اویان، آییل، یئری! از براهنی چه چیزی را در یاد نگه داریم؟ – فروغ اسدپور
فعالیت غرورانگیز مردم و رهبران فرقه، کنش تاریخی و متحول گر آنان، به نظام آموزشی جدیدی میانجامد که آزادی بیان و نوشتار به زبان مادری را به کودکان هم نسل براهنی هدیه می کند. براهنی از آزادی زبان مادری بهره میبرد روزنامه دیواری به زبان ترکی مینویسد. متلاشی کردن فرقه و حاکمیت آن همزمان میشود با کیفر دیدن رضای ده دوازده ساله: قورت دادن زبان بومی و ملی اش، و ایجاد گسستی عمیق در مسیر زندگی شخصی و قومی او. با بازگشت به گذشته و بیان مکرر خاطره اش براهنی در صدد غلبه بر آن شکاف و گسست تاریخی است
ویدئوهای متعددی که از رضا براهنی* و سخنرانیهایش اینجا و آنجا دیدم، مرا به یاد مرد سالخورده ای از ژاپن انداخت که به نوبت به مدارس و دبیرستان ها دعوت میشد تا برای نسل های جدید ژاپنی روایت خود و هم نسلانش را بگوید و به این ترتیب فاجعه ی هیروشیما و ناگازاکی را از فرایند فراموشی برکنار نگه دارد. هم آن پیرمرد و هم براهنی از ” هنر تکرار” بهره میبردند تا دیده ها و زیسته های خود و مردمانشان را به میانجی تکرار خاطره انتقال دهند و جعل تاریخ و تحریف آن را مانع شوند. قصد هر دو ایجاد حافظه ی جمعی بود.
خاطره ی اتوبیوگرافیک مکرر بازگو شده ی براهنی مبتنی است بر مفهومی از “من، مادر و زبان ام”. اما چرا این تجربه نزد براهنی تکرار و بازتکرار می شود؟ برای خاطر تکینه گی آن تجربه و شوک ناشی از سبعیت رفته بر چشمها، گلو، حنجره، زبان، گردن و چهره ی شاعری که قرار است در آینده به رغم تعلق قومی-ملی اش، فارس گردد، برای خاطر مضمون احساسی- عاطفی آن خاطره و برای خاطر کرامت انسانی لگدمال شده ی براهنی، برای خاطر اعمال آپارتاید از سوی عنصر فارسی بر عنصر ترکی، برای خاطر داغ لعنتی که از فرایند مدرنیته ی ایرانی نصیب او و مادرش، او و جغرافیایش، او و مردم و زبانش گردید. همین داغ مشترک است که در نسل های بعدی هم ” تحریک عصبی-عاطفی” را سبب می شود. او با تکرار این خاطره برای بازخوانی گذشته ی شخصی و جمعی تقلا می کند.
براهنی فرایند تاریخی تراژیکی را در دل یک خاطره گنجانده است. او در باره یک جغرافیای معین در باره یک مردم مشخص در باره یک بازه زمانی خاص و در باره یک حاکمیت مردمی سرنگون گردیده سخن می گوید. اقتدار رعب آور و منش پلیسی-امنیتی دستگاه آموزش پساسقوط و خفتی که به او چشاندند هنوز در یادش هست نوک زبانش می سوزد برای بازگویی آن همه.
اتوبیوگرافی: چشم ها
موضوعی که انتخاب کرده تا برای ما بازگو کند: چشمهای وحشت زده و روح ترس خورده ی یک کودک کلاس ششمی، لو رفته بابت نوشتهای که اصولاً به تشویق مادر به عالم وجود پا گذاشته است (نه اولار یاز، سن فارسی بیلمیسن تورکی یاز)، چشمها که ناباورانه خیره می نگرند به ناظم-پلیس بی رحم و سنگدلی که از رویت خطوط و کلمات ترکی تراوش کرده از ذهن شوریده و کنجکاو رضا، نقش بسته بر روی کاغذ دیواری، دستخوش جنون گشته. دقیقهای بعد پس گردنی ناظم است و فشار دست او بر گردن رضا و جوهر مالانده شده به روی چهره ی [ کوبیده شده]ی او به روی کاغذ و لیسانیدن کلمات ترکی به او و سرانجام قورت دادن مادر و کلمات هر دو با هم. (براهنی هم از لیسیدن کلمات ترکی گفته هم از قورت دادن زبانش).
براهنی در بسیاری از سخنرانیهایش به این نکته اشاره میکند که از آن پس هر کس از زبان مادری ام پرسشی کرد به او پاسخ دادم که مرا واداشتند تا آن را قورت بدهم و از آن پس زبانم را در شکمم حمل می کنم. با این اشاره او نویسنده ی ” تاریخ مذکر” به یکباره مونث می شود. حامله ی زبان مادری اش و شاید خود مادرش میشود که به بیان براهنی هرگز یک بیت از شعرهای شاعر فارس (زبان) شده را نتوانست که بخواند و اگر هم برایش میخواندند بیفایده بود. ترجمه نمیتواند آن سکوت هول آور بین مادر و فرزند از دست رفته را پر کند. مادر شهریار هم نالیده و التماس کرده بود که پسرکم، بچهکم چیزی هم به زبان من بگو. این چه زبان یاجوج ماجوجی است که با آن شعر می سرایی و مینویسی و من که زبان به تو آموختم از اشعار تو هیچ سر در نمی آورم؟
مادر براهنی و مادر شهریارهر دو برابر چشمان خود غریبه شدگی فرزندان خود را نظاره میکنند هر دو شاهد از دست رفتن ارتباط عاطفی و زبانی بینانسلی هستند شاهد گسست فرزند والحاق غیرداوطلبانه ی او به قومی دیگر هستند. سرنوشت یک جماعت انسانی یک قوم خاص یک ملت معین درواقع سرنوشت زبان او است و سرنوشت زبان منوط است به کمیت متکلمان آن. اگر نتوان زبان را به نسل بعدی انتقال داد زوال زبان و مردم و خاطره با هم فرارسیده است. براهنی زبان و مادرش را با هم از دست داد و آنها را برای همیشه در شکم خویش نگه داشت و انتظار روزی را میکشید که زبان مادری خود را از نو بزاید.
البته زمانه عوض میشود. تاریخ “پیش” میرود وکودک آذربایجانی، براهنی ما زبان فارسی را عرق ریزان یاد می گیرد و آن را به زیبایی می نویسد ولی همواره سوگوار آن کودک غرور باخته است سوگوار مادری است که فرزندش را به زبان و جماعتی دیگر باخت. رویداد تروماتیک او را به زنجیر کشیده، لایههای زبانی دیگری روی آن لایه مادری خوارگشته ی “مغولی-مهاجم-غیرتاریخی!!” انباشته شده اند. در زبان فارسی و زبان انگلیسی تبحر حس میکند مهارت دارد اما سیاست آپارتاید و سیادت “زبان قاتل” در همدستی با یکدیگر، زبان مادری اش را از هم بردریده اند. به جز نخبگان زبان ترکی آذربایجانی و به جز مردمان اعماق آذربایجان (این دو گروه مهم)، دیگران با زبانی فقیر، نحیف، ابتدایی، نامتوازن ، التقاطی و بدقواره می نویسند و تکلم می کنند. براهنی هم از این قاعده برکنار نیست. او داغ دار این شکستخوردگی است، براهنی داغ دار این خفت و خوارگشتگی ملی است، براهنی داغ دار میراث تجدد ایرانی برای آذربایجان است.
درک او از زمان تک خطی و ممتد و پیش رونده نیست ذهن او از “پیشرفت و تجدد” استنباطی مکانیکی ندارد زندگی در منطقه ای بینابین و درون سرحدات و فراسوی مرزها وامیداردش تا رو به عقب برگرداند و آنچه را بر او و مادر و مردمش رفته طبیعی و ناگزیر و تأثیر ناگزیر تجدد یا تنبیه بسزایی در تلافی “تجزیه طلبی” نداند. هیئت مندی زمان نزد او پیچیده و چندسویه است.
رو به عقب می نگرد به یاد می آورد و برای اینک و فردا، سیاست دادخواهی و نه کین ستانی را پیش می کشد. خواستار تغییر نظم سیاسی مستقر می شود. به آغازگاه به معصیت بزرگ به قتل عام ملت اش و سیاست ترور زبانی بازمیگردد. فعالیت انسانی خود را بازگو می کند که در جوهر[ دوات] مالانده و تحقیر میشود همانطور که فعالیت خلاقانه ی آذربایجانی ها و رهبران شان در خون هزاران هزارشان غوطه خورد. از منظر او، تاریخ به منزله ی کنش بررسی میشود. فعالیت غرورانگیز مردم و رهبران فرقه، کنش تاریخی و متحول گر آنان، به نظام آموزشی جدیدی میانجامد که آزادی بیان و نوشتار به زبان مادری را به کودکان هم نسل براهنی هدیه می کند. براهنی از آزادی زبان مادری بهره میبرد روزنامه دیواری به زبان ترکی مینویسد. متلاشی کردن فرقه و حاکمیت آن همزمان میشود با کیفر دیدن رضای ده دوازده ساله: قورت دادن زبان بومی و ملی اش، و ایجاد گسستی عمیق در مسیر زندگی شخصی و قومی او. با بازگشت به گذشته و بیان مکرر خاطره اش براهنی در صدد غلبه بر آن شکاف و گسست تاریخی است.
خاطره ی براهنی به این ترتیب به گذشته معنا می دهد و امکاناتی را برای آینده تدارک می بیند. او نه تنها از آرمان گرایی ها و اندیشه پردازی های پرزور فرقه ای ها پشیمان و نادم نیست که با قدرت لب به اعتراض می گشاید و از ملت سازی مبتنی بر آپارتاید زبانی و نسل کشی فرهنگی و الحاق اجباری فرزندان ملل دیگر به ملت حاکم انتقاد میکند و میکوشد تا از خلع مالکیت ذهنی و تاریخی آذربایجان ممانعت به عمل آورد. میراث جماعت گرایانه ی فرقه و میراث صد و اندی سال مبارزات آذربایجانی ها را هلهله می کند. به صراحت از یک جمهور چندملیتی و از دو زبانه شدن تهران (ترکی و فارسی) دفاع می کند. خاطرات او نهیب زننده اند: بیدار شو آذربایجان، هان به هوش باش آذربایجان، راه برو آذربایجان. از مرگ و انقراض تن بزن آذربایجان.
براهنی گذشته را درحال و آینده و آینده را در گذشته و حال می جوید و دیالکتیک زیبایی از تاریخی که باید زایانده شود را به نمایش می گذارد. من این براهنی را در یاد نگه می دارم.
***
*رضا براهنی در حیات اجتماعی-سیاسی خود راه دراز و پرپیچ و خمی پیمود و مراحل گوناگونی را از سر گذراند. قصد من در اینجا بررسی آن راه دراز و آن مراحل مختلف نیست. در این مطلب او به عنوان راوی و کسی که در تشکیل حافظه ی جمعی در آذربایجان نقش بازی کرده مورد تأکید است.