محمد بابایی – برای ابراهیم ساوالان
حدود ده سال پیش رضا از بچههای خوشفکر تبریز یک نگاه ویژه و کاملاً متفاوتی را در خصوص طرفداران تراکتورسازی با من در میان گذاشت. این نظر از همان هنگام ملکه ذهن من شد و مدام پرورش دادم. به همین خاطر تلاش نکردم اجازه بگیرم و اسم کامل ایشان را بیاورم. واهمه دارم به مرور نظرات خودم بیشتر قاطی ماجرا شده باشد. در هر حال ایده اصلی از ایشان است.
آن موقع شعارهای جدائیخواهانه طرفداران تراکتورسازی زیاد شده بود. بنر “آذربایجان ایران نیست” را هم به انگلیسی در ورزشگاه نمایش دادند.
رضا برای تبیین مسئله مقایسهای میان ایران و ترکیه کرد. گفت در ترکیه تلاش فراوان شد تا فوتبال دیاربکراسپور به لیگ اصلی این کشور راه بیاید. سال 2001 حتی از جا ماندن تیم ازمیر هم استقبال کردند. شاید هم تلاش کردند تا ازمیر جا بماند و تیم دیاربکر حتماً بالا بیاید.
اما پکک و طرفداران بانفود آن ابداً مایل به این صعود نبودند. میگفتند دیاربکراسپور در نهایت یک تیم دولتی است و اسباب انتگراسیون بیشتر خلق ما میشود. میدانیم پکک هرگز و به طور رسمی خود را جدائیخواه اعلام نکرده است.
در آذربایجان چطور؟ شاکله نظر رضا این بود که بزرگترین آروزی جدائیخواهترین طرفدار تراکتورسازی هم این است که تراکتور قهرمان ایران بشود. و بعد به عنوان تیمی از ایران به مسابقات آسیائی راه بیابد و قهرمان آسیا بشود و در جهان بدرخشد.
ورزشگاهها در همه جهان جائی است که رهاترینِ شعارها بدون کمترین ملاحظات در آنجا سر داده میشود. و نیک که بنگریم، پشت شعارهای طرفداران تراکتورسازی فیالواقع حسرت جایگاه از دست رفته آذربایجان و زبان و فرهنگ تُرکی در پهنه ایران نهفته است.
صد سال است یکی از ملیترین زبانهای ایران یعنی زبان تُرکی به شکل سیستماتیک تحقیر و غیرایرانی معرفی میشود. صد سال است ریشههای تاریخی مردمی که نزدیک هزار سال در ایران امپرانوری تشکیل دادند، بیهیچ شرم و حیائی انیرانی معرفی میشود.
شگفتا! بله قربانگویان همان امپراتوریها همین که فرصت پیدا کردند سند ششدانگ ایران را به نام خود زدند. و پیش پای تُرک ایرانی هم فقط یک راهحل گذاشتند.
تُرک ایرانی باید به موجود بیهویت و بیمعنائی به نام “آذری” بدل شود. سه واحد شاهنامهخوانی اجباری پاس کند. بیشتر از هر ایرانی دیگری از هر چه تُرک در جهان است تبرّی جوید. به قانون اساسی مندرج در استوانه کوروش التزام عملی داشته باشد. ولایت مطلقه شاهان هخامنشی را به عنوان پدران ایرانزمین از صمیم قلب بپذیرد. و بداند و آگاه باشد اندکی شبهه در هر یک از موارد بالا به منزله ترویج پانتُرکیسم و اقدام علیه امنیت ملی کشور تلقی خواهد شد. تا در نهایت شورای نگهبان ایران باستان برای او هم شناسنامه ایرانی اصیل صادر کند.
موارد بالا در عمل قرنی است اجرائی است. در تهران مجلهای به نام بخارا منتشر میشود. بخارا شهری در ازبکستان است و معلوم نیست مردم آنجا چقدر ایران را میشناسند و به آن تعلق خاطر دارند. اما لابد انتخاب چنین نامی عین ایراندوستی است.
اما در تبریز همدلی با مردم مصیبتدیده و جنگزده آن سوی ارس، که دقیقاً با مردم این سوی ارس یکی هستند، کاملاً همدیگر را میشناسند و درک میکنند، حتماً ترویج پانتُرکیسم است. کاش همین بود. طرز فکر تباه این ناسیونالیسم در جریان جنگ حامی اشغالگر هم بود. فضای متاثر از این تباهی در اوج دوران اشغالگری بیهیچ خجالتی اقدام به حمل یک اتوبوس نویسنده به ایروان هم کرد.
به راستی! این ناسیونالیسم تباه با چه کینهای و با چه میزان نمکنشناسی به دنیا آمد که چنین از زمین و زمان طلبکار است و حتی بخش بزرگی از مردم ایران را به چشم دشمن میبیند؟ این چه تباهی است که چون بختک بر ایران آوار شده است؟
کسی که واقعاً دغدغه آینده ایران را دارد، اتفاقاً و در درجه اول باید به ریشههای این مسئله بپردازد. نه اینکه دنبال دشمن و کشف دستهای پنهان بگردد. همه چیز آشکار است.
سالها بود شهرهای بزرگ آذربایجان تحرک آشکاری در جنبشهای سراسری کشور نداشتند. اما در جنبش مترقی و ضدارتجاعی زن زندگی آزادی، که شروع آن هیچ ارتباطی به هیچ شهر آذربایجان نداشت، و از شهر کُردنشین سقز شروع شد، و میدانیم فعالان کُرد و تُرک هزار و یک مسئله با هم دارند، و در عین حال تفالههای پهلوی هم تمام تلاش خود را میکردند تا سعی در مصادره این جنبش کنند، فقط در مشگین شهر ابراهیم ساوالان، همان روزهای اول چند صد نفر بازداشت شدند. نزدیک ده نفر از آنها هم حکم خوردند.
چه مشارکتی بالاتر از این؟ چرا در گذشته چنین مشارکتی در کار نبود؟ نیک که بنگریم پشت این مشارکت هم یک حسرت و یک پیام بود.
پیام به بقیه ایران این بود. دیگر نپرسید چرا شهرهای مهم آذربایجان درگیر جنبشهای سراسری نیست. بپرسید آیا تا کنون یک صدای مترقی و ضدارتجاعی از مرکز یا سایر نقاط ایران به گوش رسیده است که آذربایجان آن را با گوش جان نشنود و به آن نپیوندد؟
اتفاقاً حسرت پنهانی هم در سطح کشور وجود داشت که در جنبش زن زندگی آزادی برای اولین بار فرصت بروز یافت. محبوبیت فوتبال و فراگیری جنبش زمینه را برای بروز این فرصت فراهم کرد.
در اوج جنبش زن زندگی آزادی، تیم ملی ایران عازم مسابقات جام جهانی قطر شد. بازیکنان تیم در آن شرایط سخت خودشان را برای سرکوبگران لوس کردند. بعضی از آنها شخصیت مبتذل خود را به نمایش گذاشتند. با همه اینها در طول مسابقات سعی در اقدامات جبرانی هم کردند.
این تیم ارزش تشویق نداشت. اما خطای آنها در حد و اندازهای هم نبود که از طرف مردم به سختی تنبیه شوند. وقتی به امریکا باختند صدای هلهله و شادی چنان از تهران برخاست که بعید است در خود کشور برنده هم این همه خوشحالی شده باشد. چرا؟
حکومتی بودن تیم نوعی سادهسازی برای چرائی چنین کاری است. همان موقع مطلبی نوشتم با عنوان اعتراض علیه دو انحصار. انحصار اول حکومتی بود. اما این اعتراض در اصل علیه انحصار دوم بود که قبلاً فقط در مناطق خاص فرصت بروز داشت. اما در این جنبش برای اولین بار فرصت بروز سراسری یافت. در آینده حتی اگر تیم حکومتی هم رفتار نکند و چنین فرصتی رخ دهد، باز هم شاهد این نوع اعتراض خواهیم بود. چرائی مسئله را علاقهمندان میتوانند در لینک کامنت اول ملاحظه کنند.
همان هنگام ابراهیم ساوالان زیر مطلبی که نوشته بودم کامنت گذاشت و نوشت متاسفانه برخی از طرفدارن جنبش مترقی زن زندگی آزادی، تراکتوریها را تحت فشار میگذارند که فقط بر علیه انحصار مورد نظر آنها معترض شوند.
روشنفکران و کنشگران آذربایحان سالهاست در تلاش هستند این شرایط را برای بقیه ایران تبیین کنند. و بگویند اگر به فکر ایران هستید قبل از هر چیزی باید یک سوزن به خودتان بزنید. این ملیگرائی منحط، با همه شاخ و برگ آن، از لمپنیسم روحتشادچیهای سلطنتطلب، تا اراجیف آمیخته به فلسفه ایرانشهریها، نه تنها راه نجات ایران نیست، بلکه خود جزو صورت مسئله ایران است. و برای دیگران دیگر با یک من عسل هم قابل تحمل نیست.
ابراهیم ساوالان یکی از مهمترین کنشگران این عرصه است. با هر نوشته او موافق یا مخالف باشیم، آثار همان حسرت که اشاره شد و همین تلاشها در این نوشتهها به وضوح پیداست.
ابراهیم ساوالان چیزی جز قلم ندارد. همه زندگی و حتی تخصص اصلی خود را که مهندسی مکانیک است، وقف خواندن و نوشتن کرده است. چنین شخصیتی را دستگیر کردند. زندان هرگز و هرگز جای فرزند فداکار و خوشفکر ساوالان نیست.