – بهمن نین ایرمی دوققوزی”: ( تبریزیه ،خودِ خودشه در ۲۹ بهمن). شورش ورستاخیزعظیم اخیرسراسرترکان آذربایجانی تازنجان را نیز، آخوندها وایادی- شان به تحریکات خارجی(امريكا، انگليس واسرائيل) نسبت می دهند وشما هم همین کاررا می کنید.
ب- حضرت استاد : ازلحاظ ساختاری هم، شما چرا به سرزنش”معلول” میپردازید یعنی “مردم منطقه های محروم” را نصیحت میفرمائید ودرعین حال با تهدید و برچَسب زدن، مدافعین- شان و خودشان را، توبیخ فرموده ومتهم میکنید، بی آنکه به “علت”ِ مسئله یعنی “پان فارسیسم” بپردازید : که همانا وجودِ زبان انحصاری،حاکم، جانشین وقا تل ِفارسی از ۱۳۰۴ (۱۹۲۵م) تا کنون است. لطفاً کمی هم “علت” را دلالت و “ارشاد” فرمائید!آنها از شما حرف شنوي دارند.
آخر”اُستروکتورالیسم” یا (ساختارگرائی)، به محتوا و علت میپردازد تا به شکل و معلول. چون در نوشتن ،همواره راهنمای من هر دو مصرع این بیت حکیمانۀ سعدی بوده است که:
“سعدیا چندانکه میدانی،بگو!” “حق،نشایدگفت،الاآشکار”.
لذا”فا ش می گویم وازگفته خود دلشادم”، که این جا، روی سخن من، نه با فارسی زبانان است ونه با زبان فارسی است. مخاطب این سخنان و این نوشته، کسانی هستند که “استفادۀ ابزاری و سیاسی”، از زبان فارسی را، درهشتادویکسال قبل آغازکردند وهنوزخودگرفتارتوهما تش هستند وما نیزدچارعدم تعادل آنها وگرفتارعوارض مجذوبیت- شان هستیم. این”ما”، ۴۸میلیون ایرانیان غیرفارسی زبان، یعنی صاحبان”فرهنگهای محکوم” درایران را دربرمی گیرد وربطی ندارد به ” کلام زیبا”ی: ” ما چگونه ما شدیم!” آن دانشگاه کوب، که با “سروش”ِ غیبی همدستی استراتژیک برای اسلامی کردن”علم ودانشگاه”داشت.