اسفندیار دواچی ; بردار پرده از میان؛ گوشههایی از زندگی قرةالعین، زرّینتاج قزوینی
بذری که قرةالعین در کشورهای اسلامی بیفشاند اکنون دارد از خاک بیرون میآید و سبز میشود… افتخار این بانوی بزرگوار در آن است که دفتر اصلاحات اجتماعی در سرزمین ایران به دست او گشوده شد. (توماس کِلی چِینی)
باید پذیرفت که زن راز بزرگ فرهنگ ما بوده است. همانگونه که قرنها جسمش را در چادر پوشاندند، خصوصیات و صدایش را هم جزو مُحرّمات دانستند. یعنی این فقط جسم زن نبود که باید در حجاب میماند، بلکه نامش، نشانش و صدایش هم باید مخفی میماند. (فرزانه میلانی)
***
در یکی از روزهای سال ۱۸۱۷، در کوچهپسکوچههای قزوین، در خانهای آجری و بزرگ، با مشبککاریهای ظریف،[1] که با معیارهای آن زمان خانهای مجلل به شمار میآمد، دختری دیده به جهان گشود که عاقبت به پرآوازهترین زن ایرانی سدهی نوزده میلادی بدل گشت. او را فاطمه نام نهادند، منتها به احترام مادربزرگش که او نیز فاطمه نام داشت و در خانهی آنها به سر میبُرد دخترک را در خانه اُم سَلمه (مادر مؤمنین) صدا میزدند. اُم سلمه، که بعدها طاهره نامیده شد، دختری گندمگون بود با خالی بر گونهی چپ[2] و موهایی زرّین.[3]
طاهره دختری استثنائی در خاندانی استثنائی بود. مادربزرگش، فاطمه (وفات ۱۸۴۴)، از دانش دینی برخوردار بود، آوازی خوش داشت و سخنوری زبردست بود.[4] مادر طاهره، آمنه (زادهی ۱۷۸۷)، زنی فرهیخته بود که از دانش دینی و فلسفی بهره داشت. آمنه نیز شاعره بود و در مدرسهی صالحیه درس میداد. پدرش ملا صالح (زادهی ۱۷۵۳) مدیر یک مدرسهی دینی و مردی مترقی و معتدل در امور مذهبی بود که به تحصیل فرزندانش بسیار اهمیت میداد، طوری که در اُشکوبهی فوقانی منزلش در محلهی ترکزبانِ قُملاق[5] کتابخانهای آراسته فراهم آورده بود. درحالیکه در آن روزگار دختران عموماً از تحصیل محروم بودند، ملا صالح برای درسخواندن دخترانش، بهویژه طاهره، بهای فراوانی قائل بود. رابطهی او و طاهره رابطهی اعتصامالملک و پروین اعتصامی را تداعی میکند، منتها در روزگاری بس دورتر و تاریکتر.
ملا صالح مدیر مدرسهی صالحیه بود که امروزه در گذری به همین نام قرار دارد. صالحیه برای پسران و دختران، هر دو، برنامههای درسی داشت و از این منظر یکی از مدارس انگشتشمار ایران در آن دوران بود.[6] بدینترتیب، طاهره هم نزد پدر بهطور خصوصی درس خواند هم در مدرسهی صالحیه در فلسفه، الهیات، زبان عربی و متون دشوار دینی آزموده و ورزیده گشت. او در میان همگنان، که خود از نوادر دوران بودند،[7] سرآمد بود و پدر، به همین جهت، او را زرّینتاج نامید.[8]
شاید مهمترین رخداد زندگی طاهره در نوجوانی آشنایی او با کتابهای نامتعارفِ یکی از دانشمندان شالودهشکن دینی بود. طاهره، بهطور کاملاً اتفاقی، در میان کتابخانهی پسرخالهاش به جزوهای از شیخ احمد احسایی برخورد.[9] آرای متفاوت و دگرآیین heterodoxical شیخ احمد دختر نوجوان و سختپسندِ قزوینی را مجذوب خود ساخت. شیخ احمد، برخلاف بسیاری از علمای دین، به «پیشرفت اجتماعی» باور داشت.[10] او در کلاسهای درس خود، که بعدها به مکتب شیخیه شهرت یافت، باورهای موعودباورانه را ترویج میکرد و اعتقاد داشت که آغاز دورهای جدید در رشد و بلوغ بشری نزدیک است. او، همانند ابنسینا، به معاد و معراج جسمانی باور نداشت و همانند کانت، معتقد بود که ذات اشیا از تیررسِ شناخت آدمی خارج است. بااینحال، یکی از جنجالیترین آرای او این بود که قائم موعود نه از قعر چاه که از بطنِ زنی معاصر زاده خواهد شد.
باورهای بحثانگیز شیخ احسایی با آموزههای ارتدوکس دینی و عقاید مجتهدین روزگار سخت در تضاد بود. طُرفه آنکه عموی بزرگ طاهره از سرسختترین دشمنان شیخ احمد و عقاید بدعتآمیزش بود. با این وصف، او نمیدانست که شیخ در اعماق دژ او رسوخ کرده است: علاوه بر طاهره، دستکم خواهر، عموی کوچک، پسرخاله و احتمالاً مادرش نیز مفتون ایدههای شیخ احمد شده بودند. این تنش و گسست خانوادگی، بازتابی از کشمکش موجود در جامعهی دینی اواسط سدهی نوزده در ایران بود. کشاکش میان پاسداری از سنت و میل به گریز از آن؛ میل به درافکندنِ طرحی نو، رسمی نو و عصری نو. آتشفشانی که عاقبت با دعوت باب در میانهی همان سده فوران کرد.
به هر روی، طاهره شیفتهی باورهای نوین شد و از طریق عموی کوچک خود، که از پیروان مکتب شیخیه بود، شروع به نامهنگاری با جانشین شیخ احمد، سید کاظم رشتی کرد. سید کاظم با ملاحظهی نوشتهی متین دختر جوان او را قرةالعین (تسلّایِ چشم) نامید. لقبی که مقدر بود در کنار اسم «طاهره» بیش از همهی نامهای او پرآوازه گردد.[11]
چند سال بعد تنش میان او و همسرش که از دشمنان قسمخوردهی شیخیه بود به نقار میان آن دو منجر شد. طاهره چارهای نداشت جز آنکه به زیارت برود؛ چارهای که رسماً و عرفاً مجاز و پذیرفتنی بود.[12]
طاهره بههمراهی خواهر و شوهرخواهرش به کربلا رخت کشید. او فقط چند روز اگر زودتر میرسید واپسین ایام زندگانی سید کاظم را به چشم میدید. بااینحال، بیوهی سیدکاظم که بعدها از مدافعان حقوق زنان شد[13] به طاهره پیشنهاد داد تا پس از اتمام مراسم سوگواری بساط درس سید رشتی را در عراق از نو بگستراند.
قرةالعین در کربلا گرم تدریس و بیان موعظه بود که هنگامهی تازهای در ایران به پا خاست: باب در شیراز دعوی قائمیت کرد. او خود را همان موعودی دانست که شیخ احمد و سید کاظم به ظهورش نوید داده بودند. قرةالعین بلادرنگ به او ایمان آورد و در زمرهی بابیان درآمد. باب نیز که از «بهبود وضع زنان» سخن میراند[14] او را جزو وزرای[15] خود، یعنی هجده مؤمن نخست، به شمار آورد. رخدادی که در تاریخ ادیان اگر نگوییم بیسابقه لااقل کمنظیر بود.
قرةالعین از سوی باب فرمان یافت تا آیین جدید را در شهرهای عراق و ایران ترویج کند. بااینهمه، قرةالعین در اقدامات تبشیری خود نیز شهرآشوب بود. در روز نخست محرم، که شیعیان رخت عزا بر تن میکنند، او به میمنت زادروز مولای تازهیافتهاش جامههای رنگین به تن کرد،[16] تا آنجا که حتی شماری از بابیان از رفتار او آزرده شده و به باب شِکوه کردند. باب اما در اقدامی خلافِ جریان مردسالار و زنستیز موجود جانب قرةالعین را گرفت، او را مبرا دانست و طاهرهاش (پاک) نامید؛ لقبی که هنوز زود بود تا بر سر زبانها بیفتد، اما دستکم سبب شد تا بدگویانِ طاهره زبان در کام کشند.
با وجود این، روزهای سخت طاهره در راه بود. در اوایل تابستان ۱۸۴۸، درست چند روز پیش از تشکیل نخستین گردهماییِ دفاع از حقوق زنان در سِنِکا فالز آمریکا، بابیان به فرمان باب در بدشت گرد هم آمدند تا دربارهی نحوهی اعلام استقلال آیین جدید از دیانت پیشین تصمیم بگیرند. بدشت دهکدهای محقر در نزدیکی شاهرود بود که در آن زمان در مرز میان دو ولایت مازندران و خراسان قرار داشت و در کنار چهارراهی واقع شده بود که شهرهای بابینشینِ بارفروش و مشهد را به پایتخت متصل میساخت. در یکی از باغهایی که به همین منظور اجاره شده بود سران بابی شبها در هیئتی سهنفره جمع میشدند و دربارهی شیوهی اعلان قوانین جدیدِ دینی به رایزنی میپرداختند؛ شیوهای که میتوانست سخت مخاطرهآمیز باشد. در یکی از این جلسات قرةالعین داوطلب شد که مسئولیت اعلان قوانین تازه را بر عهده گیرد. استدلال او این بود که طبق شریعت خون مرد کافر را میتوانند بلادرنگ بریزند، اما در کشتن زنِ مرتد درنگ میورزند و به او مهلت میدهند تا از عقیدهی کفرآمیزش دست بشوید و توبه نماید.[17]
پیشنهاد زن جوان پذیرفته شد. قرةالعین در تمام زندگی جوری دیگر دیده بود، راه متفاوت پیموده بود و خلاف جریان شنا کرده بود. بااینهمه، اگر تمام کارهایی را که تابهحال کرده بود به یک کفه مینهادی و اقدامی که قصد انجامدادنش را داشت به کفهی دیگر، دومی سنگینی میکرد.
تا آن روز قرةالعین در پس پرده با مردان سخن گفته بود. در عراق وقتی بهجای سید کاظمِ مرحوم درس میداد مردان از ورای پرده به صحبتهای نافذش گوش میسپردند. اما حتی دیدن سایهی او بر آنان ممنوع بود.[18] در بدشت نیز، در روزهای نخست، قرةالعین از ورای پردهای نازک که خدمتکاران او در برابرش میآویختند با مردان سخن میگفت.[19] اما در بدشت، در یک روز گرم تابستان، قرةالعین در برابر مردانی که دهشتزده او را مینگریستند به میان آنان آمد و بیپرده و بدون روبنده، با آرایش و زینت، سخن گفت. زنی «عالِمه» در میانهی سدهی نوزده حجاب هزارساله را دریده بود؛ حجابی که نظام مردسالار بر قامت زنان دوخته و آویخته بود. پیشتر، باب، زمینهی کشف حجاب و گفتوگوی زن و مرد را در مهمترین کتاب خود بیان فارسی مهیا ساخته بود. بنا بر تازهترین آموزههای باب، مرد و زن میتوانستند همدیگر را ببینند و در قالب کلماتی محدود با یکدیگر سخن بگویند. نکتهی شگفت این بود که باب، جواز گفتوگوی میان مرد و زن را بهصورت دوسویه صادر کرده بود: مطابق تعلیم او، زنان نیز میتوانستند آغازکننده و گشایندهی گفتوگو باشند.[20] در روزگاری که خانهها ــ از جمله خانهی پدری قرةالعین ــ اندرونی داشت، بر درِ خانه کوبههایی با تفکیک جنسیتی نصب میشد و «محدودیتهای فرهنگیْ زن را پنهان در هزارتوی دیوار و چادر و سکوت و سکون نگاه» میداشت[21] این آموزه سخت انقلابی بود.
به هر روی، طاهره هم پردهی ظاهری را درید هم مُهر خاموشی را شکست. در نسلهای بعد زنان آزادهای که از پی او آمدند دیگر مُهر سکوت بر لب نداشتند.
در بدشت او استدلال کرد که دورهای تازه با قواعدی تازه فرا رسیده که در آن مرد و زن میتوانند برخلاف رسوم گذشته با هم معاشرت نمایند. با این وصف، اقدامات بهظاهر «افراطی» طاهره در بدشت هم شماری از بابیان را به چالش کشید هم دستاویزی مناسب به دست دشمنانش داد تا با حربهای قدیمی، یعنی فساد عقیده، به او حملهور شوند. ماجرای کشف حجاب در بدشت کانون شایعات گسترده شد و انگشت اتهام بیش از همه بهسوی قرةالعین نشانه رفت. از جمله محمدتقی سپهر، تاریخنگار درباری، در ناسخ التواریخ مرزهای بیادبی و وقاحت را تا اندازهای بیسابقه جابهجا کرد و نسبتهایی ناشایست و ناروا به قرةالعین وارد ساخت؛ البته از مورخی که بعداً مرگ امیرکبیر را به بیماری و ورم «انگشتان پای تا فراز شکم» نسبت داد جز این انتظار نمیرفت. در حقیقت، عباراتی که سپهر و مردانی مثل او در حق قرةالعین به کار بردند، به تعبیر فروید، نوعی «واکنش وارونه» بود و بیش از آنکه از حقیقتْ حکایت نماید از ذهن بیمار و خیالات هوسآلودهی آنان پرده برمیداشت.
بااینحال، و بهرغم شایعات موجود، باب یک بار دیگر قرةالعین را «طاهره» نامید و این بار لقب «طاهره» بر سر زبانها افتاد تا گواهی باشد بر پاکدامنی قرةالعین.
البته این افتراهای ناروا درمورد زنان آزادیخواه منحصر به سرزمینهای شرقی نبود. در همان روزها در آمریکا روزنامهای پس از برگزاری نخستین همایش حقوق زنان در سنکا فالزِ نیویورک (ژوئیهی ۱۸۴۸) نوشت: «آنچه مُعرف این برنامه بود چیزی نبود جز مُشتی فساد، الحاد، چرندیات مضحک و هرزگیهای متعفن که این زنان بدکاره در سه روز گذشته بالا آوردهاند.»[22]
اما این هرزگیها چه بود؟
شرکتکنندگان در همایش دوروزهی سنکا فالز، درست چند روز پس از ماجرای بدشت، در روزهای ۱۹ و ۲۰ ژوئیهی ۱۸۴۸، گرد هم آمدند تا مسئلهی حقوق زنان را به میدان مشورت گذارند. در آن روزگار، در آمریکا، نهادهای اجتماعی طوری سازمان یافته بود که زنان را زیر مهمیز خود نگه دارد. برای نمونه: «همین که زنی ازدواج میکرد موجودیت قانونی خود را از دست میداد، نمیتوانست پای قراردادها را امضا کند، وصیتنامه بنویسد یا در دادگاه شکایتی تنظیم کند. و اگر ارثی از پدر ــ و یا منبعی دیگر ــ به وی میرسید شوهر حق داشت آن را بفروشد و پول حاصل را تصاحب کند.» جای زنان در خانه بود. درِ دانشگاه به روی آنها بسته بود. و روزنامهها هر تلاشی را که زنان برای بهبود جایگاه خود مبذول میداشتند نکوهش میکردند.[23]
تلاش برای رفع این محدودیتها همان «هرزگیهای متعفنی» بود که آن «زنان بدکاره» بالا آورده بودند! بدتر از این نمیشد تلاش زنان برای استیفای حقوق اولیهی خود را به وصف کشید.
به هر روی، طاهره و شرکتکنندگان در «اجتماع بدشت» برای ترویج آموزههای جدید بهسوی دیار خود پراکنده شدند. طاهره پس از مدتی در ولایت مازندران گرفتار قوای حکومت قاجار شد. سعایت دشمنان سبب شد تا او به فرمان امیرکبیر بازداشت و به پایتخت آورده شود. طاهره را در بدو ورود به تهران نزد ناصرالدینشاه بردند و شاه قجر تحتتأثیر «خاتون عجم»[24] قرار گرفت و به یکی از وزرای حاضر گفت: «از هیئتش خوشم میآید. بگذار باشد.»[25] همین چند کلمهی ملوکانه حدود سه سال جانباختن طاهره را به تأخیر انداخت.[26]
او را در بالاخانهی منزل محمودخان کلانتر، رئیس نظمیهی تهران، بازداشت کردند. تنها راه ورود به اتاق بالاخانه نردبانی بود که گاه برای طاهره غذا میآوردند. در ضمن، فرمان اکید صادر شده بود که قلم به دست بانوی خوشنگار قزوینی نرسد تا مبادا سِحر کلامِ «مُلحدهی شیرین مقال»[27] در قلب کسی اثر نماید. بااینحال، طاهره تابِ مستوری نداشت و از بالاخانهی تنهایی خود سر از روزن کلمات برمیآورد. او با آبِ تره و چوب جارو روی کاغذ عطاری مینوشت[28] و توسط زنان معتمدی که در منزل کلانتر شیفتهاش شده بودند نوشتههای خود را به بیرون میفرستاد.
مدتی بعد، طاهره بهاجازهی کلانتر، به اتاقی بزرگتر در اندرونی خانه نقل مکان کرد. و در همین اوان بود که ناصرالدینشاه نامهای به او نگاشت. او وعده داد تا در صورتی که طاهره باب را انکار کند و دوباره اسلام آورد او را به عقد خویش دربیاورد و به سرپرستی زنان حرمسرایش بگمارد.[29] درمقابل، طاهره طی پاسخی منظوم تقاضای او را در کمال صراحت رد کرد و در پشت نامهی شاه نوشت:
تو و مُلک و جاه سکندری، من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری و گر این بد است مرا سزا
میگویند ناصرالدینشاه پس از خواندن پاسخ طاهره جسارت و روحیهی فوقالعادهاش را ستود و گفت: «تاریخ تاکنون چنین زنی به ما نشان نداده است.»[30]
و باز در همین خانه بود که دو تن از علمای نامدار پایتخت به دیدنش آمدند و طی هفت جلسهی بازجویی و بازپرسی بهطرزی بیحاصل به او اصرار ورزیدند تا دست از عقیدهاش بردارد. و پس از ناکامی رأی به نابودکردنش دادند.
مدتی بعد، چند بابی که از تیرباران باب در تبریز خشمگین بودند، بهطرزی خودسرانه در ییلاقات شمالیِ تهران با تپانچهی ساچمهای به ناصرالدینشاه حمله کردند. با آنکه «قبلهی عالم» تنها چند زخم سطحی برداشته بود، جریانی سهمگین از کلانکُشی بابیان به راه افتاد. در بحبوحهی این بابیکشی و خونریزیِ جنونآسا ــ که «حتی به معیار قاجاریه هم خارقالعاده»[31] بود ــ حکومتْ مصمم بر قتل طاهره گردید. از قرار معلوم، طاهره اولین زنی بود که در ایران به جرم اِفساد فیالارض اعدام شد.[32] در ضمن، او نخستین زنی بود که در راه آزادی و ترقی زنان جان باخت.[33] نیمهشب او را که چون نوعروسان جامهای سفید در بر کرده بود به باغ ایلخانی بردند، با دست غلامی مست و با دستمال حریری که خود طاهره، بنا بر احساس قلبیاش، از پیش آماده کرده بود خفهاش کردند، پیکرش را در چاهی انداختند و چاه را با سنگ انباشتند. پیکر طاهره همان جا ماند و هرگز در جایگاه شایستهی خود قرار نگرفت، گویی ارادهی خود طاهره بود که از او نه آثار تن که صدایش باقی بماند. میگویند او در واپسین دقایق حیات به دژخیمان گفت: «شما همین که اراده کنید میتوانید مرا بکُشید، اما نمیتوانید مانع آزادی زنان شوید.»[34]
ترجمهی انگلیسی همین عبارت اکنون زینتبخش دیوار ساختمانی است که بیش از یکونیم قرن پیش همایش سنکا فالز در آن برگزار شد.
به هر تقدیر و بهرغم خاموشیِ خانواده و خویشان، جهان درخصوصِ طاهره سکوت اختیار نکرد. تاکنون فقط در ایران سیاههای بلند از افراد در مدح و ثنا یا رد و انکار او سخن گفتهاند. بااینحال، تازه در سالهای اخیر کتابهایی نسبتاً جامع[35] و مقالاتی ارزنده[36] درمورد طاهره نوشته شد و آثار هنری زیبندهای[37] پیرامون شخصیت او تدوین و پرداخته شد. بااینهمه، تهمتها کماکان بر او روا داشته میشود. شاید هنوز باشند کسانی که در پاکی و شهامت او و در پایداریاش بر عقیده تردید دارند. برخی نیز، بهدرست یا غلط، در صحت انتساب برخی از اشعارش به او تردید روا داشتهاند. بااینحال، فراوانیِ شمار نوشتههایی که حتی دشمنانش همچنان دربارهی او مینویسند دیگر لااقل در یک مورد جای تردید باقی نمیگذارد: طاهره را نمیشود نادیده گرفت.
شاید بزرگترین گناه طاهره این بود که زیاد میدانست. او پُر میخواند، بسیار مینوشت، زیاد میدانست و فراوان میگفت. در یک کلام: کاروبار او با کلمه بود. در واقع، قدرت کلمه، و نه شمشیر (word, not sword) بود که شخصیت طاهره را، برخلاف بسیاری از مردان همروزگارش، بُرّا و نافذ میساخت.
بیجهت نبود که او سخنانش را در بدشت با گفتن این روایت آخرالزمانی آغاز کرد که «منم آن کلمهای که… نُقبا از شنیدنش فرار میکنند». از قرار معلوم، «نقبا» مردان نخبهای بودند که تاب دیدن زنی را نداشتند که بیپرده با آنان سخن بگوید.
به بیان دیگر، سهمگینترین جُرم او این بود که آنچه را میدانست بیپرده بر زبان میآورد: بیپرده در برابر پدر از شیخ احمد احسایی دفاع کرد؛ بیپرده به ترویج آموزههای باب پرداخت؛ بیپرده با مردان بدشت از آغاز دوران جدید سخن گفت؛ بیپرده به تقاضای سلطان صاحبقران پاسخ رد داد؛ بیپرده دست رد به سینهی علمایی زد که به توبهاش سفارش میکردند و سرانجام، در برابر دژخیمان، بیپرده از ناکامیشان در مقابله با آزادی زنان سخن گفت. برای زنی که در آن روزگار مُهر خاموشی باید بر لب میداشت اینهمه گناهی نابخشودنی بود و البته طاهره از آن گناه که نفعش به دیگری میرسید باک نداشت:
اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک، از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
طاهره در اوت ۱۸۵۲ به قتل رسید و پیکر او در اعماق چاه پنهان شد. اما ماجرای زندگی و جانبازی جسورانهی او بلافاصله توسط سفرای روسیه و بریتانیا به اروپا مخابره گشت.[38]
سپس نویسندگان خارجی قدم به میدان نهادند و همانطور که زنان ایرانی از طریق مقالات و آثار نویسندگانی چون علیاکبر دهخدا، یحیی آرینپور، امین بنانی، شهرنوش پارسیپور،[39] فرزانه میلانی و… با طاهره آشنا شدند، زنان غرب و شرق بهواسطهی مشاهیری چون گوبینوی فرانسوی، ادوارد براونِ بریتانیایی و اقبال لاهوری به دنیای طاهره راه بردند و او را الهامبخش یافتند.
طاهره عرصه و صحنهی تالارهای نمایش جهان را نیز درنوردید. از تالار سنپترزبورگ (۱۹۱۴) گرفته تا جشنوارهی ادلاید فرینج (۲۰۱۵) که در آن نمایشنامهی اگر به باد دهم زلف عنبرآسا را (Just let the wind untie my perfumed hair) با الهام از قطعهشعری از طاهره به روی صحنه آمد.
اما دلدادگان طاهره محدود به نویسندگان و هنرمندان نبودند. از جمله، مارثا لوئیس روت، زنی آمریکایی که پیشتر با آیین جدید آشنا شده بود، در مسیر سفر خود به مشرقزمین در ژانویهی ۱۹۳۰ به قزوین رفت. از خانهی پدری طاهره دیدن کرد، در اتاق بانوی پارسی زانو زد و در برابر بُهت و حیرت اقوام او، سر به زمین سود و بر آن بوسه زد. کمی بعد، ماریانا هاینیش، مادر رئیسجمهور اتریش، از طریق مارثا روت با شخصیت طاهره آشنا شد و اعلام داشت که: «تلاش میکنم برای زنان اتریش همان کاری را کنم که طاهره با فداکردن جان خود برای زنان ایرانی کرد.»[40]
طی دهههای اخیر موجی که با الهام از افکار، اَعمال و اشعار طاهره از ایران به شرق و غرب سرایت کرده بود دوباره به ایران بازگشت و در موطنِ طاهره جلوهای تازه یافت:
کمپین «یک میلیون امضا» با الهام از شعر «کوچهبهکوچه، کوبهکو»ی طاهره به جمعآوری امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیزعلیه زنان پرداخت.[41] «دختران انقلاب» در چندصدقدمیِ باغ ایلخانی، قربانگاه طاهره، (امروزه، ساختمان بانک ملی در خیابان فردوسی)[42] حجاب از سر برگرفتند، و در ماههای اخیر پییر ژوریس، شاعر آمریکایی، با خواندن شعری از طاهره از خیزش ایرانیان حمایت کرد.
اینها تنها مُشتی از خروار است. بااینحال، نمونههای یادشده بهخوبی گواه بر آن است که: طاهره همچنان در قلب زنان ایران و جهان میتپد، همراه با آنان زلف به باد میدهد و پردهها را از میان برمیدارد.
اسفندیار دواچی
مجسمه قرةالعین در شهر باکو پایتخت جمهوری آذربایجان
[1] Martha L.Root (1938) Tahirih, The pure. Iran’s Greatest Woman, p. 6.
[2] فاضل مازندرانی (۲۰۰۸) ظهورالحق، ج۳. آلمان: هوفهایم، ص۲۴۷.
[3] علی الوردی (۱۹۷۱) لمحات اجتماعیه من تاریخ العراق الحدیث، ج۲. بغداد: مطبعة الارشاد، ص۱۵۲.
[4] Moojan Momen (2003) “The Family and Early Life of Tahirih Qurrat al-‘Ayn”, Baha’i Studies Review ll, p. 37.
[5] بنا بر نوشتهی موژان مؤمن در منبع فوقالذکر برادران بَرَغانی (پدر و دو عموی طاهره) پس از اتمام تحصیلات دینی در عراق در بخش غربی قزوین، در دو محلهی دیمَج و قُملاق، سکنا گزیدند. از آنجا که ملا تقی (برادر بزرگ ملا صالح) در دیمج منزل یافت، قاعدتاً منزل ملا صالح در محلهی قُملاق بوده است. صالحیه، مدرسهی ملا صالح، نیز در همین محله واقع شده است.
[6] مدرسهی صالحیه در بهترین حالت هفتصد دانشآموز داشت که از سراسر ایران و حتی هندوستان برای تحصیل به آنجا میآمدند (Momen, “The Family …, p. 42). معاریفی چون سید جمالالدین اسدآبادی و اشرفالدین حسینی گیلانی (نسیم شمال) نیز از دانشآموختگان همین مدرسه بودند.
[7]بهعنوان نمونه، ربابه، خواهر کوچک طاهره، واعظی بینظیر و در مسائل فقهی صاحب فتوا بود. عبدالوهاب، برادر طاهره، نیز جامع معقول و منقول و در بیان و ایراد خطابه در عصر خویش بینظیر بود (بنگرید به: نصرتالله محمدحسینی (۲۰۰۰) حضرت طاهره. کانادا: مؤسسهی معارف بهائی، صص۱۵۵-۱۵۶). بااینحال، دانش و احاطهی علمی طاهره تا آن اندازه بود که میرزا حسن ادیب طالقانی، یکی از چهار دانشمندی که به فرمان ناصرالدینشاه به تدوین نامهی دانشوران گمارده شدند، به نقل از میرزا عبدالوهاب (برادر طاهره) مینویسد: «در مجلسی که او نشسته بود ابداً امثال من قادر به تکلم در حضورش نبودیم» (بنگرید به: ابوالقاسم افنان (۱۹۹۹) چهار رسالهی تاریخی دربارهی طاهره قرةالعین. آلمان: انتشارات عصر جدید، صص۶۸-۶۹).
[8]موژان مؤمن مینویسد: بعداً، وقتی کمالاتش آشکار شد، او را زرینتاج صدا میزدند.
Momen, The Family, …, p.45.
[9] عبدالبهاء (۱۹۲۴) تذکرةالوفا. فی ترجمة حیاة قدماء الاحباء، حیفا: مطبعه عباسیه، ص۲۹۲.
[10]یرواند آبراهامیان (۱۳۹۱) ایران بین دو انقلاب،از مشروطه تا انقلاب اسلامی. ترجمهی کاظم فیروزمند و دیگران، نشر مرکز، ص۱۵.
[11] پدر طاهره نیز او را قرة عینی (تسلّای چشم من) صدا میزد. بنگرید به: فاضل مازندرانی، ظهورالحق، ج۳، ص۲۴۸.
[12] با الهام از سخنان بهیه نخجوانی در مستند «خاک-شکوفه-آتش» اثر شبنم طلوعی.
[13] همسر سید کاظم رشتی سالها بعد بههمراه گروهی از بانوان آزادهی ایرانی «انجمن مخدّرات وطن» را پایهگذاری کرد. بنگرید به: بدرالملوک بامداد (۱۳۴۷) زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، ج۲. انتشارات ابنسینا، ص۱۳.
[14] ایران بین دو انقلاب، ص۱۵.
[15] باب هجده مؤمنِ اولیهی خود را «حروف حَی» نامید. اصطلاح «وزرا» از ابن عربی است. او نخستین مؤمنانِ مهدی (قائم) را وزرا مینامد. بنگرید به: محمد بن علی ابن عربی (بیتا) فتوحات مکیه، ج۳. مؤسسهی آلالبیت لإحیاء التراث، ص۳۲۷ (باب ۳۶۶).
[16] کاظم سمندر (۱۳۵۳) تاریخ سمندر و ملحقات. مؤسسهی ملی مطبوعات امری، ص۳۴۷.
[17] ای. ال. ام نیکلا (بیتا) تاریخ مذاهب متمدنه، سید علیمحمد باب. ترجمهی ع.م.ف، بیجا، ص۲۹۸.
[18] نبیل زرندی (۲۰۱۰) مطالعالانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی). ترجمهی عبدالحمید اشراق خاوری، هندوستان: انتشارات مرآت، ص۲۳۷.
[19] مذاهب ملل متمدنه، ص۳۰۰.
[20] بنگرید به کتاب بیان فارسی، باب دهم از واحد هشتم. باب مینویسد: «و أذن لِمَن یرید أن یتکلم مع النّسا أو هنّ مع الرّجال…» یعنی: اگر مردانی بخواهند با زنان گفتوگو کنند یا زنانی بخواهند با مردان سخن گویند، مُجاز هستند. باب در ابتدای همین قسمت از کتاب بیان گفتوگو میان مردان و زنانی را جایز میداند که در یک «طایفه» پرورش یافته باشند (طایفه گسترهای کوچکتر از «ایل» و بسیار وسیعتر از «خانوار» است). بااینحال، به نظر میرسد که عبارات بعدی او درمورد جواز گفتوگو میان دو جنس مخالف امری عمومی است و منحصر به افراد همطایفه نمیباشد. در هر صورت، حتی اگر شمول این فرمان محصور در دایرهی افراد بزرگشده در یک طایفه باشد، حکم باب آشکارا از خط قرمزِگفتوگو با «نامحرم» و دیدن چهرهی او عبور میکند.
[21] فرزانه میلانی (۲۰۰۱) «طاهره قرةالعین پیشرو آزادی زنان»، خوشههایی از خرمن ادب و هنر. آلمان: انتشارات عصر جدید، ش۱۲، ص۱۱۸.
[22] Miriam Gurko (1974) The Ladies of Seneca Falls. New York: Schocken Books, p. 10.
[23] تیم دیلینی (۱۴۰۰) نظریههای کلاسیک جامعهشناسی. ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، نشر نی، ص۴۵۰.
[24] تعبیر اقبال لاهوری در وصف طاهره.
[25] Edward Granville Browne (1891) A Traveller’s Narrative, Vol. 2. p. 313.
[26] نصرتالله محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۳۰۰.
[27] به تعبیر رضاقلیخان هدایت، نیایِ نویسندهی پرآوازه، صادق هدایت، و نویسندهی تاریخ درباریِ روضةالصفا. بنگرید به: نصرتالله محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۱۵۸، به نقل از: رضاقلیخان هدایت (۱۳۳۹) روضةالصفای ناصری، ج۱۰. مطبعه حکمت، ص۴۲۹.
[28] چهار رسالهی تاریخی در بارهی طاهره قرةالعین، ص۶۲.
[29] Tahirih, p. 62.
[30] Ibid, 63.
[31] عباس امانت (۱۳۸۳) قبلهی عالم: ناصرالدین شاه و پادشاهی ایران (۱۲۴۷-۱۳۱۳). ترجمهی حسن کامشاد، نشر کارنامه، قطع جیبی، ص۲۹۳.
[32] بنگرید به: ندا سانیج، «زنانی که تاریخ را تغییر دادند»، بیبیسی فارسی.
[33] شوقی ربانی (۱۳۴۶) قرن بدیع، ج۱. ترجمهی نصرالله مودت، مؤسسهی مطبوعات امری، ص۳۳۵.
[34] J.E. Esslemont (1976) Bahaullah and The New Era. Wilmette: Bahai Publishing Trust, p. 155.
[35] از جمله میتوان به کتابهای زیر اشاره داشت: حضرت طاهره (نصرتالله محمدحسینی)، طاهره، پیشتاز آزادی زنان شرق (حسین عهدیه)، زنی آرایش روزگار (رضا فرخفال) و نیز زنی که زیاد میخواند (بهیه نخجوانی).
[36] از جمله میتوان به نوشتههای ارزشمند فرزانه میلانی، استاد ادبیات فارسی و مطالعات زنان در دانشگاه ویرجینیا، اشاره داشت. برای نمونه بنگرید به: فرزانه میلانی (۲۰۰۱) «طاهره قرةالعین، پیشرو آزادی زنان»، خوشههایی از خرمن ادب و هنر، آلمان: انتشارات عصر جدید، ش۱۲. و نیز فصل جامعی درمورد طاهره در کتاب زیر:
Farzaneh Milani (1992) Veils and Words, The Emerging Voices of Iranian Women Writers. Syracuse University Press.
و مقالهی عباس امانت، استاد دانشگاه ییل: عباس امانت (۲۰۱۹) «طاهر قرةالعین: براندازندهی حجاب»،باب و جامعهی بابی ایران، نشر باران، ص۳۲۹.
و نوشتهای از ایرج قانونی: ایرج قانونی (۲۰۱۹) «طاهره و آزادی در اسارت»، باب؛ دویست سال بعد، لسآنجلس: آسو، ص۷۹.
[37] از جمله این آثار هنری است: نمایشنامهی چهرهبهچهره، در آستانه فصلی سرد (نیلوفر بیضایی) و مستند «خاک-شکوفه-آتش» (شبنم طلوعی).
[38] سِر جاستین شیل، دیپلمات انگلیسی، در ۲۲ اوت ۱۸۵۲ مرگ طاهره را به دربار ملکه ویکتوریا گزارش داد. در ۲۳ اوت شاهزاده دالگورکی، سفیر روسیه، طی یادداشتی ماجرا را به دولت متبوع خود خبر داد. نشریهی تایمز نیز در ۱۳ اکتبر خبر قتل طاهره را منتشر ساخت.
[39] شهرنوش پارسیپور که در کتاب خود، طوبا و معنای شب، تلویحاً طاهره را به تصویر میکشد او را در ضمن سلسلهای از زنان شاعره و نویسندهای یاد میکند که از آنها الهام گرفته است. بنگرید به:
Veils and Words, pp. 12-98.
[40] حسین عهدیه (۲۰۱۹) طاهره پیشتاز آزادی زنان شرق. ترجمهی ملیحه روحانی، ص۹۹.
[41] بنگرید به مقالهی نوشین احمدی خراسانی.
[42] نصرتالله محمدحسینی (۱۳۷۴) حضرت طاهره، ص۳۱۹، به نقل از: محمدحسین رجبی (۱۳۷۴) مشاهیر زنان ایرانی و پارسیگوی از آغاز تا مشروطه. انتشارات سروش، ص۱۹۰.