سطرهای نوشته شده در این متن از دل تامل بر نوشته های یک دوست فیس بوکی برآمده است. دوست من با همدلی بحثی را از زبان شخص دیگری بیان میکرد که در آن از علل نادیده انگاشتن و یا حتی ضدیت «چپ» با مبارزات ملی – مدنی ترکهای آذربایجان سخن گفته بود. پاسخ من به آن دوست (با برخی افزوده ها) در زیر میآید.
نمیدانم منظور دقیق شما از این که چپ ها در کلیت خود از جنبش ازادیخواهی و ملی گرایی (در معنای مطالبه ی بازشناسی و ارج گذاری هویت زبانی، سرزمینی، فرهنگی و تاریخی) و خواست خودمختاری و فدرالیسم در آذربایجان دفاع نمی کنند، چیست. اما پیش از این که به این نکته بپردازم اجازه میخواهم به ماجرای نفوذ ایدئولوژیک بلشویسم در چپ جهان سومی از جمله نوع ایرانی آن که شما هم به آن پرداخته اید، اشاره ای داشته باشم. تا جایی که من میدانم خطاهای نظری و عملی نشات گرفته از بلشویسم به طور گسترده ای در زمینه های گوناگون بحث شده است. اما شاید حق با شما باشد و این جنبه ی خاص از تاثیر بلشویسم به وضوح بحث نشده باشد. یکی از نقایص نظری و عملی بلشویسم به همین موضوع ملل تحت ستم در جغرافیاهای چندملیتی و چنداتنیکی مبتنی بر مدل های دولت ملت تک زبانه و تک اتنیکی برمیگردد. اشاره ام به این است که به رغم تاکید «برنامه»ای بر حق تعیین سرنوشت ملل زیر ستم از سوی بعضی از احزاب ایرانی، در عمل اهمیتی به این «حق» داده نمیشد و این حق نیز همچون تمام حق های دیگر در این جغرافیا موضوعی بود مربوط به یک اینده ی بسیار دور که قرار نبود بیاید. به همین جهت هم می شد از این حق که به قولی «کی داده و کی گرفته» دفاع کرد و آن را روی کاغذ آورد. در نتیجه این حق هم میان حق های دیگر به یک شعار توخالی و یک ژست بی معنا تبدیل شد. بنابراین می پذیرم که در این باره باید مطالعه و پژوهش کرد و نوشت. اما پیش از هر چیز باید این همه را در بستر مناسبات سیاسی اجتماعی اقتصادی جامعه و نظم مستقر بحث کرد.
در باره ی این نکته که گویا چپها در کلیت خود از جنبش آزادیخواهی ترکها دفاع نمیکنند فقط به این نکته اشاره میکنم و میگذرم: من به سهم خویش در جریان بالا کشیدن «فتیله»ی نفرت از ترکها و تحقیر آنان به منزله ی «دهاتی» و «وصله ی ناجور» در «هتل» ایران، از سوی به اصطلاح طنزنویسان حکومتی در تلویزیون دولتی ج. ا. به سال 1394 تلاش کردم مقوله بیگانه شدگی مارکس را در رابطه با زبان مادری «تئوریزه» کنم که ویدئوی آن در یوتیوپ یافت میشود. آن را زیر پستم هم خواهم گذاشت.
نکته دیگر این که؛ چپ در ایران، در وضعیت کنونی، نیروی سیاسی حی و حاضر و عمده ای نیست، (آذربایجانی ها شما به کمک چپ بیایید). بعد هم یک کلیت یکدست و موزون و هم صدا هم نیست. کهکشانی از فرقه های کوچک است. اگرچه بخش کوچکی از آن وزن و اعتبار معنوی قابل توجهی — به اعتیار گذشته مبارزاتی اش– دارد که میتواند ان را «خرج» یک جنبش سیاسی مدنی بکند یا نکند. در رابطه با مثلا جنبش آزادی خواهی و ملی کردها از این اعتبار معنوی مایه گذاشته است. کردها به بیان یکی از دوستان «از رانت حمایت سیاسی چپ» (جدیدترها در شکل و شمایل صرفا مجازی) برخوردار شده اند. علت هم به نظر میرسد این باشد که روشنفکران ترک و فعالان جنبش چپ آذربایجان به علت پیش زمینه های تاریخی تا حدود زیادی با مرکز درآمیخته بودند (اصولا تا مدت ها خودشان مرکز بودند) و حتی از بنیانگذاران برخی از مهم ترین احزاب سیاسی سراسری به شمار می رفتند. اصولا بخش مهمی از نسل پیشین همین روشنفکران آزادیخواه و «مدرن» ترک بودند که در هنگام ورود به عصر مشروطه، دو دستی تمام حقوق ملی و زبانی و فرهنگی خود را تقدیم ایده ی دولت ملت ایران کردند. چون تلاش داشتند تا از دل «ایران» یک «تمامیت ارگانیک»، یک دولت ملت به اصطلاح مدرن دربیاورند. بنابراین به علت درهم آمیزی با تهران و مداخله در امور «سراسری» خود را بخشی از آذربایجان به معنای اخص کلمه نمیدانستند و شاید همدلی چندانی نیز با هویت ملی و مدنی و بومی مردم آن منطقه حس نمیکردند. این روشنفکران که خود از دل اتنیک حاکم قبلی بیرون آمده بودند در واقع به نوعی از خود «امتیاززدایی» میکردند و به «خلع مالکیت» همه جانبه تن میدادند. حتی حق سخن گفتن به زبان مادری خود را بدون اعتراض تسلیم کردند. «کاسموپلیتن»های آذربایجانی به تاثیر فلج کننده ی خلع سلاح زبانی خود و در ضمن «بیجا سازی» ناگزیری که پیامد ساخت و پردازش یک دولت ملت متمرکز فارس زبان معطوف به «توسعه ی ناموزون» است پی نبردند. حتی سقوط حکومت ملی فرقه ی دمکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشه وری و کشتار هزاران رزمنده ی فدایی و تاخت و تاز ارتش شاهنشاهی در تبریز و مناطق دیگر آذربایجان سبب نشد که یک تامل پردامنه پیرامون این تسلیم بی قید و شرط به مرکز صورت گیرد. این است که گمان نمیکنم احزاب و سازمان های سراسری پیش از انقلاب (حزب توده، سازمان چریک های فدایی خلق) و پس از انقلاب در پلاتفرم ها و برنامه هایشان چیزی در باره ی دو زبانه یا چند زبانه بودن ایران یا احزاب خود گفته باشند یا خواستار یک نوع مدل حاکمیتی مبتنی بر تمرکززدایی و یا انتشار نشریات سازمانی به زبان هایی جز فارسی شده باشند. اگر چنین مطالباتی بوده باشد و در برنامه ها درج شده و در پراتیک اعمال شده باشد در این صورت کم کاری و بی اطلاعی از من است. در حالی که روشنفکران کرد عموما ساکن کردستان بودند و در مقام پردازش کنندگان ناسیونالیسم ایرانی مطرح نبودند و مسائل سراسری برای آنها از کانال مطالبات ملی میگذشت. بنابراین کردها زودتر از ترکها توانستند توجه عمومی چپ را که پس از انقلاب مسیر مقاومت موقتی شان در برابر ج.ا. و خروج متعاقب شان از کشور از این منطقه میگذشت؛ به مطالبات ملی خود جلب کنند. یک علت دیگر این حمایت معنوی و مادی این بوده که کردها (همچون عربها، بلوچها، ترکمنها و لرها) نه گونه ای جدی در ساخت و اجرای پروژه ی ناسیونالیسم ایرانی مشارکت داشتند و نه از «نظریه پردازان» این ناسیونالیسم بودند و نه در ساختار قدرت دولت ایرانی پساقاجار جای پای محکمی به دست اوردند و نه از توسعه ی اقتصادی و سیاسی «سراسری» چیز زیادی نصیب شان شد. در ضمن به علت سنی بودن بخشی از کردها (برخلاف ترکها که اکثریت شان شیعه بودند) امکان مشارکت دادن آن ها در حکومت پس از رویداد 1357 باز کمتر میشد. در ضمن کردها پس از 57 با شعارها و احزاب ملی چپ بومی خود (کومله و دمکرات و دیگران) به اعتراض در مقابل ج. ا. و سازماندهی مقاومت مدنی و مسلحانه برخاستند که از حمایت بخش وسیعی از گروه های چپ برخوردار بود. در حالی که مثلا در آذربایجان حرکت مقاومتی نخستین با امتناع آیت الله شریعتمداری از تمکین به ولایت فقیه و اعتراضات خیابانی وسیع مردم تبریز همراه شد که احتمالا برای چپ شکل واقعی و اصیل مقاومت محسوب نمیشد. بنابراین برای چپ اصولا ساده تر بود که حمایت عاطفی و معنوی خود را متوجه کردها و جنبش آزادی خواهی آنان کند. اما در باره ی این گزاره که بخش بزرگی از چپ کنونی در ایران تا حد زیادی چشم و گوشش را بر صدای آذربایجان و حرکت مقاومتی اعتراضی ترکها بسته است یعنی نسبت به جنبش آزادی خواهی و ملی گرایی (به معنای گفته شده در بالا) و خودمختاری خواهی (فدرالیسم یا کنفدرالیسم) در آذربایجان ساکت است؛ تا حد زیادی موافقم. اما به نظر من دو علت برای این سکوت میتواند مطرح باشد:
1. جنبش آزادی خواهی و ملی ترک های آذربایجان نتوانسته است خود را به اندازه کافی «برجسته» کند. به رغم گستره و قدرت مادی و معنوی بالقوه و بالفعل که این جنبش از آن برخوردار است، سخنگویان نیرومندی نداشته که در سطح ایران و منطقه و بین الملل، مطالبات ترک ها و اهانت های خونباری را که بر آنها (ما) رفته «امپریک» یا به عبارتی مستند کنند، به جلوی دوربین ها بکشند، آن تاریخ خونبار و پرمقاومت و رادیکال و آن همه دستاوردهایش را «تئوریزه» کنند؛ فعالیتی که ریزه کاری ها و مهارت های رسانه ای، گفتمانی و نوشتاری خاص خود و البته روابط بین الملل و تصدیق قدرت های بزرگ جهانی را می طلبد که فعلا موجود نیست.در باره ی تصدیق قدرت های بزرگ بین المللی اشاره ام به فشار «فاکت ها» بر افکار عمومی غرب و «امپریک» کردن رنج های ناشی از ستم ملی بر ترک ها است تا تمایل آنان را برای پوشش دادن رسانه ای اخبار مربوط به مقاومت مدنی آذربایجان بربینگیزد. تا به این وسیله وادارشان کند که رسانه های بزرگ فارسی زبان شان مثل بی بی سی در خارچ کشور را تشویق به پوشش دادن این اخبار کنند، رسانه ای که اخبار فارس زبانهای افغانستان، تاجیکستان و ایران را پوشش میدهد و بنابراین پیوست پان فارسیسم را بر آن افزودن نابجا و نامناسب نیست. ¬
2. جنبش آزادی خواهانه ی آذربایجان (در سطح چهره های مرجع و شاخص و بیرونی و تا جایی که من میدانم) به نحوی بیواسطه از رتوریک و اصطلاحات رایج و جاافتاده ی «چپ» استفاده نمیکند و خود را در امتداد «جنبش¬ ای چپ» تعریف نمیکند (باز برداشت شخصی من است). اگرچه این جنبش پیوسته به جعفر پیشه وری این چهره ی درخشان جنبش عدالت خواهانه ی آذربایجان ارجاع می دهد اما نتوانسته آن سنتز و مفصل بندی مطالباتی را که پیشه وری روی میز و در دستور کار گذاشت از آن خود کند. یعنی نتوانسته توزیع ثروت و مطالبه ی عدالت اجتماعی و پردازش یک برنامه ی اقتصادی معطوف به مبارزه با فقر و نابرابری طبقاتی را در برنامه های خود معرفی کند. «چپ» هم چون صدای جنبش ملی آذربایجان را پژواک و بازتاب صدا و مطالبات خود (مثلا مطالبه ی طبقاتی و اتحاد همه ی ستمدیدگان) تلقی نمیکند در نتیجه «شاید» با احتیاط بیشتری در این زمینه قدم برمیدارد.
3. موضوع بعدی هم این است که بخش عمده ای از چپ ایرانی اصولا از سیاست تفاوت دوستی و «هویت طلبی» و به ویژه سیاست تمرکززدایی از قدرت فاصله ی نجومی دارد. درضمن، عدم اعتقاد واقعی به پارادایم حق و حقوق، جز از مجراهای طبقاتی، در بخش عمده ای از این چپ قدرتمند است که به ویژه در زمینه ی ملل یا اتنیک های غیرفارس (و ترک ها به طور اخص) باز نیرومندتر عمل می کند. به هر حال آغشته بودن بسیار جدی بخش عمده ای از چپ ایران به ناسیونالیسم ایرانی و فارسی پسندی آنان را در این میان نباید فراموش کرد که نمونه های تجربی بسیاری از آن را در زندگی روزمره و سیاسی تجربه می کنیم.
اما من شخصا از خواست های برحق ترک های آذربایجان حمایت میکنم. این شعار مطالباتی زیبا را کاملا درست میدانم: تورک دیلینده مدرسه اولمالیدی هر کسه (آموزش به زبان ترکی امری ممکن و شدنی است). این شعرگونه ی باز هم زیبا و حماسی را هم کاملا قابل دفاع میدانم که بیانگر روح مقاومت در مردم آذربایجان است: منیم دیلیم اولن دییر باشکا دیلن چونن دییر. (مرگ را بر زبان من راهی نیست، زبان دیگری جای این زبان نخواهد آمد یا به عبارتی زبان مرا به زبانی دیگر تغییر نتوانید داد). حق خودگردانی و اداره فدرالیستی و دمکراتیک اذربایجان را هم مطالبه ای به جا و درست و عادلانه میدانم. در ضمن دفاع جانانه از مطالبه ی عدالت اجتماعی و مبارزه با نابرابری طبقاتی و انقراض محیط زیست هم به نظرم باید در مطالبات آذربایجان بسیار پررنگ تر از گذشته شود. به جز این نکات، یک نکته ی پایانی هم در چنته دارم که در ادامه مینویسم اش.
موضوع بعدی این است که دوستان گلایه کننده از «چپ» (در واقع منظور این دوستان انبوه منفردین و محافل کوچک سازمانی است) چنان از چپ می گویند که گویا در جنبش آزادیخواهی و ملی آذربایجان، اندیشه و عمل چپ وجود ندارد. به این معنا که «دیگران»ای که در مرکز و یا در مناطقی دیگر سکونت دارند و خود را نماینده ی تام الاختیار چپ می دانند (یا نمی دانند) باید از جنبش آذربایجان حمایت کنند و ارج بگذارندش. با طرح مطالبه ی حمایت چپ چنین به ذهن مخاطب متبادر می شود که گویا جنبش آزادیخواهانه و عدالت طلبانه در آذربایجان یک جنبش غیرچپ (چپ به معنای طرفداری از عدالت و سیاست بازشناسی یا ارج شناسی) است. به همین جهت هم از دیگران که مشروعیت چپ بودن شان را مسلم فرض میکنند انتقاد به عمل می آورند و از آنها انتظار همدلی و پشتیبانی دارند. اجازه دهید نکته ی مورد نظرم را بیشتر توضیح بدهم:
اگر چپ به معنای افرادی باشد که خواهان یک جامعه ی سکولار و دمکراتیک و عدالت بنیاد و طبیعت دوست و فمینیست و تفاوت دوست هستند، اگر چپ به معنای افرادی باشد که در همه ی زمینه ها: زنان، محیط زیست، زبان، جغرافیا، گرایشات سکسوال، موضوع طبقاتی، نظم اقتصادی و رویه های سیاسی و فرهنگی، عدالت را پراهمیت می دانند، اگر چپ به معنای افرادی باشد که خواهان پیشبرد یک سیاست «سبز به علاوه ی سرخ» (محیط زیستی و عدالت محور یعنی توزیع ثروت و آزادی و امکان اندیشه سازی از مرکز به پیرامونی شدگان، و از بالای هرم اجتماعی به پایین، و در ضمن خواهان یک تولید سالم غیر آلاینده و هماهنگ با ظرفیت های زمین و انسانها) هستند، اگر چپ به معنای افرادی باشد که خواهان بازشناسی هویت فرهنگی و زبانی و سرزمینی خود هستند و از استحاله یابی ترک ها (و دیگر ملل ساکن ایران) در زبان تحمیلی فارسی بیزاری حس میکنند و در برابر آن مقاومت به خرج میدهند؛ در این صورت باید به خودتان (خودمان) نگاه کنیم. در ضمن تازه باید آن را ساخت. چون چنین چپی در ایران نه به شکل سراسری و نه حتی محدود هنوز وجود واقعی ندارد.
آذربایجان موتور محرکه ی جنبش های ازادی خواهانه و دمکراتیک و عدالت طلبانه در ایران و در جغرافیای خود بوده است. آذربایجانی که از «چپ» طلب پشتیبانی میکند مصداق این مصرع شعر است: یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم. وقتی از «هویت طلبی» در میان ترکهای آذربایجان سخن میگویید خوب است به یاد داشته باشید که تاریخ و هویت ترکان آذربایجان به جز زبان زیبای ترکی و ترانه و موسیقی زیبای این سرزمین، همه ی ان مولفه هایی هم هست که در بالا بیان کردم و برشمردم. بذر این مولفه ها عموما ابتدا در خاک آذربایجان پاشیده شد در همان جا با خون چه بسیار فداییان و ستاره های ناشناس و البته افراد سرشناس ابیاری شد و پا گرفت. بنابراین حالا که قرار است دست کم برای مدتی «سیاست ایزولاسیونیستی» را پیش بگیریم و سر در تاریخ و گذشته ی خود کرده و از ان گذشته ی تاریخی پرافتخار الهام بگیریم و سپس با امکانات و افق های کنونی، اهداف اینده را تعریف کنیم، بد نیست هویت چپ مان را هم در وهله ی نخست از همان تاریخ بومی اخذ و استنتاج کنیم. منابع و سرچشمه های چپ در تاریخ آذربایجان به وفور یافت میشود. اما انتظار پشتیبانی داشتن از چپ به معنای مجرد و کلی آن؛ این نیز مطالبه ای است برحق. باشد که برآورده شود.