ابراهیم ساوالان: آسیمیله ها، از اینجا رفته و به آنجا نرسیده!
ایران همیشه با حکومتهای محلی و دولتهای مرکزی کوچکی اداره میشد که تنها دو یا سه نفر نماینده حکومت مرکزی در قامت امیر و مسئول مالیات در ایالتها حضور داشتند و هر منطقه نظم و نظام مجزا و منسجمی برای خود داشت. صد سال پیش نظامی متمرکز و دولتی بسیار حجیم به این جامعه تحمیل شده، با بلعیدن نهادهای سنتی و اندک جامعه مدنی شکل گرفته در اواخر قاجار، تقریبا همه مردم را کارمند خود کرد و از آن روز، تلاش برای کوچکسازی دولتها و خصوصی سازی، راه به جایی نبرده است.
طبعا خانها و امیرانی که پدر در پدر به زندگی خودمختارانه عادت کرده و هرگز کسی را بالای سر خود ندیده بودند با نظم تحمیلی و نامناسب جدید مخالفت کردند. همچنین این سیستم متمرکز به مرور زمان باعث انباشت قدرت، ثروت و اعتبار در مرکز شده و نواحی عموما غیرفارس را در حالتی نابرابر و از پیش باخته قرار داد. مقاومتهایی که اوایل سده حاضر در برابر دولت مرکزی شکل گرفت با این دو عامل و عامل فرهنگی در ارتباط بود ولی رضاشاه همه آنها را سرکوب کرده دولتی فربه و متمرکز درست کرد.
از آنجا که در مرکزگرایی هر مقاومت و عدم تسلیمی، نیروی گریز از مرکز و خائن قلمداد میشود، ناسیونالیسم ایرانی سعی کرد با فارسیزاسیون غیرفارسها، راه این تمرکزگرایی را هموار کرده، بخشی از نیروی گریز از مرکز غیرفارسها را خنثی کرده و از آنها مردمانی مطیع، مرکزگرا و حکومت پسند بسازد. اگر زمانی مقاومت در برابر استبداد داخلی ارزش محسوب میشد در این سیستم مرکزگرا هر جریان همرنگ، همصدا و تسلیم، افرادی وطنپرست و حکومت پسند محسوب میشدند برای همین اهالی مناطق فارسنشین حکومت پسندترین مردمان دوره پهلوی و اسلامی هستند که کشتاری مانند کشتارهای غیرفارسهای تسلیم نشده در دوره اولیه رضاشاه و انگ و اتهامی مانند تجزیهطلب و خائن از سوی حاکمیت و ناسیونالیسم ایرانی متوجه آنها نمیشود.
مدتها بعد، برخی از غیرفارسها فکر کردند مقاومت را کنار گذاشته، با گم کردن هویتشان و فارسیزه شدن، افرادی حکومت پسند شده، از مواهب انباشته شده در مرکز بهرهمند شوند ولی از دید مرکز، آنها همچنان چیزی در مایههای یک افغانستانی فارسزبان غیراورجینال از یک برند اورجینال ایرانی شدند. این جماعت از اینجا رفته و به آنجا نرسیده، باز از طرف گروه حاکم و اینبار بخاطر بیهویتی و گریز از هویت خودشان، تحقیر شدند.