دکترضیاء صدرالاشرافی ; ایران و مسائل ایران , قسمت دوم
آقای دوستخواه گرامی، هر انسان آزادیخواه و با شرفی، بایستی جلو این” آپارتاید فرهنگی- زبانی” فارسی و یکسان سازی قومی، مقاومت کند و به مبارزه با آن سیاست، بعنوان یک انسان آزادیخواه و ظلم ستیز، و مدافع فرهنگ و تمدن، برخیزد. تازمانی که زبان فارسی از صورت زبان جانشین، قاتل و انحصاری، با موازین دمکراتیک و رای مردم، به صورت زبان مشترک در آید، که در آن صورت دیگر اصل موضوع از لحاظ “ساختاری”منتفی خواهد بود، زیرا دیگر”علت” مسئله از میان خواهد رفت و شعله های ِتبِ هویت سوزِ “بیماری سرکوبِ فرهنگی”، با آب حیات- بخش ِدموکراسی و آزادیهای قانونی و برابری انسانی فروکش خواهد کرد. بکوشیم و امیدوارباشیم که چنین خواهد شد! قبول بفرمائید که زبان فارسی از سا ل ۱۳۰۴ تا بامروز، دیگرزبان مشترک نیست. معنی زبان مشترک، آنچه به قول معروف به “عقل ناقص” راقم این مقاله میرسد این است که: آموزش و بالندگی همۀ زبانها و لهجه ها در گلستان فرهنگی آن ایران خیالی آزاد باشد و زبان فارسی با تأیید دموکراتیک مردم ایران ، تبدیل به زبان مشترک یا یکی از زبانهای مشترکشان شود، تا به قول ناصرالدین شاه :”عقل کامل”، شما، حضرت استاد، از زبان مشترک، چه تعریفی را ارائه دهد! زبان مشترک را با زبان ِانحصاری، اجباری و رسمی، نمیتوان برابر گرفت، و می دانید که واژۀ حقوقی ِ”زبان رسمی”ِفارسی، بمعنی “غیررسمی”بودن دیگر زبانها و لهجه ها است! معنی غیررسمی هم، مُترادف ممنوع بودن آموزش و پرورش کودکان به زبان مادری خودشان بوده و هست! در قانون اساسی ۱۹۰۵سابق نیز “مذهب حقهْ شیعۀ اثنی عشری” مذهب رسمی ایران بود، که از نظرحقوقی، “غیرحَقه ” بودن سایر مذاهب و ادیان را اِفاده میکرد! عین همین استفادۀ “ابزاری و سیاسی” از مذهب شیعۀ دوازده امامی، بوسیلۀ آقای خمینی تحت عنوان”ولایت فقیه “یا “حکومت اسلامی” پیاده شد،ومخالفت انسان های آزادیخواه را، نه با تشیع و شیعیان، که با استفاده کنندگان ابزاری و سیاسی از مذهب شیعه بدنبا ل داشته و دارد، و من خود یکی از آنها هستم. مشابه زبان انحصاری فارسی “با حق و يژه” در ایران را، در ترکیهْ “پان ترکیستها” داشتیم. من بعنوان یک انسانآزادیخواه باهرزبان انحصاری و هردین و مذهب انحصاری، نظیرنژاد و تبار و طبقهْ انحصارگر، مخالفم و و ظیفه خود می دانم که با آن سیاستهای ظالمانه، در حد توان اندک و فردی خود با قلم و قدم مبارزه می کنم. جای تأسف فراوان در این است که، این “آپارتاید” فرهنگی (فارسی در ایران )، بوسیلۀ زبانی صورت میگیرد که در بعضی از اشعار کلاسیک آن، پیام های و الائی برای بشریت سراغ داریم ( جدا از افکارضد انسانی و ضد ملی و ارتجاعی ِشُعوبیه اولیه ای چون “حکیم” ابوالقاسم فردوسی، که امروزه توسط شعوبیۀ آخرین، احیاء و تبلیغ میشود). همچون نمونه ای، از این اشعاروالا و انسانی، میتوان به اشعاری از حکیم ناصرخسرو، سعدی، حافظ، صائب و شهریار و ..اشاره،کرد:
ناصرخسرو: که معاصرحکیم ابوالقاسم فردوسی بود، و لی همت و الا و بلند ی داشت در خطاب به شاعران مداح ِزمانش میگوید:
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را..
من آنم که در پای خوکان نریزم مراین قیمتی در لفظ در ی را
سعدی: بنی آدم اعضای یک پیکرند.. که در آفرینش ز یک گوهرند
که البته ترجمۀ حدیث نَبوی است یعنی اصل فکر، در اساس خود، به همان اعراب سوسمارخوروبقول استادپورداوود، به همان” تازی = سگ “های بیانگرد متعلق است! آن حد یث چنین است:
الناسُ فی توادُدِهِم کمَثل جَسَدٍ،اذا اشتکی لهُ عُضواً،تداعی له سائرالجسدُ بالسهرواللحمی.
وسعدی تقریباً کلمه به کلمه به فارسی ترجمه کرده است.
حافظ: یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ حدیث عشق بیان کن به هرزبان که تو دانی
صائب: آنرا که نیست و سعت مَشرَب در این سَرا در زندگی به تنگی قبر است مبتلا!
که ناظربه تسامح و مدارا، و وسعت مَشرَب، و سِعِة صَدراست که اساسآزادیخواهی است: (عقیدۀ جان لاک و “ا.ه.تافلر”به سوي تمدن جديد صفحهْ ۱۱۵،نشر سيمرغ).
شهریار: جهان مراست و طن،مذهب من است حقیقت! چه کافرو چه مسلمان؟ چه آسیا چه اروپا؟.
این شعرناظربه حرکت از “ملت گرائی مدرن” به سَمتِ”جهان و طنی” است که متأسفانه در عصر حاکمیت کوتوله های ِسیاسی که جای غولهای سابق نشسته اند، بازگشتی بسمت توحش ملی گرائی دینی- زبانی و گاه بربریت ملی گرائی نژادی – تباری در سیرعمومی بشریت به سمت یک دهکدۀ و احد جهانی حتی در پیشرفته ترین ممالک جهان بنظر می رسد.
درپایان این بخش از سخن، قابل ذکراست که انحصار”زبانی”،”غیرعادی تر” و “تحمل نا پذیر -تر”ازانحصار”دینی” است زیرا: یک انسان نمیتواند در یک آن و حال، دارای بیش از یک دین باشد، همچنان که ممکن نیست هم دین باوروهم دین ناباوربود، لذا در ذات دین و تمام حکومتهای دینی، انحصارطلبی نهفته و خفته است. بعلاوه همۀ ادیان، معمولاً دینهای قبل از خود را ضمن ِ تأیید، رندانه، نَسخ کرده، و ادیا ن یا مذاهب ِبعدازخود را کلاً تکفیر میکنند. در حالیکه در مورد زبان، یک فرد میتواند از کودکی و بدون اینکه دچارتعارض فکری یا روانی شود، براحتی چند و چندین زبان را(درکنارزبان مادری خود) یا د بگیرد. بهمین سبب” انحصارزبانی”آنهم برای محو زبان هاي مادری دیگر،به قول قدَما، با فطرت و ذات و “گوهر”،یا “طبیعت” انسانی، در تعارض و تنا قض است، آنهم زبانی را،حضرات “پان فارسیست”كج طبع و سليقهْ ما، و سیلۀ انحصارطلبی غیرمتمدنانۀ خود قرارداده اند که از لحاظ ساختاری، در هم و بیقاعده و ضعیف، و از نظرمحتوا، بسبب فقرشدید لغات بسیطش، پروده شدۀ زبان عربی است.
بنا بنظر”نوام چامسکی”،ازنظر ساختار زبانی: (اصوات،گرامرولغات بسیط اصلی و واژه های اساسی)، مقایسۀ زبان فارسی بازبان عربی، ترکی از ربایجانی و یا زبان ترکمنی، مثل مقایسۀ ” فیل و فنجان” و یا “شیروروباه ” است. با : ۳۶۰ فعل (کارواژۀ) بسیط در فارسی، در مقابل ۲۲۰۰۰ فعل بسیط در ترکی از ربایجانی: (لغتنامۀ استاد محمدعلی فرزانه)، که به اشاره و اختصاربه این مقوله هم خواهم پرداخت.
ج – آقای دکتر دوستخواه: “کلید واژه های شما هم اِشکا ل های بنیادین دارند”. از جمله، بی توجه به معنی”ِ زمانی- مکانی”ِ و اژه ها، مرتب “اَنگِ” پان ترکیسم را، به کسانی که خواستار آزادی زبان خود(و نه نفی زبان دیگران!) هستند، و میخواهند حق استفاده و خواندن و نوشتن به زبان مادری خویش را، برای فرزندانشان بدست آورند، نثار فرموده و بکارمیبرید، و گمان دارید که براستی با بَدَويان و صحرانشيناني، دور از تمدن و فرهنگ طرف هستید که نمیتوانند خود را اداره کرده و بصورت خودخواسته و دموکراتیک، کشورشان ایران را نیز اداره کنند. استاد گرامی! شما که پژوهشگرومُدَرس رشتۀ زبانها و ادبیات (باستانی و میانۀ) منطقه بودید (بخوبی میدانید که زبان اوستائی، جزو زبانهای ایرانی از لحاظ زبانشناسی نیست، لهجه ای از سانسکریت است و بقول درست محقق ارجمند آقای جلال الدین آشتیانی در کتاب”زرتشت،مَزد یَسنا و حکومت۱۳۶۳” صفحۀ ، خودِ اشو”زرتشت” نیز ایرانی نبوده و نمیتوانست باشد: توضیح اینکه، در (۱۷۶۸ق.م. و یا بنا بروایت دیگر در۱۰۸۰پیش از میلاد)، و در کنارۀ سیحون، نه کشور ایرانی(در همان سرزمین آریائی) وجود داشته است، و نه تاریخ، از روی اسناد واقعی، مردمی راکه به گویش”گاثاها” سخن می گفتند شناسائی کرده است!). نيز:”دستورزبان فارسي” استاد دكتر ناتل خانلري صفحۀ ۲۷۹ ديده شود. آخر باید بنا به حرفۀ خود، و سابقۀ آشنایی با تحول تاریخی، که زمانی به آن مؤمن بودید، عنایتی به این موضوع منطقي و بديهي در زبانشناسي داشته باشید که هر” واژه”ای معنی خود را در زمان و مکان خاصی پیدا میکند و سپس اگر نمیرد، معنی و مفهوم آن تحول می یابد. نظیر واژۀ “ناسیونالیسم”،”پان ژرمنیسم”،”پان اسلاویسم” و “پان فارسیسم” و “ملت” و “کشور”و…
واژۀ “پان ترکیسم” نیز معنی خاص خود رابین سالهای ۱۹۱۵-۱۹۲۳دارا بود، یعنی از : روی کارآمدن حکومت ترکان جوان تا ریاست جمهوری مصطفی کمال(آتاتورک). اجازه بدهید در مورد و اژۀ”پان ایسم” یا “پانیسم” توضیح کوتاهی بدهم، تا تکلیف خود را باتمام پانیسم ها: (پان ژرمنیسم، پان اسلاویسم، پان اسلامیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم، پان آریانیسم- پان ایرانیسم – و بخصوص نوع ناقص الخلقه و خطرناکتر آن “پان فارسیسم”، و بالاخره نوع کامل همۀ آنها پان آمریکانیسم) تا حدی روشن کرده باشم.
واژۀ “پانیسم” را من” و ضع” و یا بقول اهل لغت”جَعل” کرده ام. استاد گرامی!”پانیسم” تنها به ملت، قوم (یابه قول شما “تیره”ونژاد)، یا ایل و تبار، و طبقه ی انحصارطلب و حاکم تعلق دارد”، و نه به تيره ها و مردمان و طبقات و فرهنگها و زبانها و ادیان و عقاید سیاسی ِمَحکوم، كه در زیر سرکوبِ پلیسی قوم يا تيره و ملت حاكم، برایآزادی، و گاه استقلال سیاسی، اقتصادی و یا فرهنگی (دینی- زبانی) خود مبارزهْ میکنند. تمام “پانیسم”ها دارای دوخصلت (مکمل هم و ظاهراًمتعارض باهم) بقرارزیرهستند:
یک- توسعه طلبی خارجی: تمام پانیسم ها مهاجم و متجاوزند. همۀ آنها می خواهند با جبروفشا ر پلیسی و تحقیر، و نیز تشویق و مقام، ملت و احدی از یک زبان، یک دین، یک نژاد: (رنگ یا قیافه ظاهری) و یا یک طبقه و …درخارج از چهارچوب ملی خوددرست کنند. بعضی”پانیسم”ها، بظاهر، نام دیگری دارند. اما محتوا و عملکردشان،همان”پانیسم” است از جمله: ” نازیسم” که و جه دیگری از همان”پان ژرمنیسم” پیش از خود بود، بلشویسم یا کمونیسم ِنوع روسی، که کعبۀ کارگران و زحمتکشا ن جهان خود را لقب داده بود و توسعه طلبی اش را با اهرم تبلیغی طبقاتِ محروم خصوصاً طبقهْ کارگر،دهقان و روشنفکران ناراضی جهان سوم و گاه کشورهای سرمایه داری پیش میبُرد:(احزاب کمونیست و سندیکاها). داشناکسیون، حزب بَعث و خمینیسم(شیعۀسیاسی) و ..همگی توسعه طلب بوده اند و هستند و به “پانیسم” تعلق دارند. آقای خمینی برای رسیدن به قد س از طریق کربلا، در ضمن، اشاره صریحی داشت به اینکه :”اگرصدام َبَر(برَوَد)، آن کشورهای کوچولو خودشان به اسلام ( ایران خمینی) ملحق می شوند”.
دو- خلوص گرائی داخلی (پاکی طلبی): خصلت جنایتکارانه و باصطلاح “فاشیستی”ِ تمام ِ “پانیسم” ها،از این خصوصیت و صفت ِآنها ناشی می شود. لغات موجود را بدون دلیل، ایرانی و غیر ایرانی دیدن! و “زبان پاک”یعنی زبا ن بیماردرست کردن! که در مورد “پان فارسیسم” شاهد ش بوده و هستیم. در این زمینه، ایدۀ “پان ترکیسم” از ۱۹۲۵تا ۱۹۳۳و سپس”نازیسم” آریائی هیتلری از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ الهام- بخش، پیشگام و مرجع ِتقلید ما ایرانیان “آریائی” بود، و ما سرسپرده، پیرو، و مُقلدِشان بودیم. اگردرشرایط حادِ فروپاشی ِامپراطوری عثمانی یا آلمان ِگرفتارجنگ اول جهانی و عوارض بعدازشکست نظامی، آندوکشوربابحران، بیکاری و تحقیرناشی از شکست،روبرو بودند، و برای این گرایشها، و جه توجیهی در آنزمان و جود داشت. اما برای ما “ناظران همیشه طلبکار” آن هم مطرح نبود. “پانیسم”ها با نام های دیگر یا با پیشوند”پان”، نه تنها از لحاظِ فرهنگی، دست به تصفیه ی لغات و نابودی فرهنگهای داخلی”غیرخودی!” زده و میزنند، در بُعد معنوی، کارشان بمراتب از جنایات فیزیکی آنها: (بازداشتگاه های نازیهای هیتلری و اردوگاه های استالینی) دهشت-ناکتر و جنایتکارانه تراست،چرا که اُدبا و علمای”محترمی” که مزدوران قلم بدست، یا بی اَجرومُزد”پانیسم ها”میشوند،و دست بفرهنگ کُشی میزنند، در واقع از “آدلف آیشمن” و پيروان او جنایتکارترند، چراکه بامرگ هر زبان و لهجه یا عقیم ماندن پیشرفت هر زبان (ترکی،کردی،لری، بلوچی،ترکمنی و عربی و . .) دست به کشتار و نابودی نسل های گذشته نیز زده می شود!
آقای دکتر دوستخواه: درست همین بیماری است که در نوشتارها، تاریخ نویسی های رسمی، جوک ها، اهانت ها و … بصورت آگاه و نا آگاه، بروز میکند. چنین علت مُزمنی، تصدیق می فرمائید که با “نصیحت و موعظه”ی شما آقای دکتر جلیل دوستخواه گرامي درست نمیشود، که خیرخواهانه مرقوم فرموده اید: “دراین که هیچ کس به هیچ بهانه و عنوانی حق ندارد کوچکترین توهینی نسبت به زبان و فرهنگ و سنت و مَنش و کُنش هیچ یک از مردم ایران بکند جای هیچگونه بحث و چون و چرائی نیست”. استاد گرامی،”پانیسم”ها از جمله “پان فارسیسم” و ” پان آریانیسم”: (ضدعرب و ضدترک)، بقول زنده یاد اميرعباس هویدا “سیستم” است، و خود را نظیر (و در کنار)”سیستم” خمینیسم :(شیعه ی سیاسی شده)، بازتولید و تکثیرمیکند. “پان فارسیسم”ِ محبوبِ شما،باخمینیسم، بودجهْ کشور را خودسرانه در خدمت خود گرفته، و با در دست داشتن (انحصاری و سرکوب گرانه)ي امکانات مادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، “آپارتاید” کنونی(زبانی-دینی) را ایجاد کرده است. حرف دل و زبان حال ملیتهای محکوم و بقول شما “مردم محروم” سابقاً این بود که:
علاجی بکُن کزدلم خون نیاید سِرِشگ از رُخم پاک کردن چه حاصل.
اما امروز بجای این تعارفات، به تحلیل این بیماری و راه و روش بَراندازی این”سیستم” ضد بشری، ضد فرهنگی، عقب مانده ، و ایران برباددِه، یعنی”پان فارسیسم و خمینیسم “مي اندیشند:
بيچاره نيستم من و در فكر چاره ام بيچاره آنكسي است كه در فكرچاره نيست
بدون همکاری انسان های آزادیخواه و دموکرات(ازجمله از خودفارسی زبانان)، این امربه درازا خواهد کشید. البته دموکراسی در معنای سیاسی- فرهنگی: (زبانی- دینی) و اجتماعی آن، و نه دموکراسی (شتر، گاو و پلنگ) که متاسفانه شما نیز بظاهر، طرفدار ضمنی و خجول ِ نوع اخیرش هستید. راستش استاد عزیز، شما بعنوان فرد دموکرات و با سابقۀ عدالت-طلبی، کجا بودید که استاد و پیر بعدی شما، آقای ابراهیم پورداوود،درشعرخودشان با قافیۀ:”پَسَندَد”،به هموطنان “ترک و عرب” شما حملۀ آشکار و نژادپرستانه می کرد، که یادآور جَو سرزمین تحصیلی ایشان در آلمان قیصری و سپس هیتلری بود.
در”بُت سازی و پیغمبر تراشی از فردوسی”دفاع و تفسیر، و انکارغیرقابل توجیه شما از و جود “زن ستیزی در شاهنامه”بی اختیارخوانندگان رادرموردبیغرضی علمی شما و نوع دمکراسی موردنظرتان ،دچارتردید میکند، زیراشما،درآن نوشتۀ با اِلحاقی خواندن بیت زیر،مُنکرروح زن- ستیزی فردوسی و شاهنامه،شدید:
“زن و اژدهاهردودرخاک به جهان پاک از این هردوناپاک به”.
براستی چنین دفاع جانب دارانه ای، هرناظربیطرفی رادچارحیرت کرده و می کند، که “سرکارخانم دکتر مهری بهفر”بصورت مختصرومفید و بسیارمؤدبانه، به جوابگوئی مُستدل به شما برخاستند و سخن خود را با این کلام متین به اِتمام رسانیدند که:” به شرط آنکه بتوانیم از منظرغیر”جزم اندیشانۀ ” اصا لت متن فراتر رویم و جور دیگرهم ببینیم و یا بپذیریم که دیگران حق دارند جور دیگرببینند”! این است آن کلامی که “سخن از دل ما می گوید”.
همکارمحترم و در د کشیده، آقای دوستخواه گرامی: حالا نوشتن این سخنان آنهم از استرالیا آسان است (که من بنوبه خود بقول عشقی”ممنون این نصا یح ام”) اما مبارزه با “سیستم” تفکری بیماری که زمانی ترک را”خر”وامروز”سوسک توالت” قلمدادش می نماید و عرب را “تازی = سگ” و “سوسمارخوار” و “بیابان گرد” تلقی کرده و میکند، و فردا از این باغ پُرمرض و آفت” بَر”ِ دیگری خواهد رسید…کارساده و آسانی نیست. عربی، که “هست و نیست” فرهنگ قابل افتخارکلاسیک فارسی در ی و سایر زبانهای منطقه د رمقابل بشریت (ترکی و اردو و کردی..)، به کشورگشائی و ترویج علم و فلسفه بوسیلۀ آنها مربوط ، و مدیون است! در ست است که پس از شکست نظامی”قادسیه و نهاوند”، ایران بعنوان یک قدرت سیاسی و یک امپراطوری، که برای تقسیم خاور”میانه و نزدیک” با امپراطوری بیزانس (روم شرقی) مجادله داشت، بصورت یک ایا لت غیرمستقل عربی در آمد: (حد و در جۀسقوط کشورما)، اماازلحاظ فرهنگی هرچه دانشمند، فیلسوف، شاعر، مورخ، ادیب، عالم جغرافی و هنرمندان بزرگ و …درهمۀ زمینه ها داریم، همه به یُمن ِشکست ِسیستم ِکاست ِعصرساسانی، از یک سو، و نجات دادن ما از سلطۀ شاهان شکارچی و زن- باره و بخصوص کاتبان آرامی- شان بوسیلۀ همان اعراب مسلمان، از سوی دیگربود.(نکته ای که ظاهراً از دید تیزبین مورخین خارجی و مقلدین و پیروان ایرانی شان بدورمانده است که خود، شرح و مجال دیگری می طلبد: سلسله مقالات، مجلۀ تلاش شمارهْ ۱۲،صفحهْ ۳۹، عصر اشكاني،هامبورگ،ازهمین قلم). در ضمن کسی که آنروزوامروز، خردمندانی چون خلیفه ” و لید ابن عبدالملک” اُمَوی یا منصور دَوانِقی (خلیفه عباسی) و اعقا ب اش چون: هادی، و مهدی و هارون الرشید، و بخصوص مأمون و نیز مُعتصم و مُتوکل را، بیانگرد و سوسمارخوار، تلقی کند، جداً بایددرسلامت عقلی و روانی اش تردید کرد، بی آنکه در غرض- و رزیَش جای کوچک ترین شبهه و شکی باقی مانده باشد. چراکه آن خُلَفا از بهترین امکانات مادی و معنوی، و سیاسی و فرهنگی ِزمان خودشان برخوردار بودند و عصری را که به عصر طلائی فرهنگ اسلامی معروف است پایه ریزی کردند، که تاقرن ششم هجری (سلطان سَنجَرسلجوقی) و ظهورامام محمدغزالی طوسی و تألیف”احیاء علومالدین”اوادامه داشت. از بدیهیات است که بدون آمدن اسلام، ما و بشریت، صاحب نوابغی چون اسحاق کندی،ابن رُشد، ابن هِیثم، بتتانی و ابن شاکرو زَهراوی ِ(عرب)، ابونصرمحمد بن محمد بن ترخان بن اوز-لاق فارابی (ترک)، حسین ابوعلی سینای بخارائی و موسی خوارزمی و ابوريحان بیرونی و بالاخره زکریای رازی، صفی الدین اورموی و عمرخیام نیشابوری و جمشید غیاث الدین کاشانی ایرانی و …نبودیم. استاد عزیز، امروز با “سیستم”ِبیماری که به کارخانۀ دروغ- سازی مبدل شده، مواجه هستیم که مشخصات پنجگانه آنرا برشمردم: (۱- پان آریانیسم، ۲- پان فارسیسم،۳- خاک پرستی آریایی بجای مردم دوستی انسانی،۴- فردپرستی معاصرانی چون: رضاشاه و محمدرضاشاه، دکتر محمدمصدق،آقای خمینی و آقای خامنه ای و پرستش در گذشتگانی مانند : زرتشت،کورش،علی،فردوسی و .. بالاخره ۵- مدرنیسم بدون مدرنیته). در مقایسۀ دو رژیم، شخصاً ،دیکتاتوری توأم با مدرنیسم پهلوی را، با و جود نبود مدرنیته، بر تمامیت گرایی ارتجاعی خمینی ترجیح میدهم.هرچند برای ما ملیت های محکوم، تنها از نظرفرهنگی،(و نه اقتصادی- سیاسی) شُغال کنونی جمهوری اسلامی، از “برادر”در گذشته اش سيستم پهلوی، بهتر و قابل تحمل تراست.جدال ” پان فارسيسم- پان آريانيسم”شما، با “خمينيسم- پان فارسيسم”آنها، نظير جنگ صليبي جديد مسيحيت در عراق و افغانستان،با طالبان، در واقع، جدال دو توحش است.هيچيك به انسان دوستي و دمكراسي ختم نميشود. سیاست را با معیار ” حُسن نیت یا سوء نیت ” نباید سنجید چون همۀ مؤمنین با حسن نیت و به قصد ثواب دنیا و آخرت جنایت کرده و می کنند.
تاجهان بودست فراشان گل از سَلَح داران خار از رده اند..
استاد گرامی: ” ایران “نام سرزمین کنونی کشور ماست، که همچون پلی میان دو دریای خزر و بحرعمان خلیج فارس قراردارد. بعد از یخبندان دوم و از حدود ده هزار سال قبل، صرف نظر از ساكنان اصلي : (احتمالاًبلوچهاي در اويدي: مثل براهوئي هاي كنوني)، تمام اقوامی که از شمال به جنوب، از شرق به غرب یاازغرب به شرق مهاجرت کرده و یابه فکرجهانگشائی و تأسیس امپراطوری افتاند، براین خاک فرود آمده و یا و رود و هجوم کرده و همگی مُهرخودرابرتاریخ آن زده اند. در نتیجه، ما ایرانیان کنونی، بنابه منطق تاریخ علمی و علم ژنتیک و عقل، و ارث و حامل ژنها و کروموزمهای همۀ آنهاهستیم، و ژنهای هیچکدام از آن مهاجران و مهاجمان هم ” تافته جدا بافته ای” نبوده است. معمولاً، ابتدا تأ ثیرات منفی و سپس مثبت در تاریخ این کشورگذاشته اند. از دورۀ ایلخانیان به بعد”نام هفتصد سالۀ ایران سیاسی”، آری تنها “نام ایران ” باعث شده، که از دورۀ پهلوی اول(۱۳۰۴) تاکنون، اغلب در س خوانده ها و تعلیم یافتگان خودی، که معمولادست آموز، و ریزه خوار خوانِ”ِ ایران شناسان” و “شرق شناسان” و “اسلام- شناسان” بی غرض و مرض!غرب و شرق(سابق) بودند و هستند، چنین بخود و به جامعۀ خویش، القاء شُبهه کرده و می نمایند که گویا، اینجا یعنی(خاک ایران )، از آغازآفرینش و ظهورانسان در آن، یا حداقل از آمدن اقوام ماد و پارس، همواره ” ایران “نام داشته و بسببِ”نامش”، تنهاکشور نژاد پاک و مملکت قوم والای آریائی است و لاغیر،وکه:آن” ایران “ادعائی و خیالی، همانند”ایرلند” و در همان معنی، بقول نظامی “دل زمین باشد” و “دل ز تن به بود یقین باشد”! و چون این هنرتقلیدازمستشرقین و تندتررفتن و تاختن از خود صاحبان ادعا(وحالا در اسلام بازی و در جعل حکومت و لایت فقیه)،ازهنرهائی است که به قول فردوسی: “زان ایرانیان است و بس” لذا و با این منطق، اعراب و سایر سامی ها در این کشور بیگانگان متجاوزتلقی شده و میشوند، و ترکها و ترکمنها هم حداقل از نظرتاریخی، بیابانگردان مهاجر به حساب آمده و می آیند.گوئی تجاوز و حمله تنها حق مشروع آن “ایر”های خیالی و یا قوم ماد و پارسی واقعی است که در ۸۳۶ و ۸۴۳ ق.م (عصرسُلطۀ سَلمانَصَر ِسوم پادشاه آشور ۸۵۸- ۸۲۴ ق.م.) به صورت دوایل گله دار به این کشور صاحب تمدنهای دیرین و درخشان آمدند. زبانشناس بزرگ فرانسوی: “ژرژ دو میزل” از محل اصلیِ مهاجرتشان از اِستپ های روسیه بسمتِ جنوب: (ازجمله به ایران ) خبر میدهد.
Georges DUMEZIL,1987, Editions Gallimard )folio) page : 111
خانم ” مِری بویس” در سه جلد کتاب كاملاً جانبدارانۀ خود، بنام” کیش زرتشتی” نتوانسته از بیان این حقیقت طفره رَوَد که : تمدنهای پیشین فلات ایران زیر” ضربات موج اصلی مهاجرت ” ایرانیان” (پارسها و مادها) نابود و محو شدند”. او به درستی مهاجرت اول و دوم اقوام هند و ایرانی باین کشور را باعث نابودی تمدنها و در نتیجه، سقوط سطح فرهنگ منطقه قلمداد می کند (نگاه کنید به صفحات ۲۹-۳۰ ،۴۲– جلد اول “کیش زرتشتی” انتشارات توس۱۳۷۴). شرح مفصل ماجرا را بایستی در سلسله کتابهای تأمل انگيز آقای ناصرپورپیراریافت که آمدن هخامنشیان و حکومت ایشان را آغاز”دوازده قرن سکوت” تمدن و فرهنگ سرزمین ایران کنونی نامگذاری میکند، که اگر از ماد تا قرن دوم هجری حسا ب کنیم به نوشتۀ خود ایشان (درجلد سوم ساسانیان)، با پانزده قرن سکوت تمدن و فرهنگ روبرو هستیم.
بحث مفصلی راجع به مفهوم “آری” و “آریا “در متون زرتشتی لازم است : در فروردین یَشت(وبه قول شارپ صفحۀ ۱۵۱درزبان سانسکریت) به معنی شریف آمده است، و فرق آن کلام و ادعای دینی و غیرتاریخی، در بارۀ ایران و ویچه این سرزمین اسطوره ای یعنی: (بی مکان و بی زمان/ازلی و ابدی/ در زمان آغاززمان و مکان ایجاد مکان/زمان و مکان بی آغازوانجام)، با آنچه در دو کتیبۀ تاریخی داریوش اول: ( دِ- اِن- آ ) و (دِ- اِس- اِ) و کپیۀ آن بوسیلۀ پسرش خشایارشا: (خ-ِ پِ- هِ) که در هرسه کتیبه، “آری” و “آریا “بمعنی”شریر و بی و فا”آمده است!: (فرمان های شاهنشاهان هخامنشی، شارپ صفحۀ ۱۵۱).لذا معنی سانسکریت و زرتشتی آن که شریف است ربطی به معنی پارسی باستان آن که “شریروبی و فا”است، ندارد. پان آريانيست هاي ما از كتيبه ها طرفي نخواهند بست،همان بهتر كه در ساختن مذهب جديدشان،به متن عاي مذهبي گذشته رجوع كنند، كه براستي تالي همديگرند،و از يك اصل و پيكرند.
متأسفانه در آن كتيبه ها نيز، با تحریف آشكاردرترجمه هم روبرو هستیم:
۱- (آری یَ چی ثرَ) مرکب از “آری یَ” (آریائی) و “چی ثرَ” یعنی چهره (مثل مینوچیترا= منوچهر) که در هرسه کتیبه، چهره و شکل ظاهری و قیافه موردنظراست، اما بی ذکردلیل “چی ثرَ”به نژاد تعبیر و ترجمه شده است .( شارپ: به ترتیب صفحات:۸۵ ،۹۳،۱۱۹).
۲- در ضمن در ، بند ۲۰، متن پارسی باستان” کتیبۀ بیستون:(دِ.بِ.) که در ۴۱۴ سطراست، خود داریوش آنرا (زبان) “آری یا” مینامد : ” به خواست ” اَ – او- رََ- مَز- دَ- اَ ” این نبشتۀ من (است) که من کردم به (زبان) آری یا بود،هم روی لوح هم روی چرم تصنیف شد”(ترجمة شا رپ،صفحة:۱۵۱ و ۷۳)، ( اَ – او- رََ- مَز- دَ- اَ ، یعنی : اور- مُزد دهنده = خدای شهرعطا كننده و یا کشور بخش).
۳- در تمام ترجمه ها، عمداً “اهورمزد ا” که بمعنی : دانای بزرگ هستی بیگمان است، بجای” اَ – او- رََ- مَز- دَ- اَ”که به معنی خدای کشور بخش میباشد، برگردانده شده، که تحریف آشکارو زرتشتین متن است:(غیرازگاتها که در آن و اژۀ “اهورمزد ا ” بکاررفته، در تمام متون زردشتی که بعد از عصرمأمون یعنی قرن سوم هجری تألیف شده اند، همه جا: اُرمُزد،هُرمُزد،یا هُرمُز،واَهرَمَزد در برابر اَهرَمَن، و ..آمده است.اهورَ یا اهورا- صفت است،مرکب از “اَهُ”بمعنی بودن و هستی داشتن، و “ر” تأکیدی که جمعاً،بمعنی هستی بیگمان و تلویحاً هستی بخش،است-درضمن اهوره را به آسورهْ و دا ها،/خداي آسور،آشوري ها مربوط دانسته اند- و “مَز” یعنی “بزرگ” و “دا” یعنی دانائی است). بعضي منشاء ” اَ او رََ مَز دَ اَ”را از “آسارمازاش”يا “آسورماها س”دانسته اند. داریوش در متن مفصل ترایلامی کتیبۀ بیستون که (۵۹۳ سطر) است، اضافه میکند/ به سبب پیوندی بودن زبان ایلامی(مثل ترکی)، بنابه انتظار، موردعنا یت آریائی پرستان ما قرارنگرفته و نمی گیرد/ : “پیش از من کسی به زبان آری یا چیزی ننوشت”! از این نوشتۀ او، جعلی، و ” داریوش ساخته بودن”کتیبه های ِ(جَدَش: “آری یارمَن”، پدربزرگش:”اَرشام” و کتیبۀ کوتاه کوروش کبیردرپاسارگاد) کاملاً آشکارمیشود(مجلهْ تلاش،شمارهْ ۸، صفحهْ ۲۹ از همين قلم). فرق مضمون متن های بالا، با “اری- زنتو”(زنتوبمعنی دودمان و تباراست: “ایرج اسکندری ۱۳۶۳، کتاب “درتاریکی هزاره ها”، ژنت و نظام ژنتی، فصل دوم صفحهْ ۶۳ چاپ پاریس) که بنابه گفتۀ”هِرودُ ت”: یکی از چهارایل مهاجرماد- از استپ های روسیه (ژرژدومزیل) و یا اکراین!؟(بقول شاپورشهبازی) به سرزمین ایران کنونی- بوده است که با دو ایل بومی: “مُغ”و” بودی اوی” که همانند ایلامیها” پیوندی زبان” بودند، بعدها کنفدراسیون ماد را تشکیل دادند) و اینهمه نیز باسرزمین “آریا” که یکی از متصرفا ت و مستعمرات: (ساتراپ های) داریوش در مرکزافغانستان کنونی بود و احتما ل میرود که: میان گندره: (پیشاوربنابه نظرخانم بویس)،باکتریا: (بلخ)، پارت و در نگیان: (بویس: سیستان قلمداد کرده است) قرارداشته است،متفاوت است( به قول ابوعلی سینا” و الله اَعلم”)، نگاه کنید به (بویس: جلدسوم صفحۀ ۱۶۷، کیش زرتشتی، ترجمۀ صنعتی زاده، انتشارات توس).
اماهمۀ اینها فرق دارد با آنچه از یکسودر”ریگ و دا ” به صورت اسم مُذکر”آریا من” بمعنی مهمان دوست و نیز اسم خنثی (نه مذکر و نه مونث) ِآن بمعنی “مهمان نواز”آمده است، و ناظربه سرزمینی بوده است که این اقوام مُسَماء به “ایر”،به هنگام کوچ سالانۀ شان آنرا اِشغال میکردند. و معنی مهمان دوست و مهمان نوازنیز، “رابطۀ گروه اجتماعی عضوقبیله رابیانمیکند”، که و سیعترازعشیره و طایفه می باشد، و مفسرین امروزی از “آیری آنِم و آاِچا ” (سرزمین آرین ها یا پهنه ایرها ) را مراد کرده و عشیره را به خانواده،/ و طایفه را به دهکده،/ قبیله یا ایل را به سرزمین یا پهنه، تغییر داده و برگردانده اند!و از سوی دیگر، طبیعتاً در متون زرتشتی، که همگی از زمان مأمون به بعد، بوسیلۀ متکلمین و فقهای زرتشتی، تألیف، ترجمه و تفسیرشده است، معنی ایلی و کوچ- رُوی ایل اسطوره ای “ایر”، را کم رنگ ترکرده اند:/ متکلمینی چون: آذر فَرَنبَغ فرخزادان تألیف کتاب دینکرد را آغازکرد،ولی بامسلمان شدن پسروجانشینش زرتشت ،زرتشتیان،برادرش و هرامشاد را به بغدادآورده و به رهبری خود انتخابش کردند، و لي نوۀ آذرفرَنبَغ،یعنیآذرپاد ایمیدان(همد) کتاب دینکرد را به انجام رسانید، مردان فرخ ( شِکند گمانیک و زار،یا، و یچار=گزارش گمان شکن)، منوچهر(نامه ها و دادستان دینی) و برادركهترورقیب اش” زاتِسپَرم”، کتابی به همین نام را نوشت، تانوبت رسید به تأليف ” بُن دَهِشَن بمعنی آفرینش بنیادین” که تدوین نهائی اش در قرن پنجم هجری به ” فرنبع” نامی منسوب شده، که غیرازآذرفرنبع معروف است و .. بنظر میرسد مؤسس و تدوین کنندۀ و اقعی دین زرتشتی کنونی، همان ” آذر فرنبغ” است، البته در شکل” ثنوی”یعنی دوگانه پرستی و سنتی آن،که این همه بدون عنایت جدی به “گاتها”ی ِتک- خدائی منسوب به خوداشوزرتشت، که به زبان اوستائی(لهجه ای از سانسکریت هندی) است نوشته شده اند، جزآذرفرنبغ که تنها در فصل نهم کتاب دینکرد به گاثان ِ(پهلوی!) و نه اوستائی شرح نوشته است. حضرتعالی که در پیروی از استادتان ابراهیم پورداوود” گاتهای” جهت دارآن استاد را، براستی اصلاح کرده اید، بخوبی می دانید که اساسی ترین کاررادرمورد گاتها، که اصل هرتحقیق علمی و جدی بعدی میتواند قرارگیرد، زنده یاد مؤبد “فیروز ِآذر گُشَسب” انجام داده است. از نظرمحتوا،همۀ نوشته های خرافاتی فوق الذکر، مفاهیمی ساده ای، در حد ادیان ابتدائی را در بر دارند، و در مبارزۀ عقیدتی، میدان را به یکه تازی اسلام و اگذاشتند و در گذ شتند!
از راست :
یکی از جلسات حزبی پان ایرانیست ها ، نماد حزب پان ایرانیست ( نامساوی و برتری جویی ) ، نماد حزب فاشیستی سومکا ایران ، نماد حزب نازی هیتلر
تشابه اندیشه ها و نمادهای نازیسم هیتلری و پان ایرانیسم را بروشنی و وضوح ببینید.
بهرحال در قرن بیستم، این باستان پرستان مُرتجع داخلی، به راهنمائی مُرشدان رندِ خارجی شان، ” ایران ” این اسم ساده را که نام کنونی کشوروسرزمینی شده است، با ایرانیان یعنی طیف ساکنین و اقعی آن، ضمن بازی با لغا ت، به چشمه های ماردارکشیدند (درست مانندِ آنچه ملا احمد نراقی و خمینی از تعبيرواژۀ مولا و و لایت، بعمل آورده و مردمان ایران راگرفتارساختند). تنها سند ها یعنی دلایلی که در دست مشتاقان نژادتراشی و تاریخ سازی برای” ایران ” میماند، در صورتِ “صحت، یعنی جعلی نبودنشان” بعضی از کتیبه های ساسانی است که در آنها و اژه “اران” و ” اَ ن- اران” که به تحریف ” ایران ” و ” انیران= اَن- ایران ” خوانده شده است بکاررفته است: (مقدمۀ فقهُ اللغتۀ ایرانی اورانسکی، ترجمۀ کریم کشاورز، انتشارات پیام ۱۳۵۸صفحۀ ۱۴۷) و دیگری ذکرنام” ایران ” در دیوان شعراي كلاسيك: از فردوسی تانظامی و ..است، که حدود و ثغور(مرزهای)، هیچکدام از آن ” ایران ها” برای خود آن شاعران و خوانندگان آن روزوامروزشان معلوم نبوده و نیست، و با ایران سیاسی کنونی ما تطبیق معنی داری نمیکند: مثلاً قلب ایران ساسانی در سرزمین عراق: (مَهدِ تمدن بشری: سومر پیوندی زبان و اکٌد (وسپس بابل و آسور)”قالبی”ویا”سامی”زبان) قراردارد!…فردوسی و سایرشاعران نیز سخنان مختلفی در موارد گوناگون گفته، و خود فردوسی،سیستان و مازنداران و …در ایران قرارنداشته و برای او جزو ایران نیستند!:(دکتر حسین کریمان پژوهشی در شاهنامه: مازندران مغرب صفحۀ۲۱۶-۱۷۱،ومازندران مشرق صفحۀ ۲۴۱-۲۱۷، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران ۱۳۷۵).
ز زابل به ايران زايران به تور براي توپيمودم اين راه دور
بر آشفت و انديشه اندر گرفت ز ايران ره سيستان بر گرفت
ازسوی دیگرمحل آن سرزمین اسطوره ای و افسانه ای یعنی ایران ویچۀ را گاه در خوارزم، و زمانی در از ربایجان،سیستان و مرو، و یا دقيقاً در کنار رود تجَن و صدکیلومتری راه مشهد به سرخس، و در ست در دِهِ “مزدوران”!، و حال در تاجیکستان که “حلیم شاه سلیم شاه” مطرح کنندۀ آنست، یا میان هندوکش و هامون هیرمند، و زمانی بااستناد به متون دینی، که دوماه تابستان و ده ماه زمستان در ایران و یچه (بهشتِ آریائیان!) و جودداشته، سراغش را در شرق رود ولگا (اتیل خزرها) یا حوالي فنلاند می پنداشتند! (کسروی آذری یازبان باستان از ربایگان صفحۀ ۳۸/ بُن- دَهِشن ۳۸ فصل ۱۳ بند۹ تا۱۴/علی اکبر جعفری،مهرپرستی..،ره آورد،شمارۀ ۲۵ صفحۀ ۴۳). این اظهار نظرها، یادآورگفتۀ مُلا نصرالدین است که گفته بود: و سط زمین همین جااست باورندارید، گزکنید! داستان تعین مکان ایران و یچۀ اسطوره ای همانند پیداکردن باغ ِ”عَدَن” تورات است، بسته به میل مدعی “این ناکجا آباد”همه جا میتواند باشد! در تعین زمان پیدایش ایران و یچۀ بایستی از کشف بزرگ آقای دکتر فریدون جنیدی کتاب” زُروان” ۱۳۵۸بنیاد نیشابورصفحۀ ۲۲ نام برد. با آنکه عمرروستانشینی بشریت را از آخر دومین یخبندان و حداکثردوازده هزار سال و عمرتمدن و شهرنشینی را در سومر شش هزار سال پيش(چهارهزار سال پيش از ميلاد) برآورد کرده اند، با این و جود استاد دكترفریدون جُنیدی کاشف بعمل آورده اند که: در “یسنا” آمده است که اولین زمینی که اهورمزدا بیافرید ” ایران و یج”(هستۀ مرکزی آریاها) بود که اهرمن در آن “اَژی ِسُرخ” بیافرید. در کتابِ”مهاجرتِ نژادِ آریا” نشان دادم که مقصود از “اژی” و “اژدها”،همانا “کوه آتشفشان” است(!)، اما این عبارتِ”اولین زمینی که اهورمزدا آفرید” نشان می دهد که اینجا (؟) مرکزتجمع نژادآریا است و اگرمربوط به دویست هزار سال قبل نباشد،لااقل موکول به صد هزار سال پیش،یا رقمی در همین حدودمیشود”.بنوشتۀ کلیله و دمنه: تا کورشود هرآنکه نتواند دید. باخواندن این قبیل مطالب ( بقول عبيد زاكاني):”مذهب مختار”كه روش بكاربردن عقل را”مذهب منسوخ” تلقي ميكنند، بي اختياراين مصرع مولوی تداعی میشود که: مُردَم اندرحسرت فهم در ست.
البته استاد گرامی میدانند که خود “راوی”ِ این سرزمین اسطوره ای یعنی “اشوزرتشت” نیز مانند حضرت آدم، نوح، ابراهیم، موسی و حتی عیسی مسیح، شخصیت تاریخی: (مثل داود و سلیمان و محمد بن عبدالله) محسوب نمیشود. حضرت زرتشت سه هزار سال فقط اختلاف تاریخ تولد دارد! البته اگرعقل خود را به عنان قلم بعضی از افسانه پردازان و یا پیغمبرسازان نسپاریم! (که از ۶۰۰۰ سال پیش از افلاطون تا ۵۰۰۰ سال پیش از جنگ یونان با”تروا”هم گفته اند!). در جنبۀ معقول تر، از :
۱- گات ها: مؤبد فیروزآذرگشسب ۳۵۰۰ ق.م تا، ۲- در “تقویم و تاریخ در ایران “: استاد ذبیح بهروز۱۷۶۸ ق. م (؟!) و (آقای دکتر علی اکبرجعفری ۱۷۶۷ ق. م.؟!) ، آغازو،
۳- به ۱۰۸۰ ق. م (استاد هینگ و پورداوود،شاپور شهبازی ) میرسد.
۴- بنا به سُنت زرتشتیان ۵۶۹ ق. م است.(محمد مُعین: مَزدِ یَسنا و ادب فارسی). شما بهتر میدانید که : این قصه سر در از دارد…
استاد گرامی چون خودشما، متخصص گاتها و اوستا هستید، خواستم همچون یک همکاردانشگاهی و نیز جستجوگری ساده، نظرتان را در مورد این تناقضات و اختلافات فاحش چند هزار ساله جویا شوم: (حداقل سه هزار سال اختلاف در تاریخ تولد یک شخصیت، یاعنوان دینی بنام اشوزرتشت). فراموش نکنیم که از : “اِمانوئل کا نت” بشریت و ارد”عصرخِرَد” و “نقدِ خرد” شده و امروز، در قرن انقلاب انفورماتیک علمی بسرمیبرد و ما هنوزدرعصردین در جامیزنیم و بجای رفتن به سَمتِ خردوعلم و منطق، چهاراسبه بسوی اساطیرجادوئی،عالم اشراق و الهام راجع به امشاسپندان و فَرَوَهَرها و كُماريان(شياطن) و اَجنهْ خيالي رهسپاريم، البته باماسک”نیک” در پنداروگفتاروکردار، و خرد خاصی که فقط در شاهنامه بایدخودآن خردو مثالهایش راجستجو کرد!” در پایان قابل ذکراست که در کتاب “شاپورگان”ِ مانی، “آریامن”بصورت “ایریمن-ایشیه”بمعنی “ایریمن گرامی، مهربان و شفابخش”آمده و لقبی برای مسیح ِ(مانی) شمرده شده است، که موجودآسمانی، پزشک روح آدمی و مسیح نجات دهندهْ غیرمادی،شمرده شده است(شاپورگان،بکوشش نوشین عمران- انتشارات اشتاد صفحۀ۱۵۸)، در /”اردیبهشت(اَشه- و هشته)یَشت:(یشتها،یشتِ سوم، صفحۀ۱۳۶) نماز معروفِ”آئیریامن- ایشیا” که گویا”سوشیانس ها” یا “نجات دهنده”های زرتشتی نیز آن نمازرا خواهند خواند، با، نمازمشهور:”اشم و هو” یا “اشه و هشته” آمده است.”آئیریامن ایشیا” نام ایزد و یا خدای “شفا بخشی” است که میتواند ۹۹۹۹۹ بیماری را شفا دهد! و در / “یسنا، یک، ۵۴”/ بندهش صفحۀ ۵۳/ و ندیداد:(فرگردِ ۱ ايرانويچه/ و فرگرد ۲۲ بيماريهائي كه از اهريمن برميخيزد،و در مان آنها بدستياري اين ايزدي!)ميسر است / و در روایات پهلوی صفحۀ ۷۰- ۴۸/هم “آریا من”به همان معنی”ایزد شفا بخشی” و نیز ایزدِ رودِ پهناورِفلزمذاب” است که برپرهیزکاران چون”شیرگرم”، و برگنهکاران بمانند”فلزگداخته”اثرمیکند!:(ایزد”وَر”گرمِ و همکارایزد آذر)است! اشاره کنم که در مورد لفظ ” ایران و اَران” به “تذکرۀ جغرافیای تاریخی ایران ” تأ لیفِ: استاد و . بارتُلد صفحۀ ۵ -۱۱، نیز میتوان رجوع کرد.آقای دکتر دوستخواه، معنی لغات در طول زمان و در نزد دوست و دشمن فرق می کند. “معانی و بیان ” و “دلالت الفاظ بر معانی” ،علم ریاضیات که نیست. در مورد زبان های خاموش بخوبی میدانید که پایۀ ادعاها و نظریات مختلف و گاه متضاد در موضوع و احد، اغلب روی گمان و ظن و استحسان گذاشته شده است، به قول خیام:
هرکس سخنی از سر سودا گفتند زانروی که هست، کس، نمی آرد گفت
امانام سرزمین ایران و اقعی بصورت رسمی و بین المللی، تنها اززمان قاجارهابعنوان”ممالک محروسۀ ایران “مطرح شد (روی تمبرها، سکه ها و در قانون اساسی ۱۹۰۵ م /۱۲۸۴ هجری شمسی= ۱۳۲۴ هجری قمری ) و از اواسط سلطنت رضا شاه، رسماٌنام کشورما، چنانکه خود می گفتیم تنها ایران نامیده شد، و و اژۀ یونانی “پرس” تحميلي لغوگشت. از یکسودرمقابل خارجیان کاربسیارخوبی بود، و لی تالی فاسد هم داشت. گفتنی است از بدشانسی ایران ( باستانی و نژادی- زبانی) سازان ما، این ایلخانیان مغول بودند که بعدازمرگ”منکوقاآن” و در مقابل”قوبیلای قاآن” و مغول مرکزی، خودرا پادشاهان کشور ایران نامیدند و بعنوان و احدسیاسی به این نام، هویت سیاسی مشخصی دادند که بازفراترازمرزهای کنونی کشورما میرود، بعضی نیز سابقۀ ” ایران سیاسی” و واقعی (نه اسطوره ای و نه شاعرانه و خیالی) رابه عهدشاهنشاهی سلجوقی، که دومین امپراطوری بزرگ (بعدازهخامنشیان) در تاريخ کشورمااست می رسانند. همان سلجوقیانی که و اژۀ ” ممالک محروسه ” یعنی “مملکت های حراست و حفظ شده”( تاریخ ابن بی بی آل سلجوق صفحۀ ۷۵) و سیستم” مَلِکان شاهی” (به قول ذبیح بهروز: تقویم و تاریخ، ایران – کوده، صفحات۵۹و۶۲) و یا سیستم” اتابکی”رابا تیول داری به قول” آن لَمبتن”(مالک و زارع، در ایران فصل سوم) در پهنۀ و سیع امپراطوری خود (که ایران امروزمرکزودرعین حال بخش کوچکی از آن بود) رایج کردند، شاهنشاهانی که آخرین بنیاد گذاران و احیاء کنندگان”سیستم فدرال سنتی”بودند و به نوشتۀ ” رُنِه گروسه”، در امپراطوری صحرانوردان (عنوان کتاب نادرست است”امپراطوری صحراها و “استپ ها”صحیح است): “ازترکستان چین تاثغور:(مرزهای) مصر” را تحت کنترل خود داشتند، و حضرتعالی آنهارابه حد”امیران ترک” تقلیل مقام داده و در ردیف دست نشاندگان و عوامل خلفای عباسی چون امیراسماعیل یاامیرنوح سامانی قرارشان دادید! در حالیکه عمرسلاجقۀ بزرگ (۲۶۰سال) بود که بیشترازهخامنشیان(۲۲۰سال)است.اگرمثلاًبه “اَعلام” یک لغتنامۀ عادی و دستی فرانسه، چون “رُبِر2” رجوع فرمائید در آخرواژۀ سلجوق مینویسد: امپراطوری عثمانی از آن برخاسته، و در واژۀ عثمانی نیز آنها را نتیجۀ توسعۀ امپراطوری سلجوقی و تأسیس سلاجقۀروم میداند. در مورد سلاجقه فرهنگ معين نگاه معتدلي دارد.
“تالی فاسد” کاررضا شاه و سیستم مُتکی به ایدئولوژی پهلوی در کشور ایران متأسفانه این بود که از ۱۳۰۴ برای پیش بُرد ِایدئولوژی حاکم، ترفند “ملت ایران “را (که معجونی از پان فارسیسم و پان آریانیسم بود) جهت نفی هویت غیرفارسی زبانان مخصوصاً ( ترکان و اعراب) عَلَم کردند تا محتوا و اسم “ممالک محروسۀ ایران ” را(که حتی در تمبرهای اوایل رضا شاهی هم هست) محو کرده، و با نام “ملت ایران “، سلب هویت از گوناگونی فرهنگی سایرملیت های ساکن ایران ، چه ترک و عرب و چه سایرملیتهای غیر فارس مثل کرد و بلوچ و ترکمن و گیلک و مازندرانی و ..به نفع ملیت رسمی یعنی ملیت فارس بنمایند. باآنکه فارغ التحصل دانشکدۀ ادبیات هستید، حضرت عالی با سابقۀ چپ، که آن زمان لابُد طرفدارِ”حق تعیین سرنوشت ملل(تحت ستم) تاسرحد جدائی بودید!” نباید در قضاوت و جدانی و در ونی خود با این مسأله، بامشگلی روبروشوید که: تربیت شوندگان و مغزشوئی شدگان عادی دانشکده های ادبیات به آن دچاربوده و هستند. چنانکه در دانشکدۀ افسری و وزارت خارجه و ساواک نیز اوضاع چنین بود.جنابعالی بخوبی میدانید که الگوی رضا شاه تا سا ل ۱۹۳۳ آتاتورک بود: اَیادی رژیم ضمن تبلیغ”پان فارسیسم” میخواستند با الهام از ترکیه: (کشورترکها)، کشور”ایرها” یعنی ایران در ست کنند که بعدها ” ایران “هم و زن “گرمان” یعنی آلمان شد. هیتلروقتی کتاب ” نبرد من” را دیکته کرد و پیغمبرانه سرود که: دوکشورآلمانی زبان(اتریش و آلمان) را متحد خواهد کرد و آلمان و نژاد آریائی را بالای همه اعلان فرمود! ما نیز به فکروصَرافت افتادیم که “ای دل غا فل، ما چنین برتربودیم و خودنمی دانستیم!”، آنگاه قبله و مرجع خودرا فوراًعوض کردیم. ناسیونالیسم ما براساس{ / زبان فارسی (پان فارسیسم)/ نژاد آریائی (پان آریانیسم)/ و عناصردیگری چون/خاک پرستی ( ایران پرستی) جهت ایجاد اشتباه دید، بیشتر در مردمان غیرفارس، و بالاخره/ فردپرستی(شاه پرستی) استوارشد، و حالا، بر”ولی فقیه”- سِتائی و /مدرنیسم بدون مدرنیته/}متكي بوده و هست. مدرنیسم(علم و تکنیک) ، و مدرنیته (فلسفۀ و اصل مبنای آن كه مرجوع به:آزادیهای قانونی و برابری انسانی است)ميباشد. اصولاًايران مُلک مُشاع همۀساکنان و اقعی و کنونی آن میبایستی باشد- که متأسفانه نیست- زیراکه آپارتاید نژادی و فرهنگی (زبانی و دینی) در آن حاکم است.