قدرت موجب حفظ یا نابودی یک زبان میشود. جهان امروز ما جهان انقراضهاست. نه فقط انقراض گونههای جانوری و زیستی، که انقراض گونههای متنوع زبانی و فرهنگی. زبانها همواره در حال نابودی، تغییر شکل، و تولد بودهاند، اما امروز این مسیر تقریبا یکطرفه شده؛ زبانها یکی پس از دیگری میمیرند و اما به ندرت زبانی جدید متولد میشود. این نوشتار به وضعیت فعلی زبانها و اهمیت حفظ آنها میپردازد.
یادداشتی از :سارا سیاوشی
این مقاله، که بخشهای زیادی از آن ترجمه از مقالۀ «زبانشناسی رادیکال در عصر انقراض» نوشتۀ راس پرلین است، به اهمیت حفظ و توانمدسازی زبانها، حفظ وضعیت تنوع زبانی و مقاومت در مقابل قطبیسازی زبانی میپردازد. شوونیسم [۱] زبانی در دنیای امروز مدرن و جهانی شده است و اکنون به نیروی قدرتمندی بدل شده که در حذف دستهجمعی زبانها و فرهنگها مشارکت میکند. انقراض زبان و فرهنگ تبعات سیاسی عمیق و دامنهداری دارد. پیشبینی میشود که نصف زبانهای هنوز زندۀ دنیا – بیشتر زبانهایی که ثبت نشده، نانوشته و خارج از اجتماع خود ناشناختهاند- تا پایان قرن آینده از بین بروند. گروههای چپ و لیبرال اغلب به درستی به نقش سرمایهداری و رشد بی حد و حصر آن، و همچنین به نقش خود ما به عنوان مصرفکنندگان، در انقراض گونههای زیستی اشاره میکنند. تعداد گونههای گیاهی و جانوری منقرض شده و در حال انقراض در عصر ما به حدی رسیده است که از این عصر به نام ششمین عصر انقراض کرۀ زمین یاد میکنند (به کتاب انقراض ششم، از الیزابت کولبرت رجوع کنید). به همین قیاس، میتوانیم از یک دورۀ اضطراری در مورد انقراض زبانیفرهنگی در دوران سرمایهداری، امپریالیسم و ملتسازی حرف بزنیم. پیشبینی میشود که نصف زبانهای هنوز زندۀ دنیا – بیشتر زبانهایی که ثبت نشده، نانوشته و خارج از اجتماع خود ناشناخته اند- تا پایان قرن آینده از بین بروند. در آمریکا قرنها نسلکشی، کوچ اجباری، آزار و ادغام اجباری بومیان باعث شد که از حدود ۳۰۰ زبان بومی کاملاً متفاوت تنها چند زبان قوی باقی بماند و در حال حاضر هم حدود پنجاه زبان بومی در حال انقراضند؛ یعنی کمتر از ده گویشور دارند. واقعیت این است که زبانها همواره و به طور طبیعی زاده شده و میمیرند. زبانهایی که آنها را باستانی مینامیم، زمانی زبانهای زنده بودهاند که به دلایل مختلفی چون جنگ، بلایای طبیعی یا کوچ مردمان، از بین رفتهاند و زبانهای جدید، حاصل از تماسهای اجتماعی جدید، زاییده شدهاند. پس مرگ و تولد زبانها امری همیشگی و طبیعی است. اما مسئلۀ اضطراری این است که هیچوقت در طول تاریخ، زبانها با این مقیاس و سرعت که در دهههای گذشته شاهدش بودهایم رو به انقراض نگذاشته بودهاند، و در همین حال فقط تعداد محدودی زبان طبیعی جدید به دنیا آمدهاند (زبان اشارۀ نیکاراگوئه در نیکاراگوئه و وارلپیری جدید در استرالیا از آن جمله اند). به بیان دیگر، در دورانهای قدیمتر، همچنان که مرگ و تولد زبانها در مناطق مختلف جهان رخ میداد، چهرۀ متنوع فرهنگیزبانی همچنان حفظ میشد. اما امروزه مرگ زبانها به سمت قطبیشدگی فرهنگیزبانی به پیش میرود.
چرا باید برای تقویت زبانهای موجود در جهان تلاش کرد؟
دلایل محکمی اعم از دلایل سیاسی، آموزشیتحصیلی، علمی و فرهنگی وجود دارد که زبانهای در خطر انقراض را نجات بدهیم و زبانهای کمتر قدرتمند را تقویت کنیم؛
– یک دلیل سرراست از منظر عدالت و حقوق اقلیت است؛ همیشه قدرتمند، زبان خود را به بیقدرت تحمیل میکند؛ با به رسمیت شناختن زبانهای کم قدرت، آنها نیز رو به سوی توانمندی میروند و آنگاه رابطههای برابرتری میان گویشوران زبانهای گوناگون برقرار میشود. برای بعضی نیازها یک گروه مجبور به یادگیری زبان گروه دیگر میشوند و برای نیازهای دیگر بالعکس.
– دلیل دیگر این است که هر زبانی مخزنی از تاریخ، ادبیات، دانش و خرد در خود دارد که با از دست رفتن هر کدام، فرهنگ و تمدن عمومی بشر به درجاتی فقیرتر میشود. (ممکن است حوزۀ مورد علاقۀ شما مربوط به تکنولوژیهای مدرن باشد و تمام نیازتان را در حوزۀ زبانهای قدرتمند به راحتی پیدا کنید و نیازی به مخزن دانش زبانهای ضعیف نداشته باشید. اما خودخواهی را کنار بگذارید. برای محققانی که به دریافت و پردازش مفاهیم – مثلاً مفهوم رنگ – در گیرندههای حسی انسان و نمود آن در مفهومسازی ذهن علاقه دارند، یافتهها یا دادههایی از تکتک زبانهای دنیا ارزشمند و روشنگرانه است).
– از سوی دیگر، کودکان وقتی به زبان مادری آموزش ببینند، بازده آموزشیشان بسیار بالاتر است، و البته حکومتها اغلب، آنقدر درگیر تبلیغات و همسانسازی هستند که این حق اولیه را نادیده میگیرند. چندزبانگی به رشد شناختی افراد و اجتماعات کمک میکند و به طور بالقوه ظرفیت همدلی و آزاداندیشی را در افراد و گروهها تقویت میکند.
– یک دلیل روانشناختیاجتماعی هم وجود دارد. پیوستگی فرهنگی و زبانی حس اجتماعی افراد را تقویت میکند و گسستهای زبانی که در مدت عمر یک فرد (و نه مثلاً در طول قرنها) رخ بدهد به سرگردانی در حیات اجتماعی افراد منجر میشود. (نمونۀ این حس سرگردانی را در پیمانهای کوچک در زندگی مهاجران شاهدیم. بیشتر مهاجران با این حس بیگانگی با فرزند آشنا هستند، بیگانگیای که صرفاً به دلیل اختلاف سن نیست؛ بلکه ناشی از آن است که فرزند در زبانی متفاوت با زبان والدین، رشد کرده و آموزش دیده است).
چندزبانگی به رشد شناختی افراد و اجتماعات کمک میکند و به طور بالقوه ظرفیت همدلی و آزاداندیشی را در افراد و گروهها تقویت میکند. اما باید دانست که چندزبانگی بیشتر از آنکه به جمعیت محدودی از انسانها که در مسیر تحصیلات عالی قرار گرفته و مختارانه زبانهای گوناگون را آموختهاند ارجاع داده شود، بیشتر توصیفگر وضعیت میلیونها انسان دیگری است که گزینۀ دیگری به جز آموزش به زبانهای قدرتمند همسایۀ خود نداشتهاند.
زبانها، به مثابه منابع غیرقابل جایگزینی از امکان، تنوع و تکثر رادیکال، در خطر نابودیاند. گرچه گرایشهای مشخص و پارامترهای مشخص مشترکی میان همۀ زبانها وجود دارد، اما زبانهای جهان هزاران تجربۀ طبیعی از زیست، درک و دیدن جهان به گونههای پیشسرمایهداری، غیرسرمایهداری و ضد سرمایهداری را ارائه میدهند. زبانهای از بین رفتۀ انسانهای شکارچی و زندگی چوپانی بر گونههایی از زیست بشری گواهی میدهند که بسیار متفاوت و به نظر بسیاری، بسیار برابریطلبانهتر از زیست امروز ما بودهاند. (اینکه جوامع غیر مدرن را ضعیف و عقبمانده بخوانیم و با این استدلال که هر جامعهای «خودش» باید تلاش کند که از قافلۀ مدرنیته عقب نماند و اگر ماند، دلیل خوبی برای نابودی آن جامعه است، هیچ کدام دلایل کافی برای بیارزش دانستن زبان و فرهنگ جوامع نیست. این استدلال شبیه همان استدلالی است که زیست فقرا، بیخانمانها، بیماران و افراد پیر را در جامعۀ تولیدی بیارزش یا کمارزشتر از زیست دیگر افراد میداند).
در عصر ما ذهنیت سرمایهدارانه، کاملاً ناخودآگاه در زبان روزمرهمان حضور دارد. امروزه دربارۀ مفاهیمی همچون زمان، مکان و روابط انسانی کاملاً برپایۀ ذهنیت دوران سرمایهداری مفهومبندی و صحبت میکنیم. مثلاً تشکر کردن بابت «وقت کسی را گرفتن» یا «وقت گذاشتن برای انجام کاری» عباراتی نسبتاً جدیدند که نتیجۀ تفکری است که زمان را همچون دارایی مالی در نظر میگیرد. در این نوع ذهنیت، ما وقت را همانند پول میدهیم و میگیریم یا برای کاری آن را سرمایهگذاری میکنیم. در بسیاری از زبانهای دنیا این نوع تعابیر از مفهوم زمان غریب به نظر میرسند و در پیشینۀ زبان فارسی هم چنین تعابیری رایج نبوده است.
در عصر ما ذهنیت سرمایهدارانه، کاملاً ناخودآگاه در زبان روزمرهمان حضور دارد. مثلا تشکر کردن بابت «وقت کسی را گرفتن» یا «وقت گذاشتن برای انجام کاری» عباراتی نسبتاً جدیدند که نتیجۀ تفکری است که زمان را همچون دارایی مالی در نظر میگیرد. چپگرایان، لیبرالها و ترقیخواهان بیش از آنچه خودشان خبر داشته باشند در آیندۀ زبان نقش دارند. آنها به خوبی دربارۀ جنس، نژاد، طبقه و جنسیت آگاهیبخشی میکنند؛ اما توجه چندانی به برتری زبانی افراد و گروهها ندارند. زبانهای اکثریت، همچون انگلیسی، چینی یا هوسه (زبان غالب نیجریه) همچون هوایی که تنفس میکنیم برای گویشوران عادی قلمداد میشوند و از طریق همان زبانهای اکثریت است که واژگان اصلی و شعارسازیهای سیاسی تولید میشوند.
تخریب فرهنگ، همچون تخریب محیط زیست، مبحثی است که برای مقابله با سرمایهداری خشن و بیحد و حصر مطرح میشود. متفکران رادیکال مدت مدیدی است که عنوان میکنند زبانهای استاندارد از مهمترین عناصر کنترل هژمونیک (تک صدایی اکثریت) هستند. از آن طرف، زبانهای سرکوب شده، حاملان مقاومت و اعتراض بودهاند- همچون زبان ییدیش در آغاز قرن بیستم که نقش مؤثر در جنبش کارگری داشت؛ یا زبانهای کچوا و آیمارا که سندیکای کوکالِروس[۲] در بولیوی را در حمایت از اِوو مورالس تشکیل میدادند. گوران تربورن[۳] اخیراً درمطلبی در نیولفت ریویو نوشت که جمعیتهای پیشسرمایهداری به مثابۀ یکی از چهار نیروی اجتماعی در جهان عمل میکنند که نقد به سرمایهداری قرن بیست و یکم به واسطۀ آنها انجام میشود. او میگوید این نیروها از نظر تعداد و منابع وزن زیادی ورای تأثیرات محلی ندارند، اما میشود تلاش آنها را با جنبشهای بزرگتر انتقادی بازتولید کرد.
این زبانهای اقلیت ممکن است به زودی کنار بروند و دیگر پیشسرمایهداری نمانند. زبانهای جمعیتهای کوچک به زودی از طریق تکنوکراتها به سود زبانهای رسمی استاندارد شده کنار زده میشوند و این اجتماعات هم سرانجام به «زبانهای بازار» میرسند، یعنی زبانهایی که پول و قدرت در خود دارند. همان روند مونوپولی همیشگی. به همین دلیل انقراض زبانها که امروز شاهدش هستیم، یک روند عقلانی و از روی انتخاب منطقی نیست، بلکه بیشتر نتیجۀ گسترش مناسبات قدرت و بازار و باز شدن راه این مناسبات به اجتماعات محلی و زندگیهای شخصی است. تهدید مستقیم گویشوران زبانهای محلی همواره ویژگی رایج مرحلۀ «قلمروزدایی» یا غصب سرزمین بوده است که اغلب یک دورۀ میانی فاجعهبار فرهنگی در ادامۀ خود دارد، اما حالا شهرها، مشاغل، مدارس و رسانهها به سرعت توسط مناسبات سرمایۀ جهانی غصب میشوند. قابلیت زبانی انسان هم به مثابه یک دارایی سرمایهای مثل باقی داراییها از نو شکل میگیرد. و دیگر زبان معنای همبستگی یا تعلق به مکان یا گروه اجتماعی را از دست میدهد. زبان هم دود میشود و به هوا میرود.
سیاست و برج بابل[۴]
از نظر بسیاری، درهم شکسته شدن جوامع سنتی نوعی رهایی است، و از نظر برخی دیگر فاجعه است. حتی در شرایطی که مدارا، احترام و حمایت از زیست بومی هم وجود داشته باشد، باز هم عدهای ترجیح میدهند زبان بومی خود را رها کنند و البته گروهی دیگر آن را حفظ میکنند. برای دولتملتها وجود هویت ملی یکدست مزایایی دارد؛ مثلاً از لحاظ چارچوبهای ملی مشترک، دموکراسی، کارآمدی و انسجام اجتماعی، یکدستی به سود دولتملتهاست. سؤال این است که آیا برای شرایط برج بابل، یعنی تنوع گستردۀ زبانی امکان یک سوسیال دموکراسی وجود دارد؟ نظریهپردازان لیبرال و چندفرهنگیگرا به این موضوع که چگونه دموکراسی و گوناگونی ژرف را با هم آشتی دهند، پرداختهاند؛ اما زبانشناسان و فعالان امور زبانی به ندرت در این امور شرکت جستهاند. نقشی که زبانشناسی رادیکال میتواند در این زمینه ایفا کند، افزودن یک جنبۀ دیگر بر این مباحث است. نه فقط با تأکید بر حقوق فردی و گروهی گویشوران، بلکه با تاکید بر این امر که برای باز گذاشتن افقهای فرهنگی و سیاسی، وجود یک میراث فوقِ متنوع زبانی اهمیت دارد.
اقلیتهای ملی باید همان ابزارهای ملتسازی را که ملت اکثریت دارد، دارا باشند، اما در واقعیت بسیاری از گویشوران زبانهای قدرتمند، باقی زبانها را ابتدایی میپندارند و آنها را لایق حمایت شدن نمیدانند. به گفتۀ مایکل والزر[۵]، افراد تمایل دارند با مشارکت در زیست اشتراکی در فرهنگ و جامعه رشد و شکوفایی داشته باشند. سوال اینجاست که آیا میشود تحت سیطرۀ سرمایهداری پیوندهایی به قدرت پیوندهای قومی موجود ایجاد کرد؟ گاهی خردهفرهنگها به حلقههای بازار مشابهت پیدا میکنند که به صورت انتخابی متصل میشوند اما به همین دلیل زود از هم باز میشوند. در واقع فرهنگهای سنتی که زیر فشار بازار دوام میآورند، در خطر کالاییشدن هستند. به گفتۀ ویل کیملیکا[۴] اینکه دولت لیبرال خردهفرهنگها را در خود جا میدهد، به این دلیل است که حضور این خردهفرهنگها در این سیستم به افراد حسی از انتخاب میدهد. اما وقتی پای انتخاب وسط میآید در واقع ما کل سنتهای فرهنگی را به بازار تقلیل میدهیم و آنها را در یک مسابقه میگذاریم. در حالیکه به گفتۀ کیملیکا اقلیتهای ملی باید همان ابزارهای ملتسازی را که ملت اکثریت دارد، دارا باشند، اما در واقعیت بسیاری از گویشوران زبانهای قدرتمند، باقی زبانها را ابتدایی میپندارند و آنها را لایق حمایت شدن نمیدانند.
راهکارها
بعضی کشورها به سمت یک تعادل ترکیبی پیش رفتهاند که در آن زبانها و فرهنگهای مجزا در جریان رشد و نمو، فضای کافی برای بقا، هویتمندی و همبستگی پیدا میکنند. نگرش این کشورها این است که گروههای زبانی باید شبیه پوستههایی نفوذپذیر باشند نه دیوارهایی نفوذناپذیر. سیاست آنها به این گونه است که خودمختاری فرهنگ بومی با تعهدمندی ملی به ساختار قانونی و سیاسی کشور ترکیب میشود. مثلاً در سوییس حقوق زبانی گویشوران یک منطقه همراه با «حقوق ارضی» آنها حمایت میشود (زبان آموزش در مدارس و مکاتبات رسمی در چهار منطقۀ ایتالیایینشین، آلمانینشین، فرانسهنشین و رومانشنشین به ترتیب ایتالیایی، آلمانی، فرانسوی و رومانش است). در کانادا حقوق فردی فرانسهزبانان حتی در صورت تغییر مکانشان همچنان محفوظ است.
امروزه یکسانسازی، بیش از به رسمیت شناختن تفاوتها تقویت میشود. به همین دلیل کشورها به ترتیب در مسیر تجزیه قدم برمیدارند. تجزیهطلبی بیش از هرچیز به عدم مدارا (یا حداقل عدم حساسیت) گروههای اکثریت، به نیازهای اقلیت مربوط میشود. اما امروزه یکسانسازی، بیش از به رسمیت شناختن تفاوتها تقویت میشود. به همین دلیل کشورها به ترتیب در مسیر تجزیه قدم برمیدارند. تجزیهطلبی بیش از هرچیز به عدم مدارا (یا حداقل عدم حساسیت) گروههای اکثریت، به نیازهای اقلیت مربوط میشود. اوج گرفتن جنبشهای استقلال اسکاتلند به بیخردیهای مارگارت تاچر بی ارتباط نیست. همانطور که دیکتاتوری شوونیستی فرانکو به ناسیونالیسم کاتالونیا دامن زد؛ رییسجمهور سابق اوکراین، ویکتور یانوکوویچ، ولادیمیر پوتین و اسلافش مسئول ناسیونالیسم افراطی اوکراین هستند. و ماجرای استقلال اوکراین به دست ناسیونالیستها به اینجا ختم نخواهد شد، چرا که اوضاع به نزاع با روسی زبانان و تاتارها در کریمه کشیده میشود.
گرچه جلوی روند انقراض زبانها را نمیتوان به طور کامل گرفت، اما میشود در مقابل آن مقاومت کرد و آن را کاهش داد. اولین ضرورت، مدارا و پذیرش نیازهاست؛ جلوی شوونیسم زبانی میتوان ایستاد. بعضی راههای آزمایششده دربارۀ زبانهای در خطر (اغلب در کانادا، آمریکا و استرالیا) و بعضی راهبردهای عملی شامل این موارد است: توصیف و تعریف زبانها در دائره المعارفها و فرهنگهای لغات، تاسیس مراکز آموزشی برای تربیت گویشوران ماهر، تربیت معلمان زبان و تالیف فرهنگ لغات و کتابهای دستور زبان. البته همۀ اینها مسیرهای پر چالشی پیش روی زبانشناسان، معلمان و سیاستگزارانند.
برای تقویت زبانهای کمتر قدرتمند هم راههای ذکر شده کارایی دارند. در سال گذشته در ایران رشتۀ زبان و ادبیات کردی در دانشگاه کردستان تأسیس شد که این مورد را نیز میتوان مرتبط و در راستای موارد بالا نام برد. یک راه دیگر توانمندسازی زبانها، مکتوب کردن ادبیات شفاهی آنها از یک سو و تولید ادبیات مکتوب جدید در آن زبانها از سوی دیگر است (کاری که در ایران، صمد بهرنگی در ادبیات ترکی آذربایجان، علی اشرف درویشیان در ادبیات کردی و عدهای دیگر از ادیبان و نویسندگان در ادبیات بلوچی و گیلکی و بعضی زبانهای دیگر انجام دادهاند).
الگوهای دیگر در دنیا کشورهایی هستند که از نظر زبانی «فوق متنوع» خوانده میشوند؛ مثل اندونزی، تانزانیا، هندوستان، نپال، پاپوا و وانواتو. در این کشورها زبانهای خنثی مانند انگلیسی (یا اندونزیایی، یا سواحیلی یا توکپیسین) فقط در موقعیتهای رسمی و در موقعیتهای بین گروهی استفاده میشوند، اما زبانهای محلی هم رسمیت کامل دارند. در این کشورها تنشهای ملتسازی و همسانسازی رو به کاهشاند.
با ترکیب استقلال و منابع اقتصادی و برنامهریزی هنوز هم میتوان زبانهایی را که خیلی ناتوان نشدهاند (تعداد نسبتاً زیاد گویشور و پویایی دارند) حفظ کرد. حفظ و توانمندسازی زبانهای مائوری، ولزی، کاتالان و هاوایی همگی از دهۀ ۱۹۶۰ آغاز شد و با موفقیت جلو رفت. در هر مورد یک نوزایی فرهنگی بزرگتر ضروری بود و البته جنبشهای سیاسی صلحآمیز که بر استقلال محلی تأکید داشتند، راهگشای حفظ و توانمندی این زبانها بود.
۷۶ زبان زنده در ایران وجود دارد. از این میان ۵ زبان نهادینه شدهاند، ۲۷ زبان هنوز گویشوران زیادی دارند و کاملاً زندهاند اما فعالیتی برای پیشرفت آنها انجام نمیشود، ۳۱ زبان در خطرند، به این معنی که احتمالاً به نسلهای جوانتر منتقل نمیشوند و ۵ زبان رو به مرگاند، یعنی فقط تعداد کمی گویشور مسن دارند.
جهانی را تصور کنید که تکثر و تنوع برج بابل با دموکراسی همراه باشد و این تکثر و تنوع نه فقط در معنای فردی بلکه در معنای تفاوتهای گروهی معنا بدهد که افراد در میان این گروهها و در «زیست اشتراکی» رشد و بالنده میشوند.
وضعیت زبانی ایران
بنا به اطلاعات سایت اتنولوگ ۷۶ زبان [۷] زنده در ایران وجود دارد. از این میان ۵ زبان نهادینه شدهاند یعنی نه فقط در خانه بلکه در نهادهای اجتماعی (مدارس، دانشگاهها، ادارات، رسانههای جمعی) از این زبانها استفاده میشود. این ۵ زبان عبارتند از: فارسی، ترکی، کردی، ارمنی و گیلکی. ۸ زبان دیگر در حال پیشرفتاند و در جوامع خود برای تقویت آنها کار میشود (پشتو، ترکمن، بلوچی، تالشی و…). ۲۷ زبان هنوز گویشوران زیادی دارند و کاملاً زندهاند اما فعالیتی برای پیشرفت آنها انجام نمیشود (بختیاری، دزفولی، لکی، لاری و…)، ۳۱ زبان در خطرند، به این معنی که احتمالاً به نسلهای جوانتر منتقل نمیشوند و ۵ زبان رو به مرگاند، یعنی فقط تعداد کمی گویشور مسن دارند.
از زبانهای ایران که در وضعیت اضطراری رو به انقراضاند، میتوان به این زبانها اشاره کرد: بشاکردی، دری کرمانی، گبری (دری زرتشتی)، گالشی (در گیلان)، سنایا (زبان آشوریان سنندج)، خویینی (در زنجان)، مندایی جدید (زبان صائبین خوزستان)، کُرُشی (در استان فارس). این زبانها بین صد تا کمتر از هزار گویشور دارند و به زودی منقرض میشوند (مگر اینکه رویدادی سیاسی، فرهنگی یا آموزشی رخ بدهد و گویشوران جدید در این زبانها آموزش بینند). دهها زبان دیگر نیز در خطر انقراضند ولی فعلاً گویشوران زیادی دارند. اما تا چند دهۀ دیگر به وضعیت گروه اول دچار میشوند. برای اطلاعات بیشتر از زبانهای درخطر ایران و جهان به اینجا مراجعه کنید.
زبانشناسانی از ایران و از دیگر کشورها در حال کار بر روی زبانهای کمگویشور ایران هستند و پروژههایی برای توصیف دستور این زبانها در دانشگاههای مختلف در دست انجام است. اما باید توجه داشت که کار زبانشناسان تاکنون صرفاً ثبت و جمعآوری زبانهای درخطر بوده است، به گونهای که تا پیش از مرگ آخرین گویشور آنها، این زبانها به صورت مکتوب و به منظور پژوهشهای بعدی نگهداری شوند. ولی برای تقویت زبانها کاری فراتر از ثبت زبان لازم است که بتوان آمار گویشوران یک زبان را حفظ کرد یا افزایش داد. به بعضی اقدامات در این زمینه در بخش راهکارها اشاره شده است.
بخش عمدهای از این مقاله ترجمه از مقالۀ Radical Linguistics in an Age of Extinction بوده و بخشهای دیگر تألیفی است.
پانویسها ۱. پرستش، سرسپردگی و میهنپرستی افراطی و باور به برتری یک فرهنگ و زبان ۲. کشاورزان کوکاکار که از راه کشت و پرورش برگ کوکا- مادۀ اصلی کوکایین- در بولیوی و پرو روزگار می گذرانند. کشت و مصرف این گیاه در این کشورها ممنوعیتی ندارد، اما به دلیل اینکه این کشاورزان از منظر قوانین امریکا عاملان ورود کوکایین به امریکا هستند، همواره مورد خشونت پلیس و دستههای قاچاق مواد مخدر واقع می شوند. ۳. Göran Therborn ۴. در «سِفر پیدایش» آمده است، آدمیان در ابتدا همگی به یک زبان سخن میگفتند تا اینکه در شهر بابل تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند تا از آنجا به بهشت برسند. خداوند برجاه طلبی آنها خشم گرفت وآنان را نفرین کرد و زبان واحد را مشوش ساخت. از آن زمان زبانها مختلف گشت و آدمیان پراکنده گشتند. در گفتمان علوم انسانی استعارۀ برج بابل به معنای پراکندگی و تنوع زبانی و فرهنگی به کار می رود. ۵. Michael Walzer ۶. Will Kymlicka 7.۷. بعضی بین زبان و گویش تمایز قائل میشوند. اما مرزهای تمایزدهندۀ این دو چندان واضح نیست. برای مقصود این مقاله این تمایز اهمیت چندانی ندارد.
Link: