اصلاحات در جهان و ایران و تفاوتهای آن – یونس شاملی
اصلاحات و یا رفرم در تاریخ سیاسی جهان و حتی خود ایران (که از دوره اقتدار محمد خاتمی آغاز میشود) همواره نقش مثبتی در روندهای سیاسی بازی کرده است. تاریخ سیاسی گذار یک رژیم از ساختار توتالیتر و یا استبدادی به یک نظام نورماتیو با حداقل دمکراسی را در تعدادی از کشورها ثبت کرده است. از نمونه های بارز کشورهایی که از طریق رفرم نظام سیاسی را تغییر داده اند میتوان به دولت اتحاد شوروی سابق با نظام توتالیتر کمونیستی و دولت آفریقای جنوبی با نظام سیاسی آپارتاید اشاره کرد، در نمونه اول گورباچف با طرح پروستریکا به این هدف نائل شد و با وجود اینکه مقاومتهایی نیز از سوی توتالیترهای به وقوع پیوست و مقر دولت به توپ بسته شد، اما با سرعت روند رفرم نظام توتالیتر اتحاد شوروی را به نظام های متعارف سرمایه داری با تلاش برای تاسیس دمکراسی کلاسیک سوق داد. در این روند نظام سیاسی از توتالیتاریسم به یک نظام لیبرال دمکرات با ساختار دمکراسی (گاه صوری و گاه کلاسیک آن) تغییر شکل داد. نمونهء دیگر دولت آفریقای جنوبی و بافت آپارتاید و نژادپرستانهء آن بود که توسط رفرمیست های سفید در آن دوره به رهبری اف دبیلیو دی کلارک آخرین رئیس جمهور سفیدپوست در آن کشور به وقوع پیوست و ساختار دولت آفریقای جنوبی از یک سیستم آپارتاید به یک نظام لیبرال دمکرات (با ویژگیهای آفریقای جنوبی) را تغییر داد.
نمونه های فوق و البته نمونه های نسبتا زیاد دیگری از این دست نیز در تاریخ سیاسی وجود دارد. اما اصلاح طلبی و یا رفرمیسم در ایران جمهوری اسلامی که از زمان تشکیل دولت خاتمی آغاز میگردد و در روند سیاسی موفقیتی نیز در گسترش داشته و اکثریت نمایندگان را نیز در مجلس ششم خود اختصاص داده بود. این جریان سیاسی در مسیر تا کنونی خود روندهای رو به بالا و رو به پایین را نیز طی کرده است، اما هرگز موفق به تغییر اساسی در ساختار نظام سیاسی دولت جمهوری اسلامی ایران نشده است.
موفقیت اصلاح طلبان در اتحاد شوروی و افریقای جنوبی به دو فاکتور بسیار اساسی تکیه داشت. اولی ساختار قانون اساسی کشور در تغییر نظام سیاسی و دومی کسب قدرت سیاسی و بدست آوردن بالاترین مقام اجرایی کشور توسط اصلاح طلبان/رفرمیست ها بود. این دو فاکتور در برخورد با روند رو به زوال آن دولت ها رهبران آن کشور را به سوی تغییر اصلاح طلبان کشید . اما ساختار حقوقی و سیاسی رژیم جمهوری اسلامی در ایران نه از نظر حقوقی یعنی قانون اساسی مستعد گذار از یک دولت متمرکز دین گرای استبدادی به یک نظام لیبرال دمکرات با ساختاری دمکراتیک است و نه بافت فکری بالاترین مقام سیاسی و اجرایی کشور (ولایت فقیه) چنین فرصتی را برای تغییر به این کشور میدهد. به بیان دیگر وجود اصل ولایت فقیه و قدرت بی حد و حصر آن در قانون اساسی و ویژگی مادام العمری ولایت فقیه که در عین حال مقامی انتخابی بصورت مستقیم از طرف مردم نیز نیست، امکان تغییر اصول مربوط به ولایت فقیه از طریق انتخابات مستقیم مردم میسر نیست. چنین انسدادی امکان تغییر و اصلاح قانون اساسی در کشور را غیر ممکن میسازد. از سوی دیگر، ولی فقیه یک نظام دینی، و پراتیک سیاسی 45 سالهء نظام جمهوری اسلامی در ایران، نشان آشکار تکیه ولی فقیه به موضع فکری محافظه کارانه و یا اصول گرایانه است. سنت پراتیک سیاسی محافظه کارانه/اصولگرایانه چه در دوره اقتدار روح الله خمینی و چه در دوره اقتدار علی خامنه ایی آشکارا به چشم می خورد.
بنابراین اصلاح طلبی در ایران به دلیل ساختار حقوقی (قانون اساسی) و باورهای محافظه کارانه/اصولگرایانه بالاترین مقام سیاسی و اجرایی کشور (ولی فقیه) که قابل انتخاب از سوی مردم و بصورت مستقیم هم نیست، امکان تغییر نظام سیاسی در سطح کلان در ایران غیر ممکن است. به بیان دیگر تغییر اساسی در ساختار سیاسی دولت ایران و دمکراتیزه کردن آن تنها و تنها از طریق برخوردی آنتاگونیستی و با به زیر کشیدن دولت جمهوری اسلامی از طریق انقلاب و سرنگونی آن به شیوه قهرآمیز میسر است.
سوآلی که در این میان باقی است. جریانی اصلاح طلب در طول سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران شکل گرفته است. این جریان حتی در زمانهای مختلف قدرت سیاسی در سطح ریاست جمهوری را نیز به خود اختصاص داده است. آیا جریان اصلاح طلبی با وجود اینکه میدانیم که این جریان استعداد و امکان تغییر نظام سیاسی کشور را ندارد، میتواند در روند تغییرات اساسی نقشی بیافریند و تاثیری بر این روند بگذارد؟
با نگاهی بر روند اصلاحات و جریان اصلاح طلبی در ایران که از دوره خاتمی موفق شد به صعود در پست ریاست جمهوری و تشکیل کابینه شد، تاثیرات مثبت و انکار ناپذیری را در مبارزات مردم علیه استبداد بازی کرده است. برای نمونه گشایش سیاسی نسبی در دوره اقتدار خاتمی در دوره اول ریاست جمهوری تا یک سال قبل از اتمام دوره دوم دولت اصلاحات، جنبش دانشجویی، جنبشهای ملی متعلق به خلقهای غیرفارس، جنبش زنان و حتی جنبش کارگری و درواقع جنبش دمکراسی خواهی موفق شد روند تحولات فکری در جامعه ایران را با استفاده از فضای نسبتا باز سیاسی سرعت بیشتری ببخشد. به بیان دیگر اصلاحات در دوره خاتمی بیشتر در عرصه فرهنگی و اجتماعی و تا حدودی سیاسی به توسعه فکری سیاسی در جامعه راه میبرد. این روند در سال آخر حاکمیت خاتمی با انسدادی جدی مواجه شد و حتی خود محمد خاتمی را (چه به اجبار و چه به اختیار) نیز برای حفظ نظام به موضع مخالفت با جنبش دانشجویی کشاند.
برآمدن دوره بعدی اصلاح طلبان در صحنه سیاسی ایران به انتخابات ریاست جمهوری در سال 88 باز میگردد. سالی که در آن میرحسین موسوی از سویی و محمود احمدی نژاد از سوی دیگر به مصاف برای کسب مقام ریاست قوه اجرایی کشور رفتند و این مصاف به اعتراضات وسیع ملیونی علیه نظام ولایت فقیه راه برد و جنبش سبز نام گرفت. جنبش سبز با اعتراض میلیونی مردم در شهرهای مختلف و بویژه تهران با شعار “رای من کجاست؟” به میدان آمد و در مدت بسیار کوتاهی خطر مقابله مردم با رژیم کاملا آشکار شد و شعار “رای من کجاست؟” به شعار “مرگ بر اصل ولایت فقیه” تبدیل شد. اگر سمبه اعتراضات مردم در جنبش سبز اندکی نیز پرزورتر میشد، حداقل امکان ایجاد تغییرات در قانون اساسی و حذف اصول مربوط به ولایت فقیه در قانون اساسی میتوانست میسر شود. اما این جنبش نیز با وحشیت تمام از سوی نیروی های رژیم سرکوب شد. علل و عوامل شکست جنبش سبز موضوع بحث دیگریست.
اما اینکه جنبش سبز اتوریته ولایت فقیه را بصورتی جدی مورد پرسش قرار داد و مشروعیت ناداشته رژیم را در سطح وسیعی میان مردم مورد پرسش قرار داد، بی تردید در به میدان آمدن اعتراضات بعدی در سالهای 96، 98 و سپس با به میدان آمدن جنبش اعتراضی زن زندگی آزادی که ماهیت انقلابی نیز داشت، روند تحولات ایران از اصلاح طلبی به تغییر نظام سیاسی راه برد.
با نگاهی گذرا به آنچه بنام اصلاح طلبی در ایران شکل گرفت و روندی که در طول سالهای طولانی طی کرد، میشود آغاز یک پایان برای رژیم جمهوری اسلامی بود که از اصلاحات دوره خاتمی آغاز شد و با جنبش سبز ادامه خود را تثبیت کرد و سپس بعد از اعتراضات سالهای 96 و 98 به جنبش زن زندگی آزادی در سال 1401 راه برد که ماهیتی انقلابی و بنیان کن داشت و مقصدش تغییر نظام ننگین جمهوری اسلامی در ایران بود.
اینک که نام پزشکیان در جدال انتخاباتی برای بدست آوردن ریاست قوه اجرایی به صحنه سیاسی کشور کشیده شده است، بحث اصلاحات نقش آن در تغییرات سیاسی دوباره به میدان آمده است.
باز برگردیم به پرسش اصلی درخصوص اصلاح طلبی و اصلاح طلبان که آیا این جریان امکان تغییر نظام سیاسی در کشور را دارد؟ پاسخ من به این پرسش قطعا منفی است. اما در پاسخ به پرسش بعدی که آیا جریان اصلاح طلبی میتواند روند مبارزه با استبداد سیاسی را به درجهء معینی تسهیل کند؟ پاسخ من به این پرسش مثبت است. شاید بپرسید چرا؟
مخالفین این نظر، که اصلاح طلبی در مبارزه علیه استبداد دینی میتواند به درجه معینی مفید باشد، میگویند “اصلاح طلبی دیگر دوره اش سپری شده است!” و یا میگویند، مردم در اعتراضات خیابانی خود شعار “اصلاح طلب، اصولگرا دیگر تمامه ماجرا” سر داده اند و پایان دوره اصلاحات را اعلام کرده اند.
اما تثبیتهای فوق برای دفع نقش مثبت اصلاح طلبی تا چه حدی معقول و درست است؟ اگر مردمی در دوره جنبش زن زندگی آزادی شعار “اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا” را سر میدهند، اصالت این شعار در ماهیت انقلابی جنبش اعتراضی زن زندگی آزادی است که هدف اش تغییر نظام جمهوری اسلامی است. وقتی هدف یک جنبش اعتراضی تغییر نظام سیاسی است، دادن شعار اصلاح طلبانه در ضدیت با مطالبات اساسی و دمکراتیک مردم قرار میگیرد. چون هدف جنبش اعتراضی در آن دوره تغییر نظام سیاسی است. اما آنگاه که جنبش زن زندگی ازادی سرکوب میشود و در نهایت به خاموشی می گراید و عملا با شکست روبرو میشود، بدان معناست که شرایط سیاسی تغییر کرده است. وضعیت انقلابی تغییر کرده است. دیگر جنبشی برای تغییر نظام سیاسی در میدان وجود ندارد. بنابراین تا رسیدن دوباره به چنین شرایطی جنبش های سیاسی بایستی برای گسترش مبارزه سیاسی راه و چاه ها را دوباره به آزمون بگذارند. این درست مثل آن می ماند که یک نیروی نظامی از سنگر اول حرکت کرده و سنگر دوم دشمن را فتح کرده، اما توان حفظ سنگر دوم را ندارد و بالاخره با هجوم دشمن حفظ سنگر دوم مقدور نیست. وظیفهء نیروی نظامی بی تردید عقب نشینی به سنگر اول و حفظ و تثبیت موقعیت سنگر اول است تا در فرصت آتی دیگر برای تسخیر سنگر دوم دوباره اقدام کند. اگر این تعبیر را به عرصه سیاسی بکشانیم و سیالیت در حرکت سیاسی را هم مد نظر قرار دهیم. پاسخ این پرسش که مردم به سنگر دوم (در جنبش زن زندگی آزادی) هجوم آوردند، اما موفق به فتح آن نشدند. عقب گرد به سنگر اول و سازماندهی قوا به امری غیرقابل اجتناب تبدیل نمیشود؟
به بیان دیگر، شکست در سنگر و بازگشت به سنگرهای قبل بدان معناست که در آن مرحله مبارزاتی تمامی ابزارها، شیوه ها و شگردهای مبارزاتی را برای ایجاد آمادگی جهت فتح سنگر دوم که در اینجا هدف به زیر کشیدن رژیم از اریکه قدرت است، بایستی مورد استفاده قرار گیرد. در میان تمامی ابزارها، شیوه ها و شگردها، دقت به پوزیسیون اصلاح طلبان و استفاده از آن برای گسترش مبارزه نیز یکی از آن شیوه ها و شگردها میتواند باشد. برای نمونه این امکان در دوره اقتدار ابراهیم رئیسی وجود ندارد، چون شکافی میان رئیسی و خامنه ایی دیده نمیشود. اما آنگاه که پزشکیان به میدان میآید و در کنار او شخصیتهای جناح مخالف در درون حکومت دیده میشود، این حکایت باز شدن دوباره شکاف در درون نظام سیاسی است. شکافی که نیروی سیاسی نباید نسبت به آن بی تفاوت باشد. این آن چیزیست که بایستی به آن توجه داشت. توجه داشتن به شکاف سیاسی در حاکمیت به معنی امید بستن به آن نیست، چه فوقا ماهیت اصلاح طلبی در ایران را توضیح داده ام. توجه به شکاف درون حاکمیت به معنی استفاده از آن برای انتقال آگاهی به متن مردم است.
20240710