تضاد اصلی ما
رژیم جمهوری اسلامی ایران
تضاد اصلی ما
انسان و جامعه در بطن تضادها شکل میگیرند و در برخورد با این تضادهاست که صیقل میخورند. تضاد انسان با خود، با طبیعت و با جامعه ، از عمده ترین اشکال تضادهایی است که انسان در بطن برخورد با آنها زندگی خود را شکل میدهد. در مراتبی که جامعه اشکال پیچیده تری به خود میگیرد ، تضادهای اجتماعی نیز اشکال مرکب تری پیدا میکنند. اما عمده ترین تضادهای اجتماعی که تاکنون به بروز تخالفات اجتماعی، جنگها و درگیریهای خانمانسوز راه برده است را میتوان در شعله ور شدن تضاد طبقاتی، تضاد بر اساس تفاوتهای اتنیکی و تضاد های دینی – مذهبی جستجو کرد. به بیانی دیگر عمده ترین جنگهای ویرانگرا تاکنونی از این سه تضاد مایه گرفته است. با وجود اینکه ریشه تعیین کننده در شعله ور شدن تضادهای اجتماعی ، تضاد طبقاتی و قدرت سیاسی منبعث از آن بوده است.
اما رهایی انسان از این تضادها در گرو برخورد مناسب با آنهاست. عمده ترین بخش برخورد اصولی با تضادها و تغییر آنها شناخت تضادهاست. چرا که بدون شناخت تضادها تغییر آنها نیز غیرممکن است. به بیان دیگر اگر ما دوست و دشمن مان را نشناسیم چگونه میتوانیم شیوه رفتاری مان را با آنها تنظیم کنیم. آیا بدون شناخت دقیق جمهوری اسلامی برخورد با آن و یا تغییر آن ممکن است؟
اما شناخت تضادها مستلزم داشتن شاخصی معین است. شاخصی که میتواند در تحلیل تضادهای اجتماعی به ما کمک کند. نظرگاههای فکری مختلف شاخص های معینی را برای شناخت تضادهای اجتماعی ارائه میکنند. برای نمونه ماتریالیست ها رشد ابزار تولید را ، معیار تبیین و شناخت قرار میدهند . اسلامیست ها باورهای دینی افراد و جامعه را ، معیار شناخت خود میدانند. شاخص ناسیونالیست ها در تبیین تضادهای اجتماعی ، تفوق ملی نسبت به دیگر ملت هاست. اما نگاه اصولی تا کنون در تعیین شاخص درست برای شناخت تضادهای اجتماعی ، تاکید به اصالت انسان است. شاخص تحلیل ما اساس قرار دادن انسان و آگاهی وی نسب به خویش و جامعه است. به بیان دیگر انسان و اعتلای آگاهیهای وی ، معیار شناخت تضادها و تغییر آنهاست. اگر برخود با تضادهای اجتماعی و تغییر آنها به رشد شعور انسان و ارتقاء آگاهی وی منجر گردد، شیوه درستی در برخورد با تضادهای اجتماعی اتخاذ شده است.
ضرورت درجه بندی تضادها
اگر چه شناخت تضادها و یافتن شاخصی برای تغییر آنها اهمیت دارد، اما درجه بندی تضادها و مهم و اهم کردن آن در مرحله بعدی امری اجتناب ناپذیراست. چرا که برخورد همزمان با تمامی تضادهای خرد و کلان ِ موجود در جامعه ، عملا با صرف انرژی بی حساب و کتاب ، توانایی جنبش ها را برای تغییرات اساسی در جامعه کاهش میدهد. اما اگر تضادهای اساسی جامعه را درجه بندی کنیم و درجه اهمیت آن تضادها را در ایجاد مانع برای ارتقاء شعور اجتماعی مردم در نظر بگیریم، خواهیم توانست در برخورد با تضادها به موفقیت های چشمگیری دست یابیم. این تشخیص زمانی روشن خواهد شد که جنبش ملی دمکراتیک خلق تورک بتواند تضاد اصلی و تضاد های فرعی خود را بر مبنای معیاری که در بالا عنوان شد، تعیین کند.
اینک که خلق تورک درگیر مبارزه برای رهایی ملی و تلاش برای تحقق حق تعیین سرنوشت ملی ” خود خارجی ” در ایران است با تضادهای بسیاری روبروست. تضاد با رژیم جمهوری اسلامی، تضاد با جریان اصلاح طلبی در درون و بیرون حاکمیت، تضاد با جریانات سیاسی راست مرکز محور (مجموعه گرایشات راست جامعه سیاسی فارس مثل سلطنت طلبان، مجاهدین خلق، حزب پان ایرانیست ایران، جبهه ملی و احزابی از این دست)، تضاد با تشکل های سیاسی میانی و چپ مرکز (انواع گرایشات جمهوریخواهان، حزب چپ ایران (فداییان) و… ، تضاد با بخشی از احزاب سیاسی کرد (شاخه های حزب دمکرات کردستان/ایران و…) به دلیل تفکرات الحاق طلبانه شان و… از جمله تضادهایی هستند که جنبش ملی ترک با آنها روبروست.
برخورد با این تضادها بدون درجه بندی و اصلی فرعی کردن آنها میتواند ضمن هدر دادن انرژی جنبش ملی تورک، این جنبش را حتی به بیراهه بکشاند. بدین معنی که عمده کردن تضادهای فرعی و صرف وقت و انرژی در برخورد با آنها عملا جنبش ملی تورک را به انحراف میکشاند. برای نمونه میتوانیم درجه بندی پرخطای “حزب توده” و “فداییان خلق اکثریت” را در بعد از تشکیل دولت جمهوری اسلامی مثال بیاوریم. نیروهای سیاسی مرکز در آن زمان میان دو تضاد ارتجاع دینی در ترکیب روحانیت به رهبری خمینی و لیبرالیسم در ترکیب لیبرالهای مذهبی آن به رهبری بنی صدر و بازرگان به دو درجه بندی و راه متفاوت گام گذاشتند. بخش عمده نیروهای سیاسی مرکز و تشکل های سیاسی متعلق به خلق های غیرفارس ارتجاع مذهبی به رهبری خمینی را تضاد اصلی و لیبرالیسم را تضاد فرعی خود برگزیدند. اما بخشی از این گروههای سیاسی (حزب توده و فداییان خلق اکثریت، جنبش مسلمانان مبارز و… ) تضاد اصلی جامعه ایران را لیبرالیسم و تضاد فرعی آن را ارتجاع دینی به رهبری خمینی برگزیدند.
اینک بعد از گذشت چهار دهه از حاکمیت توتالیتر جمهوری اسلامی در ایران، برای همه روشن شده است که درجه بندی نادرست بخشی از احزاب سیاسی مرکز محور مانند حزب توده و فداییان خلق اکثریت و یا جنبش مسلمانان مبارز چگونه این گروهها را در استخدام تضاد اصلی قرار داد و این گروهها برای برخورد با به اصطلاح تضاد اصلی شان لیبرالیسم به همکاری با جناح ارتجاع دینی کشیده شدند و عملا شریک سرکوبهای وحشیانه جمهوری اسلامی در آن دوره گردیدند.
بر اساس معیاری که برای شناخت تضادها ارائه کردیم مانع اصلی سیلان خلق ما برای دستیابی به حقوق ملی و حق تعیین سرنوشت ملی جناح غالب جمهوری اسلامی تحت رهبری ولایت فقیه آن است. دیگر تضادها، و از آن جمله، جریانات اصلاح طلب درون و برون حاکمیت که در تلاش برای خیز برداشتن بسوی حاکمیت هستند، احزاب سوپر راست و ناسیونالیست/شونیست مرکز (سلطنت طلبان، مجاهدین خلق، پان ایرانیست ها، جبهه ملی و عموما ناسیونالیست های مرکز) به دلیل نزدیکی با زمینه ذهنی مردم و حمایت مراکز جهانی قدرت از آنها و بالاخره بخشی از احزاب سیاسی کرد که سودای الحاق طلبی در سردارند، تضادهای فرعی جنبش ملی دمکراتیک ترک در ایران/آذربایجان را تشکیل میدهند. تضاد دیگری که هم برای جنبشهای دمکراسی خواه در مرکز و هم برای جنبش های ملی دمکراتیک در پیرامون دارای اهمیت بسزایی است تضاد خارجی با دول قدرتمند در جهان است. تضاد خارجی گاه موقعیت عمده ایی در میان تضادهای اجتماعی پیدا میکند و گاه به دلیل شرایط معین نقش تاثیرگذاری در تحولات سیاسی بازی کند. برای نمونه وقتی عراق توسط امریکا و انگلیس اشغال شد، تضاد عمده جامعه عراق و خلق های ساکن در آن از استبداد سیاسی صدام حسین به دولت اشغالگر آمریکا و متحدانش تغییر چهره داد.
بنابراین جنبش ملی دمکراتیک تورک در ایران/آذربایجان جنبشی برای تحقق حق تعیین سرنوشت ملی و اعاده حقوق دمکراتیک آن در آذربایجان (جنوبی)، کانتون های تورک، در تهران و تمامی ایران است. این جنبش ، رژیم جمهوری اسلامی را مانع اصلی تحقق حق تعیین سرنوشت خود میداند و به همین دلیل نیز کلیت جمهوری اسلامی را، فارغ از جناح های موجود در آن، تضاد اصلی خود ارزیابی میکند.
چگونه با تضادها برخورد کنیم؟
شیوه اصلی برخود ما با تضادهای درونی و بیرونی در ایران باید که بر اساس درجه بندی فوق صورت پذیرد. بی دقتی به درجه بندی تضادها و عمده کردن تضادهای فرعی میتواند جنبش ملی تورک را از مسیر اصولی مبارزاتی اش خارج کند. همچنانکه عنوان کردیم برخورد اصولی با تضادهای اجتماعی در گرو شناخت و شیوه برخورد با آنهاست. براساس درجه بندی که فوقا بر آن اشاره کردیم، تمامی برخوردهای ما با تضادهای فرعی باید در راستای تضعیف حاکمیت جمهوری اسلامی یعنی تضاد اصلی جنبش ملی ترک باشد. برخورد نادرست با تضادهای فرعی درعمل به حاشیه راندن تضاد اصلی و یا به فراموشی سپردن آن منتهی خواهد شد. گاه دیده میشود که بخشی از فعالین و تشکل های سیاسی تورک/آذربایجانی سلطنت طلبان و راست مرکز را در برخوردهایشان عمده میکنند و برخی دیگر با عمده کردن تضاد با احزاب سیاسی کرد جایگاه تضادها را نادیده میگیرند و عملا با این شیوه هم تضاد در میان جنبش های مخالف جمهوری اسلامی (تضاد اصلی) را تشدید میکنند و هم جمهوری اسلامی را از تیررس برخورد دور نگه میدارند.
برخورد با تضادهای فرعی بسیار سیال است. بدین معنی که به دلیل حوادثی که در صحنه سیاسی رخ می نماید، گاه تضاد با گرایشات سیاسی اولترا راست به موضوع روز تبدیل میگردد و گاه سیاستهای احزاب کردی موضوع اصلی خبرهاست. اما هرگز تضادهای فرعی نباید به جای تضاد اصلی یعنی رژیم جمهوری اسلامی ایران نشانده شود. البته پیچیدگیهای دیگری نیز در این عرصه وجود دارد. بدین معنی که ماهیت تضادها ، ایستا و غیرقابل تغییر نیستند. به مراتبی اگر تغییرات قابل توجهی در شرایط سیاسی رخ دهد، جایگاه تضادها نیز ممکن است در تبیین و تحلیل سیاسی ما تغییر کند. اما این تغییر قبل از برکناری تضاد اصلی جنبش ملی خلق ما در ایران ، امر کمتر محتملی است. اما هوشیاری در تشخیص موقعیت تضادها برای هر نیروی سیاسی از اهمیت بسیار ویژه ایی برخوردار است.
در عین حال، درجه بندی تضادهای اجتماعی از سوی احزاب سیاسی مرکز (در واقع احزاب سیاسی جامعه فارس) با درجه بندی احزاب سیاسی متعلق به خلق تورک (و دیگر خلقهای غیرفارس) در ایران آنجا که به تضاد خارجی باز میگردد، گاه تفاوتهای فاحشی دارد. احزاب سیاسی مرکز/فارس به دلیل ماهیت فکری (تمامیت خواهی شان) و مبارزاتی شان (دمکراتیزه کردن دستگاه دولتی ایران) با تضادهای خارجی برخوردی دفعی دارند. به بیان دیگر احزاب سیاسی مرکز به دلیل داشتن تفکرات تمامیت خواهانه با تمایلات فکری استعماری برای استمرار سیاست تاکنونی استعمار داخلی علیه خلقهای غیرفارس، خواهان مداخله قدرتهای خارجی در ایران نیستند. متاسفانه مداخله خارجی از سوی جریانات سیاسی مرکز عمدتا به دلیل تاثیرات مخرب این مداخله در کشور نیست، بلکه علت مخالفت آنان با مداخله خارجی برهم خوردن توازن و ساختار سیاسی یونیتار (تمامیت خواه) در ایران و ترس از شکل گیری یک نظام واقعا غیرمتمرکز و فدرالیستی در ایران است.
اما مشی مبارزاتی ملی و دمکراتیک در جنبش ملی تورک ، راهی برای رهایی ملی این خلق و تحقق حق تعیین سرنوشت ملی آن است. اساس برای جنبش ملی تورک (و تمامی جنبش های متعلق به خلق های غیرفارس) رهایی از اسارت استعمار داخلی در ایران است. این رهایی لزوما به معنی استقلال این مناطق از ایران نیست. چه در یک نظام دمکراتیک فدرالیستی یا کنفدرالیستی نیز اراده آزادانه خلق ها میتواند تجلی خود را پیدا کند. این رهایی به معنی ایجاد شرایط جهت اعمال آزادانهء و همزمان اراده خلق ما در حق تعیین سرنوشت ملی و برپایی حاکمیت سیاسی در منطقه ملی خویش در ایران است. بنابراین گاه ممکن است تضاد اصلی جنبش خلق ما (رژیم جمهوری اسلامی) به تضاد اصلی بخشی از قدرتهای جهانی نیز تبدیل گردد و این تغییر خواه ناخواه همسویی معینی را در برخورد با رژیم جمهوری اسلامی ایجاد میکند. این همسویی در برخورد با تضاد اصلی ، عملا تخالف میان جنبشهای سیاسی خلق های تحت ستم با قدرتهای خارجی درگیر با رژیم حاکم در ایران را تضعیف میکند و گاه حتی آنها را در برخورد فعال با تضاد اصلی در کنار هم قرار میدهد. چرا که برخورد عملی با تضاد اصلی خلق ما برخوردی در جهت تضعیف آن است و نه تقویت آن. هر حرکتی که در جهت تقویت تضاد اصلی ما باشد حرکتی در ضدیت با خلق و جنبش سیاسی ماست و لذا بایستی با آن برخورد کرد.
نتیجه اینکه ، با نگاهی سیال می توان گفت : تضاد اصلی جنبش ملی تورک در ایران ، رژیم جمهوری اسلامی و دیگر تضادها در داخل تضادهای فرعی آن بشمار میروند. در میان تضادهای خارجی روسیه و چین به دلیل همسو بودن با جمهوری اسلامی ایران، جریاناتی همسو با تضاد اصلی جنبش ملی ترک و دول غرب به دلیل مخالفت با تضاد اصلی جنبش ما، دولی همسو با جنبش ملی به حساب می آیند. این روند میتواند تا پایان حیات جمهوری اسلامی ادامه یابد.
همچنین بایستی دقت لازم را در برخورد با تضاد های فرعی بخرج داد. برخورد با جریانات اصلاح طلب و راست ناسیونالیست/شونیست مرکز/فارس بایستی به ترویج خودآگاهی و افشای ماهیت غیردمکراتیک آنان در میان خلق های ساکن در ایران کمک می کند. برخورد با آن دسته از احزاب سیاسی کرد که سوداهای توسعه طلبانه دارند نیز بایستی با دقت بیشتری صورت گیرد. به نظر میرسد که اگر خلق تورک و جنبش ملی متعلق به آن بتواند توانایی لازم را برای از سرراه برداشتن تضاد اصلی خود یعنی رژیم جمهوری اسلامی کسب کند، برخورد این جنبش با سیاست الحاق طلبانه ی احزاب سیاسی کرد بسیار سهل تر خواهد بود. به بیانی دیگر یک جنبش ملی قدرتمند تورک که توان مقابل با جمهوری اسلامی را داشته باشد، حتی ممکن است خود به خود تضاد با احزاب کردی را دگرگون کند. در عین حال میتوان از تاکتیک های مبارزاتی معینی نیز برای کاهش این تضاد و یا استحاله آن بهره جست. شاید اعمال سیاست ” صلح مسلح ” در مناطق حائل با کردستان مناسبت ترین شیوه برای جلوگیری از بروز خشونت در آن منطقه باشد. صلح مسلح در مناطق حایل با کردستان ضمن حراست از صلح و همبستگی دو خلق تورک و کرد، از بروز خشونت در منطقه جلوگیری خواهد کرد. لذا اتخاذ چنین سیاستی نه برای گسترش خشونت بلکه برای ایجاد توازن قوای سیاسی جهت تامین صلح در این منطقه بحرانی است. تاکید به همبستگی دو خلق ترک و کرد و نقش تعیین کننده اتحاد جنبش های سیاسی متعلق به این دو خلق در شکل گیری ساختار دولت آتی ایران، چیزی نیست که بتوان آن را از دیده پنهان داشت. به نظر میرسد که اتحاد خلق های غیرفارس در این پروسه و بویژه اتحاد خلق تورک و کرد بر چشم انداز سیاسی ایران به گونه ی قابل ملاحظه ایی تاثیر خواهد گذاشت.
2019-08-28