دکتر محمد حسین یحیایی: فرقه دمکرات آذربایجان ( پروژه آزادی ناتمام ) بخش ششم
با حمله وحشیانه ارتش به خاک آذربایجان و کشتار بی رحمانه طرفداران فرقه دمکرات آذربایجان که خواستار آزادی و تعیین حق سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود بودند، هویت زدایی و نابودی فرهنگی هم آغاز شد، برنامه نابودی در تهران به گونه ای طراحی شده بود که باید همه آثار و دستآورد های فرهنگی، هنری و هویتی حکومت ملی و فرقه دمکرات آذربایجان نابود می شد، در این راستا جشن بزرگ کتابسوزان در 26 آذرماه 1325 به اجرا در آمد که شامل آرشیو، کتابخانه و موزه ها و مراکز هنری می شد که در دوران حکومت ملی ساخته و یا جمع آوری شده بود، این جنایت بزرگ فرهنگی مدت ها ادامه یافت در مرحله نخست کتاب های درسی و دیگر آثار مکتوب مانند عکس، تابلو، نشان ها و لوح های حکومت ملی که به زبان ترکی منتشر شده بود مورد هدف قرار گرفت، افراد فرقه و مردم از ترس و وحشت اگر نسخه ای روزنامه و یا نوشته به زبان ترکی در جیب داشتند، آن را بیرون آورده با تلخکامی و بهت زدگی به درون آتش می انداختند تا مورد بازخواست قرار نگیرند، این بخشی از سیاست رسمی تهران بود که منطقه آذربایجان را با نابودی زبان آن، بی هویت سازد که در طول زمان به این ملت هویت فرهنگی و تاریخی داده بود
جشن کتابسوزان تهران که به خشم همیشگی آذربایجان تبدیل شد و هرگز هم فروکش نخواهد کرد، به فرمان حکومت مرکزی از سوی فرستادگان نظامی، سران ارتش و عوامل محلی آنها به اجرا در آمد، ماموران سیاسی مرکز همراه با افسران و فرماندهان که گاهی مدیران مدارس هم در کنار آنان بودند که بیشتر آثار خوف و وحشت در چهره آنان مشاهده می شد به سخنرانی می پرداختند تا کودکان را تشویق کنند که کتاب های درسی خود را به آتش اندازند در تبریز میدان ساعت، دانشسرا، زیر چوبه های دار و جلوی مدارس برای این جنایت فرهنگی انتخاب شده بود، کودکان به صف شده کتاب « آنادیلی » را به آتش می انداختند و با فریاد زنده باد شاه شیرینی در یافت می کردند، این جنایت زشت و شنیع که از سوی ارتجاع محلی حمایت می شد، آموزگاران را به شدت می آزرد تا جائیکه برخی تحمل ان را نداشتند و خود را به درون آتش می انداختند مانند « سولماز » آموزگار زبان « آنادیلی » که از فرط خشم و ناراحتی خود را به درون آتش انداخت و ماموران به جای تلاش برای نجات وی به سر و صورتش نفت پاشیدند تا شعله های آن را بیشتر کنند، روشنفکران آذربایجان سولماز را به « ژاندارک » تشبیه کردند که در دادگاه انگیزاسیون به مرگ محکوم شد و در پاریس به درون آتش افکنده شد.همراه با این جنایت فرهنگی که با سکوت بیشرمانه برخی از روشنفکرنماها در تهران روبرو شد، بگونه ای که نشانه های حمایت را تداعی می کرد، روزنامه نگاران هم بیکار ننشسته به تبلیغات خود ادامه می دادند، روزنامه اطلاعات در این رابطه نوشت: کتاب ها سوزانده، تابلو ها به سرعت عوض می شوند، بازار با چراغانی باز شده، دبیرستان فردوسی از سرهنگ « زنگنه » قهرمان رضائیه سپاسگزاری کرد و روزنامه « آتش » هم ادامه داد امروز عده ای از اهالی شهر، مخبرین مطبوعات و افسران و ماموران کتاب های ترکی را به آتش کشیدند.
سال های طولانی این جنایت شنیع فرهنگی زیر تبلیغات گسترده رژیم پنهان ماند و در نهایت برخی از شاهدین عینی زبان گشودند و این جنایت را بر زبان آوردند که در سال های اخیر بر تعداد آنها افزوده شده است مانند خاطرات ( اسد بهرنگی برادر صمد بهرنگی از نویسندگان آذربایجان، دکتر احمد ساعی، محمود آخوندی و دیگران که هر کدام از مشاهدات خود را بر زبان آوردند )ولی تعدادی از فعالین فرهنگی و سیاسی آذربایجان هم در خاطرات خود به آن اشاره کردند، دکتر رضا براهنی شاعر، نویسنده و منتقد سرشناس آذربایجان می نویسد: در کلاس ششم بودم که ارتش به تبریز آمد و حکومت ملی از بین رفت، ماموران نظامی مجبورم کردند که روزنامه دیواری را که خودم هم در ان نوشته ای داشتم و به زبان ترکی بود، بلیسم و دفترچه نوشته هایم را بخورم، هر موقع آن حادثه به یادم می آید زیر لب می گویم من زبانم را خوردم و قورت دادم، دشمنی و خصومت با ما پایانی نداشت در زندان ساواک در سال 1352 بازجو می پرسید: آیا خانه شما در تبریز مرکز کتب ضاله ی احزاب خائن بود که جواب دادم ما هیچوقت خانه ای نداشتیم، غلامحسین ساعدی نویسنده پرکار و تیزبین آذربایجان هم می گوید: یک سال بنده ترکی خواندم و آنموقع حکومت ملی به رهبری پیشه وری بود در کلاس چهارم بودم، کیف کردم که آدم هستم، بچه هستم یا دارم درس می خوانم، همان یک سال بود، قصه های ماکسیم گورکی، چخوف، اشعار صابر و میرزا علی معجز و همه این ها در کتاب های درسی ما بود ( مصاحبه با ساعدی، 16 فروردین 1363، پاریس، مصاحبه کننده ضیاء صدقی ) استاد محمد علی فرزانه هم که خود شاهد این جنایت فرهنگی بود در خاطرات خود می نویسد: با لشگر کشی و کشتار بی رحمانه
در ملاء عام به بهانه همکاری با فرقه دمکرات آذربایجان یا متجاسر که به تبعید به جنوب همراه بود… هر روز صبح جسد بی جان چندین قربانی بر سردار تکان می خوردند و زیرپای این قربانیان کتاب های درسی به زبان ترکی که از سوی معارف ملی آذربایجان تدوین و منتشر شده بود به آتش کشیده می شد ( خاطرات استاد محمد علی فرزانه، گردآورنده صدیقه عدالتی ص 219 )
دشمنی و خصومت با مردم آذربایجان و زبان ترکی در همه دوران ادامه یافت، با هرگونه فعالیت فرهنگی و اجتماعی به شدت برخورد می شد، برای مدتی تنها به کتاب های روضه و نوحه خوانی به زبان ترکی اجازه چاپ و نشر می دادند با نامگذاری ترکی به شدت مخالفت می کردند، در واقع همان سیاست رضا شاه را برای نابودی زبان ترکی که از سوی مستوفی ها اجرا می شد به پیش می بردند ( مهیار نوایی از کارگزاران رضا شاه و مستوفی می گفت: باید کودکان تازه متولد شده را از پدر و مادرها گرفت و در مهد کودکانی گذاشت که در آنها مربیان فارس زبان باشند ) ولی این بار با استفاده از کارشناسان زبان، روانشناسان و جامعه شناسانی که در اختیار داشتند تا مردم بویژه کودکان و جوانان را به زبان مادری خود بدبین سازند تا هویت آنان متزلزل شود تا واژه تورک تحقیر و توهین تلقی شود، بار دیگر افکار و اندیشه های شبهه فاشیستی محمد علی فروغی در رابطه با زبان و ملت سازی مطرح شد که در سال 1306 گفته بود:… حاجت به توضیح نیست که نشر معارف ایران و زبان فارسی در آذربایجان و دور کردن مردم آن استان از خصوصیات غیر ایرانی ( زبان تورکی ) چقدر لازم است، آموزگاران باید بیش از هر کار با شاگردان خود مشغول گفتگو به زبان فارسی باشند ( صد ها هزار تابلو تهیه، در راه ها نصب شود که مردم فارسی تکلم کنند و در مجالس تورکی حرف نزنند که پیکر ایران مجروح نشود! ( علیرضا صرافی، دو مقاله پیرامون مسائل آموزشی آذربایجان، ص 22 )
با ورود ارتش به آذربایجان و جشن کتابسوزان جنوساید فرهنگی در آن به خشن ترین روش صورت گرفت، جنوساید فرهنگی به نژاد، ملیت، قوم و مذهب کاری ندارد، هدف آن نابودی فرهنگی و هویتی است که گاهی به صورت فیزیکی و نابودی کلی صورت می گیرد تا آثاری از مراکز فرهنگی و هنری ( کتابخانه، آرشیو، موزه، فرهنگستان، مراکز هنری و… ) باقی نماند، در آذربایجان با همه کشتار، تبعید و مهاجرت، نابودی فیزیکی مردم امکان پذیر نبود در نتیجه جنوساید فرهنگی طولانی مدت به اجرا در آمد تا جائیکه برخی به این باور رسیدند که زبان تورکی تحمیلی و قابلیت و توانایی لازم و کافی را ندارد ( سید جواد طباطبایی فیلسوف و نویسنده چندین اثر تاریخی و سیاسی و بنیانگذار نظریه ایرانشهری، بر این باور است که زبان تورکی ظرفیت ندارد تا دروس به ان زبان تدریس شود، این فیلسوف! آنچنان در اندیشه های خود ساخته ذوب شده است که نمی داند در کشور های تورک زبان همه این دروس به زبان تورکی تدریس می شود و نویسنده تورک اورهان پاموک هم جایزه نوبل ادبیات را می گیرد )
با پایان جنگ دوم جهانی و پیروزی متفقین بر فاشیسم هیتلری برخی از روشنفکران که خود شاهد جنوساید ( نسل کشی، جنایت علیه بشریت و… ) بودند به این فکر افتادند که باید مرتکبین این جنایت مجازات شوند، در این راستا « رافائل لمکین ) حقوقدان لهستانی در سال 6194 به تهیه کنوانسیون منع جنوساید پرداخت و در سال 1948 در مجمع عمومی سازمان ملل کنوانسیون منع جنوساید به تصویب رسید، در این کنوانسیون آمده است که اقداماتی چون کشتن، وارد کردن صدمات شدید جسمی و روحی، قرار دادن انسان در شرایط نامناسب زندگی، پیشگیری از زاد و ولد و یا انتقال اجباری کودکان از یک گروه قومی به گروه دیگر، در حقوق بین الملل جرم محسوب شده، مرتکبین مجازات خواهند شد، در اینجا رافائل لمکین جنوساید فرهنگی را منظور نکرده و در کنوانسیون نگنجانده است ولی با گذشت زمان جنوساید فرهنگی ( زبان و سنن که پایه های فرهنگی هر ملتی محسوب می شود) که حافظه جمعی و هویت ملی را هدف قرار می دهد تا نابود سازد جایگاه خود را در میثاق های گوناگون پیدا کرد.در این راستا میثاق حقوق مدنی و سیاسی تهیه شد و در 16 دسامبر 1966 در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید، در ماده یک این میثاق آمده است: کلیه ملل دارای حق خود مختاری هستند. در ماده 27 از میثاق حقوق مدنی و سیاسی آمده است: در کشور هایی که اقلیت های نژادی، مذهبی و یا زبانی وجود دارند، اشخاص متعلق به این اقلیت ها را نمی توان از این حق محروم کرد که با سایر افراد گروه خود از زبان، دین و… استفاده نکنند.
با جنوساید فرهنگی نهاد های آموزشی نابود می شود، از رشد و توسعه فرهنگی به شیوه های گوناگون جلوگیری می شود، تاریخ و هویت فرهنگی مورد تحریف قرار می گیرد، آمار های جمعیتی و اقتصادی مخدوش و غیر واقعی اعلام می شود، با نابودی مراکز فرهنگی و آرشیو های گرد آوری شده، جدایی و دلسردی بین مردم اتفاق می افتد که این
رفتار و اعمال در تناقض با ماده 27 از میثاق حقوق مدنی و سیاسی است، رافائل لمکین هم در ادامه فعالیت های حقوقی اش به این نتیجه رسید که جنوساید لزوما نابودی بی درنگ یک ملت نیست، بلکه برنامه هماهنگ اعمال و رفتاری است که به نابودی بنیان های اساسی زندگی گروهی و ملی، به قصد نابودی در دراز مدت اتفاق می افتد، این بنیان ها شامل نهاد های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، زبانی، عواطف ملی و… می باشند که با پیشبرد سیاست جنوساید سست و شکننده می شوند…. ادامه دارد
محمد حسین یحیایی، mhyahyai@yahoo.se
زیر نویس : صمد وورغون شاعر بلند آوازه آذربایجان به شدت تحت تاثیر کتابسوزان قرار گرفت و شعر بلندی در این رابطه سرود و در کنگره صلح پاریس در سال 1952 با احساسات شاعرانه خواند، در اینجا بخش هایی از آن را می آوریم.
جلاد! سنین قالاق قالاق یاندیردیغین کتابلار
مین کمالین شهرتی دیر، مین اوریین آرزوسی
بیز کوچریک بو دنیادان، اونلار قالیر یادگار
هر ورقه نقش اولونموش نچه انسان دویغوسو
مین کمالین شهرتی دیر، مین اوریین آرزوسی
یاندیردیغین او کتابلار آلوولانیر، یاخشی باخ!
او آلوولار شوعله چکیب شفق سالیر ظولمته،
آلقیش دئییر عشقی بویوک، بیر قهرمان میلته
نه دیر او دار آغاجلاری، دئی، کیملردیر آسیلان؟
اویونجاق می گلیر سنه وطنیمین حاق سسی؟
دایان!…دایان!… اویاق گزیر هر اورکده بیر اسلان
بوغازیندان یاپیشاجاق او قادر پنجه سی
اویونجاق می گلیر سنه وطنیمین حق سسی؟
ترجمه فارسی:
جلاد کتاب هایی که تل تل می سوزانی ( تلنبار کردی و می سوزانی )
شهرت هزاران کمال و آرزوی هزاران دل است
ما از این دنیا کوچ می کنیم ولی آنها به یادگار می مانند
در هر ورق آنها احساسات انسانی نقش بسته است، ( که )
شهرت هزاران کمال و آرزوی هزاران دل است
کتاب هایی که می سوزانی شعله می کشند، خوب نگاه کن
شعله ها تاریکی ها را روشن می سازد
ارواح نجیب شاعران از قبر ها بر می خیزند
به ملت قهرمانی که سرشار از عشق اند آفرین می گویند
کدامند این چوبه های دار، بگو! کیستند بر آنها آویزان ؟
بازیچه توست صدای محق وطنم؟
صبر کن!… صبرکن!…بیدار می گردد در هر قلبی یک شیر
گردنت را خواهد گرفت آن پنجه قدرتمند،
بازیچه توست صدای محق وطنم؟